ویژگی های شخصیت
مبانی نظری شخصیت
تعریف مفهوم شخصیت امر دشوار است، و حتی بهترین تعاریفی هم که ارائه شده کاملاً انتزاعی هستند. مفهوم شخصیت در روانشناسی یک مفهوم رایج و معمول در عین حال فوقالعاده غامض و پیچیده است. تمام تعاریف شخصیت سعی دارند نارسائی مفهوم آن را جبران کنند، اما وجود بیش از پنجاه تعریف متفاوت برای شخصیت حاکی از پیچیدگی آن است . شخصیت از واژه لاتین پرسونا گرفته شده است که به نقابی اشاره دارد که هنر پیشهها در نمایش به صورت خود میزدند. بنابراین، بر اساس ریشه این کلمه ممکن است نتیجهگیری شود، که شخصیت به ویژگیهای بیرونی و قابل مشاهده اشاره دارد. پس شخصیت ما در قالب تأثیری که بر دیگران میگذاریم، تعریف میشود. اما آیا هنگامی که واژه شخصیت را به کار میبریم تمام منظور ما همین است؟ آیا ما فقط درباره آنچه میتوانیم ببینیم حرف میزنیم؟ البته منظور ما چیزی بیشتر از این است یعنی مقصود ما در نظر داشتن بسیاری از ویژگیهای فرد است. کلیت یا مجموعهای از ویژگیهای مختلف که از ویژگیهای جسمی سطحی فراتر میرود.
این واژه تعداد زیادی از ویژگیهای ذهنی، اجتماعی و هیجانی را نیز در بر میگیرد. ویژگیهایی که ممکن است نتوانیم بطور مستقیم ببینیم و شخص امکان دارد آنها را مخفی نگه دارد. این امکان نیز وجود دارد که هنگام استفاده از واژه شخصیت منظورمان ویژگیهای پایدار باشد . تعریف ما از شخصیت ممکن است عقیده بینظیر بودن انسان را نیز شامل باشد. ما شباهتهایی را در بین مردم میبینیم، با این حال احساس میکنیم که هر یک از ما ویژگیهای خاصی داریم که ما را از دیگران متمایز میسازد. بنابراین، میتوانیم بگوییم که شخصیت مجموعهای از ویژگیهای پایدار و بینظیر است که ممکن است در پاسخ به موقعیتهای مختلف تغییرکند . حتی این تعریف تعریفی نیست که همه روانشناسان با آن موافق باشند. برای رسیدن به دقت بیشتر،بایدبینیم هریک از نظریهپردازان شخصیت چه منظوری از این اصطلاح دارند،نظریههای شخصیت اگرچه یکی ازجالبترین مباحث روانشناسی هستند، امادرکل نمیتوانند ازچندرویکرداصلی فراتر روند.
رویکرد روانکاوی
فروید، یکی از نخستین نظریه پردازانی است که در مورد شکلگیری ابعاد شخصیت، در سالهای نخستین کودکی و نقش آن در ساختار شخصیت بزرگسالی انسان تأکید ورزیده است. به گمان فروید، شخصیت در پایان پنجمین سال زندگی شکل میپذیرد و رشد آینده این فرآیند با ساختار اصلی آن رابطه نزدیکی دارد. فروید در نظریه روانکاوی معتقد است، که رفتار انسان از تعارضها و کشمشهای بین انگیزهها، سائقها و نیازها ناشی میشود. این رویکرد بر نیروهای ناهشیار یعنی بر امیال جنسی و پرخاشگری با پایه زیستی و تعارضهای اجتناب ناپذیر اوان کودکی که شکلدهنده شخصیت میباشند تأکید دارد. در آخر فروید معتقد است، که شخصیت انسان در پاسخ به چهار منبع اصلی تنش، فرایندهای رشد فیزیولوژیکی، ناکامیها، تعارضها و تهدیدها رشد میکند. نو روانکاوان پس از فروید هم این هدف را دنبال میکردند که یا نظریات او را گسترش دهند و یا مکمل آن باشند. این نظریهپردازان در بسیاری از نکات با هم اختلاف دارند، اما به خاطر مخالفت با تأکید فروید بر غرایز به عنوان برانگیزاننده اصلی رفتار انسان و دیدگاه شخصیت جبرگرایانه او اتفاق نظر دارند .
رویکرد پویایی روانی-اجتماعی رفتار انسان
از میان روانپزشکان و روانشناسانی که تحت تأثیر رویکرد روان کاوی فروید بودند، تنها عده معدودی توانستند به نوآوریهایی قابل توجه دست بزنند. آن عده که باعث تغییرات اساسی در نظریه روانپویایی شدند، پیروان مکتب روانشناسی اجتماعی بودند. این افراد تحت تأثیر علوم اجتماعی جدید و به خصوص مردم شناسی به این نتیجه رسیدند، که فرد عمدتاً محصول اجتماعی است که در آن زندگی میکند. یعنی شخصیت انسان بیشتر از عوامل بیولوژیک، به وسیله عوامل و نیروهای اجتماعی شکل میگیرد، در صورتی که طرفداران دیدگاه روانپویایی به عوامل بیولوژیک اهمیت میدادند . آدلر، هورنای ، فروم و سالیوان از جمله کسانی بودند که سعی کردند از مفاهیم فیزیولوژیک و فیزیک قرن نوزدهم که در نظریات فروید تأثیر بسزایی داشتند، فاصله بگیرند و مفاهیم جدید روانشناسی اجتماعی را در روانکاوی وارد کنند. به این ترتیب آنها، شخصیت و روان انسان را از دیدگاه متفاوتتری مطرح کردند. این نظریه پردازان سعی کردند عوامل و شرایط فرهنگی و اجتماعی را که در تکامل شخصیت انسان حائز اهمیت بسیاری هستند، در نظر بگیرند. البته هر یک از آنها بر جنبههای متفاوتی از عوامل فرهنگی تأکید داشتند.
روانشناسی فردنگر آدلر ، از لحاظ تمرکر بر بیهمتا بودن فرد، هوشیاری و نیروهای اجتماعی به جای نیروهای زیستی، با روانکاوی فروید تفاوت دارد. روانشناسی او نقش میل جنسی را به حداقل میرساند. احساس حقارت منبع تمام تلاشهای انسان هستند و این تلاشها برای جبران کردن این احساس میباشد. هدف اصلی ما برتری و کمال است، یعنی کامل و یکپارچه کردن شخصیت. ترتیب تولّد تأثیر اجتماعی مهمی در کودکی است که سبک زندگی فرد از آن به وجود میآید. برداشت آدلر از ماهیت انسان امیدوار کننده است. از نظر آدلر، افراد بیهمتا هستند و از اراده آزاد و توانایی شکل دادن به رشد خود برخوردارند. گرچه تجربیات کودکی مهم هستند ولی ما قربانی آنها نیستیم. روشهای ارزیابی آدلر عبارتند از: ترتیب تولد، خاطرات قدیمی و تحلیل رویا.
اریک فروم ، معتقد بود که هر چه انسانها در طول تاریخ آزادی بیشتری به دست آوردند، بیشتر احساس تنهایی و انزوا کردند. هر چه انسانها آزادی کمتری داشتند، احساس تعلقپذیری و امنیت آنها بیشتر بود. برداشت فروم از ماهیت انسان خوشبینانه است. ما از توانایی شکل دادن به شخصیت و جامعه خود برخورداریم، هدف نهایی و اساسی زندگی تحقق بخشیدن به استعدادها و قابلیتهای ماست.
کارن هورنای، از نظر دیدگاهی که درباره روانشناسی زنانه داشت به جای تأکید بر نیروهای زیستی به عنوان شکل دهندههای شخصیت، بر نیروهای اجتماعی تأکید داشت و با فروید تفاوت زیادی دارد. نیاز به امنیت ، به رها بودن از ترس اشاره میکند. وقتی امنیت تضعیف میشود، خصومت به وجود میآید. سرکوب کردن خصومت به اضطراب بنیادی منجر میشود که به صورت احساس تنهایی و درمانده بودن در دنیای خصمانه تعریف میشود. کارن هورنای ده نیاز روان رنجور را مطرح کرد که بعداً آنها را در سه گرایش روان رنجور طبقه بندی کرد: حرکت به سوی مردم، حرکت علیه مردم و حرکت به دور از مردم . در نهایت نظریه سالیوان ، به نامی معروف است که میتوان از آن در فارسی به نظریه پزشکی تأثیر متقابل اشخاص تعبیر کرد. در این نظریه او ضمن بیان معنی شخصیت و مراحل مختلف آن، درباره مفاهیمی چون تنش، اضطراب ، خود، خویشتن و واحدهای پویا به تأکید سخن میگوید .
نظریههای پدیدار شناختی
آبراهام مازلو ، از جمله کسانی است که شخصیت را از دیدگاه پدیدار شناختی بررسی میکند. مازلو، معتقد است که مردم دارای یکسری نیازها هستند. این نیازها، شامل نیازهای فیزیولوژیکی، عینی ، و نیازهای آرمانگرانه انتزاعی است، و یادآور میشود تا زمانی که اغلب نیازهای اساسیتر برآورده نشود، نیازهای آرمانگرایانه طرح نمیشود. مازلو به خاطر توجه و علاقهاش به بهینهسازی وضعیت انسانی و ویژگیهای مردم، معمولاً سوگیری انسان گرایانه در پیش میگیرد.
دیدگاه رفتارگرایی
عدهای از روانشناسان آمریکایی، جریان شرطی شدن کلاسیک را اساس تدوین یک مکتب روانشناسی علمی، عینی و آزمایشگاهی قرار دادند. معروفترین این مکتب جان بی واتسون بود. طرفداران این مکتب، براساس پشتوانه آزمایشی و علمی، تلاش کردهاند اکتشافات و نظریات خود را تا حد امکان بر پایهای روشن و دقیق استوار کنند، که قابل آزمایش، تکرار پذیر و قابل پیشبینی باشد. مکتب رفتارگرایی براساس مفاهیم یادگیری بنا شده است. نظریه یادگیری شرطی، به نام نظریه S-R نیز معروف است. مفهوم اصلی در این نظریه عادت است که در اثر ارتباط بین محرک خارجی و پاسخ به وجود میآید. اسکینر، معتقد بود که رفتارهای انسان عمدتاً براساس یادگیری به وجود میآیند و بر اثر یادگیری هم تغییر میکنند. یعنی آنچه را که ما روان مینامیم و اسکینر رفتار بشری میخواند، اعم از دانش، بینش، زبان، مهارتها، ارزشها، خصوصیات شخصیت و همچنین خود شخصیت همگی از طریق آموختن شکل گرفته و تکامل مییابند. بنابراین، شناخت قوانین یادگیری، کلید شناخت رفتار انسان است.
رویکرد تحلیل عوامل
بقراط چهار تیپ از افراد خوشحال، غمگین، تندخو و بیاحساس را از هم متمایز میسازد و علل آنها را مایعات درونی بدن یا مزاجها میداند. این خط فکری تا زمان معاصر با کارهای آلپورت، به صورت نظری و کتل و آیزنگ، به صورت تجربی ادامه یافته است. آلپورت، کتل و آیزنگ توافق دارند که صفات شخصیت تحت تأثیر وراثت قرار دارد و تحقیقات اخیر نیز پایگاه زیستی صفات اصلی شخصیت را به اثبات رسانده است. در دهه 80 مدلهای گوناگونی بر اساس رویکرد صفات و روش تحلیل عوامل برای تعیین ساخت شخصیت معرفی شده است و در دهه 90 همگرایی این مدلها بر اساس ملاکهایی که توسط دانشمندان مختلف ارائه شده، امکانپذیر گشته است. امروزه شیوه تحلیل عوامل در تبیین ساختار شخصیت بر اساس صفات، پیشگامترین روش است، که افقهای جدیدی به روی روانشناسان شخصیت گشوده است .
منبع
کارخانه،لیلا(1394)، رابطه سبک های دلبستگی و ویژگی های شخصیتی با میزان هیجان خواهی در امدادگران هلال احمر،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشکاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید