هوش هیجانی و هوش عاطفی چیست؟

ذهن انسان از سه طريق شناخت، احساس، انگيزش عمل مي‌كند. حوزه شناخت شامل اعمالي از قبيل حافظه فرد، استدلال، قضاوت و به طور كلي اعمال فكري انسان مي‌شود. حوزة احساسي شامل: عواطف، حالات روحي، ارزشيابي‌ها و ديگر حالات احساسي مي‌شود. سرانجام، حوزة انگيزش كه مي‌توان گفت همان حوزة شخصيت مي‌باشد و شامل انگيزة زيستي يا رفتار هدف‌گرا كه قابل يادگيري است، مي‌باشد. دو حوزة اول كه شامل شناخت و احساس مي‌باشد در واقع تشكيل دهندة هوش عاطفي هستند. يعني مي‌توان گفت كه هوش عاطفي همان استفادة آگاهانه از عواطف و احساسات مي‌باشد.

اكثر انسان‌ها، بيش‌ترين وقت از زندگاني خود را در محيط كاري و در تعامل با ديگران سپري مي‌كنند. به منظور تعاملات موثر با ديگران و لذت بردن از زندگي در ميان آنها، نياز به مهارت‌هاي ارتباطي، انساني و اجتماعي مي‌باشد، كه علاوه بر اين موارد اخيراً هوش عاطفي نيز مورد توجه اكثر دانشمندان قرار گرفته است.در عين حال هنوز هم اغلب مردم هنگام شنيدن اين موضوع مي‌پرسند، «هوش عاطفي چيست؟» گلمن در پاسخ به اين سؤال مي‌گويد: هوش عاطفي، استفادة هوشمندانه از عواطف مي‌باشد. بدين ترتيب كه شما به صورت آگاهانه از عواطف خود استفاده مي‌كنيد و رفتار و تفكرات خود رادر جهت اهداف خود هدايت مي‌كنيد تا به نتايج جالب توجهي دست يابيد.

اصطلاح هوش عاطفي، همانند چتري است كه مجموعه‌اي از مهارت‌ها و خصايص فردي را در زير خود جمع كرده است. معمولاً اين ويژگي‌ها را مهارت‌هاي نامحسوس يا مهارت‌هاي درون فردي و بين فردي نام‌گذاري مي‌كنند. اين مهارت‌ها به گونه‌اي هستند كه با حوزه‌هاي سنتي مهارت و تخصص از قبيل دانش مشخص، هوش عمومي، و مهارت‌هاي فني و حرفه‌اي ارتباط چنداني ندارند و از آن‌ها جدا مي‌باشند. اغلب دانشمندان هوش عاطفي عقيده دارند كه به منظور تعادل در رفتار، برخورداري از عملكرد بهتر در جامعه، و يا در يك سازمان يا حتي در درون خانواده و زندگي زناشوئي، بايد انسان‌ها داراي بهرة هوشي و بهرة عاطفي بوده و استفادة مناسبي از هر دو اين‌ها ببرند. هوش عاطفي شامل آگاهي داشتن نسبت به عواطف و چگونگي ارتباط و تعامل اين عواطف با بهره‌ هوشي مي‌باشد، يعني فردي كه مي‌خواهد در زندگي خود موفق بوده و جزء بهترين افراد باشد، بايداز عواطف و احساسات خود و ديگران آگاه بوده و از عواطف استفادة منطقي ببرد .

گلمن با مطرح ساختن پژوهش‌هاي خارق‌العاده‌اي كه در زمينه مغز و رفتار انجام شده است، نشان مي‌دهد كه عوامل ديگري دست‌اندركارند كه موجب مي‌شوند افرادي كه بهرة هوشي بالائي دارند، از زندگي موفقيت‌هاي چنداني بدست نياورند، اما كساني كه هوش متوسطي دارند، در مسير موفقيت قرار بگيرند. اين عوامل جنبة ديگري از هوشمندي را شامل مي‌شود كه گلمن آن را هوش عاطفي مي‌خواند.مفهوم هوش عاطفي چيز جديدي نيست بلكه، استفاده از اين اصطلاح در نوع خود جديد مي‌باشد. شايد ارسطو اولين كسي باشد كه به اهميت احساسات در تعاملات انساني توجه نمود. ارسطو مي‌گويد عصباني شدن آسان است. همه مي‌توانند عصباني شوند، اما عصباني شدن در مقابل شخص صحيح، به ميزان صحيح، در زمان صحيح، به دليل صحيح و به طريق صحيح، آسان نيست. در سال 1985 يك دانشجوي مقطع دكتري در رشته هنر در يكي از دانشگاه‌هاي امريكا پايان‌نامه‌اي را به اتمام رساند كه در عنوان آن از هوش عاطفي استفاده شده بود.

اين چنين بنظر مي‌رسد كه اين اولين استفاده علمي و آكادميك از واژه هوش عاطفي باشد. در سال 1990 سالووي و مي‌ير با آگاهي از كارهاي انجام شده در زمينه جنبه‌هاي غيرشناختي هوش، اصطلاح هوش عاطفي را بكار بردند.آن‌ها اصطلاح هوش عاطفي را به عنوان شكلي از هوش اجتماعي كه شامل توانائي در كنترل احساسات و عواطف خود و ديگران و توانائي تمايز قائل شدن بين‌ آنها و استفاده از اين اطلاعات به عنوان راهنمايي براي فكر و عمل فرد بكار بردند. اين دو دانشمند به اين موضوع اشاره كردند كه هوش عاطفي اين امكان را براي ما فراهم مي‌كند كه به صورت خلاقانه‌تري بيانديشيم و از عواطف و احساسات خود در حل مسائل و مشكلات استفاده كنيم. اين دو دانشمند با ادامه تحقيقات خود در زمينه اندازه‌گيري و سنجش هوش عاطفي بيان داشتند كه هوش عاطفي تا حدي با هوش عمومي هم پوشاني دارد و شخصي كه داراي هوش عاطفي باشد، بايد چهار مهارت زير را داشته باشد:

  1. تشخيص عواطف
  2. استفاده از احساسات و عواطف
  3. فهم عواطف
  4. تنظيم و كنترل عواطف

به جاي كساني كه براي اولين بار اصطلاح هوش عاطفي را بكار بردند، دانيل گلمن كسي است كه بيشتر از همه نامش با عنوان هوش عاطفي گره خورده است وي كه خبرنگار روزنامه نيوريورك تايمز بوده، رشته روان شناسي را در هاروارد به پايان رساند و مدتي نيز با مك كللند و ديگران كار كرد. گروه مك كللند مي‌خواستند بدانند كه چرا آزمون‌هاي هوش نمي‌توانند موفقيت افراد در زندگي را پيش‌بيني كنند گلمن در سال 1995 كتابي تحت عنوان هوش عاطفي منتشر كرد كه اين كتاب پرفروش‌ترين كتاب سال شد و تلويزيون‌هاي آمريكا با مصاحبه‌هاي گسترده‌اي كه با وي در زمينه هوش عاطفي داشتند و موجب معروف شدن وي در سطح جهان گرديدند. گلمن در كتاب خود اطلاعات جالبي در ارتباط با مغز، عواطف و رفتارهاي آدمي ارائه مي‌دهد. تعريف گلمن از هوش عاطفي چنين است: ظرفيت يا توانائي سازماندهي احساسات و عواطف خود و ديگران، براي برانگيختن خود، و كنترل موثر احساسات خود و استفاده از آن‌ها در روابط با ديگران. به عقيدة وي، هوش عاطفي در محيط كار از سازه‌اي چند بعدي تشكيل شده كه شامل پنج جزء مي‌باشد:

  • خود ـ آگاهي
  • خود ـ تنظيمي
  • انگيزش
  • همدلي
  • مهارت‌هاي اجتماعي

گلمن در اين تقسيم بندي سه جزء اول هوش عاطفي را مربوط به مهارت‌هاي خود مديريتي و دو جزء بعدي (همدلي و مهارت‌هاي اجتماعي) را به هنر برقراري رابطه با ديگران مرتبط مي‌داند.

  • شناخت عواطف/ احساسات شخصي (خودآگاهي)

خودآگاهي و تشخيص هر احساس به همان صورتي كه بروز مي‌كند كليد هوش عاطفي است. افرادي كه احساس واقعي خود را درك مي‌كنند بهتر مي‌توانند تصميمات صحيح بگيرند.

  • استفاده صحيح احساسات (خود تنظيمي)

مهارت‌هاي احساسي بر خودآگاهي استوار است و مي‌توانيم هوشيارانه آنها را در اختيار بگيريم و اجازه ندهيم احساسات غني بر ما غلبه يابند، با استفاده صحيح از احساسات محيط رواني اطراف ما مساعد و زمينه يادگيري تقويت مي‌شود افرادي داراي اين مهارت ناملايمات زندگي را بهتر تحمل مي‌كنند.

  • خود انگيزشي (برانگيختن خود)

افراد داراي اين مهارت در زمينه‌هاي كاري بسيار مولد و اثربخش و خلاق هستند. از مهارت خودكنترلي احساسي مي‌توان در زماني كه رسيدن به هدف زمانبر است و جلوگيري يا حذف تكانش براي موفقيت در كار استفاده كرد.

  • شناخت عواطف/ احساسات ديگران (همدلي)

اساسي‌ترين مهارت مرتبط با افراد توانايي ابراز همدلي است. اين مهارت از طريق شناخت و درك وضعيت احساسي خودمان و آثار مرتبط با آن به دست مي‌آيد. افراد داراي مهارت همدلي؛ با موشكافي دقيق علايم ظاهري فرد مي‌توانند به نيازها يا خواسته‌هايش پي ببرند و به عبارتي بدانند مخاطب چه انتظاري از او دارد.

  • روابط انساني (مهارت‌هاي اجتماعي)

مهارت در كنترل احساسات و عواطف ديگران يكي از جنبه‌هاي مهم در برقراري ارتباطي موفق با ديگران محسوب مي‌شود. افراد داراي اين مهارت به عنوان انسان‌هايي خوش برخورد و ممتاز در روابط اجتماعي تلقي مي‌شوند. قابليت‌هاي اين افراد باعث مي‌شود آنان در رهبري؛ تعاملات فردي و ابراز عقيده اثربخش باشند. افراد مي‌توانند از مؤلفه‌هاي هوش عاطفي در تعاملات فردي با ديگران و فعاليت‌هايشان استفاده نمايند.

جدول: چارچوب قابليت احساسي

قابليت فردي
 

خودآگاهي

1-     آگاهي احساسي: شناخت/ درك هيجانات خود و آثار آن

2-     خودارزيابي صحيح: شناخت/ درك نقاط قوت، ضعف و محدوديت‌هاي خود

3-     خودباوري: احساس لياقت، ارزشمندي و توانمندي

 

 

خودتنظيمي

1-     خودكنترلي: جلوگيري از بروز اختلالات هيجاني و تكانش‌هاي موجود

2-     وظيفه‌شناسي: پذيرش مسئوليت در قبال عملكرد فردي

3-     اعتمادسازي دروني: حفظ معيارهاي صداقت و درستكاري

4-     انطباق‌پذيري: انعطاف در پذيرش تغيير و كنترل آن

5-     نوآوري: سازگاري در مواجهه با ايده‌ها، راهكارها و اطلاعات جديد و بكر

 

انگيزش

1-     رشدگرايي: تلاش براي بهبود يا رسيدن به معيارهاي برتر

2-     تعهد: همسويي با اهداف گروه يا سازمان

3-     ابتكار عمل: آمادگي استفاده از فرصتها

4-     خوش‌بيني: جديت در رسيدن به اهداف به جاي ديدن موانع و عوامل بازدارنده

جدول : قابليت اجتماعي

قابليت فردي
 

همدلي

1-     شناخت/ درك ديگران: شناخت عواطف و ديدگاه ديگران و تاثير آن در تصميمات

2-     بالندگي ديگران: اعتقاد به رشد ديگران و تقويت توانايي‌هاي آنها

3-     خدمت‌مداري: پيش‌بيني، شناسايي و ارضاء نيازهاي مشتريان

4-     هدايت تنوع: رشد فرصتها از طريق بكارگيري افراد با فرهنگ‌ها و نژادهاي مختلف

5-     آگاهي سياسي: مطالعه هيجان فعلي گروه و قدرت روابط

 

 

مهارت‌هاي اجتماعي

1-     نفوذگذاري: استفاده از فنون اثربخش براي متقاعد كردن ديگران

2-     ارتباطات: گوش دادن درست و ارسال پيام‌هاي قابل قبول

3-     مديريت تعارض: گفتگو و رفع مخالفت‌ها

4-     رهبري: تقويت روحيه و هدايت افراد گروه‌ها

5-     تسريع تغيير: ابتكار يا مديريت كردن تغيير

6-     تشريك مساعي و مشاركت: كار گروهي به منظور رسيدن به اهداف مشترك

7-     ظرفيت‌هاي گروهي: ايجاد هم‌افزايي در گروه براي رسيدن به اهداف جمعي

به طور خلاصه سير تكاملي هوش عاطفي را مي‌‌توان در نمودار زير ملاحظه نمود.

جدول: سير تكاملي هوش عاطفي

1995199019851983196019581950194019271920
انتشار كتاب گلمنتعريف علمي هوش عاطفي‌توسط سالووي  و می‌يربكارگيري كلي هوش عاطفي‌توسط يك دانشجوانتشار‌مطالبي درباره هوش چندجانبه توسط گاردنرتصور مي‌شد كه هوش اجتماعي، مفهومي بيهوده است.ديويد و چسلر نظريه خود را توسعه دادندمطالعات رهبري اوهايو (وظيفه‌مداری و رابطه‌مداري)توجه ديويد و چلسر به عوامل غيرعقلانيطبقه‌بندي انواع هوش توسط ثورن دايكمفهوم‌هوش اجتماعي توسط ثورن دايك

هوش عاطفي و بهره‌ی هوشي

سال‌ها بود كه بهره هوشي به عنوان مهم‌ترين پيش بيني كنندة موفقيت آتي افراد در زندگي مطرح بود و تصور بر اين بود، افرادي كه داراي ميزان ضريب هوشي بالاتري مي‌باشند، نسبت به ديگران موفق‌تر خواهند بود. در نتيجه اينگونه تصورات، حتي در مدارس نيز سعي بر اين بود كه آگاهي و دانش بچه‌ها را تا حد ممكن افزايش دهند و به آموزش بهاي زيادي داده مي‌شد. اما تحقيقات اخير نشان مي‌دهد كه بهرة هوشي به تنهائي نمي‌تواند پيش‌بيني كنندة علل موفقيت افراد در كار يا زندگي باشد. چرا كه مي‌توان افرادي را مشاهده كرد كه داراي ضريب هوشي بالائي هستند و در تحصيل موفق بوده‌اند اما در زندگي به عنوان يك فرد موفق مطرح نمي‌باشند.

فردي كه از نظر بهره هوشي در سطح بالا، ولي فاقد هوشمندي عاطفي است، تقريباً كاريكاتوري از يك آدم خردمند است. در قلمرو ذهن چيره‌دست است ولي در دنياي شخصي خويش ضعيف است، با وجود اين گلمن بيان مي‌كند كه بهرة هوشي به تنهائي نمي‌تواند پيش بيني كنندة عملكرد شغلي افراد باشد. در سال 1984 تحقيقات هانترها نشان داد كه در بهترين وضعيت، بهره هوشي پيش‌بيني كننده 25 درصد موفقيت مي‌باشد. در سال 1996 نيز استرنبرگ با بررسي‌هاي مختلفي كه در زمينه هوش انجام داد به اين نتيجه رسيد كه بهرة هوشي مي‌تواند حداكثر 10 درصد و حداقل 4 درصد، مسؤول موفقيت‌هاي افراد باشد.

در حقيقت، 80% موفقيت‌هاي افراد در كار به هوش عاطفي وابسته است و تنها 20% آن به بهرة هوشي بستگي دارد. اغلب کسانی كه داراي بهترين عملكرد هستند، هوش عاطفي بالايي دارند. اين در حالي است كه اكثر افرادي كه عملكرد پائين‌ترين دارند، به اين علت نيست كه مهارت‌هاي فني كمتري نسبت به ديگران دارند، بلكه اكثراً اين گونه افراد مهارت‌هاي بين فردي كمتري دارند، ارتباطات كاريشان ضعيف است، منفي‌باف هستند، هدف‌هاي بزرگي ندارند، و با ديدن اولين نشانه‌هاي شكست خود را مي‌بازند. تعجب آور نيست كه گلمن مي‌گويد اهميت هوش عاطفي همزمان با بالا رفتن مديران در سلسله مراتب سازماني افرايش مي‌يابد چرا كه اهميت ارتباطات سازماني زياد مي‌شود.

گلمن در جريان تحقيقات خود به عنوان مشاور سازمان‌ها دريافت كه در تمام مشاغل و در هر زمينه‌اي، رقابت‌هاي عاطفي دو برابر مهم‌تر از داشتن مهارت‌هاي شناختي است. تحقيقات او نشان داد كه هوش عاطفي نقش مهم‌تر و بيشتري در سطوح بالاي سازماني بازي مي‌كند و در سطوح بالاي سازماني كساني كه عملكرد بهتري نسبت به افراد متوسط دارند، تقريباً 90% تفاوت در ويژگي‌هايشان قابل استناد به هوش عاطفي است تا توانائي‌هاي شناختي.

در مطالعه‌اي در دانشگاه بركلي از 80 دانشجوي دكتري در هنگام فارغ‌التحصيلي، آزمون‌هاي شخصيت، آزمون‌هاي هوش ومصاحبه‌هاي يادگيري به عمل آمد. چهل سال بعد زماني كه آنها در اوايل هفتادسالگي قرار داشتند دوباره مورد مطالعه قرار گرفتند و ميزان موفقيت آنها در زمينة تخصصي‌شان سنجيده شد. نتيجة اين تحقيق نشان داد كه در مورد موفقيت حرفه‌اي، پرستيژ و شهرت فردي، توانائي‌هاي عاطفي و اجتماعي چهار برابر بیشتر از بهره هوشي تاثيرگذار بودند.

گلمن در سال 1998 طي بررسي 200 شركت و سازمان در سرتاسر جهان، به اين نتيجه رسيد كه يك سوم تفاوت بين افراد به علت توانائي‌هاي شناختي و مهارت‌هاي فني مي‌باشد و دو سوم بقيه به علت تفاوت در شايستگي‌هاي عاطفي است و در موقعيت‌هاي رهبري، در سطوح بالاي سازماني بيش از چهارپنجم تفاوت‌هاي بين فردي به علت شايستگي‌هاي عاطفي مي‌باشد. البته حالا ساده‌انگاري است كه گفته شود مهارت‌هاي شناختي براي موفقيت افراد مهم نمي‌باشند، بلكه اين مهارت‌ها در صورتي كه به همراه مهارت‌هاي عاطفي باشند بسيار مؤثرتر و اثربخش‌تر خواهند بود. براي نمونه مهارت‌هاي شناختي، جزء مهم‌ترين عوامل براي موفقيت در تحصيل مي‌باشند.

مثلاً اگر فردي مايل به ادامه تحصيل در دانشگاهي هم چون بركلي باشد، به ميزان زيادي، به چنين مهارت‌هايي نيازمند خواهد بود تا در اين دانشگاه پذيرفته شود. اما چنان چه وي بعد از فارغ‌التحصيلي و ورود به جامعه، خود را با هم كلاسي‌هاي ديگرش كه داراي هوش عاطفي بالاتر و مهارت‌هاي اجتماعي بيشتري نسبت به وي بودند، ولي بهرة هوش آنها تا حدي از وي كمتر بود، مقايسه كند، خواهد ديد كه درست است كه براي دانشمند شدن يا دكتر شدن به بهرة هوش در حدود 120 نياز است، اما براي مقاومت در مقابل مشكلات زندگي و كاري و همچنين داشتن همكاري بهينه با ديگران، به مهارت‌هاي عاطفي نياز است. مي‌توان گفت كساني كه هوش عاطفي آنها نسبت به ديگران زياد است ولي 10 تا 15 امتياز بهره هوشي كمتر دارند، در همكاري با زيردستان خود و برقراري روابط اجتماعي و در نتيجه در زندگي و كار خود موفق‌تر خواهند بود.

اگرچه در مطالبي كه مطرح گرديد، سعي بر اين بود كه اهميت مهارت هاي عاطفي و داشتن هوش عاطفي بالاتر، پررنگ نشان داده شود، ولي نبايد فراموش كرد كه در واقع مهارت‌هاي شناختي و غيرشناختي مكمل هم هستند. تحقيقات دانشمندان بيان كنندة اين مطلب است كه مهارت‌هاي عاطفي و اجتماعي موجب بهبود عملكرد شناختي فرد خواهند شد و هيچ كدام از اين مهارت‌ها به تنهائي مثمر ثمر نخواهند بود.

منبع

منيری، سید یوسف(1394)، رابطه بین هوش هیجانی و رضایت شغلی با نقش میانجی رهبری، پایان‌نامه کارشناسی ارشد، مدیریت اجرائی، دانشگاه پیام نور

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0