مفهوم و تعاریف هوش معنوي

برای اول بار استیونز،  مفهوم هوش معنوی را در ادبیات آکادمیک روان شناسی در سال 1996م و بعد امونز  در سال 1999م مطرح و به موازات این جریان، گاردنر مفهوم هوش معنوی را در ابعاد مختلف نقد و بررسی کرد و پذیرش این مفهوم ترکیبی معنویت و هوش را به چالش کشید . میتوان پیدایش سازه هوش معنوی را به عنوان کاربرد ظرفیت ها و منابع معنوی در زمینه ها و موقعیت عملی در نظر گرفت.

بعبارتی، افراد، زمانی هوش معنوی را به کار میبرند که بخواهند از ظرفیت ها و منابع معنوی برای تصمیم گیری های مهم و اندیشه در موضوعات وجودی یا تلاش در جهت حل مسائل روزانه استفاده کنند . ادوارد ،معتقد است داشتن هوش معنوی بالا با داشتن اطلاعاتی در باره هوش معنوی متفاوت است. از این رو، تمایز فاصله میان دانش عملی و نظری را مطرح می کند.

نباید داشتن دانش وسیع در باره مسائل معنوی و تمرین های آنها را هم ردیف دستیابی به هوش معنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست. میتوان گفت برای بهره مندی اثرگذار از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم است.هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر می رود و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود می شود. این دیدگاه شامل همه رویدادها و تجارب فرد است که تحت تأثیر نگاهی کلی قرار گرفته اند .
آمرام ،معتقد است هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعالی از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا می شود.در این زمینه، ویلگسورث، تعریف نسبتاً جامعی از هوش معنوی ارائه کرده است: هوش معنوی توانایی رفتار خردمندانه، دلسوزی و بخشش همراه با آرامش درونی و بیرونی ؛ تعادل فکری، صرف نظر از شرایط است».
در این تعریف چند نکته اهمیت دارد. واژه رفتار در این تعریف، نشان دهنده ابعاد بیرونی انسان است که با رشد جنبه درونی انسان که همان خردمندی، دلسوزی و بخشش است، همگام شده است. می توان گفت هوش معنوی توانایی رفتار با عشق الهام شده الهی است که نیازمند رشد درونی و بیرونی انسان است. نکته دیگر، قید صرف نظر از شرایط است که منعکس کننده آن ویژگی ای است که ما در الگوهای معنوی مان مد نظر قرار می دهیم. افراد با ایمان و متعهد، در هر زمان استوارند. در جدول زير تعاريف ديگر هوش معنوي ارائه شده است.

تعاريف هوش معنوي به همراه نام وسال ارائه

نام دانشمند (سال)تعاريف هوش معنوي
بولينگ (1998)نوعي دانش است كه سبك زندگي را بيان مي كند وشناختي را مشخص مي كند كه اعمال انساني را در پديده اصلي وجود الويت بندي مي كند و گستره زندگي را در عشق توسعه مي دهد.
آمونز (1999)كاربرد انطباقي اطلاعات معنوي در جهت حل مسئله در زندگي روزانه و فرآيند دستيابي به هدف
زهر و مارشال (2000)استعدادي ذهني كه انسان در حل مسائل معنوي و ارزشي خود بكار مي گيرد و زندگي خود را در حالتي از غنا و معنا قرار مي دهد.
لوين (2000)شهود را در بر مي گيرد كه وراي هوش عقلايي، خطي و تحليلي ماست.
نوبل (2001)استعداد ذاتي بشري است و عملكرد ذهني انسان را منعكس مي كند.
ولمن (2001)در برگيرنده تفكر، ادراك و حل مسئله است و ظرفيتي انساني است براي پرسيدن سوالات غايي در خصوص معناي زندگي و تجربه ارتباطات يكپارچه بين هر يك از ما و جهاني كه در آن زندگي مي كنيم.
سيسك و تورنس (2001)خودآگاهي عميق تر و آگاهي هر چه بيشتر از ابعاد خود، نه فقط به عنوان جسم، بلكه به عنوان فكر و جسم و روح را تشريح مي كند.
بازن (200)آگاهي از جهان و مكاني كه در آن هستيم.
وگان (2002)ظرفيتي براي فهم عميق مسائل مربوط به هستي و داشتن سطوح چندگانه آگاهي.
والش و وگان (2002)در برگيرنده مجموعه اي از قابليت هاست و توانايي هايي مانند خودآگاهي بيشتر، آگاهي از ماهيت چند بعدي حقيقت، دارا بودن تقوا، شناخت تقدس در فعاليتهاي روزانه مي باشد.
مك هاوك (2002)تجربيات محسوس، منحصر به فرد، توسعه يافتگي، و خود شكوفايي تعريف مي شود.
نازل (2004)از روابط فيزيكي وشناختي فرد با محيط پيرامون خود فراتر رفته ووارد حيطه شهودي و متعالي ديدگاه فرد به زندگي خود مي گردد.
چارلز مارك (2004)جنبه هاي شناختي و عاطفي ذات ما را در برمي گيرد، و به عنوان جزئي از هوش كلي است، كه بصيرت، تجربيات و ماوراء را شامل مي شود.
اسكالر (2005)رويكردي جديد نسبت به زندگي خود و ديدن زندگي به عنوان يك سيستم به هم پيوسته، و سيستمي است كه شامل ابعاد روحي انسان مي شود.
سانتوس (2006)در ارتباط با آفريننده جهان و شناخت قوانين زندگي و بنا نهادن آن بر اساس اين قوانين مي باشد
آمرام (2009،2007،2005)توانايي به كارگيري و بروز ارزش هاي معنوي است، به گونه اي كه موجب ارتقاي كاركرد روزانه و سلامت جسمي و روحي فرد مي شود.
سيندي و ويگلسورث (2008/2004)توانايي رفتار كردن همراه با خرد، در حين آرامش دروني و بيروني صرف نظر از پيشامدها و رويدادها است.
سينگ جي (2008)توانايي ذاتي، تفكر و درك پديده هاي معنوي است و رفتار روزانه ما را با ايدئولوژي معنوي هدايت مي كند.
كينگ (2008)مجموعه اي از ظرفيت هاي عقلي كه به آگاهي كامل و كاربرد انطيلقي از جنبه هاي معنوي و جهان مافوق و جودي شخص كمك مي كند و منجر به خروجي هايي مانند تفكر وجودي عميق، افزايش معنا، شناسايي عالم مافوق و سلطه حالت هاي معنوي مي شود.

درهمين راستا و پس از گسترش مفهوم هوش به سایر قلمروها، ظرفیت ها وتوانایی های انسان وبخصوص مطرح شدن هوش هیجانی در روانشناسی، ایمونز، هوش معنوی را مطرح نمود وآن را مجموعه ای از توانائیها برای بهره گیری از منابع دینی ومعنوی عنوان نمود. هوش معنوی سازه های هوش ومعنویت را در یک سازه ترکیب نموده است در حالیکه معنویت جستجو برای یافتن عناصر مقدس، معنایابی،هشیاری بالا وتعالی است ، هوش معنوی شامل توانایی برای استفاده از چنین موضوعات است که می تواند کارکرد وسازگاری فرد را پیش بینی کند ومنجر به تولیدات ونتایج ارزشمندی گردد. گاردنر در نظریه هوش چند گانه عنوان می کند، چنانچه بخواهیم مجموعه ای از ظرفیت ها یا توانایی ها را به عنوان هوش قلمداد کنیم باید هشت معیار را در نظربگیریم :

  • مجموعه ای از فعالیت های مشخص رادر برگیرد .
  • دارای تاریخچه تکاملی باشد واز نظرتکاملی عقلانی به نظر برسد.
  • دارای الگوی بخصوصی از رشد وتحول باشد .
  • بتوانیم از طریق آسیب مغزی آنرا مشخص کنیم .
  • افراد را بتوانیم در گستره ای از وجود آن توانایی ویا فقدان آن طبقه بندی کنیم .
  • قابلیت برای رمزگردانی با یک سیستم نمادی را داشته باشد.
  • براساس مطالعات روان شناسی تجربی حمایت گردد.
  • براساس یافته های روانسنجی حمایت شود.

ایمونز ، معتقد است هوش معنوی این معیارها را داراست وپایه های زیست شناختی هوش معنوی را از سه سطح می توانیم بررسی کنیم : زیست شناسی تکاملی، ژنتیک رفتاری، وسیستم های عصبی. کریک پاتریک ، معتقد است همین که در طول تاریخ تکامل انسان ،دین توانسته است سازوکارها وراهبردهای روان شناختی را به وجود آورد که از طریق انتخاب طبیعی بتواند بسیاری از مشکلات که اجدادما با آن روبرو بوده اند را حل وفصل کند نشان دهنده کارکرد تکاملی دین ومعنویت است از جمله این سازوکارها دلبستگی ،وحدت وپیوستگی ،تبادل اجتماعی ، نوعدوستی قومی می باشد.

در خصوص ارثی بودن توانایی ها وظرفیت های معنوی نیز مطالعاتی انجام گرفته است ،البته یافتن شواهد مبتنی بر ارثی بودن معنویت شاید کار آسانی نباشد واز نظر ایمونز می توان به رابطه بعضی از ویژگی ها ی شخصیتی که به نظر می رسد اساس وراثتی دارند با معنویت این اساس بیولوژیکی دین ومعنویت را بهتر روشن کرد. پژوهش های مربوط به عصب شناسی تجربه های معنوی نشان داده اند که ممکن است بخش های متفاوتی از سیستم عصبی مربوط به معنویت وجود داشته باشد .

برای مثال سیستم لیمبیک برای تجربه های معنوی بویژه تجربه های عرفانی از یگانگی و وحدت است.همچنین دیویدسون وهمکارانش، دریافتند به کسانی که مراقبه عمیق آموزش داده شده بود ،فعالیت کرتکس پیشانی آنها فعالیت بیشتری نسبت به سایر افراد داشت .هوش معنوی یک ظرفیت عالی شناختی باشد نه یک توانایی اختصاصی که صرفا به بخشی از مغز مربوط باشد که با تخریب مغزی ویا تحریک آن هوش معنوی افراد را دستکاری کرد .

منبع

رضایی،مهدی(1393)،تاثيرهوش معنوي بركيفيت مراقبت پرستاري بيمارستانها،پایان نامه کارشناسی ارشد، رشته M.A استراتژيک،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0