عوامل محيطي
عوامل ژنتيکي، بيولوژيک و خلق و خو فقط قادرند بخشي از فرآيند شکلگيري اختلال اضطراب اجتماعي را تبيين کنند .
تعامل والد/ کودک
کودکان بخش قابل توجهي از اوقات خود را در دو موقعيت خانه و مدرسه ميگذرانند و بهشدت تحت نفوذ و تأثير تعاملات والديني، اعضاي خانواده، معلمان و همسالان قرار دارند. تئوريهاي يادگيري اجتماعي براي اضطراب اجتماعي پيشنهاد ميکنند که تاريخچه پيامدهاي آزارنده و ناخوشايند در تعاملات اجتماعي و فقدان الگو يا دستورالعمل واضح در خصوص راهبردهاي از عهده برآيي سازگارانه شناختي و رفتاري براي مديريت موقعيتهاي اجتماعي چالشانگيز يا راهبردها و مدلهاي نامناسب مي تواند با شکلگيري اضطراب اجتماعي مرتبط باشد. سبک والديني نيز در رشد سايکوپاتولوژي مورد مطالعه قرار گرفته است. اثرات محيطي کمتر اختصاصي اما ناخوشايند و منفي چون مرگ يا بيماري اعضاي نزديک خانواده يا دوستان، تعارض والديني، جدايي، طلاق و زندگي با والد دچار بيماري رواني از طريق افزايش فشار رواني و سايکوپاتولوژي کلي فرد به اين بستر دامن ميزند. اين عوامل باهم در ارتباطند و مکانيسم عمل آنها احتمالاً ايجاد فشار رواني مستقيم و غير مستقيم بر والدين و کاهش توانايي والديني مؤثر است. درک نقش اثر والديني بر شکلگيري اختلال اضطراب اجتماعي موضوع پيچدهاي است چون احتمالاً دربرگيرنده تعامل بين عوامل مختلفي ميباشد. مطالعات تجربي در اين خصوص تا کنون پايهاي و مقدماتي بوده و محدوديتهاي متعددي در آنها مشاهده ميشود. اما همانگونه که رپي ، خاطر نشان ميسازد علي رغم محدوديتهاي گوناگون دادههاي نسبتاً همساني از ارتباط اضطراب کودکي با کنترل و حمايت والديني و رفتار گرم و ملايم ناچيز بهدست آمده است. اين که آيا اين ويژگيها داراي نقش سببساز در بروز اضطراب اجتماعي هستند يا اين که صرفاً انعکاسي از عوامل ژنتيک يا پيامد اضطراب کودکياند نيازمند بررسي بيشتري است. برانچ و هيمبرگ ،دريافتند که بزرگسالان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعي، والدين خود را کمتر اجتماعي قلمداد کرده و معتقدند که آنها تأکيد زيادي بر عقايد ديگران داشته و ميکوشيدند تا فرزندان خود را از تعاملات بين فردي دور نگه دارند. همچنين در روش تربيتي خود از شرمندهسازي بهره ميبرند.
تجارب اجتماعي ناخوشايند
ادراک تهديد اجتماعي در ترکيب با تئوري شرطيسازي، توصيفي منطقي براي درک ترسهاي اجتماعي فراهم ميکند که بر مبناي تجارب ناخوشايند زندگي است. پژوهشهايي که تا کنون انجام يافته نتوانسته اند از ارتباط بين تجارب ناخوشايند اجتماعي و اختلال اضطراب اجتماعي حمايت کند. براي نمونه مولکنز و بوگلز ، که به بررسي ارتباط حوادث آسيبزاي زندگي با ترس از سرخ شدن پرداختند دريافتند هرچند ظهور اين ترسها متعاقب واقعه ناخوشايندي در زندگي ذکر ميشد اما 66 درصد افرادي که ترس ناچيزي داشته و يک حادثه ناخوشايند را تجربه کرده بودند بعدها دچار ترس از سرخ شدن نشدند .
نظر به بروز زود هنگام اختلال اضطراب اجتماعي، بررسي تجارب ناخوشايندي که طي سالهاي نخستين زندگي اتفاق ميافتد آگاهي دهنده است. تجارب منفي اجتماعي عمده، دست انداختن افراطي، انتقاد، زورگويي، طرد، تمسخر و تحقير از جانب افراد مهم در رشد و تداوم اختلال اضطراب اجتماعي مؤثر است. البته عمده پيشينه پژوهش مربوط به پژوهشهاي گذشتهنگر بزرگسالان از تجارب کودکي مبتني است و تحت تأثير سوگيري و يادآوري و گزارشدهي قرار دارد . هاکمن و همکاران ، دريافتند که بزرگسالان مبتلا به اضطراب اجتماعي تصاوير ذهني راجعه منفي و خودمختاري را گزارش ميکنند که محتوايشان با گذشت زمان ثابت و با خاطرات تجارب اجتماعي ناخوشايندي که نزديک به زمان بروز اختلال اتفاق افتاده مرتبط و نزديک است. اين پژوهشگران معتقدند که تجارب منفي اوليه ميتواند به شکلگيري تصاوير منفي اغراق شده از خود اجتماعي فرد منجر شوند که در موقعيتهاي اجتماعي آتي مکرراً فعال شده و در برابر تغيير حاصل از تجارب خوشايند بعدي مقاومند. بطور کلي درک اين مطلب که آيا حوادث منفي بين فردي خاصي در کودکي يا نوجواني، ممکن است داراي نقش سببشناختي در اضطراب اجتماعي باشد يا اينکه آيا افراد مبتلا تجارب منفي و آسيبزاي بين فردي بيشتري دارند که اضطراب اجتماعي را در آنها تقويت ميکند مفيد است.
اختلال اضطراب اجتماعي مانند ساير اختلالات اضطرابي با نرخ بالاي مشکلات دوران کودکي همراه است، هر چند اين رابطه به اندازه اختلالات خلقي قوي نيست. رپي و اسپنس ، در مدل سبب شناسي اضطراب اجتماعي پيشنهادي خود معتقدند که وقايع ناگوار زندگي و تجارب يادگيري خاص مي تواند خطر اضطراب اجتماعي را در افرادي که از نظر ژنتيکي استعداد ابتلاي بيشتري دارند افزايش دهد. در واقع بين حوادث تروماتيک کودکي از جمله سوء استفاده جسمي، جنسي و تجارب منفي کمبود رابطه نزديک با يک بزرگسال، تعارض زناشويي در خانواده اصلي، مهاجرت مکرر، فرار از خانه، شکست تحصيلي و اضطراب اجتماعي در بزرگسالي رابطه معنادار وجود دارد. ميزان اضطراب اجتماعي در بازماندگان حملات جسمي و جنسي کودکي 20 تا 46 درصد است. سطوح بالاي آزار عاطفي و وقايع منفي متعدد در کودکي مثل جدايي والدين، تعارض خانوادگي و آسيب روانشناختي والدين با خطر افزوده اضطراب اجتماعي همبسته است . آلدن و تيلور ، معتقدند که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعي در سراسر زندگي کم و بيش داراي روابط اجتماعي منفي هستند به اين دليل که سبک بين فردي آنها پاسخ منفيتري را در ديگران برميانگيزد و موجب يک چرخه بين فردي خودکام بخش از حوادث ميشود. البته نميتوان پذيرفت که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعي الزاماً وقايع فردي تروماتيک بيشتري را تجربه کردهاند يا اختلال آنها نتيجه يک واقعه اجتماعي آسيبزاي خاص است. کلارک و بک ، معتقدند که اختلال اضطراب اجتماعي بهجاي آنکه صرفاً محصول عوامل محيطي يا اجتماعي باشد، پاسخي شناختي به تجارب اجتماعي است. بهعبارت ديگر در سبب شناسي اين اختلال، مهمترين عامل، تعبير و تفسيرهاي منفي است که افراد مبتلا، در تعاملات اجتماعي خود با ديگران خلق ميکنند.
اما مشکل آن است که اين عوامل، ريسک وقوع طيفي از انواع سايکوپاتولوژي را بالا ميبرند و صرفاً منحصر به اختلال اضطراب اجتماعي نيستند. از سوي ديگر چون پژوهشهاي مربوطه مقطعي و گذشته نگر است ، امکان تعيين جهت عليت دشوار است .
بنظر کلارک و بک ، براي حذف اين روابط مشترک انجام پژوهشهاي طولي ضروري است تا دقيقاً مشخص شود که کدام يک از حوادث منفي زندگي بر رشد و شکلگيري اختلال اضطراب اجتماعي تأثير دارد.
منبع
دهقان،منیره(1392)، پیشبینی اضطراب اجتماعی بر اساس مؤلفههای حساسیت اضطرابی، عدم تحمل بلاتکلیفی و ذهن آگاهی، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی، دانشکده علوم انسانی شاهد
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید