تئوری ذهن چیست؟
مخلوقات اجتماعی برای قدرت تشخیص انگیزهها، اهداف، امیال، اعتقادات و احساسات دیگران به یک مهارت ویژه و اساسی در زندگی نیاز دارند. به بیان دیگر به منظور هماهنگی بیشتر و فهم دیگران، به این مهارت نیاز دارند. این درجه از مهارت، معرفت و آگاهی به نوبه خود به افراد اجازه و امکان میدهد که رفتار دیگران را پیش بینی کنند. دانشمندان نورولوژیست اجتماعی و شناختی به این مهارت ویژه و حیاتی توانایی ذهن میگویند و آن را پایه موفقیت در روابط میدانند.
اصطلاح تئوري ذهن نخستین بار توسط پریماك و وودورف در سال 1978 براي بررسی اینکه شامپانزهها مهارتهاي ذهنخوانی دارند یا خیر به کار برده شد. تئوري ذهن اصطلاحي است كه به توانايي پيش بيني و شرح دادن رفتار با رجوع به حالات ذهني اشاره دارد. این اصطلاح به بدنه منسجم دانش در مورد ذهن انسان كه افراد به طور عادي آن را كسب ميکنند و براي پيش بيني و شرح دادن رفتار خودشان و ديگران از آن استفاده ميکنند، گفته ميشود.
درادبيات پژوهشي،مترادفهايي مانند ذهنيسازي، ذهنخواني، روانشناسي عامه و درك اجتماعي به جاي اصطلاح تئوري ذهن به كار رفته است.
ریشههای این ظرفیت شناختی را میتوان در سالهای اولیه زندگی جستجو کرد. اگرچه کودکان در سالهای اول زندگی از ذهن خود و دیگران روز به روز بیشتر آگاه میشوند، و بین مفردات آنها ارتباط برقرار میکنند، اما تغییرات اساسی در درک نظریه ذهن در چهار سالگی اتفاق میافتد. هنگامی که کودکان قادر میشوند محتواهای ذهن دیگران را، به ویژه حالات باور را تفسیر کنند .
پژوهشگرانی نظیر بی و بوید، اعتقاد دارند که تئوري ذهن همگام با افزایش سن در کودکان پیشرفت مینماید؛ به طوري که کودکان در حدود سه سالگی، قادر هستند تا بین آنچه دیگران میخواهند امیال و آنچه دیگران انجام میدهند رفتارها پیوند برقرار کنند، اما آنها قادر به درك ماهیت باورهاي دیگران نیستند. در حالی که برخی از متخصصان معتقدند که فرایندهاي مربوط به تئوري ذهن به طور عمده با درونگرایی مرتبط است ولی به طور کلی اعتقاد بر این است که این توانایی حاصل هوش اجتماعی است. هوش اجتماعی، توانایی فرد در پیش بینی یک دوره از عمل، تشخیص بین اعمال خود و دیگران، یادگیري از راه تقلید، درك احساسات و توانایی دروننگري را در بر میگیرد که جزء دانش تئوري ذهن است.
کاکوجویباری، شقاقی و برادران ، در پژوهشی دریافتند که تئوری ذهن یکی از مهمترین مباحث شناخت اجتماعی است و کودکان با افزایش سن در سیر تحولی خود به سطوح متمایزی از تئوری ذهن دست مییابند.تواناییهایی که رسماً با نظریه ذهن مرتبط هستند عبارتند از رشد اخلاقی، فهم توالی جهل و عقیده نادرست، تمایز ظاهر و واقعیت و به کاربردن اصطلاحاتی که بیان کنند حالت ذهنی هستند .
درک احساسات و توانایی دروننگری برای داشتن تعاملات اجتماعی مؤثر و ضروری است. نظریه ذهن در عمل به کودک ابزار قدرتمندی میدهد تا با آن به اکتشاف، پيش بيني و تغيير رفتار ديگران دست بزند. به وسیله نظریه ذهن میتوان حالات ذهنی (باورها، تمایلات، تخیلات، عواطف و…..) که علت اصلی اعمال هستند؛ تفسیر کرد. نظریه ذهن پیش نیازی برای درک محیط اجتماعی و لازمه درگیری در رفتارهای اجتماعی رقابت آمیز است. علاوه بر این نظریۀ ذهن برخودتنظیمی و مهارتهای حل مسئله، فرایندهای مهار اجرایی، خودپنداشت، تشخیص بازنمودن از واقعیت، کفایت اجتماعی و مهارتهای بین فردی، درک هیجانات، تفسیر و درک تصاویر مبهم، و رفتارهای جامعه پسند، همدلی و همدردی مؤثر است .
تعریف تئوری ذهن
انسانها گروهی زندگی میکنند و با هم تعامل دارند. ویژگی اصلی رفتار اجتماعی انسان که باعث تمایز او از سایر حیوانات میگردد، تعامل و ارتباط او با دیگرانسانها است. ظاهراَ این ویژگی نیازمند آن است که فرد بداند دیگران چگونه فکر میکنند و دارای چه احساسی هستند چنین ظرفیتی «تئوری ذهن» نامیده میشود .
توانایی نسبت دادن حالتهای ذهنی یعنی نیات، احساسات، خواستهها و باورها به خود و دیگران و درک این که حالات ذهنی دیگران میتواند متفاوت از حالات ذهنی خود فرد باشد اصطلاحاً تئوری ذهن نامیده میشود). همچنین تئوري ذهن را به عنوان توانش فرد در اسناد حالتهای ذهنی به خود و دیگران و پیش بینی رفتارها بر مبنای حالتهای ذهنی تعریف میکنند .
لزلی، تئوری ذهن را به عنوان قدرت ذهن انسان برای تصور کردن حالتهای ذهنی خودش و دیگران تعریف میکند.بارون کوهن، تئوری ذهن را توانایی استنباط حالتهای ذهنی مانند مقاصد، خاطرات، باورها، و استفاده از آن برای درک و پیش بینی رفتار خود و دیگران میداند. به اعتقاد وی تئوری ذهن منظومهای از انواع حالات ذهنی است که در ارتباط متقابل با یکدیگر است.
شافر، تئوری ذهن را وجه تمایز خود عمومی و خود خصوصی میداند که دلالت بر کسب تئوري ذهن دارد. درک اینکه مردم حالتهای ذهنی از قبیل باورها، امیال، و مقاصدی دارند که اغلب هدایت کننده رفتار آنها است.استینگتون تئوری ذهن را درک تعامل اجتماعی به وسیله اسناد باورها، امیال، قصدها و هیجانها به خود و دیگران به منظور تبیین و پیش بینی رفتار تعریف میکند.
در رویکرد جدید، اسناد افکار و احساسات به دیگران، قابلیتی است که به آن تئوری ذهن میگویند. پژوهشها نشان دادهاند که استدلال در مورد امیال و عقاید از سنین پیش دبستانی شروع میشود و برای وجود این توانایی انتزاعی توجیهات مختلفی وجود دارد. به عقیده بعضی، انسانها دانشمندان کوچک هستند که عقاید و احساسات را از طریق آزمون و مشاهده کشف میکنند .اکتساب تئوری ذهن بر بازشناسی مقولههای مختلف ذهن، از جمله رؤیاها، تخیل و باورها و نیز داشتن یک چهارچوب علی- تبیینی برای به حساب آوردن اعمال افراد دیگر دلالت دارد؛ یعنی، تبیین اینکه چرا شخصی رفتاری را انجام میدهد .
حالتهای ذهنی در برگیرنده دامنه وسیعی از قصدها، امیدواریها، ترسها، انتظارها، امیال، تصورها و مانند آن است که سه مورد از این حالتها در چگونگی تعبیر و تفسیر و پیش بینی رفتار افراد اصلی هستند. این سه مورد عبارتاند از: میل(که مشخص کننده اهداف فرد است)، باور(که بر اساس آن ما آنچه را که یک فرد حالت درستی از جهان میداند، پیش بینی میکنیم) و وانمود(چرا که مردم همیشه آنگونه که هستند، عمل نمیکنند).
مبانی نظری تئوری ذهن
از نظر تاریخی سه جریان اصلی پژوهشی در زمینه رشد دانش کودکان درباره ذهن وجود دارد. اولین جریان بصورت مستقیم یا غیر مستقیم به پژوهشهای پیاژه برمیگردد. پیاژه معتقد بود در کودکان رشد شناخت، بصورت در خودمیان بینی شروع میشود. کودکان در ابتدا میدانند که چیزهایی بعنوان دیدگاههای مفهومی، ادراکی و عاطفی وجود دارند. اما آنها به طور طبیعی نمیتوانند بدانند که خودشان چنین دیدگاههایی دارند و یا دیگران طبق این دیدگاهها عمل میکنند و یا ممکن است زمانی که از آنها خواسته میشود دیدگاه دیگران را گزارش دهند بصورت غیرعمدی دیدگاه خودشان را گزارش دهند. حتی بعد از آنکه کودکان به وجود این دیدگاهها و تفاوتهای دیدگاهی آگاه میشوند، فقط به تدریج مهارت در تمایزگذاری دیدگاه خود از دیگران را کسب میکنند.
دومین جریان که از سالهای آغازین دهه 1970 شروع شده است، متشکل از فرضیه و تحقیق در مورد رشد فراشناخت در کودکان است. فراشناخت به معنای دانش دربارۀ ماهیت افراد به عنوان دارندگان شناخت، ماهیت تکالیف شناختی گوناگون، و نیز راهبردهای احتمالی است که میتوانند در انجام تکالیف گوناگون به کار گرفته شوند. فراشناخت در برگیرندۀ مهارتهای اجرایی فرد برای تنظیم و نظارت بر فعالیتهایی شناختی خود است. جریان سوم، که همان رشد تئوری ذهن است، از سالهای دهۀ 1980 آغاز شد و در حال حاضر بر کل این حیطه غالب است. در واقع، میتوان چنین گفت که مقولۀ اخیر تقریباً بر کل حوزه رشد شناختی فرمانروایی دارد، چرا که مطالب چاپ شده در زمینۀ رشد تئوری ذهن بالغ بر صدها هستند، و هیچ نشانهای از کاهش در این جریان ملاحظه نمیشود .
عمدۀ مطالعات تئوری ذهن، دانش کودکان را دربارۀ بنیادیترین حالات ذهنی ما از جمله تمایلات، ادراکات، باورها، دانش، افکار، مقاصد، احساسات و غیره مورد بررسی قراردادهاند. پژوهشگران تئوری ذهن میخواهند دریابند که کودکان دربارۀ وجود حالات گوناگون ذهنی و رفتار مرتبط با این حالات که در ذهن جای میگیرند، چه میدانند. حیطۀ دیگر مورد بررسی آنان، دانش کودکان دربارۀ رابطه سببی حالات ذهنی با درون دادهای ادراکی، بروندادهای رفتاری و سایر حالات ذهنی است، برای مثال، آیا کودکان میدانند که باور کاذب چیست؟ و یا آیا آنها میدانند که تمایلات ارضاء نشده معمولاً به کدام احساسات منفی و کوششهای رفتاری جدید برای ارضای این تمایلات میانجامند .
دانستن اینکه وقتی افراد فکر میکنند نیازی به حضور فیزیکی موضوعی که راجع به آن فکر میکنند نیست. در کودکان پیش دبستانی در حد 4 الی 5 سالگی شروع میشود. در این سن کودک میفهمد که دریافت و درک پدیدهها و اشیاء جدا از هم هستند واین موضوع وابسته به شناخت و تجربیات قبلی است .
کودکان در این سن میفهمند که رفتار انسان را نمیتوان صرفاً براساس ویژگیهای موقعیتی درک کرد. در این زمان مهارت درکی در کودکان رشد میکند که آنها براساس آن میفهمند فهم رفتار، وابسته به بازنمایی ذهنی یک موقعیت است. در واقع تئوری ذهن به توانایی فهم عقاید نادرست دیگران اشاره دارد، موضوعی که پایه و اساس رشد شناختی در کودک. تئوری ذهن در عمل به کودک ابزاری قدرتمند میدهد که به اکتشاف، پیش بینی و دست کاری رفتار دیگران بزند .
با توجه به آنچه گفته شد، کودکان با تغییرهای تحولی مهمی در زمینه شناخت ذهنیات دیگران مواجهاند. تئوری ذهن به شناخت حالات ذهنی افراد و دیگران، درک و پیش بینی بهتر و بیشتر رفتارهای افراد کمک میکند. افراد مختلف از لحاظ توانایی تئوری ذهنی بر روی یک پیوستار به درجههای مختلف قرار دارند. در یک انتهای پیوستار، تئوری ذهن پیشرفته و در انتهای دیگر آن با نقص درتئوری ذهن قرار دارد. در واقع عوامل مختلفی در تحول تئوری ذهن دخالت دارند. گاه شرایط آسیبزا موجب نقص در این توانایی فراشناختی پیشرفته میشود و این در حالی است که دیگر تواناییهای شناختی فرد سالم است. به هر حال همواره از دیدگاه تحولی، چگونه ساخته شدن و یا اکتساب این توانایی و اینکه کودکان در طی چه مراحلی از تحول میتوانند دیگری را با افکار، احساسات و دیدگاه خاص او در نظر گرفته و به او توجه کنند.
مطالعههای متعددی نشان میدهد عوامل مختلفی مانند پایین بودن رشد شناختی، توانایی تجسم و فراتجسم پایین، پایین بودن توانایی زبانی، وجود اختلالات رشدی نظیر اختلالات طیف اوتیسم و سندرم آسپرگر، ناشنوایی، اختلالات شخصیت و شخصیتهای ضداجتماعی، اسکیزوفرنیا و اختلالات عاطفی دو قطبی، آسیبهای مغزی، اختلالات سلوک و شخصیتهای پرخاشگر در نقص تئوری ذهن نقش دارند.
بارن كوهن، در پژوهشی نشان داد که كودكان اوتيسم تئوري ذهن را به كار نميبرند. همچنين اين كودكان مشكلات عمدهاي در فهميدن عقايد ديگران دارند. بسياري از افرادي كه در طبقة اوتيسم قرار دارند، مشكلات شديدي در پيش بيني افكار ديگران دارند و به نظر ميرسد كه توانايي درك احساسات و افكار ديگران را ندارند.
حیدری، شاه میوه اصفهانی و فرامرزی ، در پژوهشی به مقایسۀ ابعاد نظریۀ ذهن در کودکان مبتلا به اوتیسم و عادی 5 تا 10 سال شهر اصفهان پرداخت و به این نتیجه رسید كه كودكان مبتلا به اوتيسم در كل آزمون و همچنين سطوح خرده آزمونهاي نظرية ذهن نمرههای پايينتري را نسبت به كودكان عادي كسب كردند و بين دو گروه کودکان عادی و دارای اختلال اوتیسم تفاوت معناداري وجود دارد. بنابراین میتوان گفت كودكان مبتلا به اوتيسم محركهاي پيرامون را به گونههايي متفاوت از كودكان عادي مورد توجه و تفسير قرار ميدهند.
عبدالهزادهرافی، بهرامی، میرزمانی، صالحی و حسنزادهاول ، در پژوهشی به این نتیجه رسیدند که تحول نظریه ذهن بر اساس بلوغ فرایندهای ضروری صورت میگیرد؛ مورد پذیرش است. تحول نظریه ذهن سطح اول و دوم دانشآموزان عقب مانده ذهنی تا 12 سالگی سیر صعودی دارد و پس از آن ثابت است. ولی تحول نظریه ذهن که با تکلیف محتوای غیرمنتظره سنجیده میشود صعودی است.غفاری، بنی جمالی و احقر، در پژوهشی به این نتیجه رسیدند که عملکرد دانشآموزان عادی در تکالیف تئوری ذهن بالاتر از عملکرد دانشآموزان پرخاشگر است. در هر دو گروه پرخاشگر و عادی، روند تحول تئوری ذهن با توجه به سن و پایۀ تحصیلی صعودی است.
رویکرد تحولی پیرامون تبیین تحول و رشد تئوری ذهن
در حال حاضر نظریههای مختلفی پیرامون تبیین تحول و رشد دانش کودکان درباره ذهن وجود دارد. در اینجا به مهمترین نظریهها پرداخته میشود.
رویکردنظریه نظریه
دانشمندان تنها افرادی نیستند که از نظریهها استفاده میکنند و همه پیشنهادهای رسمی نظریهها شامل فرضهای مسلم و اصول تبعی نیستند. همه ما در رفتار متقابل روزمره مان با دیگران از نظریههای شخصی استفاده میکنیم و معمولاً نظریههای شخصی خود را بر پایه اطلاعات جمعآوری شده از درک رفتار اطرافیانمان قرار میدهیم.بر طبق دیدگاه نظریه، مفهوم حالتهای ذهنی در نظر کودکان، وجودهای انتزاعی و نظری غیر قابل مشاهدهای هستند که در تبیین و پیش بینی رفتار قابل مشاهده انسان به عنوان اصول پذیرفته شدهاند .
کازدین در تبیین این دیدگاه بیان میدارد که کودک از ظرفیت هوش کلی خود برای توسعه نظریهای درباره حالتهای ذهنی استفاده میکند. این همان کاری است که دانشمندان با بررسی مدارک و شواهد و آزمون فرضیهها انجام میدهند؛ این وضع نظریه نظریه نامیده میشود. بر طبق این دیدگاه کودکان برای تلخیص اطلاعات مربوط به رویدادها یک توانش فطری دارند که به آنها در ابداع نظریهها کمک میکند.
به عقیده پژوهشگرانی که با دیدگاه نظریه نظریه موافقاند، تحول درک اجتماعی کودکان نتیجه تحول تئوری ذهن است، فرایندی مشابه با ایجاد نظریه علمی ، ویژگی بنیادی هر نظریه اعم از نظریه کودک یا یک نظریه علمی این است که در معرض تغییر و تحول قرار دارد. ساختار نظریه یک ماهیت تحولی و پویا دارد. این گونه نیست که کودکان از یک حالت بدون داشتن هیچ نظریه به حالت داشتن یک تئوری ذهن کامل(همانند بزرگسالان) دست یابند، بلکه آنها در مراحل مختلف تحول دارای نظریههای مختلف هستند.
در حال حاضر تئوری ذهن، فعالترین حوزه پژوهشی نظریه نظریه و شاید در کل، حوزه تحول شناختی باشد. پژوهشگران در خط سیر تحولی کودکان نسبت به نظریه بزرگسالان از ذهن، تعدادی از گامها یا مراحل برجسته را شناسایی کردهاند. برای مثال، بارتچ و ولمن، شواهدی از توالی سه گام تحولی در رشد ذهنی کودکان ارائه نمودهاند. نخست اینکه کودکان در حدود دو سالگی، «روانشناسی میل» را کسب میکنند. این روانشناسی علاوه بر اینکه شامل یک مفهوم ابتدایی از امیال ساده میشود، هیجانهای ابتدایی و تجربه ادراکی ابتدایی یا توجه را نیز در بر میگیرد. این مفهوم ابتدایی است، یعنی هرچند ذهن گرایانه است، اما بازنماینده نیست. این بدان معناست که کودک میفهمد که افراد به طور ذهنی با اشیاء مربوطند، چرا که تجربهای درونی از خواستن اشیاء، ترس از آنها، دیدن آنها و غیره دارد، اما او هنوز درک نمیکند که افراد به نحوی درست یا غلط به بازنمایی ذهنی این چیزها میپردازند و البته این بازنماییها را صحیح میپندارند. دوم اینکه، در حدود سه سالگی، کودکان صحبت کردن درباره باورها، افکار و امیال را شروع میکنند و ظاهراً درک میکنند که باورها بازنماییهای ذهنی هستند که میتوانند درست یا غلط و از شخصی به شخص دیگر متفاوت باشند. با وجود این، در این سن آنها پیوسته اعمال خودشان و دیگران را با توسل به امیال خود تبیین میکنند و با توجه به باورها، این سطح دوم درک «روانشناسی میل- باور» نام میگیرد و بالاخره در چهار سالگی افکار دیگران را باور دارند و آرزوهایشان را درک میکنند؛ یعنی آنها « روانشاسی میل- باور» را کسب میکنند. چون باورها و امیال برای تعیین اعمال به طور مشترک در نظر گرفته میشوند. بنابراین، نقش تجربه دراین دیدگاه مشابه نقش آن در نظریه تعادل جویی پیاژه انگاشته میشود .در دیدگاه پیاژه، تجربه موجب تعادل میشود و در نهایت، به حالتی عالیتر از تعادل (نظریهای جدید) میانجامد.
ولمن، کروس و واتسون نیز بر این باورند که کودکان بین 5/2 تا 5 سالگی در درک و بازنمایی و درک1عملکرد ذهن کودکان یک تغییر مفهومی رخ میدهد. در مجموع میتوان گفت که بر طبق دیدگاه نظریه نظریه، پیشرفتهای تفکر کودکان بیشتر همانند اکتشاف علمی است. کودکان دانشمندان کوچکی هستند (و شاید دانشمندان کودکان بزرگسال هستند) و با گرایش به ایجاد نظریههای ساده لوحانه وعامیانه متولد میگردند. چنین نظریهای یک بازنمایی سازمان یافته درباره حوزههای خاص در جهان است (همانند نظریه ذهن). ادعا این است که نظریههای کودکان خردسال و شاید حتی نظریههای نوباوگان، تا حدودی انتزاعی، پیوسته و از لحاظ درونی هماهنگ باشند کودکان برای تعبیر و تفسیر جهان، پیش بینی رویدادهای آینده و تبیین رویدادهای قبلی، درست مثل دانشمندان از نظریههای علمی و تبیینی استفاده میکنند و از نظریههای فیزیکی، زیست شناختی و ذهنی خود در موقعیتهای مختلف استفاده مینماید. آنچه اهمیت دارد توجه به این نکته است که نظریههای کودکان، نظریههای روزمره، معمولی و عامیانهاند، نه نظریههای علمی .
در يك تحليل نظريه نظريه ديگر، پرنر، تحول نظريه ذهن را بر اساس انواع متفاوت بازنمايي كه توسط كودك صورت ميگيرد، توضيح داده است. به اعتقاد پرنر انواع بازنمايي شامل نمايش(در هنگام تولد)، بازنمايي(حدود هيجده ماهگي) و فرابازنمايي(چهار سالگي) است كه پايههاي مفهومي تحول درك از ذهن يا نظريه ذهن است. همزمان با اين تغييرات مفهومي، نظريه ذهن نيز تحول مييابد. «نمايش»، الگويي از واقعيت است كه به طور كامل توسط درونداد ادراكي تعيين ميشود. در هيجده ماهگي، كودك قادر ميشود تا از محدوديتهاي واقعيت فراتر رود و به قلمرو دنياي فرضيهاي و غير واقعي پا بگذارد. اين توانايي كه «بازنمايي» خوانده ميشود به كودك امكان ميدهد تا برخلاف «نمايش» كه صرفاً واقعيت را منعكس ميكرد، الگوهاي ذهني منعطف و متنوعي را در كنار الگوي نمايش بسازد. چنين الگوهايي ميتواند در جهت ارزيابي اطلاعات موجود در نمايش مورد استفاده قرار گيرند. اعتقاد بر اين است كه بازي وانمود سازي نتيجهاي از ظهور بازنمايي است. در حدود سن چهار سالگي تغيير مفهومي مهمي رخ ميدهد. در اين مرحله، با دستيابي به توانايي فرابازنمايي، كودك در مييابد كه ذهن به عنوان واسطه بازنمايي عمل ميكند. حال كودك ميتواند دريابد كه هر فرد ممكن است الگوهاي مختلفي از واقعيت داشته باشد. بر اين اساس ديدگاه نظريه نظريه بر اين باور است كه رشد نظريه ذهن در كودكان، با تغيير نظريه ذهن غيربازنمايانه به نظريه ذهن بازنمايانه قابل تبيين است. پرنر، در نظريه ذهن غيربازنمايانه، اعتقاد بر اين است كه ذهن، انباري حاوي حالات ذهني مختلف است كه ميتواند جهت اسناد دهي به اعمال انسان مورد استفاده قرارگيرد.اما در يك نظريه ذهن بازنمايانه، چنين فرض ميشود كه ذهن يك پردازشگر فعال اطلاعات است كه بواسطه آن، حالات ذهني ظاهر ميشوند. براساس اين مفهوم سازي است كه پژوهشگران نظريه نظريه مدعي ميشوند كه رشد نظريه ذهن، شامل يك مجموعه تغييرات مفهومي حقيقي است.
نظریه پودمانی(مدولار)
سایر نظریه پردازان دربارۀ آنچه که در جریان رشد تئوری ذهن اکتساب میشود و نیز چگونگی آن، دیدگاههای متفاوتی دارند. نظریه پردازان پودمانی از جمله لزلی بر این باورند که کودکان به هیچ وجه نظریهای درباره بازنماییهای ذهنی کسب نمیکنند. به بیان دقیقتر، لزلی فرض میکند که این اکتساب از طریق نمویافتگی(رسش) عصب شناختی توالی سه مکانیزم حوزه – ویژه و مکانیزمهای پودمانی برای عمل با اشیای عامل در مقابل اشیای غیر عامل اتفاق میافتد.اگر چه وجود تجربه ممکن است برای راهاندازی عملکرد این مکانیزمها لازم باشد، اما تعیین کننده ماهیت آنها نیست. اولین مکانیزم«مکانیزم مجموعه» (Toby) نامیده میشود که در سال اول زندگی تحول مییابد. این مکانیزم به کودک اجازه میدهد تا در میان یک سری عامل، عاملان حرکت یک منبع انرژی درونی را بازشناسی کند. مکانیزم بعدی «مکانیزمهای اول نظریه ذهن» (TOMM1) نامیده میشود که با قصدمندی یا وجود عاملان نسبت به مالکیت مکانیکی آنها ارتباط دارد. این مکانیزم که بعد از سال اول زندگی ایجاد میشود، به کودک اجازه میدهد تا اشخاص یا افراد دیگر را به عنوان دریافت کننده محیط و به عنوان اهداف اتخاذ شده تعبیر و تفسیر کند و بالاخره سومین مکانیزم «مکانیزمهای دوم نظریه ذهن»(TOMM2) طی سال دوم آغاز میگردد. این مکانیزم به کودک اجازه میدهد تا عاملان را به صورت بازخوردهای حقیقت گزاره بازنمایی نماید (آنچه فیلسوف به عنوان بازخوردهای گزارهای یا قضیهای اشاره میکند) بازخوردهای گزارهای در حقیقت حالتهای ذهنی از قبیل وانمود کردن، باور داشتن، تصورکردن، آرزو کردن و …. هستند. کودکان مجهز به مکانیزمهای دوم نظریه ذهن، قادر به تجزیه و تحلیل این نکتهها هستند که، شخصی وانمود میکند که این فنجان خالی از پر چای است، و فرد دیگری فکر میکند که این جعبه شکلات محتوای شکلات است وغیره.
بر طبق نظریه پودمانی، نظریه ذهن یک نظریه ویژه است، بدین صورت که تحول آگاهی از حالتهای ذهنی، مستقل از دیگر جنبههای تحول شناختی است. اصل اساسی این الگو این است که نظریه ذهن مبنایی فطری و درونی دارد .بر طبق این نظریه با تکامل مغز، انسان به یک پودمان ویژه مجهز میشود. این وضعیت به کودکان کمک میکند تا حالتهای ذهنی پنهان دیگران را درک کنند این غریزه اجتماعی مرهون قدرت استدلال کلی است.مطابق با نظر لزلی، رشد و نمو مکانیزمهای دوم نظریه ذهن به کودکان 18 تا 24 ماهه اجازه میدهد تا در بازی وانمودی شرکت کنند و بتوانند وانمود کنند که میتوانند اعمال وانمودی دیگران را درک کنند. در مجموع میتوان گفت آنچه لزلی به عنوان یکی از نظریه پردازان پودمانی به آن اعتقاد دارد این است که مغز یک ساز و کار فطری ویژه دارد که آن را پودمان نظریه ذهن مینامند.
رویکرد شبیه سازی
هاریس و همکارانش پیشنهاد کردند که هنوز یک رویکرد سوم نیز وجود دارد. بر طبق نظریه شبیه سازی، کودکان به صورت درونگرایانه از حالتهای ذهنی خودشان آگاه اند و از طریق نوعی نقش گیری یا فرآیند شبیه سازی، از این آگاهی میتوانند برای استنباط حالتهای ذهنی سایر افراد استفاده کنند. برای مثال، در تکلیف باور کاذب، کودکان میتوانند از طریق تصور کردن یا شبیه سازی ذهنی، پیش بینی کنند که کودکی دیگر که تنها جعبه شکلات را میبیند، دربارۀ محتویات آن چه فکر خواهد کرد، آنان برای این کار، خود را در جای آن کودک قرار خواهند داد. آنچه در اینجا توسعه مییابد، توانایی انجام شبیه سازیهای دقیق از این دست است. این دیدگاه اگر چه متوسل شدن افراد به نظریهها را برای پیش بینی و تبیین رفتار منکر نمیشود، اما بر اهمیت فرایندهای شبیه سازی ذهنی در اکتساب دانش و مهارتهای اجتماعی- شناختی تاکید میورزد .بر طبق این دیدگاه، کودکان اعمال دیگران را بدین صورت پیش بینی میکنند که تصور میکنند اگر آنها باورها و امیال این افراد را داشتند چه گونه عمل میکردند.
هاریس ، و گوردون با پیشنهاد نظریه شبیه سازی تلاش کردند تا چگونگی درک کودکان از حالات ذهنی دیگران و نیزچگونگی تبیین و پیش بینی رفتار را توضیح دهند. هاریس به رویکرد نظریه نظریه انتقاد میکند و معتقد است که کودکان مانند یک دانشمند نظریه نمیسازند تا آن را مورد آزمایش قرار دهند. بلکه در عوض رفتار دیگران از طریق مقایسه با حالات ذهنی خود فرد و یا تصویرسازی ذهنی ذهن دیگران، تفسیر میشود. یعنی تئوری ذهن به این دلیل رشد میکند که افکار، احساسات و خواستههایی که کودک تجربه کرده است بر روی سایر مردم فرافکنی میشود. هاریس وجود سه شرط را برای ذهن خوانی دیگری لازم میداند: خودآگاهی، توانایی وانمودسازی، و توانایی تمیز واقعیت از وانمودسازی. برطبق نظر وی آگاه شدن کودک بر حالات ذهنی خود موجب میشود تا او از طریق مکانیسم وانمودسازی، حالات ذهنی خود را بر دیگری فرافکنی کند. وی معتقد است كه در فرايند تبيين و پيش بيني رفتار ديگران، كودك به فرآيند پيچيدهاي از شبيه سازي ذهني مبادرت ميورزد. كيفيت شبيه سازي بستگي به توانايي كودك در دو گام متوالي دارد: 1. داشتن تصويري از تمايل يا باوري خاص، 2. تصور اينكه اگر فردي اين تمايلات و باور را داشته باشد چه اعمال، افكار يا هيجاناتي ممكن است داشته باشد.
پيامد بعدي رويكرد شبيه سازي، در ارتباط با چگونگي تغييرات تحولي در نظريه ذهن است. بر خلاف نظريه نظريه كه تحول نظريه ذهن را تغيير در نظريه كودكان از حالات ذهني ميداند، نظريه شبيه سازي پيشنهاد ميكند كه تحولاتي كه در درك كودكان از ديگران به وقوع ميپيوندد، باید در ارتباط با تحولاتي در نظر گرفته شود كه در توانايي شبيه سازي رخ ميدهد. به اعتقاد هاريس، تحول عملكرد در آزمونهاي باور غلط كه طي آن كودكان در چهار سالگي قادر به ارائه پاسخ صحيح ميشوند، ميتواند توسط تغييراتي كه در طول دوران كودكي در توانايي شبيه سازي رخ ميدهد؛ توضيح داده شود. بر اين اساس، چگونگي درك ديگران توسط نوزادان و خردسالان و پاسخگويي به تكاليف باورغلط در چهار سطح توضيح داده ميشود: سطح اول: تكرار و انعكاس وضعيت ذهني نسبت به اهداف موجود، سطح دوم: اسناد دادن وضعيت ذهني نسبت به اهداف موجود، سطح سوم: تصور كردن يك وضعيت ذهني، وسطح چهارم: تصور كردن يك وضعيت ذهني نسبت به اهداف غير واقعي .
هاريس معتقد است كه اساساً كودك در سطح دوم قادرخواهد بود تا شخص ديگري را كه به صورتX نگاه ميكند، يا دوست دارد، يا تمايل دارد، رمزگرداني كند. اينگونه تعبير و تفسير از اعمال افراد ديگر، به اين اشاره دارد كه كودك، ديگران را به عنوان افرادي ميبيند كه به حيطه روابط ذهني با اهداف ملموس وارد شدهاند. با اين وجود در اين سطح، كودك هنوز قادر به انطباق (تصوير پردازي ذهني) با روشي كه ديگران ادراك ميكنند، نيست. هاريس معتقد است كه منشأ تغييراتي كه در عملكرد كودكان در تكاليف باور غلط وجود دارد، تحولاتي است كه در انعطاف پذيري توانايي تصوير پردازي ذهني در طي تحول رخ ميدهد. چنين تحولاتي به كودك اين امكان را ميدهد كه بتواند وضعيت ذهني يك فرد را نسبت به موضوعي غير واقعي، شبيه سازي كند. درك باور غلط ديگران، مستلزم دو چيز است: 1. تصور موقعيتي فرضي كه فرد داراي باور غلط، آن را درست ميپندارد و 2. درك اين موضوع كه نگرش فرد داراي باور غلط با نگرش خود او متفاوت است. به عبارتي ديگر، كودك بايد تصور كند كه ديگري نسبت به يك موقعيت، از باوري برخوردار است كه با باور خود كودك نسبت به همين موقعيت متفاوت است.
آنچه در دیدگاه شبیه سازی اهمیت دارد نقشه تجربه درونگرایانه خود کودک است. مطابق با این دیدگاه، کودک مفاهیم روانشناختی (باور، میل، قصد، هیجان) را از طریق تجربه خودش درک میکند. آن چیزی که تحول مییابد توان شبیه سازی است، هر چند که نقش نظریههای کودکان نادیده انگاشته نشده است. با وجود این هاریس بر اهمیت نقش این فرایندهای شبیه سازی ذهنی در اکتساب دانش و مهارتهای اجتماعی تأکید میکند. همانند نظریه پردازان نظریه- نظریه، نظریه پردازان شبیه سازی بر نقش سازنده و مهم تجربه در عمل و رفتار کودک تأکید میکنند.
رویکرد پیمانهای
بر اساس رويكرد پيمانهاي، ذهن متشكل از سيستمهايي جداگانه(مانند استعداد زباني، سيستم ديداري، پيمانه بازشناسي چهره) است كه هر كدام از سيستمهايش، داراي ويژگي مخصوص به خود است. رويكرد پيمانهاي در تقابل با ديدگاهي است كه معتقد است انسانها داراي مجموعهاي از تواناييهاي عمومي استدلال هستند و در مواجهه با هرگونه تكليف شناختي، صرف نظر از محتواي خاص هر تكليف، مورد استفاده قرار ميگيرند. وجه تمايز اساسي رويكرد پيمانهاي با رويكرد شبيهسازي و نظريه نظريه، در ماهيت حيطه اختصاصي رويكرد پيمانهاي است. بايد در نظر داشت كه مفاهيم متفاوتي از پيمانه وجود دارد. در اين جا پيمانه به عنوان يك سيستم محاسباتي در نظر گرفته ميشود كه مجهز به يك پردازشگر بازنمايي است. اين سيستم همانند كامپيوتر عمل ميكند كه طي آن بازنماييها را به عنوان درونداد دريافت ميكند و نيز بازنماييهايي را به عنوان برونداد توليد ميكند. به اعتقاد فودور، به ميزاني كه يك عملكرد «بسته اطلاعاتي» است، آن عملكرد پيمانهاي است. منظور از بسته اطلاعات اين است كه پيمانه به اطلاعات خارج از خودش، دسترسي نداشته باشد. بايد به خاطر داشت پيمانهاي بودن يا نبودن يك عملكرد، ويژگي همه يا هيچ ندارد .
يكي از نظريههاي پيمانهاي كه چگونگي عمل تئوری ذهن را به عنوان يك پيمانه توضيح ميدهد، نظريه فودور است. به اعتقاد فودور، براي تئوری ذهن يك پيمانه اختصاصي وجود دارد. هر نوزادي با يك پيمانۀ تئوری ذهن خيلي ساده به دنيا ميآيد كه براي درك حالات ذهني، ويژگيهاي معنايي و سببي مناسب را فراهم ميسازد. به عنوان ويژگي معنايي، پيمانه اين امكان را فراهم ميسازد كه حالات ذهني با توجه به حالات واقعي دنيا، مورد ارزيابي قرار گيرند. منظور از ويژگيهاي سببي اين است كه حالات ذهني نتيجهاي از تعامل بين ارگانيسم و محيط و نيز تعامل بين حالات ذهني مختلف هستند. اين ويژگيها همچنين اين نكته را در بردارند كه حالات ذهني باعث رفتار هستند. فودور عقيده دارد كه خصيصههاي پيمانهاي تئوری ذهن خيلي ساده در اساس، بين كودكان و بزرگسالان، يكسان است به جز اينكه تئوری ذهن بزرگسالان، حالات ذهني بيشتري (مانند تمايلات، باورها، اميدها و نيات) را بازشناسي ميكند در حالي كه تئوری ذهن خيلي سادۀ كودكان، تنها ميتواند تمايلات و باورها را بازشناسي كنند. بر اساس ويژگيهاي معنايي و سببي فوق، پيمانه تئوری ذهن خيلي ساده به این نتايج ميانجامد: 1. افراد به گونهاي رفتار ميكنند كه به برآورده ساختن تمايلاتشان ميانجامد مشروط به اينكه باورهايشان درست باشد. 2. باورهاي افراد درست هستند.
لزلي ، تلاش دارد تا در چارچوب رويكرد پيمانهاي به تبيين نظريه ذهن در خردسالان بپردازد. به اين منظور لزلي مدل مكانيسم نظريه ذهن پردازشگر انتخابي را پيشنهاد ميكند. بر اساس تعريف نظريه ذهن، كودك از حالات ذهني براي درك رفتارهاي ديگران استفاده ميكند. موضوع مهم از ديدگاه پيمانهاي اين است كه چگونه مغز كودك خردسال قادر به توجه به حالات ذهني است در حالي كه حالات ذهني ديده، شنيده و يا حس نميشوند و در واقع كاملاً انتزاعي است. بر اساس مدل مكانيسم تئوری ذهن پردازشگر انتخابي، كودك به رفتار توجه ميكند و حالات ذهني زيرين را كه به آن انجاميدهاند، استنباط ميكند. براي اينكه مغز كودك خردسال از رفتار به حالات ذهني زيرين توجه نمايد، بايد مكانيسمهاي پردازشگري خاصي وجود داشته باشند كه كودك را قادر به بازنمايي حالات ذهني بنمايد. در اين ديدگاه اعتقاد براين است، كه هر كودك با يك مجموعۀ پايهاي از مفاهيم نگرشي مثل باورداشتن، تمايل داشتن و وانمود ساختن به دنيا ميآيد. اين مفاهيم پايهاي، حيطه اختصاصي و محوري در كسب تئوری ذهن است. اين مفاهيم توسط يك مكانيسم اختصاصي كه فرا بازنمايي ناميده ميشود، استخراج ميشوند. در درون مكانيسم فرا بازنمايي، تئوری ذهن توسط سه اصطلاحي كه روابط اطلاعاتي خوانده ميشوند، بازنمايي ميشوند: در طي اين فرآيند (كشف حالت ذهني از رفتار مشاهده شده)، يك عامل، محتواي اطلاعات و تكيهگاه يا جنبهاي از دنياي واقعي با يكديگر مرتبط ميشوند. در اين ديدگاه، مكانيسم تئوری ذهن، به عنوان قسمتي از سيستم مهندسي شناختي در نظر گرفته ميشود. اين رويكرد، بين قابليت يا شايستگي در تئوری ذهن و عملكرد در آزمونهاي باور غلط تمايز قايل ميشود. اعتقاد بر اين است كه حل موفقيت آميز چنين تكاليفي به مهارتهايي عملكردي نياز دارد. به عبارتي ديگر، پاسخگويي صحيح به تكاليف باور غلط، مستلزم مهارتهايي فراتر از توانايي صرف مكانسيم نظريه ذهن است. از ويژگيهاي مكانيسم تئوری ذهن اين است كه هميشه باور را با محتوايي به خود و ديگران نسبت ميدهد كه بيانگر واقعيت موجود است. اين در حاليست كه موفقيت در تكاليف باور غلط، مستلزم اين است كه اسناد دهي به واقعيت موجود يا باور واقعي بازداري شود و در عوض براي باور فرد محتوايي جانشين انتخاب شود كه در واقعيت فعلي وجود ندارد.
براين اساس، اعتقاد بر اين است كه موفقيت در تكاليف باورهاي غلط، مستلزم همكاري بين مكانيسم تئوری ذهن و پردازشگر انتخاب است كه طي آن با بازداري بازنمايي واقعي كودك ميتواند باور غلط فرد عامل را بازنمايي كند و به سؤال آزمون پاسخ صحيح دهد. ايده اساسي در اين ديدگاه اين است كه مفهوم باوردر درون مكانيسم نظريه ذهن به گونهاي قاعدهمند پردازش ميشود. اين فرايند باعث ميشود كه كودك، باوري را به خود يا ديگري نسبت دهد كه محتوايش هميشه واقعي و يا بيانگر وضعيت موجود باشد .
شواهدي كه نشان ميدهد در بعضي از اختلالات تحولي، تئوری ذهن داراي اختلال است، مؤيدي بر درستي رويكرد پيمانهاي هستند. در اين زمينه كودكان مبتلا به اوتيسم، به طور خاصي مورد توجه قرار میگیرند. اعتقاد بر اين است كه اين كودكان به طور اختصاصي در نظريه ذهن داراي اختلال اند. به عنوان نمونه لزلي و تایس كودكان چهار ساله و كودكان اوتيسم را در زمينه درك از تصاوير غلط و باورغلط مورد مقايسه قراردادند تا مشخص شود كه آيا كودكان اوتيسم علاوه بر دشواري در بازنمايي باور غلط، در بازنمايي تصاوير غلط هم، مشكل دارند يا خير. در آزمون تصوير غلط، تصويري از يك وضعيت (به عنوان مثال فردي كه روي صندلي نشسته است) گرفته ميشود سپس در حالي كه تصوير در حال آماده شدن است، تغييري در وعيت فعلي رخ ميدهد (شخص ديگري به جاي فرد قبلي روي صندلي مينشيند) سپس از كودك خواسته ميشود تا پيش بيني نمايد كه در تصويري كه در حال چاپ است چه كسي روي صندلي خواهد بود؟ نتايج نشان ميدهد كه كودكان اوتيسم در تكاليف باورغلط عملكرد خيلي ضعيفي داشتند در حالي كه در تكاليف مشابهي كه درك از بازنمايي تصويري را اندازگيري ميكرد، عملكردشان تقريباً در بالاترين سطح قرار داشت. در حاليكه كودكان چهار ساله، در درك باور غلط، عملكردي بهتر نسبت به درك از تصوير غلط داشتند؛ كودكان اوتيستیك در آزمون تصوير غلط عملكرد بهتري داشتند. لزلي مدعي شده است كه درك حالات ذهني با درك انواع ديگر بازنمايي متفاوت است. بر اين اساس، اين عقيده در رويكرد پيمانه اي مطرح است كه تئوری ذهن يك پيمانه است كه به طور ذاتي اختصاص به بازنمايي حالات ذهني دارد. به عبارتي ديگر، تحول مفهومي در درك حالات ذهني، حيطه اختصاصي است و كودكان مبتلا به اوتيسم، به طور اختصاصي در ظرفيت تحول نظريه ذهن دچار اختلال اند.
منبع
کاظمی آشتیانی، نعیمه(1392)، رابطه تئوری ذهن با هوش هیجانی، پايان نامه كارشناسي ارشد، روان شناسی تربیتی، دانشگاه آزاد اسلامي
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید