سبک‌های دلبستگی

دلبستگی به طور کلی به پیوند‌های عاطفی بین افراد اطلاق می‌گردد و در واقع افراد برای ارضای نیازهای عاطفی خود بر یکدیگر تکیه می‌کنند. دلبستگی از یک مفهوم یونانی به نام storage که نوعی عشق بین والدین و کودک است، گرفته شده است. در روان شناسی تحولی پیوند هیجانی که بین نوزاد با مادر یا جانشین مادر پیش می‌آید، دلبستگی نامیده می‌شود. این پیوند به گونه‌ای است که طفل در هنگام ناراحتی با آن فرد پناه می‌برد، از او نمی‌ترسد، نسبت به مراقبت شدن و به آرامش رسیدن توسط او علاقه نشان می‌دهد، برای برقراری و حفظ تماس بدنی یا چشمی با او تلاش می‌کند و همچنین هنگام جدایی از او مضطرب شده و واکنش نشان می‌دهد .

دلبستگی را می‌توان به صورت الگوهای تفکر، احساس و رفتارهای شخصی در رابطه‌ی نزدیک با مراقب، شریک عاطفی و دیگر افراد صمیمی تعریف کرد. بالبی، به تعامل مادر-کودک اشاره داشته و نتیجه‌ی عمده ی تعامل بین مادر و کودک را به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین آنان می‌داند. پیوند عاطفی با مادر سبب می‌شود که کودک دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد، بخصوص وقتی که احساس ترس و عدم اطمینان پیدا می‌کند. واترز، بیان می‌کند که دلبستگی در واقع شامل رفتارهای دلبستگی است که ایجاد کننده‌ی نزدیکی به چهره‌ی دلبستگی است. این رفتارها شامل توجه داشتن، لمس کردن، نگاره کردن، وابسته یا متکی بودن و اعتراض به طردشدگی است.

از نظر انیزورث ، دلبستگی یک ارتباط عاطفی بین کودک با فرد خاص است. شافر و امرسون، دلبستگی را به عنوان ، تمایل فرد کم سن برای جستجوی مجاورت با بعضی از افراد همنوع تعریف کرد.مک کوبی، چهار ویژگی رفتاری خاص رامشخص کرده است:جستجوی مجاورت بامراقبت کننده‌ی اولیه، استیصال جدایی، لذت موقع دیدار مجدد وروی آوردن عمومی رفتاری بسوی مراقبت کننده ی اولیه.

ما از این تعاریف می‌توانیم بفهمیم که جستجوی مجاورت یک ویژگی کلیدی است و می‌تواند نسبت به هر شخصی یا شیء دیگر باقی بماند. یک مطالعه‌ی میدانی توسط اندرسن، این جنبه‌ی دلبستگی را روشن می‌سازد. او کودکان را در یک پارک لندن مشاهده کرد و متوجه شد که براستی نادر است کودک زیرسه سالی را ببینیم که قبل از آنکه بسوی مادر برگردد ،شاید فقط برای لمس نوازی او یا نزدیک شدن به او بیشتر از 200 فوت از او فاصله بگیرد، دلبستگی مثل یک تکه طناب نامرئی است. دومین جنبه‌ی کلیدی دلبستگی ماهیت تعاملی آن است. ماورر و ماورر، نوشتند دلبستگی ها به وسیله ی یک چسب مادر‌زادی که ذخایر محدودی را به هم می‌پیوندند شکل نگرفته‌اند: آن‌ها درگرمی تعامل‌ها جوش خورده‌اند.

به عبارت دیگر، دلبستگی بیش از با هم بودن صرف به تعامل دو نفر وابسته است. کوشش‌های اخیر برای درک روابط نزدیک بزرگسالان از یک دیدگاه دلبستگی، قوی از کار اصلی بالبی در زمینه‌ی دلبستگی و فقدان متاثر شده است. بالبی فرآیند شکل‌گیری و شکست روابط عاطفی را کشف کرد، خصوصا او از چگونگی دلبسته شدن هیجانی کودکان بر مراقبت‌کنندگان اولیه‌شان و ناراحتی هیجانی در زمان جدایی از آن‌ها بحث کرده است. بالبی از سویی به این باور رسید که کودکان به نزدیک شدن و تداوم ارتباط با مراقبت کننده‌ی اولیه برای سیراب شدن ؛کامیابی هیجانی دارند و از سوی دیگر، نظریه‌های روانشناختی موجود برای توضیح شدت دلبستگی شیرخواران و خردسالان به مراقبت‌کننده و پاسخ‌های عمیق به جدایی را ناکافی دانست.

بالبی ، مفاهیم نظریه‌اش را از چنین منبع، مشتمل بر رفتار‌شناسی طبیعی، روان‌تحلیل‌گری، و نظریه‌ی نظام‌های مهار‌کننده بیرون کشیده است. همچنین نظریه وی بر پایه‌ی دامنه‌ی وسیعی از مشاهدات قرار دارد: مشاهده‌ی کودکان دچار اختلال و سازش نایافته در بیمارستان‌های روانی و مراکز کلینیکی، شیرخواران و خردسالانی که از مراقبت کنندگان اولیه شان در دوره‌های مختلف زمانی جدا شده بودند، مادر نخستینی‌های رده‌ی بالای غیر انسان ؛ مادران میمون ها و نوزادانشان. با این پایه‌ها فرمول‌بندی نظری، شرح تفضیلی تحول، کنش و باقی ماندن رفتار دلبستگی را تهیه کرده است .

بالبی ، هماهنگ با اسلاف خود، قائل به نیازهای نخستین و ضروری برای ارضا (مثلا نیاز تغذیه) است وی این نکته را مورد تاکید قرار می‌دهد که افزودن بر نیازهایی که تاکنون به عنوان نیازهای نخستین در فرد شناسایی شده‌اند. یک نیاز دیگر نیز در واقع وجود دارد که تاکنون آن را ثانوی می‌پنداشتند؛ و این نیاز دلبستگی است. بی‌همتایی و بدیع بودن مفهوم دلبستگی در نظام بالبی در عین تکیه کردن بر آزمایشگری، بیان این فرضیه است که نیاز دلبستگی نیز نخستین است. یعنی از هیچ نیاز دیگری مشتق نشده است و نیازی اساسی برای تحول شخصیت است. بدینسان بالبی از فروید، که برای وی نیازها تنها نیازهای بدنی هستند، فاصله می گیرد. چند از نظر فروید، دلبستگی کودک، یک کشاننده‌ی ثانوی است که بر نیاز نخستین تغذیه متکی است که فرضیه ی بالبی، مبتنی بر نظریه‌ی رفتار غریزی است که حالت خاصی از این رفتار توسط لورن، در مورد حیوان تحت عنوان نگاره‌گیری یا نقش‌بندی پیشنهاد شده است .

دلبستگی محور اصلی نظریه بالبی است . مفهوم محوری و اصلی این نظریه به توضیح این نکته می پردازد که چگونه نوازد از نظر هیجانی نسبت به مراقب خود دلبسته می‌شود و در هنگام جدایی از او دچار تنش می‌گردد و پیوندهای اولیه بین کودک و مادر ؛مراقب در قالب مدل ذهنی درون سازی شده و الگوی این ارتباط یعنی سبک‌های دلبستگی در طول زندگی نسبتا پایدار می‌مانند. نشانه‌ی اصلی رفتار دلبستگی این است که کودک به دنبال مراقبت کننده‌‌ی خود یا کسی که ارتباط نزدیک با او دارد، است و از عدم حظور او نگران می‌شود. بالبی از اصطلاح رفتار دلبستگی نه فقط برای پاسخ به جدایی کودک از مراقبت کننده استفاده می‌کند، بلکه آنرا واکنش طبیعی بر هر گونه آشفتگی عنوان می‌نماید .

اینزورث و همکاران ، با استفاده از موقعیت ناآشنا نوزادان را در یکی از سه سطح ایمن، نا ایمن اجتنابی و ناایمن اضطرابی دوسوگرا طبقه‌بندی کردند. ماین و سولومون، در پژوهش‌های بعدی سبک‌های دلبستگی ناایمن آشفته را نیز به آن اضافه کردند . بر طبق نظر اینزورث همه ی کودکان با والدینشان دلبسته می‌شوند، اما احساس ایمنی آنان در ارتباط با بزرگسالان، متفاوت است. درجه‌ی سهولتی که یک کودک درمانده توسط مراقب خود به احساس امنیت دست می‌یابد، کیفیت  دلبستگی نامیده می‌شود .

مراحل شکل‌گیری دلبستگی

به عقیده بالبی، رابطه‌ی کودک با والد به صورت یک ریشه علایم فطری آغاز می‌شود که والد را به سمت کودک می‌کشاند. به مرور زمان پیوند عاطفی واقعی شکل می‌گیرد و توانایی‌های شناختی و هیجانی جدید و تاریخچه‌ی مراقب صمیمانه و محبت آمیز با رشد آنان کمک می‌کند. دلبستگی در چهار مرحله شکل می‌گیرد .

 مرحله‌ی پیش دلبستگی ؛ تولد تا 6 هفتگی: علایم فطری چنگ زدن، لبخند زدن، گریه کردن و خیره شدن به چشم فرو بزرگسالان به نوزادان کمک می‌کند تا با انسان‌های دیگر، که به آنها آرامش می دهند، تماس نزدیک برقرار کنند. گرچه بچه‌های در این سن بو وصدای مادر خود را تشخیص می‌دهند ولی هنوز به او دلبسته نیستند، زیرا اهمیتی نمی‌دهند که به بزرگسال غریبه‌ای سپرده شوند.

مرحله‌ی دلبستگی در حالی شکل‌گیری؛ 6 هفتگی تا 6-8، ماهگی : نوباوگان در طول این مرحله، مراقبت کننده‌ی آشنا به صورت متفاوت با یک غریبه پاسخ می‌دهند. هنگامی که کودکان یاد می‌گیرند که اعمال آن‌ها بر رفتار کسانی که پیرامون آنها هستند تاثیر می‌گذارند احساس اعتماد را پرورش می‌دهند. این انتظار که وقتی علامت داده شود مراقب پاسخ خواهد داد، ولی هنوز وقتی از او جدا می‌شوند اعتراض نمی‌کنند.

مرحله‌ی دلبستگی واضح ؛ 8 ماهگی تا 18 ماهگی اول الی 2 سالگی: اکنون دلبستگی به مراقبت‌کننده‌ی آشنا مشهود است. بچه ها اضطراب جدایی نشان می‌دهند، یعنی وقتی بزرگسالی که به او متکی هستند آن‌ها را ترک می‌کند، ناراحت می‌شوند. این نوع اضطراب با خلق و خوی کودک و موقعیت جاری بستگی دارد. نوباوگان و کودکان نوپا، غیر از اعتراض کردن به ترک والد، سخت تلاش می‌کنند او را حارض نگه دارند. آن ها به او نزدیک می‌شوند، او را دنبال می‌کنند، به او می‌چسبند و نشان می‌دهند که وی را به دیگران ترجیح می‌دهند.آن ها ازمراقبت کننده‌ی آشنا بعنوان تکیه گاه امن استفاده می‌کنند که می‌توانند از اودور شده وبه کاوش بپردازند.

تشکیل رابطه‌ی متقابل ؛18 ماهگی تا 2 سالگی و بعد از آن: در پایان سال دوم. رشد سریع بازنمایی ذهنی و زبان به کودکان نوپا امکان می‌دهد تا از برخی عوامل که بر رفت و آمد والد تاثیر می‌گذارند، آگاه شده و برگشت او را پیش‌بینی کنند. در نتجه اعتراض به جدایی کاهش می‌یابد. اکنون کودکان مذاکره با مراقبت کننده را آغاز کرده و برای تغییر دادن هدف های او، از خواهش و ترغیب استفاده می‌کنند.

به عقیده‌ی بالبی ، که کودکان در اثر تجربیاتی که در طول این چهار مرحله کسب می‌کنند، پیوند عاطفی با دومای را با مراقب برقرار کمی‌کنند که می‌توانند در غیاب والدین از آن به عنوان تکیه گاهی امن استفاده کنند. این تصور، وظیفه‌ی یک الگوی فعال درونی یا یک ریشه انتظارات درباره‌ی در دسترس بودن مظاهر دلبستگی و احتمال حمایت کردن آنها را در مواقع استرس بر عهده دارد. هنگام توانایی‌های شناختی، هیجانی و اجتماعی کودکان بیشتر می‌شود با والدین تعامل می‌کنند و روابط صمیمانه‌ی دیگری را با بزرگسالان، خواهر و برادر و دوستان تشکیل می دهند و همواره در این الگوی فعالی درونی تجدید نظر کرده و آن را گسترش می‌دهند.

دلبستگی در رویکردهای مختلف

به طور کلی دلبستگی با توجه به دو رویکرد اصلی قابل بررسی است :

  •  دلبستگی به عنوان یک سازه‌ی سازمانی
  •  دلبستگی به عنوان یک سازه‌ی صنعتی

تعدادی از محققین که دلبستگی را به عنوان یک سازه‌ی سازمانی در نظر می‌گیرند معتقدند رفتارهایی که شاخص دلبستگی هستند با یکدیگر همبستگی درونی دارند و مجموعه‌ی این رفتارهای سازمان دلبستگی را بوجود می‌آورد . در این رویکرد دلبستگی تحت عنوان مفاهیم پیوند عاطفی و روابط دلبستگی مطرح می‌شود. پیوند عاطفی به تعامل میان کودک و مراقب اشاره می‌کند و روابط دلبستگی سیستم رفتاری انعطلاف پذیری را بوجود می‌آورد، که در جهت رسیدن به مجموعه‌ای اهداف تلاش می‌کند و در واقع توانایی یکپارچه‌سازی دارد.

پیوند عاطفی وروابط دلبستگی با توجه به رشد کودک تغییر و تحول می‌یابد. بنابراین در این دیدگاه، دلبستگی به عنوان سازه‌ای پویا در نظر گرفته می‌شود .بالبی، نیز معتقد به دیدگاه سازمانی است. از نظر بالبی دلبستگی در تئوری سیستم‌ها و تحت واژه‌های مجموعه هدف‌ها، تصحیح هدف و کنش قابل بررسی است.تعدادی دیگر از محققین دلبستگی را به عنوان یک سازه‌ی صنعتی در نظر می‌گیرند . بر اساس این مدل، شاخص‌های رفتاری در طول زمان با یکدیگر همبسته هستند؛ بر خلاف رویکرد سازمانی که شاخص‌های رفتاری در مقطع زمان و در هر مرحله از رشد تحول با یکدیگر همبستگی دارند.

بنابراین در این رویکرد کیفیت دلبستگی به عنوان یک صفت شخصیتی در نظر گرفته شده و ویژگی‌های فرد در طول زمان ثابت است.اینزورث، تمایز مشخصی بین دیدگاه سازمانی دلبستگی و دیدگاه صفتی قائل شده است. او دلبستگی را به عنوان روش ارتباطی با یک شخص خاص می‌داند و تفاوت‌های فردی در این سیستم را به عنوان تفاوت‌های کیفی در شیوه‌ی رفتارهای دلبستگی که که سازمان داده شده‌اند، تعریف می‌کند.

دیدگاه بالبی در مورد دلبستگی

بالبی، روان پزشک برتانیایی و در واقع یک روان تحلیل‌گر بوده است، مشاهدات بالینی فراوان او بر روی شیر‌خواران و کودکان منجر به ارائه‌ی نظریه‌ی او در مورد دلبستگی شده است . بالبی با توجه به مشاهدات تعاملات مادر و نوازد بیان می‌کند که رفتارهایی مثل خندیدن، نگاه کردن، صحبت کردن و آویختن رفتارهای دلابستگی هستند. این رفتارها در انواع موجودات دیگر نیز به نوعی دیده می‌شوند . گاهی این رفتارها از طرف کودک در جهت اشخاص متفاوت نظیر یک همبازی نیز مشاهده می‌شود اما شرایطی که استرس یا تنیدگی وجود دارد کودک چهره‌ی دلبستگی خود را ترجیح می‌دهد و همبازی خود را فقط هنگامی که شاد و سرحال است، انتخاب می‌کند.

از نظر بالبی، رفتارهای دلبستگی بخشی از عملکرد سیستم بیولوزیکی است و این امکان را بوجود می‌آورد که هنگام بروز صدمات احتمالی و یا فشار روانی به شخص آرامش داده و او را حمایت کند. بنابراین بالبی دلبستگی را به عنوان یک سیستم فعال در نظر می‌گیرد. سیستمی که برای جاندار نقش حیاتی دارد .اطلاعاتی که از طریق گیرنده‌های حسی به جاندار می رسد مورد استفاده سیستم دلبستگی واقع می‌شود. این اطلاعات شامل نشانه‌های خطر؛فیزیکی و روانی و در دسترس بودن چهره‌ی دلبستگی؛فیزیک و روانی است.

بالبی، معتقد به یک نوع تعادل سازی یا به عبارتی هموستازی است که همتای هموستازی فیزیولوزیکی است. همانطور که بدن موجود زنده فعال می‌شود تا عدم تعادل بوجود آمده در محیط بدن را رفع کند به هنگامی که گیرنده‌های حسی حکایت از وجود خطر در محیط درند، این سیستم فعالی می‌شود تا از طریق نزدیک شدن کودک به شخص خاص تعادل از بین رفته، دوباره ایجاد شود.

همانطور که ذکر شد بالبی، معتقد به یک سیستم تصحیح هدف است . این سیستم رفتارهایی را که برای نگهداری و یا بدست اوردن مجاورت و داشتن ارتباط با یک شخص خاص طرح‌ریزی شده است تنظیم می‌کند، و همچنین بین رفتار دلبستگی و کاوشگری توازن برقرار می‌کند. در موقعیت آشنا و در غیبت آن چه که بالبی آن را نشانه‌های طبیعی خطر نامیده، این تمایل به سمت کاوشگری متمایل می‌شود. البته در ضمن کاوش کودک به طور مداوم به چهره ی دلبستگی نگاه می‌کند تا از وجود او اطمینان یابد. در موقعیت‌هایی که خطر و تهدیدی وجود داشته باشد، این تعادل به سمت تماس فیزیکی با چهره‌ی دلبستگی متمایل می‌شود، و از کاوشگری دور می‌شود. احساس خطر کردن یا وابسته به تجارب قبلی فرد است و یا این که بنابر گفته‌ی بالبی آستانه ی فاصله-مجاورت از حد بهینه فراتر رفته است.

در تائید این مطلب اینزورث ، بیان کرده است، اگرچه میل به کاوش و جستجو، کودک را از چهره‌ی دلبستگی خود دور می‌کند، تجربه ترس و فشار کودک را به چهره‌ی دلبستگی نزدیک می‌کند، یعنی وقتی خطری وجود ندارد کودک احساس ایمنی می‌کند و در فاصله مناسب از مراقبش کاوش می‌کند. اما وقتی محرک تنیدگی‌زا وجود داشته باشد، سیستم دلبستگی کودک را به سمت مراقبش می‌کشاند. محققین دیگر نیز از بررسی‌های خود نتیجه گرفته‌اند، که شیرخوار در حضور مراقب خود به راحتی و به آزادی کاوش می‌کند و از حضور شخص غریبه نیز کمتر نگران می‌شود.

نظریه دلبستگی در دیدگاههای مختلف

 در سطح روان تحلیل‌گری

فروید ، می‌گوید که نوازادان بیشترین ارضایشان را از طریق لذت دهانی بدست می‌آورند اول اولین وهله‌ی تحول نوزاد را در مرحله‌ی دهانی نامید. در طی این دوره نوزاد به سوی هر شخصی که به او لذت می‌دهد، جلب می‌شود که این فرد در غالب موارد مادر وی است. فروید بر این باور بود که دلبستگی به دلیل کسب لذت دهانی از طریق ارضاهای فردی نیازهای غریزی نوزاد ایجاد می‌شود به همین خاطر مراقبت کننده‌ی کودک موضوع عشق می‌شود و این اولین عشق خواهد بود که اساس همه‌ی دلبستگی‌های بعدی را شکل می‌دهد.

فروید اعتقاد داشت اگر نوازدی از غذا و رضایت دهانی محروم شود و یا بیش از اندازه ارضا شود ممکن است در وی یک دلبستگی ناسالم توسعه یابد. دلبستگی‌های ناسالم نتیجه ی تثبیت ها بر مجرای دهانی در یک کوشش ارضا نشده است. این امر ممکن است در رفتارهایی نظیر سیگار کشیدن، جویدن مراد، یا از لحاظ ویژگی های خاص شخصیتی نظری صبری یا حرص بیان می‌شود. یکی از عقاید محوری نظریه روان پوشی فروید این بود که محرومیت اثراتی دارد که در طولانی مدت بدست می آیند. کودکی که از نیازهای غریزی اش محروم شده برای همیشه دارای کمبود است .

در سطح رفتاری نگری

رفتارنگران معتقدند شخصی که کودک را تغذیه می‌کند، چهره‌ی اصلی دلبستگی می‌شود. آن‌ها بر این باورند که مراقبت کننده یک تقویت کننده‌ی شرطی شده می‌شود، نوازد یک پاسخ (بازتاب) غریزی به تغذیه شد دارد. او لذت را تجربه می‌کند و مراقبت کننده را به این لذت مرتبط می‌کند. این احساس به حس لذت بردن از تمامی موقعیت‌هایی که مراقبت‌کننده به وی نزدیک می‌شود تعمیم پیدا می‌کند. نظریه‌ های یادگیری آمریکایی تحت تاثیر دیدگاه لامارک در زیست شناسی، ارگانیزم را بی‌نهایت انعطاف‌پذیر می‌دانند و بر این باورند که ساخت‌های درونی نامتغیر یا ساخت‌های درونی که بتوانند مقاومت کنند یا حتی یک تعامل موثر با محیط برقرار کنند وجود ندارد .

نظریه‌پردازان یادگیری بر این واقعیت تاکید دارند که فرآیند دلبستگی یک راه دوطرفه است و به رابطه‌ی رضایت بخش متقابل و تقویت‌های دوجانبه وابسته است. مادر رضایت خود را در پایان دادن به فریادهای بچه پیدا می‌کند و در نتیجه خود را نیز آرام می‌کند. کودک با لبخند و قان  و قون کردن‌های خود، به کسانی که او را آرام می‌کنند پاداش می‌دهد. رفتارهای دلبستگی کودک بسیار موثر است، زیرا موجب می‌شوند که فرآیند‌های دلبستگی بین او و والدین به جریان بیفتد. اما باید به خاطر داشته باشم که فرآیند دلبستگی به طور خودکار انجام نمی‌گیرد، بلکه به تدریج و در پی تعدادی مراحل بوجود می‌آید.

در سطح رفتارشناسی طبیعی

رفتارشناسان طبیعی مفهوم نقش‌بندان یا نگاره‌گیری را وارد فرآیند دلبستگی کردند. آن‌ها معتقدند که حیوانات یا کشاننده‌های فطری به دنیا آمده‌اند که توانایی بالقوه‌ی زنده ماندنشان ارا افزایش می‌دهند که یکی از این کشاننده‌ها آمادگی نگاره‌گیری از یک ریخت خاص موضوع ؛افرادی که یک صدای خاص ایجاد می‌کنند یا حرکت می‌کنند, است و این نگاره‌گیری به کودک اطمینان می‌دهد که مراقبت کننده در مجاورت اوست. یک نگاره‌گیری تنها از طریق بینایی صورت نمی‌گیرد بلکه ممکن است با بوسیدن رابطه داشته باشد، نظیر آنچه در بزها وجود دارد یا شنیدن مرتبط باشد مانند آنچه در اردک‌ها هست.

و آن چیزهای یادگیری شده به وسیله‌ی مراقبت کننده و نوزاد است. شواهد خوبی در مورد این امر وجود دارد که نوزادان انسان نیز یاد گرفته‌اند، در ابتدا برای تشخیص از بوی مادرشان استفاده کنند. به طور مثال سرنوچ و پورتز، نشان داده‌اند که نوزادان روزه‌ای که از شیر مادر تغذیه نمی‌کنند، مانند نوزادانی که از سینه‌ی مادر تغذیه می‌کنند می‌توانند بوی آغوش مادرشان را از آغوش یک غریبه متمایز کنند. نگاره‌گیری دارای نتایج بلند مدت و کوتاه مدتی است که اغلب به طور قابل ملاحظه‌ای با یکدیگر مشابهند .

منبع

رزمجو،حمدیه(1393)، سبك هاي دلبستگي با سازگاري اجتماعي و هوش هيجاني دانشجويان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0