وقفه هويت يابي
افراد اين گروه نسبت به شغل و جهان بيني خود احساس تعهد مي كنند . ولي درآن علائمي از تجربه بحران هويت ديده نمي شود. آنها بي چون و چرا مذهب خانواده خود را پذيرفته اند . هنگامي كه از آنها در مورد موضع سياسي شان سئوال شود . غالباً مي گويند هيچ وقت درباره اين موضوعات زياد فكر نكرده اند . بعضي از آنها افراد پاي بند به باورهايشان به نظر مي رسند و روحيه همكاري دارند. برخي ديگر نيز انعطاف ناپذير ، خشك ، جزمي و دنباله رو هستند . به نظر مي رسد اگر رويداد مهمي ؛ ارزش هاي آزمون نشده آنها را به چالش بطلبد . احساس سردرگمي خواهند كرد.
تعليق
جوانان اين گروه در حال تجربه بحران هويت هستند .آنان فعالانه مي كوشند پاسخ هايي براي پرسش هاي خود بيابند ، و هنوز گرفتار تعارض بين علائق خود و برنامه هايي هستند كه والدين شان براي آنها در نظر گرفته اند.
پراكندگي هويت
اين اصطلاحي است كه مارسيا ، براي مفهوم سردرگمي هويت يابي اريكسون به كار برده است. بعضي از افرادي كه در اين دسته قرار مي گيرند ممكن است در گذشته دچار بحران هويت بوده يا نبوده باشند؛ ولي در هر صورت ، به مفهوم يكپارچگي از خود دست نيافته اند.
درصد نوجواناني كه به هويت دست مي يابند از دوره پيش از دبيرستان تا سال هاي آخر دانشگاه ؛ رفته رفته افزايش مي يابند و طبعاً از درصد افرادي كه هويت پراكنده دارند به مرور كاسته مي شود. تعلق در دو سال اول دانشگاه به اوج خود مي رسد . به طور كلي، مقايسه هويت يابي در دو زمينه جهان بيني سياسي و شغلي نشان مي دهد كه افراد بيشتري به هويت يابي شغلي دست مي يابند .
انواع هويت يابي نوجوان
هويت يابي نوجوانان به يكي از سه روش زير صورت مي گيرد.
- برخي از جوانا ن پس از يك دوره آزمايش و كند و كاو دروني؛ مصرانه به هدفي در زندگي علاقمند مي شوند و در راه رسيدن به آن هدف گام بر مي دارند.
- برخي ديگر ممكن است هر گز «بحران هويت» را تجربه نكنند. اين نوجوانان ارزش هاي والدين شان را بدون چون و چرا پذيرفته اند و براي خود به عنوان يك فرد بزرگسال نقش هايي را انتخاب مي كنند كه با نظر والدين شان هماهنگي كامل دارد كه هويت اين افراد در مراحل اوليه زندگي تبلور يافته است.
- دسته اي ديگر از جوانان هويت انحرافي بر مي گزينند؛ هويتي مغاير با ارزش هاي جامعه اي كه در آن زندگي مي كنند ؛ مثلاً جواني كه در طول زندگيش تحت فشار باشند؛ اگر در آينده پزشك شود امكان دارد در مقابل اين فشارها طغيان كند و ولگرد شود.
بحران هويت
مفهوم از خود بيگانگي ؛بحران هويت كه درزبان با واژه Alienationازآن ياد مي شود، مفهومي جامعه شناختي ، انسان شناختي ، فلسفي و حتي مفهومي ارزشي و اخلاقي است كه در علوم انساني ازآن سخن به ميان آمده است . بحران هويت در واقع همان از خود بيگانگي است، منتها با توجه به گستره اجتماعي كه در بحران مدّنظر است ، به آن بحران هويت اطلاق مي شود . وقتي دريك جامعه از خود بيگانگي گسترش يافت و درافراد بيشتري بروز نمود ، دراين حالت جامعه در حالت بحران هويت به سر مي برد يعني شيوع فراگير از خود بيگانگي را بحران هويت مي گويند.معمولا مبدأ جعل مفهوم از خود بيگانگي را هگل ، فيلسوف معروف آلماني مي دانند. با وجود اين، براي يافتن تاريخچه معنايي كه در وادي اين مفهوم قرار دارد بايد بسي دورتر رفت و تاريخ انديشه و دانش را از دوره هاي دورتر كاويد . به تعبير ديگر، ازآن زماني كه تعبير انسان آرماني در ذهن و زبان آدمي روييد و انسان براي رسيدن به زندگي ايده آل ، تفاوت و تمايز وضع موجود را با موقعيت ايده آل مجسم كرد، به حالت دورافتادگي و غربت واز از خود به در شدن رسيد.به اعتقاد هگل ، از خود باختگي نتيجه ناتواني ما در فهم اين نكته است كه واقعيت عميقاً با افكار انساني مرتبط است . وي با رد اين عقيده واقع گرايان كه واقعيت از ذهن انسان مستقل است. چنين استدلال مي كرد كه در از خود بيگانگي روح نسبت به خود بيرون پنداري دارد. اين بيگانگي زماني رخت برمي بندد كه مردم به اين خودآگاهي برسند كه آنها موجوداتي متفکرند و واقعيت جنبه اي از اين خود آگاهي است اينكه اساساً واقعيت عيني مثل فرهنگ و محيط انساني ، افاضه هاي روح هستند.
هگل ، تأكيد داشت كه واقعيت را مي توان از طريق جدل، كه نظامي منطقي دارد، درك كرد. اين نظام تناقض هاي منطقي راازبين مي برد درنهايت ، توافق بر سر مثال مطلق (=روح) حاصل مي شود. زماني كه يك نفر به مقوله اي مثل طبيعت فكر مي كند، مجبور است به ضد آن يعني تاريخ نيز بينديشد. با مطالعه درباره افزايش تنش ميان طبيعت و تاريخ در هر دوره زماني ، شخص متفک ر به دوره بعدي هدايت مي شود.موقعيت طبيعي آنچه را كه در تاريخ محقق مي شود. شكل مي دهد و فعاليت هاي انساني كه تاريخ را به وجود مي آورد، اوضاع طبيعي را تغيير مي دهد . سنتز انديشه درباره طبيعت و تاريخ هر عصري سرآغاز عصري جديد است .
يكي از نكات تعجب آور اين است كه دو نهضت مهم ديني قرن نوزدهم در عقايد خود از هگل استفاده كرده اند ؛ مكتب لودويگ فوئرياخ و مكتب كارل ماركس، كه هردو به نحوي موضوع از خود بيگانگي را مطرح نموده اند.فوئرياخ ، شاگرد هگل بود، اما برخلاف او ديدگاهي كاملاً مادّي و ملحدانه داشت . او نظريه ازخود بيگانگي هگل، را اقتباس كرد و آن را بر اصل الوهيت و اعتقاد به خدا تطبيق نمود . فوئرياخ به خدا اعتقاد نداشت و انديشه خدا و دين را زاييده طبيعت انساني مي دانست.
هستي همانا جوهر انسان است . لحظه حساس تاريخ هنگامي خواهد بود كه انسان آگاه شود كه تنها خداي انسان ، خود انسان است .هگل تمام حقيقت را مظهري از روح مطلق مي دانست ، اما فوئرياخ ، معتقد بود كه اين روح همان طبيعت است و طبيعت منشأ انسان . ازاين رو با شلايرماخر ، هم عقيده بود كه اصل مهم دردين عبارت است از: احساس توكّل محض، امادر عين حال معتقد بود كه آنچه انسان به آن اتكا دارد و خود را به آن متّكي مي داند چيزي غير از طبيعت نيست.
وي به جاي آنكه همچون هگل ، آگاهي انسان را بازنمود خدا بداند براين باوربود كه در انسان هيچ چيزي سواي خود انسان وجود ندارد آنچه خدا آگاهي ناميده شده است چيزي غير از خود آگاهي انسان نيست . ازاينجا روشن مي شود كه الهيّات ، همان انسان شناسي است . علم خدا همان علم انسان است . به خود و وجودش فوئرياخ ، با اين نظريه ، واقعيت جهان مادّي را مجدداً مورد تأييد قرارداد و انسان شناسي را عملي جامع شمرد .
در ميان روانشناسان ، اريكسون ، بر مفاهيم هويت ؛ حس دروني اين هماني كه علي رغم تغييرات خارجي ثابت مي ماند ، بحران هويت و آشفتگي هويت تأكيد مي نمايد.
بحران هويت واژه اي است كه به وسيله اريكسون براي توصيف عدم توانايي نوجوان در قبول نقشي جامعه از او انتظار دارد به كار رفته است .
