هوش معنوی؛ معانی ،نظریه ها
در ترجمههاي لاتين” شخص معنوی”به كسي گفته ميشود كه زندگي او را روح القدس نظم ميبخشد، يا تحت تأثير قرار ميدهد. واژه معنويت حداقل از اوايل قرن پنجم بكار مي رفته و مدت طولاني همين معناي ناشي ازكتاب مقدس را حفظ كرده است. از آغاز سده دوازدهم، اين واژه آرام آرام معاني ضمني با كاركرد واقعي رواني به خود گرفت كه در مقابل جسمانيت يا ماديت قرار داشت. آنچه از بررسي تعريف صاحبنظراني همچون گاردنر، هيلگارد، وكسلر و … از هوش بر ميآيد، آن است كه همگي “هوش” را قابليت بهرهگيري از نرم افزارهاي وجودي تعريف ميكنند. روانشناسان در ابتدا با تعريف هوش هيجاني سعي كردند مفهوم هوش شناختي را گسترش دهند. سپس با افزودن انواع جديدي از هوش با عنوان “هوش معنوی” و “هوش وجودی” كه متوجه مفاهيمي نظير مرگ و زندگي است، سعي در تكميل تعريف خود نمودند .
اگر چه واژه هوش تا پیش از کار بینه و سیمون در آغازین سالهای قرن بیستم چندان در ادبیات مربوط به انسان و حیطههای مربوط، به چشم نمیخورد، لیکن مفاهیمی همچون ذهن، عقل، روح، و عقلانیت، را میتوان در متون یونان قدیم ردیابی کرد. در یک بیان کلی و با ساده کردن بیش از حد موضوع میتوان گفت همه اقداماتی که برای سنجش هوش حداقل در ادوار اولیه تاریخ شناسی به عمل آمده است، تلاشهایی برای روشن سازی و سازماندهی تفاوتهای بین فردی و درون فردی از نظر عملکرد ذهنی و شناختی بوده است . بعد از معرفی هوشهای چند گانه توسط گاردنر، مفهوم هوش معنوی پدیدار گشت. گاردنر در سال 1983 در کتاب معروف خود تحت عنوان”چارچوبهای ذهن”، تئوری هوشهای چندگانه را مطرح کرد. به نظر گاردنر و هاچ افراد حداقل در هفت زمینه مستقل، ظرفیت عملکرد ذهنی یا عقلانی دارند که ممکن است در یک یا چند زمینه دارای ضعف و قوتهایی نیز باشند. این هوشهای چندگانه عبارتاند از: هوش ریاضی- منطقی، زبانی، موسیقیایی، تجسمی، حرکتی-جسمانی، بین فردی و درون فردی.
بعد از آن، هوش عاطفی در اصل توسط پاین معرفی شد و به وسیله سالوی و مایر در سال 1990 به عنوان یک هوش اجتماعی در مقالهای تحت عنوان هوش عاطفی مطرح شد. به دنبال آن، گلمن مفهوم هوش عاطفی را وارد دنیای تجارت کرد و کتابی با عنوان “هوش عاطفی” نوشت. در همان زمان، واژه هوش معنوی نیز مطرح شد. در واپسین سالهای سده بیست، شواهد روانشناسی، عصب شناسی، انسان شناسی و علوم شناختی نشان داد که جنبه دیگری از هوش وجود دارد که میتوان از آن با نام “هوش معنوی” یاد کرد.این اصطلاح را زوهار و مارشال با هم در آمیزی روان شناسی،فیزیک، فلسفه و مذهب ابداع کردند و آن را در کتاب هوش معنوی: هوش بنیادی منتشر کردند .گاردنر نیز در آخرین تجدید نظرهای خود به معرفی مقولههای هوش طبیعتگرایانه، هوش معنوی و هوش هستیشناختی میپردازد. هوش معنوی اولین بار در سال2000، از سوی متفکران غربی مطرح شد و این نقطه عطفی بود برای انتشار این موضوع که ذهن چگونه کار میکند. بنابراین هوش معنوی مستلزم راههای چندگانه برای یکپارچگی زندگی درونی ذهن و روح با زندگی بیرونی از امور جهان است . در سال 1985، یکی از روزنامهها به نام “ناظر علوم مسیحی” از واژه هوش معنوی استفاده کرد. سیسک و تورنس، ریشه هوش معنوی را نوشتههای باستان و عرفان شرق میدانند. آنها به تأثیر تصوف، اسلام، بودا و تائوئیسم اشاره کردهاند.
هوش معنوی به عنوان روشهای چندگانه شناخت و یکپارچگی زندگی درونی (ذهنی و معنوی) با زندگی بیرونی در جهان شناخته میشود. الکینز، هدستورم، هاگز، لیف و ساندرز چهار پیش فرض در خصوص هوش معنوی مطرح کردهاند: مؤلفهای تحت عنوان بعد معنوی وجود دارد؛ معنویت یک پدیده انسانی است و به صورت قابلیت و ظرفیت در همه مردم وجود دارد؛ معنویت مترادف با مذهبی بودن نیست؛ معنویت قابل تعریف و اندازه گیری است؛ محققان و صاحب نظران، به پنج توانایی و مهارت در مورد هوش معنوی اشاره کردهاند: توسعه و حفظ ارتباط با منشأ غایی همه موجودات؛ کامیابی در جستجوی معنای زندگی؛ یافتن یک مسیر اخلاقی که بر هدایت ما در زندگی کمک میکند؛ درک معنویت و ارزشها در زندگی شخصی؛ تعاملات و روابط بین فردی.
بنابراین، می توان گفت که هوش معنوی تمام آن چیزهایی است که به آن معتقدیم و نقش باورها و هنجاره، عقاید و ارزشها را در فعالیتهایی که بر عهده میگیریم، نشان میدهد. هوش معنوی برای افرادی که میخواهند سؤالات زیر را در زندگی کشف نمایند مهم است: چرا ما اینجا هستیم؟ و ارتباط ما با دیگران، اجتماع و جهان چیست؟ یانگ، بیان میکند: “هوش معنوی ظرفیت انسان است برای جستجو و پرسیدن سؤالات غایی درباره معنای زندگی و به طور همزمان تجربه پیوند یکپارچه بین هریک از ما و جهانی است که در آن زندگی میکنیم. با هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات میپردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیتهایمان معنا و مفهوم بخشیده و با استفاده از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم و دریابیم که کدام یک از اعمالمان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگیمان بالاتر و عالیتر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم .
تعاریف هوش معنوی
تعاریف مختلفی از هوش معنوی وجود دارد که در ادامه بعضی از این تعاریف ذکر میشوند:
ایمونز به تعریف گاردنر از هوش نزدیک شده است و معتقد است که معنویت میتواند به عنوان شکلی از هوش مورد بحث قرار گیرد، چرا که هوش معنوی، نه تنها معنویت، بلکه میزان انطباق پذیری افراد را پیش بینی میکند و قابلیتهایی را به فرد میدهد که او را برای حل مسائل و دستیابی به اهداف قادر میسازد. در واقع ایمونز معنویت را از زاویه هوش مورد توجه قرار میدهد و بیان میکند که هوش معنوی چارچوبی برای شناسایی و سازماندهی مهارتها و توانمندیهای مورد نیاز است، به گونهای که با استفاده از معنویت میزان انطباق پذیری فرد افزایش مییابد . بر اساس این تعریف، معنویت ممکن است امری شناختی- انگیزشی باشد که مجموعهای از مهارتهای سازگاری و منابعی را که حل مسأله و دستیابی به هدف را تسهیل میکنند، معرفی نمایند.
آمرام اظهار کرده است که هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن هدف در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا میشود.هوش معنوی، توانایی به کارگیری و بروز منابع، ارزشها و کیفیتهای معنوی است، به گونهای که بتواند کارکرد روزانه و آسایش (سلامت جسمی و روحی) را ارتقا دهد . وهان معتقد است که هوش معنوی، یکی از انواع هوشهای چندگانه است که به طور مستقل میتواند رشد و توسعه یابد. هوش معنوی، نیازمند شیوههای مختلف شناخت و وحدت زندگی درونی ذهن و روح با زندگی در دنیای هستی است. هوش معنوی میتواند به وسیله تلاش، جستجو و تمرین پرورش یابد. انسان برای کسب قدرت تشخیص در تصمیمگیریهایی که به رشد سلامت نفس و روان کمک میکند، نیازمند هوش معنوی است.
بر همین اساس، زوهر و مارشال معتقدند، هوش معنوی موجب میشود که فرد در برابر رویدادها و حوادث زندگی، بینش عمیق بیابد و از سختیهای زندگی نترسد و با صبر و تفکر با آنها مقابله نموده و راهحل های منطقی و انسانی برای آنها بیابد. هوش معنوی، مجموعهای از تواناییهایی است که افراد برای به کار بردن، شکل دادن و در برگفتن منابع معنوی به ارزشها و کیفیتها به روشی که به عملکرد خوب روزانه و بهزیستی روانی دست یابند، به کار میبرند که شامل پنج حوزه هوشیاری، لطف حق، معنا، برتری و حقیقت است . زوهر و دریک عقیده دارند هوش معنوی، بافت و زمینهای را که هوشهای دیگر در چارچوب آن عمل میکنند، فراهم میکند. این کار به واسطه ایجاد معنا و راهنمایی شهودی و به وجود آوردن استدلال خلاق و یک رویکرد کل نگرانه مهیا میشود. هوش معنوی، تنها یکپارچه سازی معنویت و هوش نیست. بلکه، هوش معنوی بیانگر آمیختگی خصوصیات و علایق معنوی فرد، صفات شخصیتی ویژه و فرآیندهای عصب شناختی است. هوش معنوی، هوش ویژهای است که بازتاب مجموعه بی همتایی از تجربهها و ظرفیتهای انسانیاست که همه افراد به درجات مختلفی از آن برخوردارند .
همچنین هوش معنوی سازهای است که با روانشناسی، زیست شناسی، مذهب، معنویت و عرفان همپوشی دارد . مفهوم سازی هوش معنوی، متضمن اتخاذ رویکردی عمل گرایانه به معنویت است . معنویت ماهیتی ذهنی و فردی دارد. در فرهنگ غرب، هوش معنوی تحلیلی به شمار میآید که در جهت حل مسأله در دنیای بیرونی عمل میکند. سازه هوش معنوی، مسائل ذهنی معنویت مربوط به تجربههای مقدس و مسائل وجودی و تکالیف بیرونی جهان واقعیای که هوش به طور معمول به آنها میپردازد، در هم ادغام میکند . برای روشن شدن این موضوع باید گفت، انجام فعالیتهای منظم و تکراری روزانه همراه با آگاهی هوشیار، احساس حضور کامل و شناخت چیزهای ساده در زندگی، میتوانند دیدگاه وجودی یک فرد را تحت تأثیر قرار دهند و موجب ایجاد حسی از تقدس شوند و حتی برخوردهای متعالی را تسهیل کنند. تلفیق فعال معنویت در زندگی روزانه و استفاده انطباقی از تواناییها، ارزشها و منابع مربوط به آن بیانگر ابزار هوش معنوی است . هوش معنوی میتواند در جهت شناسایی و تلاش برای فهم الگوهای فکری، اهداف و عقاید که شالوده رفتارهای ما و دیگران را تشکیل میدهند، به کار رود. در نتیجه، شاید هوش معنوی به عنوان یک فرایند هوشیار و گاهی اوقات چالش انگیز، که مستلزم گسترش روانشناختی است، معرفی و درک شود . این بعد، هنگامی آشکار میشود که هوش معنوی برای فهمی فراتر از موقعیتهای جاری، (مسائلی که در حال رخ دادن هستند)، فائق بیایند و بافتی بزرگتر از زندگی فرد را ببیند. در راستای این مطلب، هوش معنوی متضمن اندیشیدن به معنای نمادین حوادث و رویدادهای زندگی فردی و یافتن معنا و هدف در همه تجربههای زندگی است. بنابراین، به تعبیری، هوش معنوی یک عدسی است که فرد از طریق آن حوادث و تجربهها را درک میکند و این روشی برای دیدن چیزها از چشم اندازی بالاتر است .
هوش معنوی، فرآیندی است که در برگیرنده جهتگیری آگاهی و تجربه فرد به سمت حوزه متعالی و جنبه معنوی از خویشتن است . در این حالت، کووالسکی به توانایی عمومی انسان برای تعالی اشاره میکند. تعالی، شامل جدائی گذرا از ویژگیهای جسمانی و احساس یا تجربه حس اتحاد و یکی شدن با بشریت، جهان و یا یک نیروی برتر است .این تعریف تعالی، بسیار نزدیک به مفهوم وحدت وجود است که یکی از چالش برانگیزترین مباحث مطرح شده در حوزه فلسفه و عرفان بوده است. وحدت به معنی یکتائی و یگانگی است و وجود نیز به معنی هستی(مقابل عدم و نیستی)است. بنابراین، به زبان ساده، مقصود از وحدت وجود، یکی بودن و یگانگی عالم هستی است. یعنی اینکه هرچه در جهان است وحدت محض است و هیچ دوئی و دوگانگی بین موجودات عالم نیست .
یک ویژگی اساسی هوش معنوی، خودآگاهی عمیق است که شامل آگاهی تدریجی از لایهها و ابعاد مختلف خویشتن است. روشن کردن نظام ارزشها و باورهای فرد به این فرایند کمک میکند. هوش معنوی میتواند رابطه یک فرد با خودش و با دیگران یا جهان بزرگتر، در فعالیتهای روزمره را عمیقتر کند. هوش معنوی میتواند به شکلی مستقیم، هوشیارانه و ارادی به رشد روان شناختی فرد کمک کند. این موضوع، مستلزم پذیرش مسئوایت خویشتن، درس گرفتن از اشتباهات فردی، توانایی برای بخشیدن و بخشیده شدن، تعهد به تصمیمات دخیل در بهزیستی افراد است . در آیین اسلام و عرفان اسلامی (یا همان صوفیه) نیز تأکید بسیاری به موضوع شناخت خود شده است. اسلام به این موضوع توجه ویژهای دارد که انسان “خود” را بشناسد و موقعیت خویشتن را در جهان آفرینش تشخیص دهد. این همه تأکید در قرآن در مورد انسان برای این است که انسان خویشتن را آن چنان که هست، بشناسد و مقام و موقعیت خود را در عالم وجود درک کند و هدف از این شناختن و درک کردن این است که خود را به مقام والایی که شایسته آن است، برساند . در آیه 53 سوره فصلت قرآن کریم آمده است: «به زودی نشانههای خود را در تمامی افقها و در خودشان بدیشان مینماییم، تا برایشان به راستی روشن گردد که او تمامی حق است» . همانطور که از معنای این آیه مشخص میشود، ارزشمندی شناخت جهان بیرونی و خود میتواند منجر به شناخت حق شود. از نظر حضرت محمد(ص)، شناخت خود بسیار مهم است، چرا که هرکه خود را شناخت، خدای خویش را شناخته است. ادیان الهی وبعضی از اشکال معنویت که بر اساس خرد کهن یا معنویت و عرفان شرقی استوار است، وجود یک خالق یا یک نیروی کیهانی که همه زندگی و تجربههای آن را فرا گرفته است، تصدیق میکنند .
در دین اسلام و در بین ایرانیان مسلمان، اولین اصل از اصول دین، اعتقاد به وجود خدای یگانه است، که همه جا حضور دارد و بر همه افکار و اعمال انسانها بینا و شنوا است. در قرآن کریم، اعتقاد به حضور فراگیر خداوند بسیار مورد تأکید واقع شده، به طوریکه در این کتاب مقدس، زندگی سخت و فراموشی از نتایج فراموشی یاد خداوند در این دنیا ذکر شده است. از نظر حضرت محمد (ص) بهترین اقسام ایمان آن است که بدانی هر جا هستی خدا با توست . از نظر ولمن ، هوش معنوی بیانگر ظرفیت برای پرسیدن سؤالات بنیادین و اساسی درباره معنای زندگی و به طور هم زمان تجربه یکپارچگی و پیوند بین هرکدام از ما و جهانی که در آن زندگی میکنیم، است. در نتیجه، ایشان بر جنبه تجربی آن نیز تأکید دارد. زوهار و مارشال هوش معنوی را مربوط به پرسش سؤالهای چرا و چه میدانند. این سؤال کردن، تا حدی به جستجو و تعمق درباره معنای زیرین تجربهها و مشکلات زندگی اشاره دارد. این امکان وجود دارد که هوش معنوی افراد را از مسائل وجودی و معانی زیرین و پنهان آگاه کرده و قادر میکند که با آنها به توافق برسند . ممکن است، تصور شود که هوش معنوی تا حدی ظرفیت ذاتی مغز و روان، برای یافتن معنا در تجربهها و مشکلات باشد و مهمتر اینکه، به فرد یک حس شهودی از معنا میدهد. روشی که به واسطه آن افراد میتوانند، زندگی و فعالیتهای روزمره خود را در داخل یک بافت بزرگتر ببینند. بنابراین، هوش معنوی، هوشی است که با آن میتوان، کارها و زندگی خود را در یک بافت وسیعتر، غنیتر و با معناتر قرار داده و میتوان معناداری یک روش یا یک مسیر زندگی نسبت به دیگر روشها و مسیرها را ارزیابی کرد. در نتیجه، میتواند به فرد کمک کند، از تفاوتها فراتر رفته و از دیدگاهی کل نگرانه همه چیز را ببیند و آنها را ارزیابی کند .
یافتههای پژوهشی عصبشناختی راماچاندرانو پرسینگردر باره اینکه در مغز محلی به نام منطقه خداوند وجود دارد درحوزه روانشناسی عام پسند بسیار مورد توجه قرارگرفته است . بعضیها به منطقه خداوند به عنوان یک مرکز معنویت که از لحاظ عصب شناختی در لبهای گیجگاهی قرار دارد و به نظر میرسد، حاوی پیوندهای عصبی هستند که گفته میشود، تجربهها و برداشتهای فردی را باهم پیوند میدهند و آنها را درون بافت بزرگتری از معنا قرار میدهند. پژوهشگران این پدیده گزارش دادهاند که در پژوهش سلامت روانی هنگامیکه ازکلمات یا موضوعات مذهبی یا معنوی استفاده میشود، تغییراتی درفعالیتهای لبهای گیجگاهی آزمودنیها ایجاد میشود. همچنین، اعتقاد براین است که منطقه خداوند در تجربه عرفانی یک نقش زیستشناختی دارد . در حمایت از این عقیده، پژوهش در علم اعصاب نشان میدهد که برای تجربه عرفانی یکی بودن و پیوستگی یک اساس عصبی در مناطق لیمبیک مغز وجود دارد. با این حال چنین یافتههایی نمیتواند دال بر معنویت کاهشپذیر یا وابسته به فعالیتهای عصبشناختی باشد، اما به سادگی میگویند که ممکن است یک ساختار فیزیولوژیکی حمایت کننده از وجود آن در مغز وجود داشته باشد. بنابراین، شاید بتوان این گمان را داشت که بعضی از پژوهشهای نوروفیزیولوژیکی از وجود یک پایه عصبی برای یکپارچهسازی و دادن معنا به تجربهها و هستی فرد، حمایت میکنند.
