هوش هیجانی و رهبری تحولآفرین
امروزه اکثر سازمانها برای حفظ موقعیت رقابتی خود نیاز به تغییر سریع دارند. تغییرات سریع مستلزم آن است که سازمانها دارای رهبران و کارکنانی باشند که انطباقپذیر بوده و به صورت مؤثر کار کنند، به طور مداوم سیستمها و فرآیندها را بهبود بخشند و مشتری مدار باشند. محیط آشفته و متغیر است و رهبری یک عنصر کلیدی در هدایت و مدیریت این محیط است، با کمی دقت بر روی شرکتهای مختلف میتوان فهمید که رهبران بزرگ تفاوتهای بزرگی ایجاد میکنند، رهبران مؤثر کسانی هستند که نتایج را در یک چارچوب زمانی معینی بدست میآورند تا برای سازمان و کار خود مؤثر واقع شوند.
بررسیها نشان داده که گوی رقابت آینده را مدیرانی خواهند ربود که بتوانند به طور اثر بخش و نتیجه بخش با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند، در این زمینه هوش عاطفی یکی از مؤلفههایی است که میتواند در روابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفا کند و به گفته گلمن شرط حتمی و اجتناب ناپذیر در سازمان به حساب میآید. اخیراً برخی از دانشمندان دریافتهاند که هوشی عاطفی با اهمیتتر از بهره هوشی برای یک مدیر و رهبر است. نکته قابل توجه در راستای هوش عاطفی این است که تواناییهای هوش عاطفی ذاتی نیستند و آنها میتوانند آموخته شوند.
هنگامی که سعی در اثر بخشی رهبران بزرگ داریم، درباره بینش یا ایدههای قوی صبحت میکنیم اما یک چیز مهمتر وجود دارد، رهبران بزرگ از طریق عواطفشان کار میکنند امروز دیگر توجه به صرف برنامهریزی و فرآیندها کافی نیست زیرا این افراد هستند که برنامهها را تدوین میکنند و فرآیندها را کنترل و اجرا میکنند باید توجه داشت که دانش، مهارت و تجربه افراد سازمان، عوامل مؤثر در موفقیت سازمان هستند در نتیجه انتظار میرود که مدیران آینده بیشتر به توسعه افراد در سازمانها توجه کنند. در واقع یکی از مهمترین خصیصهها که میتواند به رهبران و مدیران در پاسخ به این تغییرات کمک کند هوش عاطفی است.
محققان برای سالهای زیادی در جستجوی این مسئله بودهاند که چه چیزی باعث میشود بعضی افراد از سبک رهبری تحولآفرین استفاده نمایند و چه چیزی باعث میشود بعضی رهبران مؤثرتر از دیگران باشند یکی از مهمترین مؤلفههای شخصیتی که میتواند به رهبران و مدیران در انجام مسئولیتشان کمک کند، هوش عاطفی است.
تا سال 2000، تحقیقات اندکی پیامون چگونگی رابطه هوش هیجانی و رهبری تحولآفرین و میزان رابطه این دو انجام شده بود، به طوری که در ابتدا، ادعاهای گمراه کننده ای مبنی بر اینکه هوش هیجانی در بیش از 85 درصد عملکرد استثنایی مدیران ارشد، دخیل است، اذعان شد. بنجامین پالمر و همکارانش، رابطه میان دو مدل رهبری تحولآفرین (مربوط به باس و آوولیو) و مدل چند وضعی رفتار (که از سوی مایر و سالوی برای سنجش میزان مدیریت هیجانات و آگاهی هیجانی ارائه شده بود) را بررسی کردند.
آن ها این تحقیق را در جامعه دانش اموختگان و دانشجویان دانشگاه سوین بورن که در ست های مختلف مدیران ارشد، میانی و مدیران پایین تر مشغول به کار بودند، اجرا کردند و فرضیه اصلی آنان مبنی بر اینکه رهبران تحولآفرین دارای هوش هیجانی بالاتری نسبت به رهبران مراوده ای هستند، تایید نشد. اما همبستگی قابل ملاحظه ای میان مولفه های رهبری تحولآفرین و خرده مقیاس های هوش هیجانی وجود داشت. بارلینگ و همکارانش بیان می کنند که هوش هیجانی می تواند، رهبران را مستعد استفاده از رهبری تحولآفرین کند. آنها هوش هیجانی را با سه مولفه رهبری تحولآفرین یعنی رفتارهای آرمانی، انگیزش الهام بخش و توجه به افراد، مرتبط دانستند. همچنین، بیان کردند که مولفه پاداش اقتضایی رهبری مراوده ای با هوش هیجانی رابطه دارد.
همانطور که تحقیقات نشان داده است، سبک رهبری تحول گرا نسبت به سایر سبک های رهبری از سطح بالاتری از هوش هیجانی برخوردار است. تحقیقات متعددی، رابطه معنادار بین هوش هیجانی و سبک رهبری تحولآفرین را مورد تایید قرار داده اند .رهبرانی که از سطح بالاتری ز هوش هیجانی برخوردارند قادر به تدوین ارزش هایی خواهند بود که مورد قبول کارکنان و سازمان بوده و این امر فرایند بهبود پتانسیل نیروی کار را تسهیل می کند. از این هوش هیجانی می توان به عنوان شاخصی برای شناسایی و گزینش رهبران سازمانی به حساب اورد .
بسیاری از مدیران تمایل دارند سختگیر باشند و قادر نیستند رابطه خوبی با کارکنان برقرار سازند، آنها نمیتوانند در محیط کسب و کار، فرهنگ سازمانی، فرآیند کاری و فناوری تغییر و تحول ایجاد کنند. این مدیران به رغم داشتن دانش فنی خوب، نمیتوانند مدیران موفقی باشند. مدیران اثر بخش مدیرانی هستند که به خوبی از قابلیتهای عاطفی بهره میگیرند و رابطه اثر بخش و سازنده برقرار میکنند. در واقع مدیران موفق تأکید بر ارتقای هوش عاطفی و پرورش قابلیتهای عاطفی دارند. این مهم نشان دهنده اهمیت هوشی عاطفی و کاربرد آن در سازمانها است.
مطالعات گوناگون گاردنر و استو نشان می دهند که رهبری تحولآفرین به طور ذاتی با هوش عاطفی در ارتباط است. بر اساس نظر جورح، رهبرانی که از لحاظ هیجانی هوشمند هستند، می توانند اثربخشی را در تمام سطوح سازمان ارتقا دهند.
هوش هیجانی و رضایت شغلی
از آنجا که شغل بخش اصلی زندگی کارکنان است، منبع اصلی هیجانات و عواطف انسانی نیز می باشد، از طرفی دیگر رضایت شغلی نوعی نگرش هیجانی به شغل است، بدین ترتیب می توان رضایت شغلی و هوش هیجانی را دو مساله مهم مرتبط با هم دانست. با توجه به آنچه بیان شد تمرکز بر موضوع هوش هیجانی در سازمان ها، شاید بتواند بسیاری از مشکلات و نارضایتی های شغلی را در بین موسسات کاهش می دهد و باعث ایجاد تعهد و استمرار خدمت آن ها در سازمان و رشد سازمان گردد.
نتایج حاصل از فرا تحلیل کاپلان و وارن بر روی 63 مطالعات انجام شده در این زمینه نشان داد که عاطفه مثبت و منفی به شدت در ارتباط با مقیاس عاطفی رضایت شغلی هستند. استا و همکاران متوجه شدند که عاطفه فردی در دوران کودکی می تواند رضایت شغلی فرد را در بزرگسالی پیش بینی کند. علاوه بر این، آنها دریافتند که رضایت شغلی فرد در زمان های مختلف نسبتا پایدار است. به عنوان مثال، افرادی که اکثر اوقات در حالت عاطفه مثبت هستند، محیط کاری با رضایت بالا را نادیده می گیرند و در طرف دیگر افراد که در خلق عاطفه منفی هستند، نگرش منفی که نسبت به شغل خود دارند را نادیده می گیرند.
رهبری تحولآفرین و رضایت شغلی
در مورد ارتباط رضایت شغلی و سبک های رهبری میتوان گفت که بسیاری از صاحب نظران به اهمیت انسانمداری و نقش آن در ایجاد رضایت اشاره کردهاند و به طور کلی معتقدند که در نظام سنتی رهبری و مدیریت، افراد ممکن است علاقه خود را نسبت به کار به تدریج از دست بدهند و از کار خود احساس رضایت نداشته باشند ولی در نظام مبتنی بر توجه به ارزشهای انسانی، انگیزه زیردستان به همکاران افزایش مییابد.
هوش هیجانی و رضایت شغلی و رهبری تحولآفرین
توانايي رهبران در درك و مديريت هيجانات خود و ديگران سبب افزايش مشاركت، تعهد كاركنان، بهرهوري و در نهايت رضايت بيشتر ميشود، از اين رو از هوش هيجاني به عنوان عاملي اساسي موفقيت ياد ميكنند. همدلي، انگيزش بالا و اعتماد به نفس از جمله ويژگيهاي هوش هيجاني و سبك رهبري است كه باعث بالا رفتن ميزان عزت نفس و رضايت شغلي كاركنان ميشود. نقش قابل ملاحظه هوش هيجاني، در رهبري سازمانها است به طوريكه هوش هيجاني را با اهميتتر از بهره هوشي براي يك رهبر ميدانند. رهبران تحولآفرين نيازها و فرايندهاي پيروان را بالا مي برند و باعث تغيير برجسته گروهها و سازمانها و تقويت عملكرد كاركنان ميشوند.
منبع
منيری، سید یوسف(1394)، رابطه بین هوش هیجانی و رضایت شغلی با نقش میانجی رهبری، پایاننامه کارشناسی ارشد، مدیریت اجرائی، دانشگاه پیام نور
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید