تدريس به منزله مؤلفه اي هنري

تدريس از مقوله علم است يا هنر؟اين پرسش بين صاحب نظران بحثي پرسابقه و ديرينه است. البته مقصود از ارائه اين مبحث درراستاي تبيين نقش حرفه اي معلم، انتخاب يکي ازدو مؤلفه مذکور که بتواند مبنايي براي تدريس باشد، نيست، بلکه بيشتر، فراخواني براي تدبر و تعمق در حوزه تعامل معلم و دانش آموز در فرايند ياددهي ـ يادگيري است.

اصولاًاگرتعليم وتربيت و به طبع آن تدريس،علم تلقي شود،در نتيجه بايد ضوابط، قانونمندي ها و انضباط خاص علمي را مبناي آن قرار داد. در اين نگرش، نتايج از قبل به دقت طراحي و تعريف مي شوند؛ يادگيري در يادگيرنده، همانند شکل گيري موادخام معني پيدامي کند؛ارزشيابي برمبناي ملاک هاي عيني انجام مي گيرد و هر آنچه کمّي و قابل اندازه گيري است، موضوعيت مي يابد.

در نگرش ديگر، تلقي تعليم و تربيت بعنوان هنر، مطرح است. اين گروه استدلال مي کنند که از زاويه تفاوت هاي متنوع ومتکثر فردي بين انسانها و نيزموقعيتهاي تربيتي، تدريس نمي تواند فقط به يک رابطه علمي مشخص و قانونمندي هاي خاص فرو کاسته شود، بلکه تربيت همواره بايد مبتني بر بصيرت، خلاقيت، ابتکار و دريافت شهودي باشد.

اين دو ديدگاه مذکور، طرفداران و مدافعان خود را دارد.

ثرندايک، از برجسته ترين و نافذترين چهره هايي است که تلاش کرده است قلمرو تعليم و تربيت را، به طور عام و عرصه تدريس را، به طور خاص به سمت برخورداري از قانون مندي عام فراگير و تعميم پذير علمي بکشاند.

وي در نقل قولي مشهور مي گويد: روزي فرا خواهد رسيد که ما همانگونه که حرارت و نور را مسخر خود ساخته ايم، روح ها و جان ها را نيز تحت استيلاي خود درآوريم.چنين ديدگاهي در چهارچوب الگوي ابزار ـ هدف، در پي کيش کارايي در تربيت، تقويت جنبش استاندارد و اساسا تعليم و تربيت استاندارد و برخورد کليشه اي و علمي مي باشد و به اين ترتيب آموزه اي را القا مي کند که تعليم و تربيت با الهام از صنعت به منظور توليد انبوه شکل و تداوم يابد.نتيجه چنين نگرشي، عاري شدن فرايندتربيت ازخلاقيت،نوآوري وابتکاراست. در مقابل، جان ديوئي با نگرش منفي نسبت به هدف گذاري يک سويه در آموزش و پرورش و تعيين هدف هاي بيروني و تحميلي، دو نوع خطر اساسي را گوشزد مي کند:

اول آن که، تدوين هدف هاي تربيتي از پيش تعيين شده و بيگانه با نيازهاي واقعي دانش آموزان، سبب محروم کردن عوامل آموزشي از به کاربردن هوش و قدرت پيش بيني مي شود و در نتيجه، پويايي و انعطاف در جريان رشد سازوکارهاي عاطفي و رواني دانش آموز از زمينه هاي ارتجالي و خودبه خودي تفکر که منشأ خلاقيت، ابتکار و نوآوري و اساس تمايز او با ديگران است، تهي مي شود و در قالب هاي محدود، ايستا و جهت گيري هاي ميکانيکي، رنگ مي بازد. دوم آنکه، هدف هاي از پيش تعيين شده، به تدريج به هدف هايي انعطاف ناپذير و ايستا تبديل مي شود که تأثير مخربي بر آزادي و انتخاب کارکرد معلم، کيفيت روش هاي تدريس و نوع فعاليت هايي که وي بايد في البداهه و از روي ابتکار و خلاقيت انجام دهد، مي گذارد.همين نگاه مکانيکي به جريان تربيت و تدريس است که به نوعي انفصال دائمي بين آنچه برنامه ريزان قصد مي کنند، آنچه معلمان اجرا مي کنند و آنچه دانش آموزان کسب مي کنند، مي انجامد.

پيچيدگي هاي انسان، وجود تفاوت ها و تنوعات بي شمار در موقعيت هاي تربيت و تدريس و کاستي هاي رويکرد علمي، گروهي از صاحب نظران را بر آن داشته است تا به تدريس از زاويه هنر بنگرند. آنان بر اين عقيده اند که با توجه به دشواري ها، ظرافت ها و پيچيدگي هاي حاکم بر عمل تربيت، جز با اتکا به ممارست هاي زيبايي شناسانه، نمي توان فرايند ياددهي ـ يادگيري را سامان بخشيد. با چنين برداشتي است که گيج مي گويد: تدريس بعنوان يک هنر عملي، بايستي به منزله فرايندي که نيازمند شهود، خلاقيت، في البداهگي و آشکارسازي مکنونات است، شناخته شود. فرايندي که مجال کافي جهت عدول از الزامات قوانين، فرمول ها و قواعد شناخته شده را در اختيار مي گذارد. در تدريس با هر روش، در انتخاب و استفاده از ابزار انگيزش، روشن ساختن تعريف ها، مثال ها، آهنگ پيشرفت، ميزان تکرار و امثال آن، نياز به نوعي برخورد هنرمندانه احساس مي شود.

الويت آيزنر، نيز براي تدريس، ماهيت هنري قائل است. وي در کتاب تصورات تربيتي، بحثي با عنوان هنر تدريس دارد که طي آن حقيقت تدريس،رامستلزم برخوردماجراجويانه معلم با يافته هاي ناشي از موقعيتهاي پيش آمده درکلاس درس مي داند.وي براي ادراک وتفسير معلم ازوقايع کلاس درس که مبتني بر ژرف نگري او است و نيز راه حل هاي برگرفته از نبوغ، بصيرت، خلاقيت و تخيل، جايگاه ويژه اي قائل است. و به همين علت، وي تدريس را فرايندي برخوردار از صبغه جدي هنري توصيف مي کند. آيزنر به چهار معني که دلالت بر هنري بودن کار تدريس دارد، اشاره مي کند:

اول: تدريس، هنر است چرا که مي تواند با چنان مهارت و زيبايي انجام شود که هم براي دانش آموز و هم براي معلم به حق به عنوان يک هنر شناخته شود؛ايجاد لذت و رضايت دروني در معلم و دانش آموز.

دوم: تدريس، هنر است چرا که معلمان نيز مانند نقاشان، آهنگ سازان و هنرپيشه ها، قضاوت هايشان به نسبت زيادي بر پايه کيفيتهايي است که درطي مسير عمل ونه درقالب آنچه که ازقبل تعيين شده،صورت مي پذيردوبه اجرادرمي آيد.

سوم: تدريس، يک هنر است چرا که فعاليت معلم، با امور تجويزي و از پيش معلوم شده، هدايت نمي شود. اين امور بر تدريس تسلط ندارند، بلکه تحت تأثير کيفيت ها، اقتضائات و شرايطي که در برخي موارد غير قابل پيش بيني يا پيش بيني نشده اند قرار مي گيرد و در نتيجه، معلم بايد همواره نوآورانه عمل کند.

چهارم: تدريس، هنر است چرا که نتايجي که از آن به دست مي آيد، اغلب طي يک فرايند توليد مي شود. هنر، به عنوان فرايندي تعريف مي شود که از طريق آن مهارت ها براي کشف نتايج از طريق عمل، به کار گرفته مي شود ،بطور خلاصه، در چهار معنا مي توان تدريس را هنر قلمداد کرد: تدريس به عنوان منبعي از تجارب زيباشناسي هنري است، متکي به دريافت ها و کنترل کيفيت ها است، يک فعاليت شهودي و يا خلاقانه و نيز در جستجوي نتايج پيش بيني نشده است.

در جمع بندي اين دو ديدگاه معارض، بايد تدريس را، هم متکي به علم و هم هنر قرار داد. به بيان يکي از صاحب نظران: تعليم و تربيت، تلفيقي است از بالاترين دستاوردهاي علمي و هنري بشر.تعليم و تربيت و حرفه معلمي را نه مي توان به طور مطلق متکي بر يافته ها و قانون مندي هاي عام و تعميم پذير دانست که در هر شرايطي قابل پياده شدن است و نه اين که مي توانيم بدون برخورداري از يافته هاي علمي و تنها با اتکاي انحصاري برهنر،معلم راازدستاوردهاي علمي محروم نماييم.خطرآنجا بروز مي کندکه معلمان به نوعي تربيت شوند که گويي آنچه در طول حيات حرفه اي خود به آن نياز دارند، همين مجموعه ناکافي قانونمندي هاي شناخته شده علمي در عرصه تعليم و تربيت است. شايد جمع بندي گيج که پيشنهاد مي کند به جاي علم تدريس ؛ديدگاه علمي براي تدريس؛ که مؤيد ثبات، استحکام، پايداري و تعميم پذيري يافته ها در عمل است، مبناي علمي براي هنر تدريس انتخاب شود، بتواند به اين چالش تا حدي خاتمه دهد و به نوعي، تربيت و تدريس را آميزه اي از علم و هنر، ببيند تا معلم با اتکاي به مباني علمي، زماني که به کنش متقابل بين خود و فراگيران مي پردازد، فرصت بروز استعدادهاي هنرمندانه اش را به طور وسيع و چشم گير داشته باشد.تلقي تدريس بعنوان هنر، به منزله جانبداري يک سويه از هنر و نفي يافته هاي علمي نيست، بلکه بيشتر بر سر آن است که نشان دهد هنر و مقوله زيباشناسي، در فرايند تدريس، بيشتر از هر عامل ديگري، مورد غفلت قرار گرفته است. تدريس به منزله فرايندي که در آن انگيزه هاي يادگيري؛علاوه بر انتقال مفاهيم هدايت مي شود، و معلم از نقش انتقال دهنده صرف اطلاعات و دانش، به کارگزار و راهنمايي مبدل مي شود که در تکوين نگرش ها و انگيزه هاي دانش آموزان بسيار مؤثر است. چنين اقدامي، نمي تواند از عنصر هنر عاري باشد. لذا به سبب وجود تنوع نيازها و تفاوت هاي فردي، مجموعه تصميمات و اعتقادات معلم، دريافت و کنترل کيفيت ها، فعاليت شهودي و خلاقانه و بديع، با حرفه معلمي لزوما بايد با نگاهي هنرمندانه با حرفه معلمي برخورد شود و سزاوار آن است که اين حرفه، جايگاه واقعي خود را در عرصه تربيت و تدريس بيابد.

منبع

یزدان پناه،کیا(1393)،ارتباط سنجی ارگونومی،فرسودگی شغلی ونگرش حرفه ای معلمان،پایان نامه کارشناسی ارشد،علوم تربیتی مدیریت آموزشی،دانشکده ادبیات وعلوم انسانی شهیدباهنرکرمان

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0