شکل گیری هویت و بحران هویت
اريكسون ، زماني كه فرد نوجوان ، نتواند خود را بطور آگاهانه شناسايي كند و خويشتن را از ساير افراد متمايز سازد و از بر قراري ارتباط همراه با اعتماد و اطمينان با ديگران عاجز ماند، به بحران آشفتگي هويت دچار مي شود. دراين حالت فرد در شرايطي از ابهام تنش ، گوشه گيري ، انزوا و سردرگمي در مفهوم خويش به سر مي برد . در شرايط بحران هويت ، تضاد و كشمكش دروني فرد به كشمكش بيروني با والدين و بزرگسالان منجرميشود.علاقه مندي و وابستگي به آنان وميل به استقلال و رهايي از تسلط بزرگسالان،فردبه رفتارهاي ضدونقيض و والدين را به مخالفت با نوجوان وادار مي سازد.
در شرايط بحران هويت عوارضي بر فرد وارد مي شود .اختلال دراحساس زمان و وقت عده اي از نوجوانان متوجه گذشت زمان نيستند و احساس مي كنند وقت كافي براي انجام امور خود دارند . درحاليكه عده اي از گذر ايام رنج برد ه و احساس شديد نسبت به خويشتن كه صورتي از خود نگري و خود محوري بيش از حد و افراط نوجوان است و افكار و رد رفتارهاي مناسب و مطابق عرف ، منجر شده و با پرخاشگري رفتارهاي بهنجار اجتماعي را زير پا مي گذارد . اين حالت در نهايت به رفتارهاي خلافكارانه و بزهكاري منجر مي شود .
شکل گیری احساس هویت
شكل گيري احساس هويت، اعتماد مضاعف است به اينكه نحوه نگرش فرد به خود ، استمرار و پيوندي با گذشته او داشته و با ادراك ديگران از وي يكسان است . افرادي كه دچار اغتشاش نقش هستند نمي دانند كه چه كسي هستند و مطمئن نيستند كه آيا تصوري كه از خود دارند با ادراكي كه ديگران ازآنها دارند هماهنگي دارد يا نه ؟ آنها از وضعيت فعلي و عواقب آينده آن نگران و مضطربند در خلال سال هاي آخر نوجواني ، اين كشمكش فرد با حس هويت مي تواند به پيوستن و انواع گروهها منجر شود يا به اضطراب قابل توجهي درباره انتخاب حرفه بينجامد.
جدي ترين بحراني كه يك شخص باآن مواجه مي شود، در خلال شكل گيري هويت رخ مي دهد، اين بحران بدان جهت جدي است كه عدم موفقيت در رويارويي باآن ، پيامدهاي بسياري دارد. شخصي كه فاقد يك هويت متشكل است در خلال زندگي بزرگسالي اش با مشكلات متعددي مواجه خواهد شد. اريكسون خاطرنشان مي سازد كه براي هر فردي امكان دارد بحران هويت روي دهد و منحصر به دوره نوجواني يا جواني نيست . از نگاهي ديگر بحران هويت اينگونه تعريف شده است .«عدم موفقيت يك نوجوان در شكل دادن به هويت فردي خود، اعم ازاين كه به علت تجارب نا مطلوب كودكي و يا شرايط نامساعد فعلي باشد، بحراني ايجاد مي كند كه بحران هويت يا گم گشتگي نام دارد .
