نحوه ارتباط بین مدیریت عملکرد و ارزیابی عملکرد
صاحب نظران مدیریت منابع انسانی در سالهای اخیر تدبیر مدیریت عملکرد را جانشین ارزیابی عملکرد نمودهاند که البته در درون فلسفه مدیریت عملکرد، ارزیابی عملکرد، تعیین میزان شایستگی و لیاقت، قابلیت ارتقاع و ترفیع منظور میگردد.ارزیابی عملکرد را میتوان به عنوان ارزیابی و درجه بندی رسمی کارکنان توسط مدیران معمولاً در یک جلسه بازنگری سالانه تعریف کرد. اما باید از مدیریت عملکرد متمایز شود. چرا که مدیریت عملکرد یک فرآیند وسیعنر، جامعتر و معمول مدیریتی است که بر شفاف سازی انتظارات متقابل، نقش همایتی مدیران به عنوان مربی، نه داور، و نیز آینده تاکید دارد. در حال حاضر ارزیابی عملکرد دیگر اعتباری ندارد، چرا که اغلب به عنوان یک نظام بسیار دیوان سالارانه بالا به پایین توسط واحد پرسنلی، نه مدیران صف اجرا شده است. ارزیابی عملکرد اغلب گذشته نگر است و بر اشتباهات انجام شده، به عوض توجه به نیازهای توسعهای آینده تمرکز میکند. طرحهای ارزیابی عملکرد به صورت جداگانه اجرا میشوند، یعنی پیوند کم یا هیچ پیوندی بین آنها با نیازهای کسب و کار وجود دارد مدیران صف اغلب طرحهای ارزیابی عملکرد را به دلیل نامرتبط و زمان بر بودن رد میکنند.
از طرف دیگر، کارکنان نیز از ماهیت کم ارزش ارزیابیهایی که توسط مدیران فاقد مهارت انجام و صرفاً به پیشنهادهای کلی ختم میشوند، در عذاب هستند .برخی به اشتباه مدیریت عملکرد را با سنجش و ارزیابی عملکرد یکسان دانستهاند برخی دیگر هم تفاوتها و تشابهات این دو مقوله را گیج کننده میدانند. سنجش عملکرد مقایسه سطوح واقعی با سطوح قبل از استقرار است و انجام اصلاحاتی که با هدف خاص تعیین شدهاند. برای کسب بهترین نتایج از برنامه سنجش عملکرد لازم است که با برنامه ریزی استراتژیک سازمان همسو و مرتبط شود. به طور کل یک برنامه مدیریتی مبتنی بر عملکرد از معیارهای سنجش عملکرد استفاده میکند تا نشان دهد که تا کنون چه اقداماتی ؛ در جهت اهداف استراتژیک سازمان ، به انجام رسیده است. به عبارت دیگر سنجش عملکرد را میتوان یکی از اجزای اساسی و ضروری نظام مدیریت مبتنی بر عملکرد دانست.
معیارهای ارزیابی عملکرد سازمان
البته یافتن معیارهای مناسب برای سنجش عملکرد سازمانها در بخش خصوصی یا دولتی متفاوت است ولی معیارهایی را میتوان بصورت جزء یا کل از یکدیگر متمایز نمود. معیارهای جزء از تقسیم کل ستاده سازمان بر یک از عوامل و نهادهای تولید بدست میآید.نسبت ستاده به مواد، نسبت ستاده به نیروی کار، نسبت ستاده به انرژی، نسبت ستاده به سرمایه.این معیارها مفید هستند ولی دارای عیب نیز میباشند. یعنی معیار جزء به بهای زوال معیار دیگری بهبود مییابد. مثلاً نسب تجهیزات سرمایهای که باعث صرفه جویی در نیروی کار میگردد و بهره وری نیروی کار بهبود مییابد ولی بهره وری سرمایه احتمال دارد که دچار نقصان شود.
شاخصهای کل یا نهایی اثر بخشی سازمان نیز میتواند به عنوان معیار بهره وری کل از نسبت ستاده به انرژی، سرمایه، مواد نیروی کار حاصل میشود، مطرح میشود. توضیح اینکه، هیچ معیار واحدی به تنهایی برای اندازه گیری عملکرد یک سازمان وسیع و پیشرفته مناسب نیست و روش خاص و مناسب اندازهگیری باید توجه به سطح سازمانی و استفادهای که از آن روش بعمل میآید، تعیین گردد. به عنوان نمونه، برخی از معیارهای بهره وری در رده عملیاتی کارخانه عبارتند از:
- نیروی کار= نسبت واحدهای تولید شده به نفر ساعت
- مواد= نسبت تولید به مواد مصرفی
- سرمایه= نسبت واحدهای تولید شده به ماشین ساعت
- انرژی= نسبت تولید به واحد مصرف انرژی
گونه مشهورتری بنام ماتریس؛ هدفها که توسط مرکز بهره وری ارگون؛ رواج یافته، امکان تلفیق خانواده معیارها را با فعالیتهای مربوط به تعیین اهداف سازمانی، فرآهم میکند. پس به هر مدیر واجب است که سعی کند نسبت به معیارهای عملکرد سازمان حساس بوده و آنها را بشناسد. لذا برای شناخت میبایست معیارهایی را مطرح نمود و جواب منطقی آنها را بصورت یک چارچوب و با یک برنامه جامع، مدون و مورد توجه قرار داد.
منبع
زمانی،علی عسگر(1393)، تأثیر پیادهسازی مدل EFQM در عملکرد شرکت بهره برداری نفت و گاز،پایان نامه کارشناسی ارشد،مدیریت بازرگانی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید