انواع نظریه های طلاق کدامند؟

 طلاق از جمله پدیده‌های اجتماعی است که از دیدگاه نظری واحدی قابل بررسی و تبیین نیست. در زمینه طلاق نظریه‌های زیادی ارائه شده است. از جمله نظریه‌هایی که در این پژوهش در مورد طلاق ارائه شده است، نظریه همسان همسری، نظریه طرحواره ها، نظریه مبادله، نظريه توزيع قدرت، نظریه نیاز ـ انتظار، نظریه نظام ها، نظریه تصورات اجتماعی، نظریه خودمیان بینی، نظریه مشکلات اقتصادی، نظریه شبکیه، نظریه بوهن، نظریه ویسمن، نظریه مل کرانتزلر نظریه سیستمی خانواده، نظریه خطر و تاب آوری و نظریه دلبستگی هستند.

نظریه همسان همسری : همسانی میان دو فرد نه تنها آنان را به سوی یکدیگر جذب می کند، بلکه پیوند و وصلت ایشان را استوار می سازد. به سخن دیگر، ناهمسانی ها میان دو همسر سرچشمه کشمکش‌های خانوادگی است. به عقیده هیل، افراد مایلند همسری برگزینند که بیشتر همسانشان باشد تا ناهمسانانشان و  چنانچه این قاعده به دلایلی رعایت نگردد، احتمالا زوجین دچار ناسازگاری و در نهایت جدایی می شوند. باورمن می گوید؛ انسان دانسته یا ندانسته در پی گزینش همسری است که صفات همگون با او داشته باشد. افراد، در تمامی سنین در میدانی فراخ تر از آن که تصادف بتواند بر آن کارگر باشد، با کسانی وصلت می کنند که از نظر موقعیت زناشویی همانند خودشان باشد. به گمان لاک و برگبخت هر فرد بیشتر در راستای ازدواجی همسان گزینانه عمل می کند تا همسان ناگزین. وود در اثرش، ازدواج از دیدگاه مذهبی، می گوید؛ هر قدر همگونی میان دو همسر از نظر مذهب و نژاد کمتر باشد، اختلاف و کشمکش ایشان بیشتر است. شنگو یامامورابر این باورند که هرقدر پیوندهای قومی و فرهنگی میان زن و شوهر محکم تر باشد، خطر جدایی به مراتب در میان ایشان کمتر است. به طور کلی، هر قدر درجه همگونی همسران بیشتر باشد، زناشویی آنان استوارتر و پایدارتر است.در مجموع می توان گفت که تقریبا تمامی نظام‌های همسر گزینی، متمایل به ازدواج همسان هستند که این خود می تواند نتیجه تمایل به معامله گری و مبادله ارزش‌های معنوی و دارایی‌های مادی باشد. نظریه همسان همسری، استحکام خانواده را ناشی از وجود ویژگی‌های همسان میان زن و شوهر می داند.

 نظریه طرحواره : برخی از محققان در بررسی علل طلاق به نقش طرحواره ها به عنوان عامل فردی و روانشناختی اشاره کرده اند .طرحواره ها موجب سوگیری تفسیرها از رویدادها می شوند و این سوگیری ها در آسیب شناسی روانی میان فردی (زوجین) به صورت سوء تفاهم ها، نگرش‌های تحریف شده، گمانه‌های نادرست، هدف ها و چشم داشت‌های غیر واقع بینانه خود را نشان می دهند. طرحواره‌های ناسازگار اولیه، الگوها با درونمایه‌های عمیق و فراگیری هستند که در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته و در بزرگسالی تداوم  یافته اند به رابطه فرد با خود و دیگران مربوط شده و به شدت ناکار آمدند.یانگ مجموعه ای از طرحواره ها را بیان کرده که به آن ها طرحواره‌های ناسازگار اولیه می گوید . این طرحواره عبارت اند از:رهاشدگی، بی اعتمادی/ بدرفتاری، محرومیت هیجانی، نارسایی/ بی مهری، گوشه گیری اجتماعی/ بیگانگی، وابستگی/ بی کفایتی عملی، گرفتاری، شکست در پیشرفت، اسحقاقبزرگ منشی، خویشتن داری و خود انطباقی ناکافی، اطاعت و احساس اجبار نسبت  به واگذاری افراطی کنترل خود به دیگران، تایید جویی و جلب توجه، نگرانی و بدبینی، بازداری هیجانی و رفتاری و معیار‌های سرسختانه. این باورها و طرحواره‌های مربوط به روابط میان فردی در بزرگسالی در همسر گزینی و روابط زناشویی نمود پیدا کرده و تاثیر می گذارد.

نظریه مبادله :مطابق این نظریه روابط بین زن و شوهر هم یک نوع مبادله است که از ابتدای زندگی شروع می شود. اگر حقوق متقابل آن ها را به عنوان پاداش و هزینه تلقی کنیم، زندگی آن ها بر مدار مبادله ی متقابل جریان می یابد. از طرف دیگر، نابرابری هزینه و پاداش برای زوجین، منجر به احساس بی عدالتی و نابرابری در مبادله شده و در نهایت به گسست روابط متقابل زوجین می انجامد؛ یعنی زمانی که هریک از زوجین هزینه‌هایی که رابطه را بیشتر از منافع آن ارزیابی کند، این نظریه پیشبینی می کند که این شخص به رابطه ی مذکور خاتمه خواهد داد. در واقع، پنداشت فرد از سود یا زیانی که در زندگی زناشویی خود به دست می آورد، اهمیت پیدا می کند.

نظریه توزیع قدرت :گاه بين زن و شوهر تضادي ايجاد مي شود و هر يك براي احراز منزلت خود و رسيدن به اهداف خويش، از طريق توسل به امكانات مالي، فرهنگي و … قصد تسلط بر ديگري را دارد. تداوم اين وضعيت، تنش و كشمكش بين زوجين را افزايش داده و در نهايت منجر به جدايي و طلاق آن ها مي شود .

نظریه نیاز- انتظار : هر کدام از زن و شوهر با تصورات خاصی درباره ی زندگی زناشویی اقدام به ازدواج می کنند و زندگی را با انتظارات مشخصی در مورد اینکه همسرشان چگونه با او رفتار خواهد کرد، آغاز می کنند. اگر انتظارات برآورده نشود، آنان ناراضی و پشیمان خواهند شد.

نظریه‌ نظام­ها : براساس این نظریه هر تغییر مؤثر در یکی از اعضا با خرده نظام ها در کل خانواده نیز اثر می گذارد. کارکرد نظام به تفهیم و تفاهم میان اعضای آن بستگی دارد. این تفهیم و تفاهم اشکال گوناگونی دارد، از آزاد و راحت بودن گرفته تا پیام‌های متناقض و استعاره‌هایی که اعضای مخاطب در خانواده شاید به راحتی آن ها را درک نکنند. در نظریه نظام ها بحث پویایی نظام یکی از عناصر اساسی تشکیل دهنده ی هر نظام اجتماعی تلقی می شود. بر این اساس در خانواده هم نوعی پویایی وجود دارد که آن را از مرحله ای به مرحله ی دیگر رسانده و امکان سازگاری با محیط‌های دیگر را برای آن فراهم می کند و اگر در این کار موفق نباشد، دچار بحران (گسست یا فروپاشی) می شود.

نظریه تصورات اجتماعی : اميل دوركيمنخستين كسي بود كه در مقاله­اي با عنوان « تصورات فردي و تصورات جمعي» در سال ۱۸۹۸ واژه تصورات اجتماعي را عنوان كرد. وي همان گونه كه تفكرات فردي را از تفكرات جمعي متمايز مي كند، معتقد است كه تصورات فردي بايد به عنوان مقوله اي رواني در نظر گرفته شود. انسان در دنيايي كه زندگي مي كند با اشيا، قوانين، آيين ها، اصول، افراد و …، تماس و برخورد دارد. اين برخوردها، برداشت هايي را برايش به همراه مي آورد و غالباً از چيزهاي پيرامونش برداشت هايي يكسان (از نظر كميت و كيفيت) ندارد. تصور برآمده از اين چيزها، از شخصي به شخص ديگر و حتي در يك شخص، از زماني به زمان ديگر فرق مي كند. عوامل تغيير، گوناگون است. اين عوامل، فردي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و در بعضي مواقع نهادي است. چيزي كه انسان برداشت مي كند، نه يك تصوير ساده، كه يك تصور است. زيرا تصوير، بيشتر يك برداشت سريع خودبه خودي و تأثري است؛ در حالي كه تصور، فرم و حالتي معنادار است كه يك فاعل با توجه به ويژگي هاي رواني و فرهنگي خود از چيزي مي سازد. به گفته آلن تورن، چيزي كه ما مي بينيم، نه يك موضوع، كه نگاه به يك موضوع است.يعني ممكن است كه با واقعيت موضوع تطابق نداشته و بخشي از موضوع باشد، چون آن نگاه و برداشت، تصور است. از آنجا كه فاعل ها يكسان نيست، يعني افكار و فرهنگ انسان ها يكسان نيست، و به عبارتي، سرمايه هاي فرهنگي انسان ها همانند نيست، پس تصور چيزي خاص، از فردي به فرد ديگر فرق مي كند. به همين ترتيب، قاعدتاً تصور يك چيز، از يك طبقه به طبقه ديگر فرق مي كند. زماني كه ما با محيط اطراف خود ارتباطاتي برقرار كرديم، به دنبال آن، ارتباطات تصورات اجتماعي را مي سازد و سپس، تصورات اجتماعي، روابط بين انسان ها را هدايت مي كند. در واقع، هر تصويري، رفتاري را در پي خواهد داشت. اين است كه تصورات، چگونگي ارتباطات ما را نيز كنترل و هدايت مي كند. به همين ترتيب تصوراتي كه انسان ها از پيامدهاي طلاق دارند نيز با يكديگر متفاوت است. پيامدهاي طلاق از نظر برخي بسيار ناگوار و از نظر برخي ديگر چندان هم ناگوار نيست. و اين تصور گرايش هر فرد را به طلاق، متفاوت از ديگري تعيين مي کند.

نظریه خود میان بینی : هر گاه انسان يا انسان هايي، ديگري يا ديگران را با خود و ارزش هاي خود ارزيابي كنند، دچار خود ميان بيني شده اند، اين وضعيت جلوه اي از خود گرايي است. اين حالت بر روابط انسان با ديگران تأثير منفي مي گذارد و به سستي ارتباط، عدم امنيت، انزواي اجتماعي در سطح زندگي خانوادگي و اجتماعي منجر مي شود. گسترش اخلاق خود گرايي و عدم توجه به خواسته ها و نيازهاي فرد مقابل در زندگي زناشويي، مي تواند موجب اختلاف و ستيزه در كانون خانواده شود .امروزه با اصالت قرار گرفتن (خود) طلاق رو به فزوني است.

نظریه مشکلات اقتصادی : این نظریه بر این تاکید دارد که دوران‌های سخت اقتصادی در جامعه نتایج زیان باری بر خانواده ها دارد، از جمله ی آن ها گسیختگی خانواده و بی سامانی آن است. محرومیت اقتصادی تعاملات مثبت زوجین را کاهش و آن ها را به سوی طلاق سوق می دهد. مشکلات اقتصادی در بین زوجینی که منافع خانوادگی آن ها برای بقای زندگی در سطح استاندارد مناسب نیست، زندگی زناشویی آن ها را بی ثبات می کند و مردان در این خانواده ها بیشتر تعامل منفی دارند. براساس تنش رابطه ای در دوره ی رکود اقتصادی، زندگی خانوادگی به ویژه در طبقات پایین تر جامعه شکننده می شود. چون همسران برای حفظ خانواده و شکل زندگیشان تحت فشارند. وقتی زنان و مردان، به خصوص مردان، به دلیل بیکاری، یا دستمزد ناکافی توانایی حمایت از خانوادهایشان را ندارند، کشمکش ها در زندگیشان بیشتر می شود. به علاوه در دوره ی رکود اقتصادی، همسران به دلیل کمبود منابع مالی و نبود اطمینان از شرایط اقتصادی جامعه، توانایی سرمایه گذاری‌های مشترک مثـل خرید خانه را ندارند. این موضوع در مسئله ی ازدواج و طلاق تاثیر می گذارد، زیرا این قبیل سرمایه گزاری حس وابستگی و اتکا متقابل را بین طرفین افزایش می دهد

نظریه شبکیه : اين نظريه، هر نظريه غيرساختاري را كه فرايندهاي اجتماعي را ناشي از جمعي از كنشگران فردي، گرايش هاي شخصي و هنجارهاي دروني شده مي داند، رد مي كند.  يكي از چهره هاي مشهور نظريه شبكه، اليزابت بات درجه تفكيك نقش هاي زن و شوهر را با ميزان تراكم شبكه اي كه زوجين، بيرون از خانه براي خود حفظ مي كنند، همبسته مي داند. هرچه ارتباط ايشان با شبكه هاي خويشاوندان، دوستان و همسايگان نزديك تر و هرچه اين شبكه ها متراكم تر باشند، رابطه زن و شوهر به عنوان زوج زناشويي تفكيك شده تر بوده و بيشتر تابع سلسله مراتب است .عكس قضيه نيز صادق است، هرچه شبكه ها پراكنده تر باشند، نقش هاي مردانه و زنانه نشانگر جدايي و تفكيك هستند. وي اين نكته را در قالب فشارهاي فرهنگي تبيين مي كند. اگر زن و شوهر، هر دو به شبكه اي متراكم تعلق داشته باشند و اين شبكه ها حفظ شوند، ازدواج صرفاً به همين روابط موجود تحميل مي گردد، به نحوي كه زوجين فقط به سوي فعاليت هايي كه شبكه، مجاز مي داند كشانده مي شوند. در اين حالت، تفكيك خشك و انعطاف ناپذير نقش ها امكان پذير مي گردد، زيرا زوجين هر دو قادر به كسب حمايت از خارج از حيطه خانواده خواهند شد. بنابراين، نظريه شبكه بر روابط زوجين و شبكه خويشاوندي تأكيد دارد و بيان مي كند كه هر چه روابط بين شبكه كمتر و سست تر باشد، زوجين وظايف خود را بهتر انجام مي دهند. پس اگر شبكه قوي باشد، زوجين خود نمي توانند تصميمات لازم را اتخاذ كنند، چرا كه بايد بر اساس شرايط و روابط شبكه عمل كنند و دخالت ديگران را در زندگي خود قبول كنند. اين مسئله، مي تواند زمينه بروز اختلافات در خانواده را به وجود آورد و در نتيجه دخالت ديگران، خانواده دچار انحلال شود. امكان دخالت افراد در زندگي زناشويي، گوياي نفوذ افراد مسن تر همخون و تسلط شبكه روابط نسبي است

نظریه بوهن : پاول بوهن می­گوید که افراد برای تکمیل فرایند طلاق، باید 6 مرحله موازی را سپری کنند.

  • طلاق عاطفی: زمانی رخ می دهد که اواج دستخوش تباهی می شود و زوجین از یکدیگر به لحاظ عاطفی فاصله می گیرند. و ممکن است تا بعد از حکم طلاق ادامه یابد.
  • طلاق قانونی: زمانی است که زوجین دادخواست طلاق به دادگستری داده و طی حکم قضایی از یکدیگر جدا می شوند.
  • طلاق اقتصادی: زمانی رخ می دهد که زوجین از لحاظ مالی، پول خود را جدا کرده و یا مهریه پرداخت شود.
  • طلاق هم والدی: زمانی است که در ارتباط با نگهداری و سرپرستی از فرزندان خانواده‌های تک والدی، یا حق ملاقات با فرزندان است.
  • طلاق اجتماعی: زمانی است که زوجین ارتباط خود را با دوستان مشترک تغییر می دهند و یا با بعضی از آنها قطع ارتباط می کنند.
  • طلاق روانی: در حضور مسائل مربوط  به خود پیروی فرد و مشکلات مربوط به فکر کردن براساس ضمیر «من» نه «ما» است.هریک از این مراحل ممکن است دشواری ها و تنش‌هایی پدید آورد که بر زن و شوهر، فرزندان، خویشاوندان و دوستان آن ها اثر گذارد.

نظریه ویسمن : ریوا ویسمن روی ابعاد روانشناختی و عاطفی درونی طلاق تمرکز دارد و دیدگاهش را نسبت به طلاق بر اساس نظریه ی بحران و توصیف الیزابت کوبلر – راس در مورد فرایند سوگ بنیان گذاشت. ویسمن 5 مرحله را برای طلاق پیشنهاد کرد:

انکار: این مرحله، مرحله قبل از پذیرش آگاهانه ی مشکلات ازدواجی است و هنگامی روی می دهد که موضوعات تعارض برانگیز نادیده گرفته شده یا به عوامل بیرونی نسبت داده می شود. برخی ازدواج ها چندین سال در مرحله انکار باقی می مانند.

 فقدان و افسردگی: متعاقب زمانی است که یک بحران روی می دهد و همسران مجبورند بپذیرند که ازدواجشان مشکلات جدی دارد. واکنش‌های اضطراب و گناه به وسیله ی فقدان ها یا تنهایی قریب الوقوع برانگیخته می شود.

خشم و تردید: در مرحله ی بعدی تجربه می شوند، آنگاه تعاملات میان همسران بعضی مواقع انتقام جویانه، تنبیه گرایانه، یا حتی خشونت آمیز می شود. در عین حال،ممکن است همسران در مورد آینده احساس ترس داشته باشند و میان حفظ ازدواج و قرار گرفتن در یک وضعیت نامعلوم مردد هستند.

 جهت گیری مجدد برای سبک زندگی و هویت: به دنبال جدایی و بازشناسی حالت یک شخص مجرد داشتن، شروع می شود. این، زمان رویارویی با واقعیت طلاق است و معرفی خود به عنوان کسی است که از ازدواج خارج شده، تصمیم می گیرد که چگونه زندگی کند و در مورد روابطی که در آینده انتخاب خواهد نمود، فکر می کند.

پذیرش و یکپارچگی: حل نهایی طلاق را منعکس می کند، زمانی است که شخص مطلقه خودش را بدون نیاز به استدلال یا دفاع کردن، می پذیرد و پذیرش خود، گذشته و دیگران جایگزین خشم می شوند. در طول هر مرحله مقدماتی، شخص می خواهد یک رابطه عاطفی تازه را ابداع کند.

نظریه مل کرانتزلر. : مل کرانتزلر، طلاق را نه یک فاجعه بلکه ماجرایی با مؤلفه‌های ارزشمند می داند که موجب غنی شدن تجربیات فرد و منجر به گونه ای بلوغ یا رسش، توانمندی و خردمندی در انسان می شود و از نظر وی طلاق فرایند است، نه یک برچسب که 4 مرحله دارد: وحشت، ماتم و غم، زندگی در حال و تجدید حیات خود است.

نظریه سیستمی خانواده : این نظریه روی بافت خانواده تأکید دارد که در آن همسران احاطه شده اند. این نظریه مبتنی بر این باور است که ازدواج و طلاق در متن روابط خانوادگی بهتر فهمیده می شوند. درست همانگونه که وقتی یک زوج ازدواج می کنند، بیش از دو نفر ازدواج کرده اند، وقتی یک زوج طلاق می گیرند، بیش از دو نفر طلاق گرفته اند. رویکرد سیستمی خانواده عملکرد روانشناختی (یا اختلال عملکرد) را به عنوان بازتابی از فرایندهای خانواده تفسیر می­کند. این رویکرد برای درک تعاملات میان همسران و فرزندان و تأثیر متقابل این تعاملات روی عملکرد روانشناختی اعضای خانواده مفید است. بنابراین طلاق می تواند نتیجه ی اختلال روابط در خانواده باشد و نیز می تواند باعث آسیب رساندن به عملکرد کودکان بعد از طلاق شود .

نظریه خطر و تاب آوری : در نظریه خطر و تاب آوری، «خطر» به حضور شرایط مشکل آفرین و چالش برانگیز یا نامساعد و «تاب آوری» به سازگاری مثبت در رویارویی با این خطرات اشاره دارد بحث طلاق به عنوان خطر و تاب آوری، روی خطراتی متمرکز است که طلاق ایجاد می کند (جابجایی به محله‌های پایین تر، طرد اجتماعی، آشفتگی خانه داری، والدین دعوا کننده، والدین غفلت کننده) و نیز روی توانایی افراد، بخصوص بچه ها، برای انطباق بااین شرایط تمرکز دارد.

نظریه دلبستگی : اینزورث و بالبی اعتقاد داشتند که این سبک‌های دلبستگی متفاوت، مدل‌های روانی متفاوتی را پرورش می دهد که در طول عمر ثابت است و روی روابط بعدی تأثیر می گذارد. یک دلبستگی ایمن زمینه ی مهمی را برای روابط عاطفی ایمن در آینده فراهم می‌ سازد دلبستگی در بزرگسالان به یک پیوند قوی عاطفی میان دو نفر مربوط است که آنها را بر می‌ انگیزد تا به رفتاری که رابطه شان را حفظ می کند متعهد باشند. بزرگسالان ایمن، از شریک رمانتیک شان به عنوان پایگاهی برای راحتی و امنیت استفاده می‌کنند. آنها علائق، حمایت و عاطفه خود را ارزشمند تر از سایر علائق می‌دانند و شریک شان را با عنوان معتبر، در دسترس و خوش نیت توصیف می‌کنند. بزرگسالان دارای دلبستگی ناایمن که به آنها بزرگسالان اجتنابی می‌گویند به راحتی به دیگران اعتماد نمی‌کنند و یا وابسته نمی‌شوند و تمایل دارند که در روابط شان شکاک باشند، فاصله ی عاطفی را حفظ کنند و از صمیمیت اجتناب نمایند. آلن اسروف، نظریه پرداز دلبستگی توضیح داد که عواطف منفی شدید که در طول جدایی ازدواجی بروز می‌کند، پاسخ طبیعی به به فقدان یک دلبستگی مهم است. از این دیدگاه، خشم، انتقام جویی و افسردگی بخشی از یک رشته عوامل رشدی طبیعی در زوج‌های طلاق هستند. تهدید ناشی از فقدان قریب الوقوع، رفتار متناقض جاذب – دافع را به دنبال دارد

منبع

امیدوار ،یاسر(1394) ، مقایسه ی ویژگی های شخصیتی واختلالات شخصیت و منبع کنترل زناشویی در زوجین عادی و متقاضی طلاق ،پایان نامه کار شناسی ارشد رشته روانشناسی عمومی ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی خلیج فارس بوشهر

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0