تأثير بحران هويت بر نوجوانان
افراد دردوره نوجواني اغلب سئوالاتي درباره هويت در ذهن خود مطرح مي كنند و بعد در جست وجوي يافتن پاسخ هاي مناسب و منطقي هستند. يكي از علت هاي ايجاد سئوالاتي درباره هويت خود اين است كه نوجوان نمي داند كيست وچيست؟ نمي داند آيادرس بخواند يا نه ؟ چطور و كجا درس بخواند؟ ودريك كلمه هويت تحصيلي مشخص براي خود ندارد.انگيزه چنين سئوالاتي دراين سن ناشي از تغييراتي است كه درشناخت او به وجود مي آيد كه كاري ضروري در راه كسب استقلال و شناخت هويت فردي خويش است و نويد دهنده بلوغ و شروع دوره ي نوجواني است . نوجوان براي اينكه احساس هويت داشته باشد بايد تداوم رادر طول زمان در خود مشاهده نمايد. وي بايد اين يكپارچگي رادر خود احساس كند؛ يعني با توجه به قراين موجود ، آنچه درآينده خواهد شد تداوم يافته همان چيزي است كه در سال هاي طفوليت در وي شكل گرفته است . نظر روان شناسان درباره تعريف بحران هويت چنين است كه هرگاه فرد در يافتن هويت خويش دچار ترديد و عدم قاطعيت شود دچار سردرگمي ، بي هدفي و يك نوع يأس و افسردگي مي شود و در عين حال به يك تصور منفي از خود دچار مي گردد كه به بحران هويت معروف است . هويت عبارت از افتراق و تمييزي است كه فرد بين خود و ديگران مي گذارد . هويت يك سازه و ساختار رواني و اجتماعي است . نوجوان براي ساخت هويت خود با دو مسأله روبه رو است . مسأله اول سازگاري با تغييرات بدني ، دروني و شناخت است و مسأله دوم نحوه برخورد با مجموعه اي از نظام هاي بيروني و ارزشي است . در بحران هويت، نوجوان شديداً دچار اضطراب وناراحتي ذهني مي شود و نمي تواند جنبه هاي مختلف شخصيت خود را هماهنگ سازد . از نظر روان شناسي دوره نوجواني و جواني دوراني است كه درآن بحران هويت بر سازمان هاي رواني فرد غالب مي شود . بنابراين ، نوجوان وجواني كه تشنة هويت خويش است به جست وجوي ارزش هاي گوناگون و گاه متضاد مي رود و آنها را ارزشيابي مي كند ودر پايان اين دوره بحران، احساسي از هويت براي وي ايجاد مي شود. هويت هر فرد ؛ فرايندي از هويت واقعي ، هويت آرماني و هويت مورد انتظار است . هويت واقعي تصويري از خود است كه نوجوان از خويشتن واقعي خود دارد . اين تصوير از خود نيز تصوري است كه عمدتاً به وسيله والدين و مربيان جهت دهي مي شود . پياژه ،اظهار مي دارد : هنگامي كه سازمان هاي رواني فرد تغيير مي كند نوجوان به دليل دست يابي به فكر انتزاعي از زواياي مختلف به موضوع مي نگرد . هنگام بحران هويت، نوجوان غالباً در موارد زير دچار شك وترديد مي شود: اهداف بلند مدت ، انتخاب شغل براي آينده ، الگوهاي رفاقت و انتخاب ميل براي رقابت هدفمند ، رفتار و تمايلات جنسي ، تشخيص مذهبي ، نظام ارزش هاي اخلاقي تغيير گروهي و تعريف مجموعه اي از عناوين ياد شده دراين سن، نوجوان از خود بريده و در دنياي دروني خود غوطه ور مي شود . دراين دوره از زندگي ؛ نوجوان حساسيت زيادي دارد. اين بريدگي ودر خود فرورفتگي مشكلاتي چون بحران هويت دارد و علاوه براينكه انسان ها را به ابهام و سردرگمي مي كشاند؛ مشكلاتي را هم ايجاد مي كند . اين مشكلات عبارتند از –بروز اختلاف زمان و بي دقتي درامور ، دراين صورت نوجوان احساس مي كند كه گذشت زمان اهميتي ندارد و براي هر كاري بيش از حد كافي وقت دارد . برخي نيز احساس مي كنند كه همه امور به سرعت مي گذرد و براي خود وقت كافي ندارند.
احساس شديد نسبت به خود ، فكر نوجوان دراين حالت هميشه مشغول خصوصيات بدني، شغلي يا نقشي است كه برعهده دارد و نمي تواند افكارش رادرتأكيدهاي دروني خود آزاد سازد.
تشكيل هويت منفي كه نوجوان ارزش هاي خانوادگي، اجتماعي ،و تحصيلي را به تمسخر گرفته واز كنارآن رد مي شود و به گونه اي عصبي و پرخاشگرانه به آن بي اعتنايي مي كند و نوعي رفتار نامأنوس از خود بروز مي دهد.
نوجوان ادراك اجتماعي را به ركود و بن بست مي كشاند . ناملايمات اقتصادي مسأله مي شود كه درهر صورت با بروز رفتارهاي هيجاني ، انگيزه هاي پيشرفت مفيد، تحت الشعاع قرار مي گيرد.
منبع
مونسان،زهرا(1389)، نقش دانشگاه در شکل گیری هویت دانشجویان سال آخر دانشگاه آزاد،پایان نامه
کارشناسی ارشد،مدیریت آموزشی،دانشگاه گرمسار
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید