انواع هوش  ،هیجان ونظریه ها

نظریه وکسلر: وکسلر معتقد است کارکرد هوش در چهارچوب گرایش های شخصیت تبیین پذیر است و به همین جهت در تفسیر نتایج خرده آزمون های خود به آنها توجه می نماید در تایید این نظریه ما نیز عملاً ملاحظه می کنیم که درون گرایان به روابط ظریف بین پدیده ها بیشتر توجه دارند و برون گرایان صفات ظاهری اشیاء را بیشتر مورد توجه قرار می دهند.

هوش چند گانه گاردنر: گاردنر، در کتاب قالب های ذهن پیشنهاد می کند که تنها یک هوش وجود ندارد ، بلکه یک سری از هوش های نسبتاً مستقل و متمایز وجود دارند ، او سپس نظریه هوش هشت گانه خود را مطرح می کند.

هوش واقعی پرکنیز: از نظر پرکنیز در ساختار هوش سه بعد اساسی وجود دارد .

  • بعد عصبی : که در کارکرد سیستم عصبی افراد آشکار می شود.
  • بعد تجربه ای : که ناشی از یادگیری و تجارب افراد در طی امورات زندگی و روزانه آنها است.
  • بعد اندیشه ای : که به نقش حافظه و راهبردهای حل مساله می تواند داشته باشد اشاره می کند.

هوش موفق اشترنبرگ:هوش موافق به توانایی سازش یافتگی با محیط های مختلف و شکل دهی و انتخاب آن برای دستیابی به اهداف شخصی یا جمعی گفته می شود و مستلزم درک فرد از نقاط ضعف و قوت خود به منظور استفاده مناسب از نقاط قوت و تقویت نقاط ضعف می باشد.

در بررسی پیشینه های مختلف راجع به هوش می توان چند نتیجه کلی گرفت، نخست اینکه ارائه تعریف واحدی از هوش دشوار بوده و هر کدام از تعاریف با توجه به شرایط زمانی و کانی و فرهنگی متفاوت خواهد بود، دیگر اینکه هوش یک مفهوم وسیع و چند بعدی است و نمی توان آن را به یک ویژگی ، یک رفتار و یا عاملی خاص محدود کرد و می بایست آن را از زوایای مختلف نگریست و اینکه نظریات هوش عمدتاً مکمل هستد نه متضاد و تفاوت آنها در این است که هر کدام از آنها به یک بعد از ابعاد هوش پرداخته اند .

 هیجان

ریشه  واژه هیجان کلمه لاتین Motreبه معنای حرکت دهنده است . در فرهنگ لغت آکسفورد، هیجان اینگونه تعریف شده است هر تحریک یا اغتشاش در ذهن ، احساس، عاطفه و هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده . اولین نظریه پردازان هیجان ، افلاطون  و ارسطو، در قرون قدیم و دکارت ،در قرون جدید هستند . برای دکارت ، روح از طریق غده ی صنوبری با بدن در ارتباط است . جان لاک،  معتقد بود که : درد و لذت نه قابل توصیف است و نه قابل تعریف ، تنها راه شناختن آن ها از خلال تجربه آن هاست . نظریه ویلیام جیمز، برای کسانی که با نظریه دکارت آشنایی دارند،حاوی مطالب جدیدی نمی باشد، اما تاکید او برجنبه های فیزیولوژیکی هیجان و امکان تحلیل تجربی این جنبه ها بر روانشناسی حتی تا عصر حاضر تاثیر گذاشته است . در نظر روانشناسان رفتارگرا، به نقطه مقابل نظریه درونی بودن احساسات بر می خوریم . واتسون، معتقد بود که یک هیجان الگو ی واکنشی وراثتی خاصی است که در برگیرنده تغییرات عمیق مکانیسم بدنی به عنوان یک کل است اما به طور خاص ناشی از نظام های عروق و غدد درون ریز می باشد . در این الگو، هیجان ها چیزی بیش از الگوهای واکنشی فیزیولوژیکی نمی باشند و به این ترتیب متفاوت از غرایز می باشند . اسکینر، هیجان ها را دریک چارچوب شرطی سازی عاملی مورد بحث قرار می دهد . در این الگو ، هیجان ها جهت نگهداری موجود زنده در حالات و شرایطی به کار می آیند که در آن وقایع متفاوت همزمان تقویت کننده ها را تعیین می کنند.

پیاژه ، دریافته بود که هیجان ها بر افکار تاثیر می گذارند و در واقع بارها متذکر شده بود که هیچ گاه در نظر گرفتن شناخت بدون هیجان ها ممکن نمی باشد . شاخترو سینگر، که یک نظریه شناختی می باشد می گویند تمایز بین هیجان ها ناشی از ارزیابی هایی است که همراه با آن ها روی می دهد. به نظر مندلر،برانگیختگی ، شدت حالت هیجانی را ایجاد می کند و شناخت کیفیت آن را. وینر، در نظریه اسنادی خود معتقد است که واکنش های هیجانی نه تنها با تجربه موفقیت و شکست بلکه با اسناد دادن یا توصیفی که شخص از موفقیت یا شکست می کند در ارتباط است . لازواروس، در نظریه ارزیابی شناختی خود دو مرحله قائل است . در مرحله اول ، ارزیابی اولیه به ارزیابی درونی از مربوط بودن یا نبودن ، مثبت یا منفی بودن و مانند آن برمی گردد و در مرحله دوم ارزیابی به ارزیابی بعدی فرد از موقعیتها و منابعی بر می گردد که ممکنست در دسترس باشند . باور، در نظریه شبکه ای خود معتقد است که مفاهیم ، وقایع و هیجان ها به عنوان گروه هایی در یک شبکه عمل می کنند . لانگ، در نظریه شبکه ای خود از خلال ترکیب برچسب هایی که برگروه ها و ارتباطات می زند الگوی خود را ارائه می دهد .

هیجان شامل حداقل 4 جزء اصلی ذیل می گردد:

  • جزء بیانی یا حرکتی
  • جزء ترکیبی
  • جزء تنظیمی
  • جزء تشخیصی یا پردازشی.

هر یک از این اجزاء شامل یک جریان ویژه ی عصبی- مغزی می باشد .

به رغم وجود مشکلاتی که در تعریف هیجان وجود دارد می توان گفت که هیجانها دارای چند بعد هستند که به صورت پدیده های ذهنی، زیستی، هدفمند و اجتماعی وجود دارند. هیجانها از این نظر احساسهای ذهنی هستند که باعث می شوند خودمان را به صورت خاصی مثل عصبانی یا شاد احساس کنیم. هیجانها واکنشهای زیستی هم هستند و بدن را برای سازگار شدن با هر موقعیتی که با آن روبرو می شویم، آماده می سازند. هیجانها هدفمندند، مانند خشم که نوعی میل انگیزشی را در ما ایجاد می کند تا کاری انجام دهیم، و نیز هیجانها پدیده هایی اجتماعی اند، وقتی ما هیجانی می شویم علایم قابل تشخیص چهره ای، ژستی و کلامی می فرستیم که کیفیت هیجان ما به دیگران را منتقل می کنند جهت فهم هیجان باید هر چهار بعد آن و نحوه ی تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر را به صورتی که می توان گفت هیجان چیزی است که عناصر ذهنی، زیستی، کارکردی و بیانگر را به صورت یک واکنش منسجم به رویداد برانگیزنده ی آن در می آورد.

بنابر نظریه ی ایزارد، ده هیجان اساسی وجود دارد. از نظر وی یک هیجان هنگامی اساسی است که چهار شرط لازم را برآورده سازد. ویژگی ذهنی خاصی داشته باشد، الگوی شلیک عصبی و جلوه ی صورتی خاصی داشته باشد و به مجموعه پیامدهای رفتاری خاصی منجر شود. بر طبق یک موضع گیری اجتماعی – کنشی، هیجانها اطلاعات و دادهای اجتماعی مناسبی را در بردارند که در فهم چگونگی تعاملات موفقیت آمیز فرد با دیگران به کار می آیند.

منبع

کشاورز،بهنام(1393)، تاب‌آوری بر اساس سبک‌های فرزندپروری و هوش هیجانی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی ارسنجان

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0