مفهوم سلامت روان و نظریه های مرتبط

 سلامت روان مفهومی است که چگونگی تفکر، احساس و عملکرد ما را در مواجهه با موقعیت های زندگی نشان می د هد و به درک ما از خود و زندگی مان بستگی دارد. همچنین بسته به میزان برخورداری از سلامت روان عملکرد ما در کنترل استرس ، برقراری ارتباط با دیگران، ارزیابی ها و انتخابمان متفاوت است. در حقیقت سلامت روان چیزی بیش از عدم وجود بیماری روحی است. بدین معنی که صرفا به لحاظ نداشتن بیماری روحی نمی توان سلامت روان را در یک فرد صددر صد تایید کرد .امروزه واژه سلامت روان بخش اجتناب ناپذیری در زندگی است سلامت روانی از جمله مواردی است که می تواند بر همه جنبه های زندگی موثر باشد. دنیای امروز علی رغم دستیابی به تکنولوژی پیشرفته نمی تواند پاسخگوی موضوع اساسی از یاد رفته که هویت خود انسان است، باشد؛ این هویت باز نمی گردد مگر فرد تعریف صحیحی از خود و زندگی خود پیدا کند و معنایی برای زندگی خویش بسازد.

سازمان جهاني بهداشت سلامتي را ” رفاه کامل جسمي، رواني و اجتماعي، نه فقط بيماري يا ناقص بودن ” تعريف مي کند و بر اين نکته تاکيد دارد که هيچ يک از اين ابعاد بر ديگري اولويت ندارد. پس مي توان گفت که سلامت رواني نمو متعادل شخصيت و باورهاي هيجاني است، که شخص را قادر مي سازد با هماهنگي با ديگران زندگي کند. فردي با سلامت رواني از سه ويژگي عمده از جمله احساس راحتي، احساس درست نسبت به ديگران و قدرت تامين نياز هاي زندگي برخوردار است. به بیان دیگر مفهوم « سلامت روان عبارت خواهد بود از تامین رشد و سلامت روانی فردی و اجتماعی، پیشگیری از ابتلاء به اختلال روان، درمان مناسب و باز توانی آن».

مطالعات سازمان بهداشت جهانی و سازمان بین المللی کار، میزان آگاهی، از مشکلات سلامت روان را در محیط های کاری به عنوان یک موضوع سلامت عمومی افزایش داده است. در اروپا، درصدی از افراد شاغل، مشکلات سلامتی مرتبط یا تنش های شغلی دارند. پیامدهای اقتصادی مشکلات سلامت روان، به صورت مستقیم با غیبت، آسیب کارکرد شغلی و صرف هزینه های زیاد جهت مراقبت های سلامت روان است. بهداشت روانی که یکی از محورهای ارزیابی سلامت جوامع مختلف است نقش مهمی درتضمین و کارآمدی هر جامعه ایفا می کند.

سلامت روان ازنقطه نظرمکاتب مختلف

نظریه مکتب زیگموند فروید:

به عقیده فروید ویژگی خاصی که برای سلامت روان شناختی ضروری است خود آگاهی است. او انسان متعارف را کسی می داند که مراحل رشد روانی را با موفقیت طی کرده و در هیچ یک از مراحل رشد بیش از حد تثبیت نشده باشد. از نظر فروید کمتر انسانی متعارف به حساب می آید و هر فرد به شکلی نامتعارف است. او هسته هرنوع عدم تعادل روانی را اضطراب می داند . در نظام فروید یک هدف غایی و اساسی در زندگی وجود دارد و آن کاهش تنش است . او در مورد انسان دیدی جبر گرایانه دارد و تصویر خوش بینانه از سرنوشت انسان ترسیم نکرده است و معتقد است شخص سالم به طور ناهشیار از مکانیزم های دفاعی به عنوان روشهایی برای تحریف واقعیت استفاده می نماید.

نظریه کارل یونگ

به عقیده یونگ هدف نهایی زندگی فردیت یافتگی است. او معتقد است فرایندی که موجب یکپارچگی شخصیت انسان می شود، فردیت یافتن یا تحقق خود است. « در انسان فردیت یافته هیچ یک از وجوه شخصیت مسلط نیست بلکه همه آنها به توازن و هماهنگی رسیده اند و ب یکپارچه سازی هماهنگ و همه جانبه ناهشیار و هشیار فرد، به سلامت روان شناختی مثبت  می رسد» از دیدگاه یونگ اشخاص سالم از شخصیتی برخوردارند که او آن را شخصیت مشترک می نامد. بدین معنا که دیگر هیچ جنبه شخصیت به تنهایی حاکم نیست. این چنین افرادی دارای خصوصیاتی نظیر پذیرش خود، شکیبایی، خودشناسی و بیان خود می باشند. در این دیدگاه گرایش به تعالی در هریک از ما طبیعی و اجتناب ناپذیر است و افراد احتیاج به هدفی دارند تا توجه خود را به آن معطوف نمایند و در جهت آن تلاش کنند. در نظام یونگ معیار سلامت روان، ضمیمه کردن اندیشه و تفکر به صفات برون گرایی است.

نظریه اریک اریکسون

به عقیده اریکسون سلامت روان شناختی اصولاً نتیجه عملکرد قوی و قدرتمند « من» است . « من» عنوان و مفهومی است که نشان دهنده توانایی یکپارچه سازی اعمال و تجارب شخص به صورت انضباطی و سازشی است. « من » تنظیم کننده درونی روان است که تجارب فرد را سازماندهی می کند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای « نهاد » و « من برتر » حکایت می کند. هنگامی که رشد انسان و سازمان های اجتماعی به نحو متناسب هماهنگ شود در هر کدام از مرحله رشد روانی ـ اجتماعی توانایی ها و استعدادهای مشخصی ظهور می نماید. به عقیده اریکسون سلامت روان شناختی هر فرد به همان اندازه است که توانسته است توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کند.

نظریه اریک فروم

فروم تصویر روشنی از شخصیت سالم به دست می دهد. چنین انسانی عمیقا عشق می ورزد، آفریننده است، قوه تعقلش را کاملاً پرورانده است، جهان و خود را به طور عینی ادراک می کند، حس هویت پایداری دارد، با جهان در پیوند است و در آن ریشه دارد. فروم شخصیت سالم را دارای جهت گیری بارور می داند و با تاکید بر اینکه شخصیت انسان بیشتر محصول فرهنگ جامعه است، سلامت روان را بسته به این می داند، که جامعه تا چه اندازه نیاز های افراد را بر آورده می کند، نه اینکه فرد تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار می نماید. از نظر او سلامت روان بیش از آنکه فردی باشد، مساله اجتماعی است. چهار جنبه شخصیت سالم از نظر فروم عبارتند از: عشق بارور، تفکر بارور، خوشبختی و وجدان اخلاقی. عشق بارور لازمه اش رابطه آزاد و برابر بشری است. طرفین رابطه می توانند فردیتشان را حفظ کنند. عشق بارور از چهار ویژگی مهم برخوردار است: توجه، احساس مسئولیت، احترام وشناخت. تفکر بارور مستلزم هوش، عقل و عینیت است.

 نظریه کارل راجرز

به عقیده راجرز آفرینندگی مهمترین میل ذاتی انسان است. همچنین شیوه های خاصی که موجب تکامل و سلامت خود می شوند، به میزان محبتی بستگی دارند که کودک در شیرخوارگی دریافت کرده است. ارضای توجه مثبت غیر مشروط و دریافت غیر مشروط محبت و تاثیر دیگران، برای رشد و تکامل سلامت روانی فرد با اهمیت است. این افراد با خودشان روراست می باشند، انعطاف پذیرند و حالت تدافعی ندارند و از بقیه انسانها عاطفی ترند. زیرا عواطف مثبت و منفی وسیع تری را در مقایسه با انسان های تدافعی، تجربه می کنند. به عقیده راجرز اساسی ترین خصوصیت شخصیت سالم، زندگی هستی دار است . یعنی فرد آماده است و در هر تجربه ای ساختاری را می یابد و بر اساس مقتضیات، تجربه لحظه بعدی به سادگی دگرگون می شود. انسان سالم به ارگانیزم خویش اعتماد می کند. دیگر ویژگی های انسان سالم عبارتند از: آمادگی کسب تجربه، زندگی هستی دار و احساس آزادی. راجرز مانند مازلو انسان سالم را انسان تحقق یافته و با کنش کامل می داند و این چنین انسانی را دارای ویژگی های خاصی از جمله احساس آزادی و خلاقیت می داند.

نظریه آبراهام مازلو

او انسان سالم را خود شکوفا می داند و اینگونه بیان می کند که خواستاران تحقق خود، نیازهای سطوح پایین تر خود یعنی نیازهای جسمانی، ایمنی، تعلق، محبت و احترام را بر آورده ساخته اند، روان پریش و روان نژند نیستند و سایر اختلالهای آسیب شناختی را ندارند. آنها الگوی بلوغ و پختگی و سلامت می باشند. با حداکثر استفاده از همه قابلیت ها و توانایی های خود، خویشتن خویش را فعلیت و تحقق می بخشند. می دانند کیستند و چیستند و به کجا می روند. خواستاران تحقق خود، تکاپو نمی کنند بلکه تکامل می یابند. ویژگی های آنها را می توان فهرست وار نام برد که عبارتنداز: ادراک صحیح واقعیت، پذیرش کلی طبیعت دیگران و خویشتن، خود انگیختگی، سادگی و طبیعی بودن، توجه به مسایل بیرون از خویشتن، نیاز به استقلال، تازگی مداوم تجربه های زندگی، نوع دوستی، کنش مستقل، تجربه های عارفانه یا تجربه های اوج، روابط متقابل با دیگران، تمایز میان وسیله و هدف و خیر و شر، حسن طنز مهربانانه، آفرینندگی و مقاومت در مقابل فرهنگ پذیری. مازلو فردی را دارای سلامت روان می داند که چهار مرحله از سلسله مراتب نیازها را طی کرده باشد. وقتی نیاز به احترام به خود و احساس ارزش ارضاء شود، شخص احساس اعتماد به نفس، ارزش مندی، توانایی و قابلیت و کفایت می کند وجود خود را در دنیا مفید و لازم می یابد.

 ویکتور فرانکل

نگرش فرانکل به سلامت روان تاکید عمده بر اراده معطوف به معنا دارد. او انسان سالم را انسانی می داند که دارای اراده معطوف به معنا و هدف است و از سه جوهر معنویت، آزادی و مسئولیت برخوردار می باشد. سلامت روان مستلزم تجربه شخصی این سه عامل که ماهیت وجودی انسان را تشکیل می دهد، است. از نظر او معیار سنجش معنا دار بودن زندگی، کیفیت آن است نه کمیت آن. حصول و کاربرد معنویت، آزادی و مسئولیت نیز با خود انسان است. جستجوی معنا مستلزم پذیرفتن مسئولیت شخصی است. هیچ کس و هیچ چیز به زندگی انسان معنا نمی دهد مگر خودش. انسان باید با احساس مسئولیت، آزادانه با شرایط هستی و زندگی روبه رو شود و معنایی در آن بیابد. انسان کامل بودن یعنی باکسی یا چیزی فراسوی خود پیوستن.او معتقد است جستجوی هدف درخود، شکست خویشتن است. لذا هدف رشد و تکامل انسان را تحقق خود نمی داند بلکه چیزی بالاتر از آن می داند. سلامت روان از این دیدگاه، به معنای از مرز توجه به خود، گذشتن و جذب معنا و منظوری شدن است. در این صورت خود نیز به طور طبیعی خود به خود تحقق می یابد. شخص برخوردار از سلامت روانی در نظر فرانکل دارای ویژگی های زیر است:

آزادی انتخاب عمل دارد، مسئولیت هدایت زندگی و سرنوشت خویش را می پذیرد، معلول نیروهای خارجی نیست، از زندگی معنای نهایی یافته است، بر زندگی تسلط آگاهانه دارد و ارزش های خلاقانه، تجربی و گرایشی خود را نمایان و آشکار می سازد، از توجه به خودش فراتر می رود، آینده نگر است، تعهد حرفه ای و شغلی دارد، توانایی ایثار و دریافت عشق را دارد. عشق، هدف نهایی شخص برخوردار از سلامت روان شناختی است. در این دیدگاه انسانی که واجد این صفات و خصوصیات باشد «انسان از خود فرارونده» نامیده می شود.

نظریه روانشناسی فردی آدلر

روان شناسی فردی توسط آلفرد آدلر پایه گذاری شده است. این نظریه روان شناسی، شناختی،  هدف مدار و اجتماعی بوده و توجه به باور ها و ادراک های فرد را در بر می گیرد.

فرد دارای سلامت روان به نظر آدلر روابط خانوادگی صمیمی و مطلوبی دارد و جایگاه خودش را در خانواده و گروه های  اجتماعی به درستی می شناسد. همچنین فرد سالم در زندگی هدفمند و غایت مدار است و اعمال او مبتنی بر تعقیب این اهداف است. غایی ترین هدف شخصیت سالم، تحقق خویشتن است. از ویژگی های دیگر سلامت روان شناختی این است که فرد سالم مرتبا به بررسی اهمیت اهداف و ادراکات خودش می پردازد و اشتباهاتش را برطرف می کند. چنین فردی خالق عواطف خودش است نه قربانی آن، آفرینش گری و ابتکار فیزیکی، از ویژگی های دیگر این افراد است. فرد سالم از اشتباه های اساسی پرهیز می کند. اشتباه های اساسی شامل تعمیم مطلق، اهداف نادرست و محال، درک نادرست و توقع بی مورد از زندگی، تقلیل یا انکار ارزشمندی خود و ارزش ها و باورهای غلط می باشد.

ارتباط سبک زندگی و بعد مثبت تعریف سلامت روان

سبک زندگی از نظر آدلر نوعی مقابله با مشکلات زندگی است. آدلر بیان می دارد که سبک زندگی سالم باعث شجاعت دهی به افراد می شود. برای فهم این اصطلاح در دیدگاه آدلر، ترجمه های مختلفی بکار رفته است؛ تهییج، انگیزه دهی، قوت قلب، شجاعت دهی و جرات بخشی. بنا به تعریف شوناکر.جرات بخشی هر چیزی است که انجام می دهیم تا دیگران درباره خود احساس بهتری داشته باشند، کارآمدتر عمل کنند، یا مشکلاتشان به گونه موثرتری کنار بیایند، اعتماد به نفس بیشتری داشته باشند، و برای سهیم شدن در بهبودی . رفاه حال دیگران و کل جامعه، اشتیاق بیشتری نشان دهند. این نتایج به این خاطر بدست می آیند که آنها احساس کنند به اندازه کافی خوب هستند، به دیگران تعلق دارند، از سوی آنها پذیرفته شده اند و این احساس را دارند که، می توانند.جرات بخشی، فراتر از مثبت بودن در زندگی و یا ندیدن و انکار منفی هاست. جرات بخشی یعنی دیدن مثبت ها و منفی ها در کنار یکدیگر، و آگاهانه توجه کردن به مثبت ها با این بینش که اینگونه عمل کردن، نتایج بهتری را در زندگی به ارمغان می آورد، تا زمانی که خود را در دام منفی ها اسیر سازیم.

جرات بخشی بر تلاشها، پیشرفتها و همکاری در انجام امور تأکید دارد. علاوه بر این آزولی در سال 1999 چنین مطرح کرده است که جرات بخشی، محرکی است که منجر به شناخت و اعمال بعدی می شود، نه آنکه خود به منزله پاداش و تقویت بوده و به دنبال یک فکر یا عمل بیاید و نه تحسین. چرا که هر دوی آینها مثبت اند، اما حاکی از قضاوت ارزشی اند.

از سوی دیگر باید گفت رشد و پیشرفت، ارتباط نزدیکی با اشتباهات و درس گرفتن از آنها دارد. با این حال بسیاری از مردم آموخته اند که اشتباه چیزی است که باید به خاطرش شرمنده شد. در حالی که اشتباهات تجربه های ارزنده ای هستند که حتی برای رشد و پیشرفت آینده، ضروری و لازمند. امروزه بسیاری از مردم براشتباهات دیگران تاکید می کنند و بر این عقیده اند که این کار موجب می شود تا آنها بیشتر انگیزه پیدا کرده و بهتر عمل کنند در حالیکه این عقیده اشتباه است. بسیاری از مردم، در طول زندگی خود، هیچگاه با دلگرمی و جرات بخشی روبرو نمی شوند و بنابراین آنها سرشار از احساسات حقارت و بی کفایتی هستند. آنها با همین احساسات وارد شغل، ازدواج، رابطه با دوستان و بطور کلی زندگی می شوند، آنها قانع شده اند که به اندازه کافی خوب نیستند و تنها زمانی خوب خواهند بود که به معیارهای خاصی برسند. مثلاً بهترین نمره ها را بگیرند، باهوش تر باشند، لاغرتر شوند و یا از خواهر و برادر خود بهتر باشند. آنها فکر می کنند که به هیچ کس تعلق ندارند و قادر نیستند از تواناییهای  خود برای سهیم شدن در جامعه استفاده کنند. این ناامیدی آنها می بایست به کمک افراد جرات دهنده درمان شود تا زندگی رضایت بخش و سالم تری داشته باشند.

ناکامل بودن بخشی از انسان بودن است و بنابراین شرم آور نیست. پذیرفتن این واقعیت موجب می شود که ناکامل بودن را به عنوان راهی به سوی رشد و تغییر در نظر بگیریم و این بهتر از زمانی است که می کوشیم تا بر معایبمان غلبه کنیم. تلاش برای کامل بودن به خودی خود چیز بدی نیست. شخصی که می کوشد بهترین باشد، نگرش سالمی می دارد. با این وجود، وقتی این نگرش به این عقیده تبدیل شود که ما، تنها زمانی خوب هستیم که کاری را درست و کامل انجام دهیم، در اینصورت، تنها زمانی احساس ارزشمندی خواهیم کرد که کامل باشیم. در نتیجه این، تلاش برای کامل بودن از حد خارج شده و به احساس حقارت می­انجامد. پس می توان گفت آنچه لازم است، شجاعت ناکامل بودن است. جرات بخش بودن در دنیایی که بر اشتباهات و سرزنشها تأکید دارد، کار ساده ای نیست. نخستین قدم برای ایجاد یک شیوه جرات بخش برای خود و دیگران، پذیرفتن ویژگی­های شخصیتی و اجتناب ناپذیر بودن اشتباه خطاهاست.

باهلمن و دینتر در مقاله خود به ده مهارت جرات بخشی اشاره کرده اند که به شرح زیر است:

  • اظهار علاقه کردن
  • گوش دادن فعالانه
  • نشان دادن اشتیاق
  • صبور بودن
  • بکاربردن لحنی دوستانه
  • نشان دادن تظاهرات چهره ای دوستانه
  • استفاده از قالب بندی دوستانه
  • تصدیق تلاشها و پیشرفت های دیگران
  • بکاربردن تماس های بدنی ( از قبیل گذاشتن دست ها بر شانه های دیگری به منظور حمایت).
  • قاطع بودن

در حوزه اجتماعی می توان گفت جرات بخشی، اعتماد به نفس را قوت بخشیده و در نتیجه کلید رشد و پیشرفت شخصی است. اما از سوی دیگر به دنبال جرات بخشی احساس تعلق فرد به دیگران افزایش یافته و تمایل بیشتری پیدا می کند تا خود را وقف نیازهای جامعه اش سازد از اینرو جرات بخشی جدا از اهداف شخصی، یک هدف اجتماعی نیز دارد. چشیدن طعم عشق، ایمان و امید واقعی از طرف شخصی دیگر، واقعه انکارناپذیری است که فرد را ارزش علاقه اجتماعی یک نفر به دیگری عمیقاً آگاه می سازد. با این امید تازه و آگاهی از ارزش علاقه اجتماعی، شخص فرصت های جدیدی را برای خارج شدن از هستی خودمحور پیدا کرده و دلسوزی برای دیگران و زندگی کردن برای آنها را آغاز می کند.

به عقیده آدلر شالوده همه نوع سازگاری، علاقه اجتماعی رشد نایافته است. افراد روان رنجور غیر از اینکه فاقد علاقه اجتماعی هستند:

  • هدفهای بلندپروازانه تعیین می کنند
  • در دنیای خصوصی خودشان زندگی می کنند

 سبک زندگی خشک و جزمی دارند. این سه ویژگی الزاماً از فقدان علاقه اجتماعی سرچشمه می گیرند. خلاصه اینکه، افراد به این علت در زندگی شکست می خورند که بیش از اندازه به خودشان مشغول اند و به دیگران اهمیت کمی می دهند. افراد ناسازگاری برای جبران کردن احساسهای بی کفایتی و ناامنی که ریشه عمیقی دارند، دیدگاه خود را محدود می کنند و به صورت بی اختیار و انعطاف ناپذیر، برای هدفهای نامعقول تلاش می کنند. ماهیت افراطی و نامعقول هدفهای افراد روانجور، آنها را از دیگران دور می کند. آنها در دنیایی خصوصی زندگی می کنند و به اهدافشان معنی شخصی می دهند. آنها با مسایل رقابت، میل جنسی، و شغل از زاویه شخصی برخورد می کنند که مانع از راه حلهای موفقیت آمیز می شود. نظر آنها درباره دنیا در راستای نظر دیگران نیست و به قول آدلر، آنها از «معنی شخصی» برخوردارند. این افراد زندگی روزمره را کار شاقی می­دانند

منبع

ناد علی پور ،بهشته (1394) ، بررسی اثر راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی(بر اساسِ مدلِ لازاروس) بر میزانِ خودکنترلی و سلامت روان: مدلی برایِ ارتقاء سلامتِ روان بر اساسِ نظریۀ علاقۀ اجتماعیِ آلفرد آدلر،پایان نامه کارشناسی ارشد ،دانشگاه آزاد اسلامی

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0