ديدگاههاي افسردگي
نظريه زيست شناختي: به اعتقاد الگوي زيستي، افسردگي اختلال بدن است، اگرچه در مجموع افسردگي ميتواند بوسيله مشكل موجود در هر يك از اندامهاي بدن ايجاد شود، گمانهزنيها تقريباً به طور كامل بر مغز، بويژه بر كاهش نوعي مواد (اسمين هاي بيوژنتيك) متمركز شدهاند كه به انتقال تكانههاي عصبي در طول فواصل (سيناپس ها) موجود بين سلولهاي عصبي (نورونها) كمك ميكنند. چهار سرنخ وجود دارد كه نشان ميدهد بدن عميقاً در افسردگي درگير است، اولاً افسردگي تا اندازهاي بعد از دورههاي تغيير فيزيولوژيكي طبيعي در زنان رخ ميدهد: بعد از به دنيا آوردن كودك، هنگام يائسگي و درست قبل از قاعدگي. ثانياً شباهت قابل ملاحظهاي بين نشانهها در فرهنگها، جنسيتها، سنين و نژادها حاكي از يك فرآيند زيستي زيربنايي است. ثالثاً، درمانهاي بدني، بويژه داروهاي ضدافسردگي سه حلقهاي و بازدارندههاي MAO و شوك برقي تشنجآور افسردگي را به طور مؤثري بيان ميكند و بالاخره با اينكه، گاهي افسردگي بصورت عوارض جانبي داروها در افراد بهنجار ايجاد ميشود. بويژه افسردگي ميتواند به وسيله رزوپين، ايجاد شود كه داروي كاهش دهندة فشار خون است.
درمان هاي بدني افسردگي: طرفداران الگوي زيستشناختي براي درمان افسردگي يك قطبي بويژه زماني كه شديد باشد به دو روش اقدام ميكند. روش اول درمان كردن بيمار با داروهاست، كه در اين صورت ممكن است از فلوكستين (پروزاك)، داروهاي سه حلقهاي و بازدارندههاي MAO استفاده كنند. روش دوم واردت كردن شوك برقي تشنجآور (ECT) است. با اين روشها، افسردگي تا اندازهاي بهبود مييابد ولي نرخ برگشت آن بالاست .
نظريههاي روان پويايي: نظريهپردازان روان پويشي بر سه علت افسردگي تأكيد ميكنند: خشمي كه متوجه خود شده است. وابستگي بيش از اندازه به ديگران براي عزت نفس و درماندگي در رسيدن به هدف ها، روانشناسان پيشين اولين كساني بودند كه در الگوي روانپويشي به شناخت افسردگي كمك كردند. كارل آبراهام، و زيگموند فرويد،در مقاله كلاسيك خود به نام «داغداري و ماليخوريا» بر هميت خشمي كه متوجه خود شده است در ايجاد افسردگي، تأكيد كردند. به نظر فرويد، انگيزش براي تنبيه خود از رويدادهاي كودكي فرد افسرده ناشي ميشود. فرد افسرده در دوران كودكي خود عشق شديدي را پرورش ميدهد كه با دلسردي فرد ديگر تضعيف ميشود او از اينكه دلسرد شده است احساس خشم ميكند. انرژي ليبدويي نهفته در عشق آزاد ميشود، وليمتوجه فرد ديگري نميشود. در عوض، من (Ego) با فرد از دست رفته همانندسازي كرده يا او را جذب ميكند. و ليبدوي آزاد شده اين بخش از من (Ego) ميشود. خشمي كه در اصل نسبت به آن شخص احساس ميشد اكنون به خود (Self) برميگردد و ضايعات و طرد بعدي، اين ضايعه اوليه را دوباره فعال ميسازند و باعث ميشوند كه خشم فرد افسرده متوجة شخص جنايتكار اصلي شود كه اكنون در من او ادغام شده است. اينگونه متوجه شدن خشم به سوي خود، گام مهمي در ايجاد نشانههاي عزت نفس كم، سرزنش علني، نياز به تنبيه ودر موارد بسيار شديد، خودكشي است .
فرد افسرده براي عزت نفس خود بيش از حد به ديگران وابسته است،از زمان فرويد، نظريهپردازان روانپويشي بر تيپ شخصيتي تأكيد كردهاند كه افراد را به ويژه نسبت به افسردگي آسيبپذير ميسازد: فرد افسرده شديداً نيازمند آن است كه لبريز از عشق و تحسين شود. او با حالتي از عطش مداوم براي عشق و محبت زندگي ميكند و چنانچه اين نياز برطرف نشود، عزت نفس او تنزل مييابد. آنان به صورت معتادان محبتي انگاشته ميشوند كه به طرزي بينظير در ايجاد محبت ديگران ماهر شدهاند و همواره دوست دارند سرشار از محبت باشند. با اين حال، فرد افسرده غير از دريافت اين محبت، براي شخصيت واقعي فردي كه او را دوست دارد اهميت چنداني قا ئل نيست .
سومين گرايش در نظريه پردازي روانپويشي مربوط به افسرديگ در اظهار ادوارد بيبرينگ، ديده ميشود كه معتقد است افسردگي زماني ايجاد ميشود كه من در برابر آرزوهايش احساس درماندگي ميكند. احساس درماندگي در دستيابي به اهداف عالي من موجب از دست دا دن عزت نفس ميشود كه ويژگي اصلي افسردگي است. فردي كه مستعد افسردگي است، معيارهاي بسيار بالايي دارد و همين باعث ميشود كه آسيبپذيري او نسبت به درماندگي به هنگام مواجه شدن با اهدافش، بيشتر شود. از نظر بيبرينگ، تركيب اهدافي كه قوياً با ارزش انگاشته ميشوند، با آگاهي عميق من از درماندگي و ناتوانياش در رسيدن به اين اهداف، مكانيزم افسردگي است.
درمان روانپويشي افسردگي: نظريه روان پويشي در مجموع به جاي تأكيد بر ضايعاتي كه در كوتاه مدت موجب افسردگي ميشوند، بر آمادگي درازمدت براي آن تأكيد ميكند. به همين نحو، درمانهاي روان پويشي به جاي اينه به تسكين كوتاه مدت افسردگي گرايش داشته باشند، به تغيير درازمدت تمايل دارند. از سه گرايش روان پويشي دربارة افسردگي، چندين راهبرد درماني به دست ميآيد:
اولاً، نظريهپردازان روان پويشي كه به نظرية افسردگي تمايل دارند كه بر خشم متوجة خود شده تأكيد ميكند، ميكوشند بيمار را از خشم گمراه شده و تعارض هاي اوليهاي كه موجب آن بودهاند آگاه كنند. پذيرفته خشمي كه ضايعه و طرد آن را ايجاد كردهاند و هدايت كردن آن به سوي موضوعات مناسبتر، بايد از وقوع افسردگي پيشگيري كرد و آن را تسكين دهد.
ثانياً، درمانگران روانپويشي كه به او وابستگي شديد فرد افسرده به ديگران براي عزت نفس ميپردازند، سعي ميكنند به بيمار كمك كنند تا به تعارضهايي كه همواره او را تشنة محبت و حرمت ديگران ميكنند، پي برده و آنها را حل كند. چنين بيماري بايد متوجه شود كه عزت نفس واقعي از درون ناشي ميشود.
ثالثاً، درمانگراني كه در چارچوب رويكرد درماندگي بيبرينگ كار ميكنند، ميكوشند براي خاتمه دادن به افسردگي بيمار را وادارند تا اهداف خود را دست يافتني بداند، اهداف را به گونهاي تغيير دهد كه بتوانند تحقيق نمايند، يا كلاً اين اهداف را رها كند .
نظريههاي شناختي: احتمالاً بانفوذترين نظريههاي روانشناختي كه امروزه درباره افسردگي وجود دارد نظرگاه شناختي است. در الگوي شناختي افسردگي، افكار خاص را علت اصلي نشانههاي فرد افسرده ميدانند. الگوي اول كه آرون تيبك، آن را ساخته است، عمدتاً از تجربة درماني طولاني با بيماران افسرده بدست آمد و علت افسردگي را افكار منفي نسبت به خود، نسبت به تجربة جاري و نسبت به آينده ميداند. الگوي دوم كه مارتين اي.پي.سليگمن آن را به وجود آورده است، عمدتاً از آزمايشهاي انجام شده با سگها، موشها و افراد مبتلا به افسردگي خفيف به دست آمده است و علت افسردگي را انتظار درماندگي آينده ميداند. فرد افسرده انتظار وقوع رويدادهاي بد را دارد و معتقد است كه براي جلوگيري از وقوع آنها كاري نميتوان انجام داد. از ديد آرون بك دو مكانيزم موجب افسردگي ميشود، سهگانان شناختي و خطاهاي منطق .
سهگانان شناختي: سهگانان شناختي از افكار منفي دربارة خود، تجربة جاري و آينده تشكيل ميشود. افكار منفي درباره خود عبارتست از اعتقاد فرد افسرده به اينكه او معيوب به درد نخور، و بيكفايت است. نشانة عزت نفس كم از اعتقاد او به اينكه معيوب است ناشي ميشود. چنانچه او تجربيات ناخوشايندي داشته باشد. آنها را به عدم شايستگي شخصي نسبت ميدهد. چون او باور دارد كه معيوب است، معتقد است هرگز به خشنودي دست نخواهد يافت. افكار منفي فرد افسرده درباره تجربه شامل تعبير اوست كه آنچه براي وي اتفاق ميافتد ناگوار است. او موانع جزئي را به صورت موانع غيرقابل گذر سوء تعبير ميكند. حتي زماني كه ديدگاههاي مثبت معقولتري دربارة تجربة او وجود دارند او به منفيترين تعبير ممكن در مورد آنچه براي او رخ داده است گرايش دارد. بالاخره اينكه، نگرش منفي فرد افسرده در مورد اينكه، نگرش درماندگي است. زماني كه او به آيندة فكر ميكند، باور دارد وقايع منفي كه اكنون براي او اتفاق ميافتند به خاطر نقايص شخصي او در آينده نيز ادامه خواهند يافت.
خطاهاي منطق: يك باور دارد كه خطاهاي منظم در منطق، دومين مكانيزم افسردگي است از ديد بك، فرد افسرده مرتكب پنج خطاي منطقي متفاوت در تفكر ميشود، و هر يك از آنها تجربيات او را تيره ميكنند: استنباط دلخواه، انتزاع گزينشي، تعميم مفرط، بزرگنمايي و كوچكنمايي، شخصيسازي.
استنباط دلخواه: به نتيجهگيري اشاره دارد كه شواهد ناچيزي براي حمايت آن وجود دارند يا اصلاً شواهدي وجود ندارند.
انتزاع گزينشي: عبارت است از تمركز بر يك امر جزيي بياهميت و در عين حال ناديده گرفتن ويژگي هاي مهمتر موقعيت.
تعميم مفرط: عبارتست از نتيجهگيريهاي كلي دربارة ارزش، توانايي، يا عملكرد براساس يك واقعيت تنهاست. بزرگنمايي و كوچكنمايي: عبارتست از خطاهاي فاحش ارزيابي، كه طي آن رويدادهاي ناگوار جزئي بزرگنمائي و رويدادهاي خوب بزرگ، كوچك نمايي ميشوند. شخصيسازي: عبارتست از اينكه فرد به غلط خود را مسئول رويدادهاي ناگوار در دنيا ميداند .
درمان شناختي: نظريه افسردگي شناختي بك اعلام ميدارد كه علت افسردگي افكار منفي نسبت به خود تجربة جاري، و آينده و خطاهاي منطق است، درمان شناختي ميكوشد با اين شناختها مقابله كند. هدف آن شناسائي و اصلاح تفكر تحريف شده و فرخهاي كژكار زيربنائي افسردگي است. علاوه بر اين به بيمار آموخته ميشود بر مشكلات غلبه كند و بر موقعيت هايي كه قبلاً آنها را حل شدني ميانگاشته است فايق آيد.
درمان شناختي از شيوههاي رفتار درماني نظير افزايش فعاليت ؛ تقويت كردن فرد افسرده، براي شركت كردن در فعاليت هاي بيشتر واگذاري تكليف درجهبندي شده ؛تقويت كردن فرد افسرده براي برداشتن گام كوچك در هر بار، و به تدريج مشكلتر كردن اين گام ها و آموزش مهارت هاي اجتماعي مغاير با نشانههاي افسردگي، استفاده ميكنند. اما در درمان شناختي اين شيوهها براي تغيير نشانههاي رفتاري صرفاً وسايلي هستند براي تغيير افكار و فرض هايي كه علت هاي بنيادي رفتار افسرده انگاشته ميشوند. چهار شيوه درمان شناختي به ترتيب عبارتند از: شناسايي افكارخودكار، افكار خودكارآزمايش واقعيت،آموزش انتساب مجدد و تغيير فرض هاي دپرسوژنيك.
شناسايي افكار خودكار: بك معتقد است كه بيماران افسرده جملههاي ناپيوسته و منفي را سريعاً و از روي عادت به خودشان ميگويند. اين افكار خودكار، افسردگي را نگه ميدارند درمان شناختي به بيماران كمك ميكند كه اين افكار خودكار را شناسايي كنند.
افكار خودكار آزمايش واقعيت: وقتي كه بيمار ياد گرفت اينگونه افكار را شناسايي كند درمانگر شناختي با بيمار به گفتگويي ميپردازد كه طي آن شواهد موجودعليه اين افكار با دقت كامل مورد بررسي قرار ميگيرند. اين تلاش در جهت ايجاد خوشبيني كاذب نيست، بلكه ترغيب بيمار به استفاده از معيارهاي معقول خودسنجي است كه افراد غيرافسرده آنها را به كار ميبرند. وقتي بيمار ياد ميگيرد افكار خودكارش را با دقت كامل بررسي كندو شواهدي را عليه آنها بيارايد، قادر خواهد بود آنها را تضعيف كرده و بدين ترتيب آنها از بين خواهند رفت. آموزش انتساب مجدد: بيماران افسرده به سرزنش كردن خود براي رويدادهاي ناگوار گرايش دارند كه در واقع مسئول آنها نيستند. درمانگر و بيمار براي مقابله با اينگونه سرزنش نامعقول، رويدادها را وارسي ميكنند، و براي غلبه كردن بر اين سرزنش معيارهاي افراد غيرافسرده را به كارميبندند. اين در واقع آزاد كردن بيمار از قيد سرزنش نيست بلكه اين كار براي اين صورت ميگيرد كه بيمار دريابد ممكن است عوامل ديگري غير از بيكفايتي او وجود داشته باشند كه به رويداد ناگوار كمك ميكنند. تغيير دادن فرضهاي دپرسوژنيك: آخرين شيوه درمان شناختي، تغيير دادن آشكار فرضهاي دپرسوژنيك است .
بك، شش فرض را مشخص ميكند كه افراد افسرده زندگي خود را براساس آنها قرار ميدهند، و از اين راه الف)خود را مستعد غم، نااميدي و سرخوردگي ميكنند: براي اينكه من خوشحال باشم، بايد همه افراد در تمام اوقات مرا بپذيرند؛
- اگر مرتكب اشتباهي شوم، معني آن اينست كه نالايقم؛
- بدون عشق و محبت نميتوان زندگي كنم؛
- اگر كسي با من مخالف باشد، اين بدان معني است كه او مرا دوست ندارد؛
- ارزش من به عنوان يك شخص بستگي دارد به اينكه ديگران دربارة من چه فكري ميكنند وقتي كه بيمار و درمانگريكي از اين فرضها را شناسايي ميكنند به شدت آن را مورد حمله قرار ميدهند. اعتبار هر فرض بررسي ميشود، ضد استدلاللهاي براي هر يك از فرضها مطرح ميشود، فرضهاي قابل قبول ديگري ارائه ميشوند، و پيامدهاي مصيبتبار اعتقاد به هر فرض برملا ميشوند .
نظريههاي يادگيري: پيشفرض نظريههاي يادگيري آن است كه افسردگي و فقدان تقويت به هم مربوطاند نبود تقويت ممكن است چند علت داشته باشد. پاسخ ها ممكن است بدين سبب تضعيف شوند كه هيچ تقويتي دريافت نداشته يا حالتي نا خوشايند يا تنبيه كننده به دنبال داشتهاند. بسياري از نظريهپردازان، معتقد به ديدگاه يادگيري، به شدت تحت تأثير كارهاي بياف. اسكينر، در زمينه شرطي شدن عاملي بودهاند، انديشههاي ناشي از كارهاي اسكينر از طريق تأكيد بر تعامل اجتماعي، به ويژه اينكه چگونه رفتار ساير افراد ميتواند به عنوان تقويت عمل نمايد. اصلاح و تعديل شدهاند، لوين سوهن و همكاران ، وي از پيشوايان تحقيق در زمينه افسردگي از ديدگاه يادگيري هستند. آنها به طور كلي چنين تأكيد ميكنند كه پايين بودن مقدار واكنشهاي رفتاري؛ برون شد رفتار و احساسات غمگيني يا بدبختي كه با افسردگي همراه ميشود، مربوط است به كمي تقويت مثبت و يا زيادي تجربههاي ناخوشايند.
اين وضع ممكن است به يكي از چند دليل مختلف پديد آيد:
- محيط خودبخود ممكن است مسئلهاي باشد. امكان دارد كه در محيط فرد، عوامل تقويتكننده يا تنبيهكننده زياد باشند.
- شخص ممكن است فاقد مهارتهاي اجتماعي براي جذب تقويت مثبت يا براي تطبيق مؤثر با حوادث تنفرانگيز و ناخوشايند باشد.
- به سبب بعضي دلايل، در افرادي كه مستعد افسردگي هستند، موارد تقويتكننده، كمتر مثبت و موارد تنبيهكننده، بيشتر منفي به نظرشان ميرسد تا افراد عادي. اين ممكن است به صورت چرخهاي از كاهش رفتار يا كنارهگيري آغاز شود و به تقويت كمتر يا تنبيه بيشتر بيانجامد افراد افسرده حوادث ناخوشايند بيشتري در زندگيشان رخ مينمايد و تجربة آنان نيز از اين حوادث ناخوشايندتر از افراد غيرافسرده است .
افراد افسرده ممكن است با استفاده از رفتار وابسته شديد براي برقراري ارتباط كوشش نمايند و نيز امكان دارد براي جلب همدردي و مهرباني ديگران به شكوههاي پياپي مبادرت ورزند. گرچه ممكن است شخصي كه به دنبال دريافت اين نوع رفتار است در آغاز به بايستگي پاسخ بدهد، ولي پس از مدتي ممكن است از آن وضع احساس آزردگي يا ناكامي بكند حتي اگر معاشران شخص افسرده حمايت خود را ادامه داده سخنان اطمينانبخش بر زبان آورند، باز امكان دارد كه احساس ناكامي و آزردگي آنان با ظرافت به صورت رفتارهاي غيركلامي يا به راههاي ديگر ابراز شود. اگر خشم و ناكامي از اين قسم آشكار نشود، پيامهاي آميخته با همدرديد كه با لحن منفي داده ميشود، ممكناست موجب آشفتگي شخص افسرده شود به طوري كه رفتارهاي ناخوشايند، به جاي آنكه حذف شود، پايدا بمانند.
سرانجام يك دور باطل آغاز ميشود كه در آن نشانههاي مرضي و ناكامي فزايندهاي به طور آشكار ايجاد شده، بياطميناني هائي پديد ميآيد؛ به طوري كه اطرافيان شخص افسرده شروع به گفتن چيزهايي از اين قبيل ميكنند كه شما اگر كوشش كنيد ميتوانيد بهبود يابيد، هيچكس مجبور نيست آنگونه عمل كند، البته اين موضوع موجب ميشود كه وضع موجود بدتر شود، وجود اينگونه احساسات، خواه آشكار، خواه پنهان، احتمالاً يكي از دلايلي است كه چرا اشخاص تمايل دارند از مصاحبت با افراد افسرده اجتناب ورزند. به همين دليل ممكن است كه آموزش مهارتهاي اجتماعي به افراد افسرده بتوانند يك اقدام درماني كارساز باشد.
درمان افسردگي از نقطه نظر يادگيري: لوين سوهن و همكارانش، نخست ميكوشند كه تأثير متقابل و مشخص بين فرد و محيط و رويدادهاي مرتبط افسردگي را به دقت تعيين نمايند. يك گام در اين راه عبارتست از: مشاهدة مشخص در خانواده، به عنوان قسمتي از ارزيابي اوليه. اين كار چند مقصود را عملي ميكند، يكي آنكه مراجع را نسبت به اين انديشه آگاه ميسازد كه افسردگي به تأثير متقابل شخص با ديگران و محيط ربط دارد، ديگر آنكه به درمانگر يك راه سودمند و بالنسبه خالي از تعصب از نحوة كسب اطلاع دربارة رفتار مراجع و كسان ديگري كه دور و برش هستند، نشان ميدهد.
ابزارهاي ديگري كه در درمان بر پاية يادگيري اجتماعي مورد استفاده واقع ميشود، عبارتست از: فهرستي از رويدادهاي خوشايند و ناخوشايند، مراجع از طريق علامت زدن اين فهرست معين ميسازد كه هر رويداد چند بار در زندگياش پيش آمده و تا چه اندازه وقوع آن حادثه يا احتمال وقوعش براي وي خوشايند يا ناخوشايند بوده است. اين فهرست حوادث چنان ساخته شده است كه آن را بتوان همه روزه به كار برد. علاوه بر آن مراجع خلق و خوي خود را هر روز رتبهبندي ميكند. اين موضوع هم به مراجع و هم به درمانگر اجازه ميدهد تا از رابطة بين خلق و خوي و رويدادها آگاه شوند. علاوه بر اين علامت زدنهاي روزانه، يك برنامة درمانگري مخصوص تهيه شده است كه عبارتست از: تعليم مهارتهايي كه در ارزيابي اوليه آشكار شده كه مراجع فاقد آنهاست. اين برنامه درمانگري ميتواند شامل مواردي از قبيل: آموزش ابراز وجود، كارساز بودن در وظايف پدري و مادري، گذراندن وقت و آموزش آرامش عضلاني باشد.
نظرية اصالت وجودي- انسانگرايي دربارة افسردگي: در حالي كه نظريههاي روان پويائي نقطة تأكيدشان از دست دادن شيء مورد علاقه به عنوان علت اصلي افسردگي است، نظريههاي اصالت وجود بر محور از دست دادن عزت نفس دور ميزنند، شي از دست رفته ميتواند واقعي باشد يا سمبليك مانند قدرت، مقام اجتماعي، يا پول. ولي از دست دادن در نفس خود، نميتواند به اندازة تغيير حاصل در خودسنجي فرد بر پاية آن از دست دادن مهم باشد. بسياري از افراد خودپنداري خود را بر پايه اينكه چه كسي هستند و يا چه چيزي دارند بنا ميكنند. مثلاً من رئيس هيئت مديره كارخانه هستم، من همسر يك شخصيت مشهور سينمايي هستم، همانندسازيهايي از اين قبيل، تشخص خارجي و ارزش افراد را در اذعان خود نشان ميدهد، علت شايع افسردگي در مردان از دست دادن شغل است.
شغل بيانگر ارزش شخص در نظر خودش است. يك علت شايع افسردگي در زنان از دست دادن همسر است مسئله، تنها از دست دادن شخص مورد علاقه نيست، بلكه منبع اصلي ارزش وي است، زيرا موقعيت اجتماعي سنتي يك زن مبتني بر نقش شوهر است. علاوه بر آن، با از دست رفتن نانآور خانواده ممكن است امرار معاش زن دچار مظاهر شود، نظريههاي انسانگرايي ممكن است بر اختلاف من آرماني شخص و ادراك وي از حالت واقعي امور تأكيد بگذارد. براساس اين نظريه افسردگي احتمالاً زماني ظاهر ميشود كه اختلاف بين من واقعي و من آرماني خيلي زياد شود. بطوري كه براي شخص قابل تحمل نباشد. اين انديشه با شواهد تجربي گرد آمده بوسيله پژوهندگاني كه ميزان خود ارزيابيهاي افراد افسرده و غيرافسرده را بررسي كردهاند مطابقت دارد .
منبع
اسماعیلی نژاد،حسن(1393)، رابطه کنترل عواطف و سلامت روانی با عملکرد تحصیلی دانش آموزان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی هرمزگان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید