استنادچیست؟
استناد بيانگر نوعي استفاده از دانش پيشين است. بهطور كلي، نوشته علمي فقط بر خود متّكي نيست، بلكه بر بسياري منابع پيشين هر موضوع استوار است. نمودار شدن منبعي در سياهه منابع يك اثر بازگوكننده اين مطلب است كه در ذهن نويسنده ارتباطي ميان اثر وي و مقالهاي كه در فهرست مآخذ خود به آن استناد كرده است، وجود دارد. استنادها عناصر جالبي براي مطالعه هستند، زيرا هم بهآساني در دسترس قرار دارند و هم به اعتبار دادهها آسيبي نميرسانند و برخلاف شيوههايي چون مصاحبه و توزيع پرسشنامه، عوامل مزاحم كمتر بوده و نياز به همكاري پاسخدهنده ندارند. مطالعه استنادي يا تحليل استنادي از جمله كاربردهاي استناد است كه رابطه ميان مدرك استنادكننده و مدرك استنادشده را بررسي ميكند و به مطالعه قواعد حاكم بر اين رابطه ميپردازد.
بهطور كلي، مطالعات استنادي از جمله ابزارهاي مفيد براي ارزيابي متون علمي است، ولي عمدتاً از روشهاي كمّي و آماري در آن استفاده ميشود و ربط ميان مآخذ و متن از لحاظ كيفيت استفاده، مورد توجه قرار نميگيرد. به عبارتي، “مشخص نميشود كه آيا مقاله متن، اطلاعات مقاله مأخذ را رد كرده يا مورد تأييد قرار داده است؛ ديگر اينكه، كدام جنبه از مأخذ در متن منعكس شده است؛ و سوم اينكه، كشف نقل باواسطه يا بيواسطه در مقالات علمي چندان ساده نيست”. در هر حال، استنادها راهنماي پژوهشي مفيدي براي جستوجو و ارزيابي اطلاعات محسوب ميشوند.
تکنيکهاي شمارش تعداد استنادات و انتشارات در ارزيابي فعاليتهاي علمي حداقل براي چهل سال مورد استفاده قرار گرفته است. چند دهه کتابداران از تعداد استنادات براي مطالعه کافي بودن يا نبودن مجموعه مجلات استفاده ميکردند. براي چند دهه هم اقتصاددانان و تاريخ علمدانان به تعداد انتشارات و استنادات به عنوان شاخصهايي براي بهرهوري و برتري نگاه کردهاند. در پژوهشهاي فرانسيس نارين از واژه کتابسنجي ارزيابانه براي استفاده از تکنيکهاي کتابسنجي به خصوص تحليل انتشارات و استنادات براي ارزيابي فعاليتهاي علمي استفاده ميکند.
کاربرد تحليل استنادي
تحليل استنادي کاربردهاي بسياري دارد و از سال 1963 استفادههاي گوناگوني از آن شده است که موارد عمده آن عبارتنداز: بهبود کنترل کتابشناختي متون رشتههاي مختلف، تعيين منابع هسته، گروهبندي منابع، ردگيري گسترش انديشهها و رشد متون علمي، پيشبيني روند انتشارات، تبيين الگوي استفاده از انواع منابع در فهرست منابع و مآخذ و سياستگذاري براي مجموعهسازي کتابخانهها و مراکز اطلاعرساني. اگه و روسو نيز سه کاربرد مهم براي تحليل استنادي به صورت زير برميشمارند:
- ارزيابي کمّي و کيفي دانشمندان، انتشارات و مؤسسات علمي
- مطالعه توسعه تاريخي علم و فناوري
- جستجو و ارزيابي اطلاعات
از تحليل استنادي براي ارزيابي عملکرد و موفقيت پژوهش نيز مورد استفاده قرار گرفته است. اين امر موجب بررسي رتبهبندي مجلات، گروههاي آموزشي، دانشگاهها، مراکز پژوهشي و دانشمندان و محققان شده است. در اين رويکرد اصل اين است که استنادها حتي استنادهاي منفي که اثر استناد شونده را رد يا تصحيح ميکنند، مقياسي از تأثير و نفوذ در علم هستند. بنابراين هر چه يک مقاله بيشتر مورد استناد قرار بگيرد، به همان نسبت بيشتر در جامعه علمي شناخته ميشود.
تحليل استنادي هم در کتابسنجي و هم در مطالعات علمسنجي کاربرد دارد ولي اهداف هر کدام از حوزهها با يکديگر متفاوت ميباشد؛ در واقع کتابسنجي با هدف برطرف کردن نيازهاي کتابخانهاي و اطلاعرساني به تحليل استنادي ميپردازد ولي در علمسنجي استفاده از فنون تحليل استنادي با هدف ارائه خدمت به سياست علم صورت ميپذيرد و هرگاه کتابسنجي به حيطه سياست علم گام نهد، به عرصه علمسنجي وارد شده است و بايد آن را علمسنجي ناميد؛ بديهي است که در آنجا افزون بر استفاده از تحليلهاي استنادي ، از ساير شاخصها و فنوني استفاده شود که نتايج متنوعتر، معنادارتر و مفيدتري را براي سياست علم فراهم ميکند. به دليل همين وابستگي ريشهاي علمسنجي به کتابسنجي، ميان بخش اعظم از پيشينههاي تاريخي اين دو حوزه نيز همپوشاني وجود دارد.
ابزاري که تحليل استنادي از آن مدد ميجويد، نمايههاي استنادي است. اگر چه استفاده از زنجيره استنادها در غرب به قرن نوزدهم برميگردد، ولي انتشار نمايه استنادي علوم در سال 1963 نخستين بار استفاده از اين ابزار را براي رديابي مقالات علمي همگاني ساخت. گارفيلد که خود در سال 1955 اين فکر را عرضه کرد و در واقع طراح و تداوم بخش اين نمايه است، آن را چنين توصيف ميکند: نمايه استنادي سياهه منظمي از مقالات مورد استناد است که همراه هر يک از آنها سياههاي از مقالات استناددهنده آمده باشد. مقاله استناددهنده را “متن” و مقاله مورد استناد را “مأخذ يا سند” ميتوان ناميد.تحليل استنادي شامل ساخت و به کارگيري تعدادي از شاخصهاي تأثير، اثرگذاري يا کيفيت کار علمي است که از دادههاي استنادي(يعني دادههايي که در حکم ارجاع بوده و در پانويس يا کتابشناسي به آنها استناد شده است) مندرج در انتشارات علمي حاصل ميآيند. چنين شاخصهايي هم در مطالعه ارتباط علمي و هم در ارزيابي عملکرد پژوهشي بکار ميروند.
بروندادهاي تحليل استنادي در عرصه سياستگذاري اغلب به شکل رتبهبندي موجوديتهاي مورد ارزيابي بر اساس ميزان تأثير استنادي آنها ظاهر ميشوند. چنين رتبهبنديهايي ظاهراً توجه آدمي را به سمت موجوديتهايي معين، به خصوص موجوديتهاي ظاهر شده در رتبههاي بالا و پايين جلب ميکند. چون هدف فرآيندهاي ارزيابي پژوهش در حيطه نظام علمي، تدارک ابزارهايي براي عرضه موارد عالي و غيرعالي به جهان بيرون است، مسلم است که بروندادهاي آنها نيز بايد به آساني در قالب رتبهبندي قابل تفسير و ارائه باشد؛ وانگهي، رتبهبندي موجوديتها بر طبق عملکردشان، در بيشتر قلمروهاي اجتماعي نقشي مهم دارد. رتبهبنديهاي مبتني بر تحليل استنادي را معيارهايي تلقي ميکنند که به سياستگذاران امر پژوهش و دستاندرکاران اين عرصه نشان ميدهند که کدام موجوديتها به حمايت بيشتر نياز داشته و حمايت از کدام موجوديتها را بايد کمتر و يا حتي قطع کرد. به علاوه، آنها را ميتوان ابزار دست کساني دانست که خود اعضاي فعال جامعه علمي نيستند، ولي در شرف ورود به نظام علمي بوده و در شناسايي بهترين مجاري ورود به آن از اين رتبهبنديها بهره ميبرند.
اين امر مثلاٌ درباره دانشجوياني که در صدد انتخاب مؤسسهاي دانشگاهي به منظور آموزش بيشتر هستند، يا در خصوص مديراني که به دنبال اطلاعات علمي-پژوهشي خاصي هستند، مصداق دارد. بايد خاطرنشان ساخت که بروندادهاي حاصل از بازنگري اهل فن را نيز ميتوان رتبهبندي و تفسير کرد. از يک سو، نياز سياستگذاران و عموم جامعه براي کسب اطلاعاتي پيرامون کيفيت علمي گروههاي مختلف منطقي و بحق است و تحليل استنادي به عنوان ابزاري در پرداختن به اين مهم مسلماً نقشي مثبت دارد و از ديگر سو، بايد تاکيد کرد که کيفيت علمي را نميتوان به سرراستي اندازهگيري عملکرد در ديگر عرصههاي اجتماعي اندازه گرفت. رتبهبندي به روابط بين موجوديتها و چگونگي تأثيرگذاري اين روابط بر تأثير استنادي يک موجوديت يا عملکرد پژوهشي آن توجهي ندارد.
استفاده از شاخصهاي انتشار و استناد در سنجش و ارزيابي بروندادهاي علم از زماني گسترش يافت که گارفيلد نخستين پايگاه چندرشتهاي بزرگ جهان يعني”نمايه استنادي علوم” را از سر گرفت.در سال 1972 گارفيلد يک کار مهم يا عنوان “تحليل استنادي يه عنوان ابزاري در ارزيابي مجلات” منتشر کرد و در طي آن مقاله به رسميت شناختن صريح و روشن نقش ضريب تأثير در سياستگذاري علم با استفاده از عنوان فرعي “مجلات مي توانند با توزيع و تأثير استنادها براي مطالعات سياست علم رتبهبندي شوند” تأکيد و اشاره کرد.
استفاده از تحليل استنادي براي ارزيابي اهميت مجلات علمي، در سال 1927 توسط مقاله گروس و گروس ارائه شد. اين کار براي نشان دادن مناسب بودن مجموعه کتابخانه شيمي در کالج پومونا انجام شد. گروس و گروس منابع مجله انجمن شيمي آمريکا در سال 1926 را فهرستبندي کرده و اين را به منظور رتبهبندي اهميت مجلاتي که مورد استناد قرار گرفته بودند را براي دانشجويان شيمي آمريکا استفاده کردند. بعد از آن حداقل بيست مقاله نوشته شد که از شمارش مستقيم استنادهاي يک يا گروه کوچکي از مجلات به اندازهگيري اهميت مجلاتي که در يک زمينه خاصي از دانش مورد استفاده قرار گرفته بودند، پرداختند.
در ارزيابي، طبقهبندي و اندازهگيري دانشي که به سرعت در حال رشد و زياد شدن است، توانايي اندازهگيري تأثير يک زمينه فعاليتي بر ديگري باارزش ميباشد. طرح هاي کمّي که براي ارزيابي تأثير تحقيقات علمي در رشته هاي فرعي علوم و يا در داخل يک نهاد داده ميشود، مي تواند به مديريت ارزيابي اثربخشي سرمايه گذاري هاي علمي کمک کرده و همچنين اطلاعاتي را براي مطالعات سياست علم فراهم کند. استفاده از تحليل استنادي امکان اين ارزيابي کمّي را به ما ميدهد.
يکي از اولين مقالاتي که از استناد متقابل يک مجله به مجله ديگر به منظور اندازهگيري تأثير يک مجله بر ديگري يا يک رشته بر ديگري استفاده کرد، مقاله کاسون و لوبتسکي در سال 1936 بود. آنها اظهار کردند که تحليل استنادي مجله به مجله ميتواند استفاده شود تا اندازه کمّي تأثير هر زمينه رواني بر ديگري را بيان کند. در سال 1953 دانيل و لوتيت ماتريس استناد متقابل را روانشناسي ايجاد کرد، که تشابه الگوي استناد مجلات را تعيين کرد و براي نخستين بار يک خوشهبندي رسمي مجلات علمي را انجام داد.
در سال 1964 کسلر ماتريس استناد متقابل مجلات را براي مجلات رشته فيزيک تنظيم کرد و پنداشت که احتمال اينکه هر مجلهاي چه نوع خاصي از اطلاعات را دارا هست؛ ميتوان از اين ماتريس نتيجه گرفت مفاهيم تئوري شبکه توسط زيگنس و اوسگود در سال 1967 مورد استفاده قرار گرفت که روابط بين مجلات را به تصوير کشيد و شباهتهاي ميان منابع آنها اندازهگيري شد.در سال 1972 نارين، کارپنتر و برلت از استنادها به منظور کشيدن نقشه روابط متقابل بين مجلات و ميان موضوعات استفاده کردند. در اين مقاله نارين و کارپنتر يک فرايند تحليل خوشهاي به 288 مجله در فيزيک، شيمي و بيومديکال، براي شناسايي بسياري از خوشهها با زمينههاي موضوعي رشتههاي فرعي به کار بردند.
منبع
طاهري، پروين (1392)، تحليل وضعيت بروندادهاي علمي در اولويت هاي منتخب علم و فناوري، پایان نامه کارشناسي ارشد، علم اطلاعات و دانششناسي،دانشگاه شاهد
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید