معنا در زندگی

در دهه­های اخير، روان‌شناسان مثبت‌گرا بيشتر بر توانمندي‌ها، شايستگي‌ها و داشته‌هاي انسان تأكيد كرده و بر اين باورند كه هدف روان‌شناسي بايد بهبود و ارتقاي سطح زندگي انسان و شكوفا كردن استعدادها و توانمندي‌هاي به ‌وديعه نهاده شده در‌ درون انسان باشد. بر اين اساس، روان‌شناسان مثبت‌گرا به جنبه‌هاي مثبت رواني انسان، نظير مثبت‌انديشي، خوش‌بيني، شادكامي، خلاقيت، هوش هيجاني، خردمندي، خود‌آگاهي و مانند آن پرداخته و سعي دارند تا با روش‌ها و نگاه علمي، حضور مؤلفه‌هاي مثبت را در ابعاد گوناگون زندگي انسان پر رنگ‌تر و چشم‌گير‌تر جلوه دهند. در روان‌درماني نيز از رويكردهاي مثبت‌درماني، اميد‌درماني و معنا‌‌درماني بهره گرفته و سعي مي‌كنند توجه انسان را به جنبه‌هاي مثبت وجودي و رواني‌اش معطوف سازند.

روان درماني وجودي، رويكردي فلسفي است كه با انسان و دنياي او سر و كار دارد . اين رويكرد نوعي نگرش نسبت به تعدادي از مفاهيم است مانند زندگي و مرگ، اميد و نا اميدي، رابطه و انزوا، بودن و نبودن، گزينش آزادانه، آگاهي و مسوول شدن نسبت به خود و ديگران، تعالي خويشتن و جستجوي معنا در دوره­اي از زندگي كه با مرگ نزديك روبروست . از اين رو مي­توان به بهترين وضع، از آن براي پيشبرد اهداف مداخله استفاده كرد. هدف اصلي اين رويكرد شناسايي سازه هاي  است كه موجبات معناداري زندگي را براي آدمي فراهم مي­آوردند. به همين لحاظ سازه­هايي نظير شادي، اميد، خوش بيني و نظاير آن در كانون توجه اين رويكرد قرار گرفت يعني وجوهي از انسان كه به زندگي­اش معنا مي­بخشد.

از نظر فرانكل، سرنوشت، مانند مرگ قسمتي از زندگي و چيزي است كه خارج از حوزه  قدرت آدمي و مسووليت اوست . از نگاه معنا درماني، مرگ چهره زندگي را بي­معنا نمي­كند بلكه موقتي بودن زندگي آن را پر معنا مي­سازد و مسووليت آدمي را به او يادآوري مي­كند . انسان آزاد است تا در برابر سرنوشت و گرانمندي زندگي، موضع مناسب و شكوه مندي را با سربلندي اتخاذ كند، از كرانمندي زيست شناختي، روان­شناختي و اجتماعي پا را فراتر بگذارد و در فضاي بيكران بعد خرد زادش قدم بگذارد .

از نقطه نظر تاريخي زندگي معنادار يكي از بحث برانگيزترين مفاهيم در فلسفه و روان شناسي بوده است. تلاش براي درك ماهيت آن، در طي قرن ها تداوم داشته است و فلاسفه، روان­شناسان و روان­پزشكان بزرگي نظير كيركيگارد، نيچه، فرانكل  و … به بحث و تفكر در باره آن پرداخته اند. اما علي­رغم تلاش­هاي همه جانبه هنوز سؤالات بدون جواب زيادي در باره ماهيت آن وجود دارد .

در تعریف معناي زندگی باید گفت زندگی براي مردم زمانی معنادار است که آنان بتوانند الگو یا هدفی را در زندگی خود در نظر بگیرند، معناي زندگی به محتوایی اشاره می­کند که مردم زندگی خود را از آن آکنده می­کنند. این معنا به زندگی مردم جهت می­دهد و در ارتباط با هدف­ها و ارزش­هاي زندگی است .

تعريف ركر، يكي از كامل­ترين تعريف­ها در اين زمينه می­باشد، بنا به تعریف رکر ، ادراك نظم، انسجام و هدف در هستي و دنبال كردن اهداف ارزشمند و نيل به آنها همراه با حس رضايتمندي.  با توجه به تعريف ركر،مي­توان به ماهيت موقتي اين سازه پي برد. فرصت براي يافتن معنا از تولد تا مرگ در خلال گستر­هاي از موقعيت­هاي منحصر به فرد زندگي رخ مي­دهد. اين موقعيت­هاي زندگي فرصت­هايي را براي يافتن معنا در لحظه فراهم مي­سازند و به شرايط خاصي همچون سلامتي، محيط فيزيكي، وضعيت اقتصادي اجتماعي، ميراث فرهنگي يا هرگونه شرايط خاص انسان مدرن امروزي وابسته نيستند. يافتن معنا يك صفت محسوب مي­شود و نه حالت و مي­توان آن را در هر موقعيتي كشف كرد. باميستر، معتقد است هنگامي فرد مي­تواند احساس كند كه از يك زندگي معنادار برخوردار است كه چهار نياز او به معنا، ارضا شده باشد . اين چهار نياز عبارتند از:

  •  هدفمند بودن جهت زندگي
  • احساس كارآمدي و كنترل
  • برخوردار بودن از مجموعه­اي از ارزش­ها كه بتواند به وسيله آن ها كنش­هايش را توجيه كند.
  • وجود يك مبناي با ثبات و استوار براي داشتن نوعي حس مثبت خود ارزشمندي.

ونگ،معنا را به عنوان يك سازة فردي و فرهنگي مبتني بر نظام شناختي تعريف كرده است كه انتخاب­هاي فردي، فعاليت­ها و اهداف را تحت تأثير قرار مي­دهد و زندگي را وقف هدفمندي، ارزش­هاي فردي و رضايتمندي مي­كند.فردممكن است معناراازمنابع مختلفي كسب كند.براساس نظرية نيمرخ معناي شخصي ونگ،اين منابع ممكن است ازطريق ارتباطات، دين تعالي فردي،پذيرش شخصي،صميميت و رفتار منصفانه تحقق يابد .

برخي از روان­شناسان مانند آلپورت، فرانكل، و مازلو وجود معنا در زندگي را به عنوان مهم­ترين عامل مؤثر بر كنش­هاي روان­شناختي مثبت مي­دانند. يافته­هاي پژوهشي متعددي نشان داده­اند كه وجود معنا در زندگي عنصري اساسي در بهزيستي روانی، عاطفي است و به صورت سيستماتيكي با ابعاد گوناگوني از شخصيت، سلامت جسمي و ذهني، سازگاري و انطباق با استرس­ها، مذهب و فعاليت­هاي مذهبي و اختلالات رفتاري ارتباط دارد.

از ديدگاه روان­شناسي و سلامت روان بين كساني كه زندگي را معنادار ادراك مي­كنند و كساني كه مفهوم و مبنايي براي آن قايل نيستند تفاوت­هاي بسياري وجود دارد. افراد با سطوح بالاي معناداري در هنگام رويارويي با مسائل روزمره، فقط بر جنبه هاي مشخصي از مشكل تمركز مي­كنند، در صورتي كه اشخاص با سطوح پايين معنا در زندگي، به محدود بودن زمان به عنوان مشكلي بزرگ مي­نگرند و مشكلات فعلي را با احتمال نرسيدن به اهداف آينده پيوند مي­دهند. به اين ترتيب، شخصي كه سطوح بالاتري از معناداري در زندگي را تجربه مي­كند به آساني قادر به رويارويي با شرايط سخت است. سطوح بالاي معنا در زندگي نه فقط به فرد در رويارويي با دشواري­ها كمك مي­كند، بلكه باعث افزايش رضايت شخصي و احساس كاميابي در فرد      می­شود. در نتيجه مي­توان گفت جنبه­هاي خاصي از معناداري نقش عمده­اي در افزايش توان فرد در مقابله با مشكلات دارد .

 معنا درمانی

خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز می‌گردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، اراده ی پروردگاریا معناست.امارساترین معادل آن معنا می‌باشد . براین اساس وبنا به گفته ویکتور فرانکل، معنادرمانی عبارت است از: درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا. به گفته فرنکل لوگوتراپی در مقایسه با روانکاوی روشی است که کمتر به گذشته توجه دارد، و به درون نگری هم ارج چندانی نمی­نهد. در ازای توجه بیشتر به آینده، وظیفه، مسؤلیت، معنا و هدفی دارد که بیمار باید زندگی آتی خود را صرف آن کند. این درمان بر معنی هستی انسان و جستجوی او برای رسیدن به این معنا تاکید دارد. بنا بر اصول لوگوتراپی، تلاش برای یافتن معنا در زندگی، اساسی­ترین نیروی محرکه هر فرد در دوران زندگی وی است. از این رو، فرانکل بیان می کندکه ،من از معنا­جویی به عنوان نیرویی متضاد با لذت طلبی که روانکاوی فروید بر آن استوار است و قدرت طلبی که مورد تایید آدلر است سخن می­گویم.

به عقیده فرانکل معنی‌جویی حقیقتی انکارناپذیر در زندگی انسان است و ماهیت اصلی بشریت همین حقیقت است که الهام‌بخش وجود انسان می‌گردد. این معنا دارای نیروی شفابخشی است که می‌تواند به زندگی جهت دهد و فرد ر برای رسیدن به هدفش یاری کند. اگر چه انسان قادر به جبران گذشته نیست اما با پیدا کردن راه آینده می‌تواند گذشته را آن­گونه که دوست دارد جبران کند و راه خودشکوفایی استعدادهایش را پیدا کند. گذشته هر فرد هر قدر هم با شکست و ناکامی توأم باشد می‌تواند با نگاهی صحیح و عمیق راه موفقیت آینده را فراهم آورد. بسیاری اوقات کاستی‌ها همچون چراغ هشداری برای کسب موفقت و تکامل در آینده عمل میکند.امروزه از روش لوگوترابی برای کمک به معنا دادن به زندگی افراد افسرده، افرادی که قصد خودکشی دارند، افرادی که بیماری صعب‌العلاج دارند، افرادی که با سوگ مواجهه می‌شوند و … استفاده می‌شود. به آنان کمک می‌کنند معنای آن حادثه را دریابند و با عینک جدید به آن اتفاق نگاه کنند و این راز فرانکل بود. واقعیاتی که محتوی آن تنها کارهای انجام داده شده نیست، بلکه عشق و محبتی است که به دردها و رنج‌هایی می‌ورزد که آن را شجاعانه به دوش می‌کشد.

معنادرماني با در نظر گرفتن گذرايي هستي و وجود انساني به جاي بدبيني و انزوا، انسان را به تلاش و فعاليت فرا مي­خواند و بيان مي­دارد كه آنچه انسان­ها را از پاي درمي­آورد، رنج­ها و سرشت نامطلوبشان نيست بلكه بي­معنا شدن زندگي است كه مصيبت­بار است . اگر رنج را شجاعانه بپذيريم تا واپسين دم، زندگي معنا خواهد داشت و معناي زندگي مي­تواند حتي معني بالقوه درد و رنج را نيز در برگيرد . فرانكل مي­گويد در دنيا چيزي وجود ندارد كه به انسان بيشتر از يافتن معني، وجودي خود در زندگي ياري كند .

اسکولنبرگ  و همکاران ،در زمینه به کارگیري عملی معنادرمانی در کار بالینی، پژوهشی انجام داده و در آن پس از اشاره به مفاهیم، اجرا و روش­هاي ساختاري معنادرمانی، بر این نکته تأکید کردند که این روش می­تواند با تکنیک­هاي دیگري که متخصصان سلامت روان به طور مکرر استفاده می­کنند ترکیب شود.  از نظر آنان، متخصصان سلامت روان می­توانند صرف نظر از گرایش نظري خود از معنادرمانی براي مراجعان خود بهره گیرند. طبق نظر فرانکل، عملکرد درمانی این نیست که به بیماران گفته شود معناي ویژه آنان در زندگی چه باید باشد، بلکه باید آنها را در جهت کشف معنی براي خود تشویق کرد.  وي معتقد است که حتی رنج­کشیدن می­تواند منبعی براي رشد باشد.  در صورتی­که جرأت تجربه رنج وجود داشته باشد، می­توان در آن معنایی یافت.

اهداف درماني معنادرمانی

در يك جمع­بندي مي­توان گفت كه هدف معنا درماني توانا ساختن بيماران براي كشف معناي منحصر به فرد خودشان مي­باشد. معنادرماني مي­كوشد تا حدود اختيارها و آزادي­هاي بيمار را ترسيم كند. جايي كه صحبت از روان آزادگي روان زاد يا فردي است بدون جانبداري بي­جا از روان درماني يا دارو درماني رايج به فراخور نياز استفاده مي­كند . معنادرماني در اين مفهوم در شكستن چرخه­هاي معيوب روان آزردگي موثر است . معنادرماني، رفتاري اختياري براي غلبه بر خلاء وجودي است و عبارت است از كمك به مراجعان براي يافتن معنا در زندگي خود . معنادرمانگرها بدنبال جهت‌دهي مجدد مراجعان براي انجام فعاليت­هاي زندگي هستند . معنادرماني نوعي آموزش مسؤوليت‌پذيري است كه اراده مراجعان را براي ادامه زندگي تقويت مي‌كند . احتمال تعالي خويشتن در مراجعاني كه اراده خود را از راه­هاي ارزش آفريني، ارزش­اندوزي و ارزش­هاي نگره­اي بدست آورده‌اند بيشتر است . مراجعان بايد از مسؤوليت حياتي خود براي يافتن معناي زندگي‌شان از طريق هشيارسازي ضمير ناخودآگاه معنوي خود اقدام كنند . اگرچه هشيارسازي ضمير ناخودآگاه معنوي تنها يك مرحله ناپايدار در فرآيند درمان است . هدف از اين درمان در ابتدا تبديل پتانسيل ناهشيار به رفتار هوشيار و سپس ايجاد راهي براي از بين بردن عادت ناهشيار است . نقش معنادرمانگرها هم گسترش و وسعت بخشيدن به حوزه­هاي بصري مراجع است تا گستره معنا و ارزش­ها در نظرشان جلوه­گر شوند.

منبع

رمضانی فتاتویی،صدیقه(1394)، معنادرمانی گروهی بر رضایت زناشویی و خودکارآمدی عمومی زوجین با تعارضات زناشویی مراکز مشاوره،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0