مفهوم هیجان

در فرهنگ لغات انگلیسی اکسفورد، معنای لغوی هیجان چنین ذکر شده است هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساسات و عاطفه ،هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده لویس،  هیجان را نخستین علت ایجاد کننده شناخت، تعمیم و عمل می داند.موضوعی که می تواند در حل و پدید ایی مشکلات و تجارب بین فردی و درون فردی ، نقشی بی بدیل داشته باشد.هیجانها حالت عاطفی هشیاری یا خود اگاهی است که در ان مفاهیمی همچون شادی، غم وترس، نفرت یا عشق نهفته  است.

هیجانها از حالتهای شناختی و ارادی متمایز است بعبارتی هیجان مربوط به احساسات به ویژه جنبه های خوشایند و نا گوار فرایند ذهنی است .هیجانها گاهی ما را مجبور به انجام رفتار یا گفتن مطلبی می کنند که دور از شان وعادت ماست و معمولاً با ندامت و پشیمانی همراه است .ارزشمندترین دارایی یک  فرد هیجان است و همه لذتها شادیها از طریق هیجانها تجربه می شوند .بدون وجود هیجانهای سازنده زندگی بی روح و سرد و پوچ می شود .واژه هیجان طیف وسیعی از رفتارهای قابل مشاهده، تظاهر احساسات و تغییر در حالت بدن را شامل می شود .

هوش عمومی و هوش هیجانی

هوشبهر و هوش هیجانی قابلیت های متضاد نیستند بلکه بیشتر می توان چنین گفت که متمایزند. همه ما از ترکیبی از هوش و عواطف برخورداریم، افراد دارای هوشبهر بالا و هوش هیجانی پائین یا هوشبهر پائین و هوش هیجانی بالا علی رغم وجود نمونه هایی نوعی، نسبتاً نادرند. در واقع میان هوشبهر و برخی جوانب هوش هیجانی همبستگی مختصری وجود دارد. هر چند این ارتباط آن قدر هست که روشن کند این دو قلمرو اساساً مستقل اند .

نظریه پردازان، هوش هیجانی را ازهوشبهر( IQ )تفکیک کرده اند. در اول گفتن این نکته ضروری است که هم IQ و هم هوش هیجانی اندازه ای از توانایی هستند نه خود توانایی. نظریه پردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما می گوید که چه کار می توانیم انجام دهیم در  حالیکه هوش هیجانی به ما می گوید که چه کاری باید انجام دهیم، IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می شود.

در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خود آگاهی هیجانی و اجتماعی ما می شود. و مهارت های لازم در این حوزه ها را اندازه می گیرد. همچنین شامل مهارت های ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارت های کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئوولیت پذیری در مقابل وظایف می باشد .

تاریخچه هوش هیجانی

اولین کسی که مهارتهای هوش هیجانی را نامگذاری کرد ثروندایک ، استاد دانشگاه کلمبیا بود، اصطلاحی که او به کار برد، هوش اجتماعی بود که نشانگر توانایی افرادی است که در خوب کنار امدن با مردم مهارتهای کافی دارند . در دهه 1980 بودکه هوش هیجانی نام فعلی خود را به دست اورد. بلافاصله بعد از ان پژوهش ها و مطالعات بسیار قدرتمندی انجام شد از جمله سری پژوهشها در دانشگاه ییل که هوش هیجانی را به موفقیتهای شخصی ،شادی و موفقیتهای حرفه ای ربط می داد.

هاوارد گاردنر، در احیای تئوری هوش هیجانی در روانشناسی نقش عمده و برجسته ای ایفا کرده است.مدل تاثیر گذار وی تحت عنوان هوش های متکثر یا هوش های چند گانه شامل انواع متفاوتی ازهوش از جمله هوش شخصی ،هوش میان فردی و هوش درون فردی است.هوش درون فردی، توانایی هوشی فرد برای مواجه با خویشتن و توانایی هوشی فرد برای مواجه با دیگران و توانایی احساس کردن و تمیز قائل شدن در بین دیگر افراد به ویژه بین اخلاق، منش ،انگیزه و هدف و نیت انها است .سالووی و مایر، اولین کسانی بودند که سازه هوش هیجانی را معرفی و مطرح کردند . انها هوش هیجانی را به عنوان زیر مجموعه ای از هوش اجتماعی تالیف کردند که شامل توانایی تشخیص و نظارت بر احساسات و هیجانهای خود و دیگران ، توانایی تمیز بین احساسات و هیجانهای خود و دیگران و استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و اقدامات خود فرد می باشد.

سپس گلمن، با پذیرش تعریف سالووی و مایر، پیشنهاد کرد که هوش هیجانی شامل تواناییهایی است که می توان انها را به عنوان خود اگاهی، مدیریت و مهار هیجانهای بر انگیختن خویش، همدلی و دستکاری و اراده روابط طبقه بندی نمود.اما اولین کسی که گام های نخستین را در جهت ارزیابی هوش هیجانی بعنوان معیارهای از سلامت برداشته است رون بار-اون، وی در رساله دکتری خود اصطلاح ضریب هیجانی  را در مقابل بهره هوشی بکار برده است، از اغاز دهه 1990 بحث در زمینه اثرات روانشناختی هیجان و کارکردهای انطباق ان و نیز رابطه هیجان وشناخت با معرفی مفهوم هوش هیجانی ابعاد تازه ای به خود گرفت .

مفاهیم وتعاریف هوش هیجانی

از هوش هیجانی تعاریف گوناگونی در طی مراحل ظهور و بروز ان به عمل امده است تعریف اولیه هوش هیجانی برای اولین بار با همکاری پیتر سالووی مطرح شد.این تعریف تابع یک روی اوری دو بخشی بود، بخش اول این روی اورد پردازش کلی اطلاعات عمومی بود و بخش دوم ، اختصاصی کردن مهارتهایی بود که در چنین پردازشی به کار گرفته می شوند.اولین تعریفی که از هوش هیجانی ارائه نمودیم چنین بود: نوعی پردازش اطلاعات عاطفی که شامل ارزیابی صحیح عواطف و تنظیم سازگارانه عواطف است که به بهبود جریان زندگی منجر می شود ، طی دوره رواج و پذیرش عمومی هوش هیجانی با اصلاحیه که از طرف دانیل گلمن صورت گرفت تعریف دیگری از هوش هیجانی به عمل امده است بدین ترتیب که هوش هیجانی مجموعه ای از توانایی های غیرشناختی هستند توانش ها و مهارتهایی که بر رویارویی موفقیت امیز با خواسته ها مقتضیات و فشارهای محیطی تاثیر می گذارند.

اگرچه تعاریف فوق قابل توجه هستند اما به نظر می رسد می توان هوش هیجانی را در یک عبارت کلی تر، شامل مجموعه ای از توانایی های شناخت، درک، توصیف هیجانهای خود و دیگران و پردازش صحیح انها به منظو ارائه واکنش مناسب دانست .بار-اون ، هوش هیجانی را به عنوان یک سری تواییهای غیر شناختی قابلیتها و مهارتهایی می داند که تواناییهای یک فرد را در موفقیت برای مقابله با فشار و اقتضای محیطی افزایش می دهد او استدلال می کند که هوش هیجانی یک پیش بینی موفقیت در زندگی است که مستقیماً بر سلامت روانی فرد در زندگی تاثیر دارد . در سال 1998 دانیل گلمن پرفروش ترین کتابش با عنوان کارکرد هوش هیجانی را منتشر کرد که هوش هیجانی را اینگونه تعریف می کند : هوش هیجانی توانایی درک و فهم هیجان ها و عواطف است به منظور تعمیم ان به عنوان حامی اندیشه ، شناخت هیجانها و دانش هیجانی تا بتوانیم انها را نظم داده تا موجبات رشد عقلی ، عاطفی و هیجانی را فراهم گردد.از نظر او هوش هیجانی شامل چهار مولفه است :

  • درک یا حس حالات هیجانی و عاطفی (اگاهی از عواطف خود )
  • بکارگیری هیجان ها و عواطف به عنوان حامی فکر (مدیریت و عواطف )
  • شناخت حالت هیجانی و عاطفی (شناسایی عواطف خود و دیگران )
  • مدیریت و اداره هیجانها و عواطف (تنظیم روابط خود با دیگران ).

بنظر سالووی و مایر ، در هوش هیجانی چهار جنبه اساسی وجود دارد .شناخت هیجانها ، درک هیجانها، تنظیم هیجانها و استفاده از هیجانها.گلمن بیان می دارد که هوش هیجانی بعنوان زیر مجموعه ای از هوش اجتماعی تعریف شده است . هوش هیجانی مهارتی اجتماعی است، یعنی با مردم کنار امدن ، مهار هیجانها در روابط با انسانها و توانایی ترغیب یا راهنمایی دیگران ، هوش هیجانی شامل ویژگیهایی مثل توانایی تهیج و بر انگیختن خود ، استقامت و پایداری در مقابل شکست، از دست دادن روحیه ، پس راندن افسردگی و یاس در هنگام تفکر، همدلی و صمیمیت و امید داشتن است.هر شخصی با برخورداری از میزانی از هوش هیجانی در مواجه با وقایع مثبت و یا منفی زندگی به موضع گیری پرداخته و به سازش با انها می پردازد.انسان با برخورداری از هوش هیجانی به زندگی نظم و ثبات می بخشد به طوری که اصولاً با هوش هیجانی بالا ، شخصی وقایع منفی کمتری را در زندگی تجربه می کند .

سالووی و مایر ، در رساله قوی و بی نظیر خود در سال 1990 هوش هیجانی  را نوعی از هوش توصیف کردند که توجه به احساسات و هیجانهای خود و دیگران فرق گذاشتن بین انها و استفاده از این اطلاعات برای راهنمایی افکار واعمال فرد را شامل می شود . هوش هیجانی از نظر مایر و سالوی، عبارت است از توانایی ادراک عواطف، جهت دستیابی به عواطف سازنده که به کمک آنها بتوان به ارزیابی افکار، فهم عواطف و دانش عاطفی خود پرداخت و با استفاده از آن بتوان موجبات پرورش احساسات و رشد هوشی خود را فراهم ساخت. افراد دارای هوش هیجانی بالا از خودکنترلی و خود انگیزی بالایی برخوردارند زندگیشان معنادارست واصولی ومسئولیت پذیرند،عواطف خودرا بدرستی ابراز میکنند، قانع اند وزندگی هیجانی پربار و متعادلی دارند.درواقع هوش هیجانی ؛ همدلی وواقف بودن به احساس اطرافیان است.

سالوی، توصیف مبنایی خود را از هوش هیجانی، بر اساس نظریات گاردنر درباره استعدادهای فردی قرار می دهد و این توانایی را به پنج حیطه اصلی گسترش می دهد.

شناخت عواطف شخصی (شناخت هیجانها ): خود اگاهی , تشخیص هر احساسی سنگ بنای هوش هیجانی است توانایی نظارت بر احساسات و در هر لحظه برای بدست اوردن بینش روانشناختی و ادراک خویشتن نقش تعیین کننده دارد .ناتوانی در تشخیص احساسات راستین ، ما را به سر در گمی دچار می کند.  افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند بهتر می توانند زندگی خویش را هدایت کنند .این افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر گرفته تا شغلی که بر می گزینند ،احساس اطمینان بیشتری دارند . شناخت عواطف شخصی همان توانایی کشف و مشاهده هیجانها در صورتها ، تصویرها ، صداها و مصنوعات فرهنگی و همچنین شامل توانایی تشخیص هیجانات اشخاص می باشد .

بکار بردن درست هیجانها (مدیریت هیجانهای خود :کنترل تکانه ): این جنبه توانایی استفاده هیجانات برای کمک به رسیدن به نتیجه، حل مسائل و بهره گیری از فرصت هاست. قدرت تنظیم احساسات خود ، توانایی است که بر حس خود اگاهی متکی می باشد .افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند ، دائماً با احساس نا امیدی  و افسردگی دست به گریبانند. مدیریت هیجانهای منفی در دستیابی به اهداف مقدمه رسیدن به هوش هیجانی است. در صورت عدم مدیریت ، هیجانهای منفی کنترل زندگیمان را به دست می گیرند، مگر انکه بتوانیم هیجانهای منفی را مدیریت و اداره کنیم .

برانگیختن خود (انگیزش خودمان در رسیدن به اهداف ): صف ارایی احساسات در راه خدمت به هدفی خاص ، برای تمرکز توجه ، برای ایجاد انگیزه در خود ، تسلط در خود و برای خلاقیت بسیار مهم است: کنترل احساسات    ( به تاخیر انداختن رضایت و خرسند ی و سرکوبی هوس های انی ) زمینه ساز هر نوع مهارت و موفقیت است و (غرقه شدن ) در کارها ، ما را برای کسب هر نوع مهارتی اماده می کند . کسانی که قادرند احساسات خود را به موقع برانگیزند ، در هر کاری که به انها واگذار می شود بسیار سازنده و موثر عمل می کنند .

شناخت عواطف دیگران (همدلی ): شناسایی هیجانهای دیگران اندکی با شناسایی هیجان های خود متفاوت است ، زیرا علاوه بر عامل توجه ، ضرورت دارد که نشانه های هیجانی دیگران را به طرز صحیح دریابید . حالات هیجانی انها را دقیقاً حدس بزنید همدلی درک انچه افراد احساس می کنند ، توانایی در نظر گرفتن دیدگاههای دیگران و توسعه حسن تفاهم و هماهنگی با انسان های گوناگون به منظور ارتقای کار گروهی ؛ به ویژه در محیط کاری و سازمانی  می باشد .

تنظیم روابط دیگران: هنر مراوده و ارتباط با مردم به مقدارزیاد،مهارت کنترل واداره احساسات دیگرانست .مایروسالوی، هوش هیجانی را شامل توانایی دریافت دقیق احساسات وهیجانات،ارزیابی و بیان هیجانات،توانایی کسب احساساتی که تفکر را تسهیل می کند ، توانایی شناخت هیجانات و تنظیم انها بمنظور رشد عقلانی تعریف کرده اند.

منبع

احمدی پور،مهدیه(1392)، رابطه سرسختی روانشناختی و هوش هیجانی بر رضایت زناشوئی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی سیرجان

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0