مک شری، دراپر و کندریک تأکید میکنند که هوش معنوی زیربنای باورهای فرد است که سبب اثرگذاری بر عملکرد وی میشود، به گونهای که شکل واقعی زندگی را قالب بندی میکند.هوش معنوی باعث افزایش قدرت انعطاف پذیری و خودآگاهی انسان شده است، به طوری که در برابر مشکلات و سختیهای زندگی، بردباری و صبوری بیشتری دارد. در واقع، هوش معنوی ظرفیتی برای الهام است و با شهود و نگرش کل نگر به جهان هستی، در جستجوی پاسخی برای پرسشهای بنیادی زندگی و نقد سنتها و آداب و رسوم میباشد.الکنیز و کاوندش بر این باورند که حوزه هوش معنوی موجب میشود که انسان با ملایمت و عطوفت بیشتری به مشکلات نگاه کند، تلاش بیشتری برای یافتن راه حل داشته باشد، سختیهای زندگی را بهتر تحمل کند و به زندگی خود پویایی و حرکت دهد.
مک گراو در تعریف هوش معنوی میگوید: هوش معنوی، توانایی عمل همراه با آگاهی و ترحم را دارد، در عین حالی که سلامت و آرامش درونی و بیرونی (بردباری) را صرف نظر از شرایط حفظ میکند. هوش معنوی، سازههای معنویت و هوش را درون یک سازه ترکیب میکند و به اعتقاد کینگ راهبردهای مقابله و تکنیکهای حل مشکل با استفاده از معنویت، در واقع کاربردهای سازگارانه هوش معنوی هستند. این ویژگی در واقع میانجی تأثیرات معنویت و ترکیبی از معنویت و هوش است . هوش معنوی چیزی بیش از توانایی ذهنی فرد است و فرد را به ماوراء فرد مرتبط میکند.علاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدین جهت، خود آگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمین و همه موجودات میشود.هوش معنوی، ذهن را روشن و روان انسان را با بستر زیربنایی وجود مرتبط میسازد .
هوش معنوی به فرد کمک میکند تا تشخیص دهدکه در زمان مشخصی چه چیزی مناسبترین است و نیز برخی از ویژگیهای مرتبط با هوش معنوی عبارتند از: عشق، مهربانی، صداقت، تحمل، سعه صدر، صلح درونی یا تناسب در مواجه شدن با چالشهای اصالت وجودی زندگی . هوش معنوي رهبران به آنان توانايي انتقال معنا بر مبناي درك پرسشهاي وجودي خود و پيروان را ميدهد و آنها با استفاده از اين توانايي افزون بر به چالش كشيدن وضع موجود به عنوان الهام بخش عمل ميكنند و سبب ميشود كاركنان احساس عميق رسالت در زندگي شخصي و سازماني خود داشته باشند، قابليت به كارگيري سطوح چندگانه آگاهي آنها را قادر ميسازد از حالتهاي برتر شناخت مثل شهود در حل مسأله، انگيزش وكمك به ديگران براي حل مشكلات سازماني استفاده كنند. اين رهبران كه نسبت به ديگران سخاوت، انسانيت، شفقت و عشق ايثارگرانه نشان میدهند، بيش ازديگران ورهبران ملاحظه فردي به كاركنان دارند. مجموع اين ويژگيها، باعث ايجاد كاريزماي رهبري و نيز انتقال نوعي حس آرماني به كاركنان ميشود و سبب ميشود آنها رهبر را به عنوان الگويي رفتاري براي خود درنظر بگیرند . هوش معنوی، عبارت است از خودآگاهی عمیقی، که در آن فرد هرچه بیشتر از جنبههای خودآگاه میشود، به گونهای که او تنها یک بدن نیست، بلکه مجموعههایی از فکر، بدن و روح است.
کینگ هوش معنوی را به عنوان مجموعهای از سازگاری ظرفیتهای روانی مبتنی بر جنبههای غیر مادی و متعالی واقعیت، به خصوص آنها که وابسته به طبیعت وجود شخصی، معنای شخصی، تعالی و حالتهای گسترش یافته معنویت میباشد، تعریف کرده است. وی با توجه به تحقیقات پیشین، چهار بعد هوش معنوی را شامل تولید معنای سازی شخصی، آگاهی متعالی، بسط هوشیاری و تفکر وجودی میداند و هریک از این ابعاد را به شرح زیر تعریف میکند.”تولید معنای شخصی” توانایی استفاده از تجارب فیزیکی و روحی جهت ایجاد معنا و هدف شخصی است و توانایی بهره بردن از تجارب معنوی را به انسان میدهد.”آگاهی متعالی” توانایی شناسایی جنبههای متعالی خویشتن، دیگران و جهان با استفاده از هوشیاری است.”بسط هوشیاری” توانایی ورود به موقعیتهای معنوی بالاتر از جمله تفکر عمیق، نیایش و مراقبه را به انسان میدهد و امکان تعالی معنوی را فراهم میسازد.”تفکر وجودی” عبارت است از ظرفیت تفکر انتقادی نسبت به مباحث مربوط به هستی و متافیزیک از جمله حقیقت، جهان و نظایر آن است.
هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یاد شده در موقعیتهای خاص و زندگی روزمره است. در مطالعات اسمیت نشان داده شد که هوش معنوی، لازمه سازگاری بهتر با محیط است و افرادی که هوش معنوی بالاتری دارند، تحمل آنان در مقابل فشارهای زندگی بیشتر بوده و توانایی بالاتری را برای سازگاری با محیط از خود بروز میدهند. وی ده مهارت هوش معنوی را بدین گونه تشریح میکند:
- تجربه معنوی: وجود فعالیت و تجربههای خاص مذهبی
- مقابله با استرس: استفاده از ایمان و اعتقاد مذهبی برای حل مسائل و فشارهای زندگی
- هدفمند بودن: داشتن هدفی مشخص در زندگی با در نظر گرفتن مسائل مذهبی
- پرستشگاه: تمایل به مکانهای مذهبی و رهبری مذهبی
- خارج شدن از اصول: فاصله گرفتن از اصول و عقاید کلیشهای در زندگی
- محوریت اعتقادات: تأثیر مذهب در رفتار و عملکرد (مانند خوردن،آشامیدن و پوشش)
- مقررات مذهبی: رعایت قوانین و فرمایشات مذهبی در زندگی
- نیایش: دعا کردن و اعمال مذهبی در زندگی
- تحمل کردن: تحمل نمودن اعتقادات سایر مذاهب و برخورد اصولی و منطقی با آنها
- مفاهیم دینی: اعتقاد به مفاهیم اساسی دینی (مانند خالق یکتای جهان، روح و زندگی پس از مرگ)
موسسه آگاهی سنجی پرودیو در امریکا نیز شش مهارت برای هوش معنوی تعریف کرده است. این مهارتها شامل دلسوزی برای دیگران، احساس ملکوتی، خردورزی، توانایی گوش دادن، توکل بر خدا، تعهد و ایمان میباشد. همچنین ولمن اجتماعی بودن و ادراک فرا حسی را دو مهارت اساسی هوش معنوی معرفی میکند.
مدلهای هوش معنوی
در این قسمت اقدام به تشریح مدلهای وگان، بروس لیچفیلد، ایمونز، کینگ خواهیم نمود.
مدل وگان
وگان،جهت تشریح هوش معنوی مدلی را ارئه میدهد که بیشتر بر درک معنای زندگی تکیه دارد. به علاوه او همانند ایمونز، معتقد است که هوش معنوی مانند سایر هوشها جهت حل مسأله کاربرد دارد و مبتنی بر آگاهی فرد است. مدل وگان بر سه جزء هوش معنوی دلالت دارد:
- توانایی یافتن معنا بر اساس درک عمیق مسائل مربوط به هستی
- آگاهی از سطوح چندگانه هوشیاری و توانایی استفاده از آن جهت حل مسأله
- آگاهی از تعامل میان همه موجودات با یکدیگر و تعامل آنها با ماورا«جهان غیر مادی»
مدل بروس لیچفیلد
لیچفیلد نیز مانند سایر دانشمندان، به بعد آگاهی اشاره میکند، اما توجه او بیشتر بر کاربرد هوش معنوی است، از جمله داشتن آرامش. علاوه بر این، جنبههای اخلاقی این هوش را نیز مورد توجه قرار میدهد. بروس لیچفیلد مشخصات هوش معنوی را چنین مطرح میکند:
- آگاهی از تفاوت
- حس ماوراء الطبیعه
- حکمت و خرد
- آرام بودن در هنگام آشفتگی و تناقض و دوگانگی
- تعهد، فداکاری و ایمان
- آگاهی هوشیارانه و سازگاری با وقایع و تجارب زندگی و پرورش خود آگاهی
مدل ایمونز
ایمونز معتقد است که هوش معنوی، جنبههای بیرونی هوش را با جنبههای درونی معنویت، تلفیق میکند و بدین ترتیب ظرفیت خارق العادهای در فرد ایجاد میکند، به گونهای که میتواند معنویت را به شکل کاربردی مورد استفاده قرار دهد. وی برای افرادی که از نظر معنوی با هوش هستند، پنج ویژگی را بر میشمارد:
- ظرفیتی برای برتر بودن
- توانایی ورود به سطوح بالاتر آگاهی
- فعالیت و روابط خود را با احساس معنویت انجام دادن
- توانایی بهره برداری از منابع معنوی برای حل مشکلات زندگی
- ظرفیت، برای رفتارهای پرهیزکارانه جهت نشان دادن بخشش، بیان سپاسگزاری، نشان دادن رحم و تواضع. البته در پاسخ به انتقادات مایر، مبنی بر اینکه تقوا و پرهیزگاری، رفتاری است که به شخصیت و اخلاقیات نسبت داده میشود و نه به هوش، ایمونز عامل پنجم را کنار گذاشت و چهار بعد اول را به عنوان همه عناصر مدل خود باقی گذاشت.
مدل کینگ
کینگ معتقد است که هوش معنوی، ظرفیت و توانایی منحصر به فردی را در شخص ایجاد میکند، تا معنا را در زندگی درک کند و به موقعیتهای معنوی بالاتر راه یابد. او مدلی چهار عاملی از هوش معنوی ارائه میدهد. عناصر این مدل عبارتاند از:
- تفکر انتقادی در خصوص مسائل مربوط به هستی: ظرفیت تفکر انتقادی نسبت به مباحث متافیزیکی و مربوط به هستی از جمله حقیقت، جهان، زمان، فضا، مرگ و… .
- ایجاد معنای شخصی: توانایی استفاده از تجارب فیزیکی و روحی جهت ایجاد معنا و هدف شخصی.
- آگاهی متعالی: توانایی شناسایی جنبههای متعالی خویشتن، دیگران و جهان با استفاده از هوشیاری.
- ایجاد موقعیت هوشیاری: توانایی ورود به موقعیتهای معنوی بالاتر از جمله تفکر عمیق، نیایش و مراقبه و خروج از آن .
اولین مؤلفه هوش معنوی از نظر کینگ تفکر وجودی نقادانه است. تعاریف بسیاری از تفکر نقادانه ارائه شده است. چنس تفکر نقادانه را توانایی تجزیه و تحلیل حقایق، خلق کردن و سازمان دادن ایدهها (عقاید)، دفاع از نظرات، مقایسه، نتیجهگیری، ارزیابی استدلالها و حل کردن مسائل میداند. اخیراً، تفکر نقادانه به عنوان انضباط ذهنی فرایند فعالانه و ماهرانه اندیشیدن درباره چیزی، افزودن تحلیل، ترکیب یا ارزیابی جمع آوری اطلاعات و کسب کردن آن از طریق مشاهده، تجزیه، تعمق، استدلال و ارتباطات تعریف شده است . گرو واژه تفکر وجودی را به کار گرفت. تفکر وجودی نقادانه به صورت ظرفیت تفکر منتقدانه از سرشت وجود، واقعیت، عالم وجود، مکان، زمان، مرگ و دیگر موضوعات وجودی یا ماوراء طبیعی تعریف شده است. واژه وجودی به صورت ارتباط با وجود تعریف میشود. بنابراین تفکر وجودی، در پژوهشهای مختلف تفکر درباره اشکال گوناگون و پیچیده وجود شخص دانسته شده است که میتواند شامل درگیری فکری وجودی شخص درباره موضوعاتی از قبیل زندگی و مرگ، حقیقت، هوشیاری، عالم وجود، زمان، صداقت، عدالت، شر و موضوعاتی مانند اینها باشد. بسیاری از صاحب نظران تفکر وجودی را بیشتر به عنوان هدف و معنای درگیری در زندگی تعریف کردهاند. این تفکر به بحث کلی در مورد موضوعات وجودی نسبت داده شده است .
مؤلفه دوم هوش معنوی، معنا سازی شخصی است که در تعریف عبارت است از توانایی استنتاج هدف و معنای شخصی از همه تجارب جسمی و روانی، شامل ظرفیت ایجاد کردن هدف زندگی و تسلط یافتن بر آن (زندگی کردن بر مبنای هدف زندگی). تسلط بر هدف شامل توانایی فرد برای نتیجه گیری از هدف در کل موضوعات و تجربیات میباشد. به طور کلی، این توانایی اساس معنا سازی شخصی است. معنای شخصی نیز مانند تفکر وجودی بارها به عنوان یکی از مولفههای معنویت مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است . نازل درگیریهای تفکر در معنای رویدادهای شخصی با پیدا کردن هدف و معنا در همه تجارب زندگی را معادل هوش معنوی مطرح کرد. معنای شخصی به صورت هدف داشتن در زندگی، احساس جهت داشتن و حس داشتن استدلال وجودی تعریف شده است . بر این اساس، فرد ممکن است بتواند به هدف از رویدادها و تجارب روزمره پی برده و هدفی را در زندگی مشخصکند. برخی اوقات واژههایی مانند معنای معنوی و یا معنای دینی به جای معنای شخصی به کار گرفته شده است. وانگ برای معنای شخصی مؤلفهای شناختی پیشنهاد کرد، وی معنای شخصی را سیستم شناختی ایجاد شده به وسیله فرد که قادر است زندگی همراه با رضایت و اهمیت شخصی را برای او به ارمغان آورد، تبیین کرد. مدین مؤلفه شناختی را به عنوان مجموعه اصولی که شخص را قادر به شناسایی زندگی درونی شخص و محیط بیرونی میکند، تعریف کرد. بنابراین، مؤلفه شناختی که نتیجه گیری، ایجاد و اعطای معنا را برای فرد ممکن میسازد، بایستی به عنوان ظرفیت معنا سازی شخصی بیان گردد.
آگاهی متعالی به عنوان سومین مؤلفه هوش معنوی شامل تعیین ابعاد متعالی خود، دیگران و جهان مادی در خلال حالت طبیعی بیداری و هوشیاری است که با ظرفیت تعیین ارتباط این ابعاد با خود و با جهان مادی توأم است. تعالی به معنای گذشتن از تجارب معمولی انسانی یا درک تجارب ماوراء طبیعی است که محدودیتهای عالم ماده را در بر نمیگیرد. مارتسولف و مایکل تعالی را به عنوان یک مؤلفه مهم معنویت در نظر گرفته و آنرا در معنای تجربه، آگاهی و درک ابعاد برتر زندگی ماوراء خود مطرح کردند. همچنین ابعاد تعالی یکی از مؤلفههای اصلی معنویت معرفی شده است . مازلو از مطالعه علمی جنبههای متعالی زندگی انسان به شدت دفاع کرده است. وی بر آن بود که این مفاهیم، توهم، خیال یا فریب نسیتند و میتوانند به زندگی واقعی نسبت داده شوند. یافتههای او پایه اولیهای برای مطالعه تغییر وضعیتهای هشیاری و حالات اوج بود. به نظر مازلو به کارگیری دانشی که چنین موضوعاتی را نادیده بگیرد، بیهوده است. بنابراین، نمیتوان از تجارب واقعی انسان به بهانه عدم وجود پژوهشهای علمی کافی جلوگیری کرد. پاسکال نیز آگاهی متعالی را نوعی هشیاری خاص نسبت به خود متعالی دانست و آنرا عامل کلیدی درگیر شدن در هوش معنوی خلاق نامید. همچنین ایمونز، ظرفیت تعالی را به عنوان هسته توانایی هوش معنوی مطرح نمود و آنرا توانایی فراتر رفتن از موضوعات مادی و رشد عمیقتر آگاهی وجود الهی تعریف کرد. اگاهی متعالی از برخی جهات با معنا سازی شخصی همپوشی دارد، معنای شخصی درجه وسیعتری از جنبه تعالی زندگی انسان است. گرچه معنا سازی شخصی میتواند تا حدی بر آگاهی از جنبههای متعالی زندگی، معنای خاصی استخراج کند. با وجود این، میزانی از همپوشیها قابل پذیرش است، چرا که این تواناییها باید در حد متوسط دارای همبستگی درونی باشد .
چهارمین و آخرین مؤلفه هوش معنوی از نظر کینگ ، گسترش خودآگاهی است. به طور کلی، هشیاری به عنوان آگاهی شخص از چیزی یا حالت موجود (آگاهی نسبت به پاسخ دهی به محیط شخصی) است .سالسو، مک لین و مک لین در تعریف خود از هوشیاری، آن را آگاهی از رویدادهای شناختی و محیطی از قبیل دیدنیها و شنیدنیهای جهان و نیز حافظههای شخصی، افکار، احساسات و حسهای جسمانی در نظر گرفتند. تارت بین آگاهی و هشیاری تمایز قائل شده است، وی مدعی است که آگاهی به دانش پایه در مورد رخداد، ادراک، احساس یا شناخت به سادهترین شکل اشاره دارد. به طور کلی، هشیاری به آگاهی از راههای بسیار پیچیده نسبت داده میشود. هشیاری، آگاهی تلفیق شدهای از ساختار فکر است. حالت هشیاری میتواند به عنوان شکل یا سیستم منحصر به فرد ساختارها یا ریز سیستمهای روانشناختی تعریف شود . برخی از عبارتهای به کار گرفته شده در تشریح سازمان یا اشکال گوناگون هشیاری انسان، مانند وضعیتهای خوابیدن یا رؤیا دیدن، اسناد معتبری هستند تا به عنوان قسمتی از تجارب معمولی انسان در نظر گرفته شوند . گسترش خودآگاهی شامل توانایی داخل شدن به (یاخارج شدن از) حالت های معنوی یا فراتر از هوشیاری (شامل: هشیاری مطلق، هشیاری مربوط به عالم هستی (کیهانی)، عالم وجودی، یگانگی) به تشخیص خود فرد می باشد. ایمونز از مدل هوش معنوی که در برگیرندهی توانایی وارد شدن به حالات بالای هشیاری مطرح کرد.امروزه تجارب هشیاری بالا به معنویت و یا روانشناسی معنوی نسبت داده می شود و اغلب به عنوان مؤلفههای تحلیلی معنویت یا دینداری اشخاص به کار گرفته میشود.
کاربرد هوش معنوی در محیط کار:
به عقیده جورج،مهمترین کاربردهای هوش معنوی در محیط کار عبارتاند از:
1. ایجاد آرامش خاطر، به گونهای که اثر بخشی فرد را تحت تأثیر قرار میدهد
آگاهی از خود، شایستگی کلیدی هوش معنوی است، متأسفانه اغلب ما خود را موجوداتی فیزیکی و مادی میبینیم و معتقدیم که زندگی تجربهای مادی و فیزیکی است و آرامش خاطر ما وابسته به شرایط فیزیکی زندگی از جمله پول، دارایی و … است که همه اینها بستگی به شغل ما دارد، بنابراین نبود اینها برای ما احساس ناامنی ایجاد میکند. شغل، پول و دارایی، چیزهایی هستند که میآیند و میروند و ما کنترل اندکی به روی آن داریم و یا اصلاً کنترلی روی آن نداریم. در این صورت این ناامنی، احساس ترس و استرس ایجاد میکند، به گونهای که عملکرد و روابط ما را در کار و محیط کار تحت تأثیر قرار میدهد.
رشد هوش معنوی که به معنای آگاهی عمیقتر از خود به عنوان موجودی غیر مادی است، در واقع منبعی از استعدادهای غیرعینی است که قبلاً کشف نشده است، هنگامی که هوشیاری فرد افزایش پیدا کند و مورد استفاده قرار بگیرد، در او احساس امنیت به وجود میآید و بدین ترتیب عملکرد او در محیط کار بهبود مییابد.
2.ایجاد درک متقابل و تفاهم بین افراد
یکی از بنیانهای اساسی برای ایجاد رابطه سالم، یکدلی است. ایجاد یکدلی برای بسیاری از مدیران سخت است، زیرا آنها را وادار میکند که فراتر از کارکردهای وظیفهای حرکت کنند و بدین ترتیب احساسات و عواطف افرادی را که مشغول انجام وظیفه هستند، درک کنند. تنها در 10 تا 15 سال اخیر، ایجاد ارتباطات بخشی از کار مدیر تلقی میشود که اهمیت فزایندهای یافته است. امروزه بسیاری از افراد، سازمان خود را ترک نمیکنند، بلکه مدیران خود را ترک میکنند، بنابراین تمایل به حفظ نیروی کار یکی از دلایلی است که کارکنان از سوی مدیران را الزامی میسازد. توانایی شناخت، فهم و پاسخ به احساسات دیگران، نیازمند درک عاطفی و احساسی قوی است و این در حوزه هوش عاطفی قرار دارد، لایهای که علت وجودی احساسات که ریشه اصلی این شناخت علتها، در هوش معنوی قرار دارد.
3.مدیریت کردن تغییرات و از میان برداشتن موانع راه
برای اغلب افراد، تغییر رنج آور است. نمیتوان تصور کرد زمانی که افراد در مورد چالشهای محتمل و نامتحمل آینده صحبت میکنند، کاملاً آرام باشند و بخندند. مقاومت در برابر تغییر با ایجاد رفتارهایی از جمله کنترل کردن، شکایت کردن، انتقاد کردن، کنار کشیدن، انکار کردن و خودداری کردن بروز میکند. احساسات نهفته در این رفتارها، ترس، آشفتگی و عصبانیت است. حتی زمانی که فرد الزام به تغییر را به لحاظ عقلانی درک کند، احساس ترس ممکن است وجود داشته باشد، که دلیل این امر، راحت طلبی و وابستگی به راههای قبلی است. زمانی که افراد، اشتباهات درونی خود را عمیقاً درک کنند، آن را تکرار نخواهند کرد و از ترس و آشفتگی در برابر تغییر رها خواهند شد و این عمیقترین سطح هوش معنوی است .
هوش معنوی مبتنی بر آموزه های اسلامی:
در فرهنگ اصیل اسلامی نیز به طور ضمنی هوش معنوی مورد توجه فراوانی قرار گرفته است. هوش معنوی که در قرآن در مورد صاحبان آن صفت اولوالباب به کار رفته است، باعث میشود افراد به جوهره حقیقت پی ببرند و از پردههای اوهام عبور نمایند. عوامل مؤثر در هوش معنوی که در متون اسلامی تقوا و پرهیزگاری قلمداد شده است، به همراه تمرینات روزمره از قبیل تدبر در آفاق و نفس روزه داری، عبادت، خواندن قرآن و تدبر صادقانه در آیات قرآن میتوانند نقش اساس در تقویت هوش معنوی داشته باشند .
مؤلفههای هوش معنوی در اسلام از دیدگاه جامی:
در فرهنگ اصیل اسلامی به طور ضمني هوش معنوی مورد توجه فراواني قرار گرفته است. به طور مثال، جامي بر اساس متون مذهبي، مؤلفههای ذيل را براي هوش معنوي برشمرده است:
- مشاهده وحدت در ورای کثرت ظاهری؛
- تشخیص و دریافت پیامهای معنوی از پديدهها و اتفاقات؛
- سؤال و دریافت جواب معنوی در مورد منشأ و مبدأ هستی (مبدأ و معاد)؛
- تشخیص قوام هستی و روابط بین فردی بر فضیلت عدالت انسانی؛
- تشخیص فضیلت فراروندگی از رنج و خطا و به کارگیری عفو و گذشت در روابط بین فردی؛
- تشخیص الگوهای معنوی و تنظیم رفتار بر مبناي الگوی معنوی؛
- تشخیص کرامت و ارزش فردی و حفظ و رشد و شکوفایی این کرامت؛
- تشخیص فرایند رشد معنوی و تنظیم عوامل درونی و بیرونی در جهت رشد بهینه این فرایند معنوی؛
- تشخیص معنای زندگی، مرگ و حوادث مربوط به حیات، نشو، مرگ و برزخ، بهشت و دوزخ روانی؛
- درک حضور خداوندی در زندگی معمولی؛
- درک زیباییهای هنری و طبیعی و ایجاد حس قدردانی و تشکر؛
- داشتن ذوق عشق و عرفان که در آن عشق به وصال منشأ دانش است نه استدلال و قیاس؛
- داشتن هوش شاعرانه که معنای نهفته در یک قطعه شعری را بفهمد؛
- هوش معنوی باعث فهم بطون آیات قرآنی میشود و موجب میگردد افراد کلام انبیا را راحتتر و با عمق بیشتر درک نمایند؛
- هوش معنوی در فهم داستانهای متون مقدس و استنباط معنای نمادین این داستانها کمک فراوانی میکند؛
- هوش معنوی که در قرآن در مورد صاحبان آن صفت اولوالالباب به کار رفته است، باعث میشود افراد به جوهرة حقیقت پی ببرند و از پردههای اوهام عبور نمایند.
معنویت، هوش معنوی:
نگاه به هوش یا توانایی حل مسأله به صورت سازش یافته به عنوان یک توانایی عمومی و زیربنایی مورد تردید قرار گرفت و این احتمال مطرح شد که به جای یک هوش کلی و عمومی، ممکن است مجموعهای از هوشهای مختلف وجود داشته باشند. ایمونز با طرح معنویت به عنوان دغدغه شخصی نسبت به امر غایی، مشخصههایی مثل ظرفیت متعالی سازی، قدسیسازی، مقابله معنوی- دینی را برای معنویت ذکر میکند که آنها را به عنوان مجموعهای از تواناییهای به هم مرتبط یا نوعی هوش در نظر میگیرد. یکی از شناسههای بنیادی هوش، توانایی حل کردن مسائل به گونهای واقع بینانه و عملی است و نیز هوش را سطحی از مهارتها و شناخت دانستهاند که برای حل مسأله به آسانی قابل دسترسی است .ایمونز، معنویت را از زاویه هوش مورد توجه قرار میدهد و معتقد است که هر یک از صفات اخلاقی مهارتهایی است که در اثر هوش معنوی پرورش مییابند. چرا که هوش معنوی نه تنها معنویت، بلکه میزان انطباق پذیری افراد را نیز پیش بینی میکند و قابلیتهایی را به فرد میدهد که او را برای حل مسائل و دستیابی به اهداف قادر میسازد .
معنویت و سازمان:
قلمرو مدیریت و سازمان، چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ عملی، به تازگی تحت تأثیر نیرویی قدرتمند قرار گرفته که اگر به درستی اداره و هدایت شود، به نظر میرسد ظرفیت لازم را برای منجر شدن به ژرفترین تشریک مساعی، نه تنها در زمینههای حرفهای، بلکه برای بروز انسانیت تمام عیار، دارا باشد. امروزه به نظر میرسد، نیازهای کارکنان به لحاظ نوع و حجم تغییر یافته است و سازمانهای کنونی در صورتی موفق هستند که به طور کامل به نیازهای زیستی، اجتماعی، روانی و معنوی کارکنان پاسخگو باشند. کارکنان هر جا که فعالیت میکنند، چیزی فراتر از پاداشهای مادی در کار جستجو میکنند. آنان در جستجوی کاری با معنا، امید بخش و خواستار متعادل ساختن زندگیشان هستند. سازمانها، اکنون به طور روزافزونی، بیارزشی کسب موفقیتهای مالی را در مقابل هزینه ارزشهای انسانی درک کردهاند و در شروع هزاره جدید برای کمک به کارکنان در جهت متوازن ساختن زندگی کاری و خانوادگی آنها و نیز شکوفا ساختن قابلیتهای بالقوهشان در محیط کاری راههای جدیدی یافتهاند .
برخی از پژوهشگران معتفدند پارادایم منعطف و خلاق معنویت در پاسخ به همین فشارها ظهور کرده است. در چند سال گذشته، سازمانها با کارکنانی رشد یافته و بالنده روبرویند که در پی یافتن کاری با معنا و هدفمند است.اشمس و دوچن معنویت را شناخت کارکنانی که زندگی درونی آنها از طریق کار با معنا در چارچوب جامعه پرورش یافته است، اشاره میکنند. آنها معنویت محیط کار را در سه جز اصلی:زندگی درونی، کار با معنی و همبستگی لحاظ کردهاند. به عقیده آنها، معنویت محیط کار توجه به فرصتهایی در کار جهت نشان دادن جنبههای بیشتری از زندگی درونی است و به زندگی درونی جهت درک نیروی مقدس و چگونگی کاربرد آن در زندگی بیرونی اشاره میکنند. همچنین اظهار داشتند که کار با معنا زمانی برای کارکنان پیش میآید که آنها در زندگیشان دارای هدف باشند و متوجه شوند کارشان معنی دار است . مفاهیم زیر از تعاریف معنویت در سازمان، برداشت میشود:
- رشد و پیشرفت معنوی تجربه انسان، شامل: رشد ذهنی، حل مسأله و یادگیری شخصی، اغلب ابزارهای اصلی بالندگی فردی خواهند بود.
- رشد معنوی، ارضای نیازهای فردی، به ویژه تعلق و نیازهای سطح بالاتر، مانند احساس موفقیت را منعکس میکند.
- معنویت در محل کار از سوی رهبران سازمان، فرهنگ سازمانی، خط مشیها و طرح کار ایجاد و تقویت میشود. حساسیت و علاقه به کارمند باید در همه رویکردها وجود داشته باشد .
معنویت اسلامی:
معنویت در دین اسلام دارای دو رکن اساسی اخلاق و عرفان است:
اخلاق: کیمیایی است که چون بر کارکنان جلوه کند، همه منفعت طلبیها و خودخواهیها، با آن همه غلبه به درون، برون میروند و در مقابل رگ کیمیاییاش بیرنگ میشود و اینگونه است که اجتماعات را حفظ میکند و کارکنان را به بودن در کنار هم زنده و خشنود میسازد.
عرفان: یعنی شناسایی حق، که این شناسایی به دو طریق، یکی به طریق استدلال از اثر به مؤثر و دوم از طریق تصفیه باطن و تخلیه سر و روح از غیر ممکن است. معرفتی که از این طریق به دست میآید کشفی و شهودی است .
معنویت اسلامی در سازمان و نتایج آن:
افرادی که زندگی معنوی را تجربه کردهاند میتوانند با روشهای سازگار با اهداف سازمانی موجب رشد و توسعه خود و سازمان شوند. محققان معتقدند ترویج معنویت در سازمان، منافع و مزایائی دارد از قبیل: افزایش خلاقیت، افزایش صداقت و اعتماد، افزایش حس تعامل شخصی، افزایش تعهد سازمانی، بهبود نگرشهای شغلی کارکنان همچون رضایت شغلی، مشارکت شغلی و نیز کاهش نیات ترک محیط کار، افزایش اخلاق و وجدان کاری، انگیزش بیشتر که همه اینها به صورت مستقیم و غیر مستقیم سبب بهبود عملکرد، سودآوری و اثربخشی سازمان میگردند.
از سوی دیگر به جرأت میتوان گفت که معنویت اسلامی به هر دو بعد طبیعت جسمانی و روحانی انسان توجه دارد. والاترین هدف تحقق آن در سازمانها، بهبود بهرهوری و دستیابی به آرامش خاطر و رضایت باطن با یک شادی زایدالوصف و طولانی در زیر سایه آموزههای اسلامی در سازمانها است. به عبارتی دیگر جایگاه والا و نقش عظیم معنویت اسلامی در سازمانها، به معرفت، به احساس تکلیف و بدون راه دادن انگیزههای دنیایی و مادی، میانجامد. سازمانها در نظام اسلامی فقط به این اکتفا نمیکنند که زندگی اقتصادی و مادی کارکنان را آباد کنند، این یکی از وظایف حتمی اوست اما در کنار این وظیفه، اقامه معروف، اقامه روح دینی، استقرار اخلاق اسلامی، استقرار روح برادری و صمیمیت در میان همه آحاد کارکنان و احیای روح عزت و استقلال- روحیهای که مانع از آن شود که یک فرد تن به پستی و سستی و ذلت دهد- نیز جزو وظایف اسلامی در سازمان است.
منبع
شیخ پور، الهام (1392)، رابطه بین هوش معنوی با راهبردهای مدیریت تعارض، پایان نامه ی کارشناسی ارشد ، مدیریت آموزشی، دانشگاه شیراز
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید