نیازهای بنیادین روان‌شناختی چیست ؟

طبق نظریه خود­تعیین­ گری همه افراد در سه نیاز بنیادین روان‌شناختی خودمختاری، شایستگی و ارتباط سهیم هستند.خودمختاری با خودسازماندهی  تایید رفتار خود و حق انتخاب داشتن در اعمالی که فرد انجام می­دهدشایستگی با احساس مؤثر بودن در اعمالی که فرد انجام می­دهد و ارتباط با احساس مرتبط بودن با دیگران و داشتن حس تعلق به اجتماعی که فرد در آن است تعیین می­شود.ارضا سه نیاز بنیادین روان‌شناختی تا حد زیادی بستگی به محیطی دارد که در آن فعالیت انجام می‌شود. نظریه خودمختاری بین دو نوع از محیط‌های بین شخصی تمایز قائل می‌شود .محیطی که گفته می‌شود حامی خودمختاری است و آن موقعی است که دیگران مهمی چون مدیران و معلمان با استفاده از یک زبان غیر تحکم­آمیز در یک تبادل اطلاعات فرد رابه انتخاب کردن و شرکت درفرآیند تصمیم­گیری تشویق می‌کنند (مثال استفاده از مدل‌های عمل­کننده مانند ممکن است، می‌توانید و غیره) که نوعاً جو خوبی را جهت درگیرشدن فرد در فعالیت فراهم می‌کند و از گرایش به فعالیت فرد تقدیر به عمل می‌آورد. بر­عکس هنگامی که گفته می‌شود محیط کنترل­کننده است دیگران مهم با استفاده از یک زبان تحکم­آمیز در یک تبادل اطلاعات به فرد فشار می‌آورند تا به شیوه مشخصی عمل نماید (مثال استفاده از مدل‌های عمل­کننده مانند باید و می‌باید). ارضا نیازهای بنیادین روان‌شناختی قویاً با انگیزش خودمختارانه و به­زیستی در حوزه­های متعدد مرتبط است. پیش­بینی می‌شود جنبه‌های از محیط که باعث ارضا نیازهای بنیادین روان‌شناختی می‌شوند نتایج مثبتی را در بر دارند در حالی که جنبه‌های از محیط که موجب بلوکه شدن ارضا نیازهای بنیادین روان‌شناختی می‌شوند نتایج منفی به همراه دارند نظریه خودمختاری اهمیت نیازهای بنیادین روان‌شناختی را به دلایل زیر می­داند. الف) پرداختن به چالشهای بهینه و تجربه کردن رهبری یا سودمندی در جهان اجتماعی و جسمانی ب) جستجوی دلبستگی­ها و تجربه احساس ایمنی، تعلق و صمیمیت با دیگران ج) خوسازماندهی و تنظیم رفتار خود فرد (و اجتناب از کنترل دیگر پیرو) که تمایل برای کارکردن برای یکپارچگی و بهم­ پیوستگی درونی میان اهداف و تقاضاهای تنظیمی را شامل می­شود بیان می­کند. سه نیاز بنیادین روان‌شناختی تحت شرایط مناسب، افراد را به سوی اشکال شایسته­تر، حیاتی­تر و به لحاظ اجتماعی یکپارچه شده رفتار راهنمایی می­کنند.

نیاز به شایستگی : در نیاز به شایستگی به دلیل ایجاد یک یادگیری مورد علاقه آشکار، ارگانیزم بهتر می­تواند با چالشهای جدید در بافتهای متغیر انطباق پیدا کند. نیاز برای شایستگی که در فعالیت برانگیخته شده به‌طور درونی آشکار می­شود می­تواند رشد شناختی، حرکتی و اجتماعی را تحریک کند.تمایل کلی شایستگی بازی حرکتی اولیه، دستکاری کردن اشیا و اکتشاف پیرامون، به سوی عمل و فعالیتهایی که به‌طور خاصی با تعامل اجتماعی مؤثر و بقای جسمانی مرتبط هستند توسعه یافته و متمایز می­شود. ذات تعاملی نیاز برای شایستگی است که، این چنین یک خصیصه انطباقی و به‌طور عمیقی ساختمند ذات انسان را ایجاد می­کند. این تمایل گسترده فواید کارکردی نیز دارد تا جایی­که اجازه می­دهد تا استعدادهای منحصر به فرد افراد در یک گروه حداکثر شود و این تمایز می­تواند به‌طور سازگاری فوایدی را برای تمامی اعضای گروه تولید کند. در حقیقت تلاش برای شایستگی به‌عنوان یک گرایش نسبتاً کلی می­تواند به‌عنوان ریشه واقعیت بخشیدن به شایستگیهای انطباقی خاص و کارکرد منعطف گروه‌های انسانی در تقاضاهای محیطی تغییرکننده بافت نگریسته شود؛ اما به‌طور کنایه دارتری انگیزش شایستگی که هدف مجاور لذت بردن در مؤثر بودن را دارد یک مکانیزم محتوای خاص نیست بکه بیشتر یک تمایل نسبتاً غیراختصاصی انسانها است.

گرایش به ارتباط: شبیه به شایستگی، گرایش به ارتباط، یک خصیصه طراحی شده عمیق را، از ارگانیزم­های اجتماعی، بیشتر از یک پیوند ساده ژن-رفتار بازتاب می­دهد. در انسانها نیاز برای ارتباط، اشکال ابراز گونه خاص خود را دارد. اشکالی که به‌طور واضحی دستخوش بسط (پیچیدگیهای) پی در پی تکامل زیستی و فرهنگی قرارگرفته­اند، اما نگرش ما این است که خود نیاز، در سرتاسر این تغییرات نسبتاً ثابت باقی مانده است. در مدت دوره انطباق تکاملی، ارتباط انسانی، یک صفت برآیند شده (معلول) تازه نبود بلکه عنصری از یک ساختار عمیق بود که به‌طور فزاینده­ای بسط داده شد و تحت تحمیل­های انتخابی اصلاح شد. تمایل به تماس نسبتاً وسیع با دیگران یک نتیجه از تمایلات موجود قبل از این، برای مراقبت و حمایت کردن فرزندان بود. برای پستانداران که قبلاً یک دوره وابستگی طولانی و یک تمایل پیش از تولد برای نوع دوستی دو جانبه را داشتند ضرورت اجتماع برای شکار و چالشهای تازه­ای که آن ارائه کرده بود بسطی از احساس بنیادین دلبستگی و ارتباط با اعضای گروه غیرخویشاوند را لازم کرد وتمایل به رابطه داشتن با گروه، برای تماس داشتن و مراقبت، برای درونی­سازی نیازها و ارزشهای گروه، برای هماهنگی با دیگران. در چنین شرایطی، یک گروه بهم­پیوسته، به‌طور واضحی، حمایت قابل توجه­تری را نسبت به یک سازمان اجتماعی کمتر بهم پیوسته، فراهم می­کرد. به­علاوه برای ارزش انطباقی، اشتراک منابع و حمایت متقابل بود که ارتباط حاصل شد، نیاز برای تعلق داشتن یا ارتباط، یک مبنای انگیزشی را برای درونی­سازی فراهم می­کرد. ارسال موثرتر دانش، هدایت گروه را به سوی فرد و یک سازمان اجتماعی بهم پیوسته تر، تضمین می­کرد. بدین­سان فایده انطباقی ارتباط در سطح فردی، تحلیل تکاملی آشکار است و نیز ممکن است در سطح انطباق و بقا گروهی، نیز مناسب باشد. از دیدگاه ارگانیزمی، ارتباط، بخشی از تمایل سازماندهی کلی­تر آشکار، در زندگی جاندار است به این دلیل که، همچون ارگانیزمهای اجتماعی، وقتی که افراد به‌طور بهینه عمل می­کنند توسط هویت اجتماعی بزرگتر، سازماندهی شده­اند و نیز خودشان را سازماندهی کرده­اند.چیزی که به‌طور پویا، مورد تمرکز و توجه ارائه­های بالینی است این حقیقت است که نیاز برای ارتباط می­تواند گاه­گاهی با تمایلات خود سازماندهی رقابت کند یا متعارض شود. محصول غنی روان انسان بر اثر تقابل تمایلات انطباقی عمیق، برای خودمختاری (یکپارچگی فردی) و ارتباط (یکپارچگی فرد درون یک کل اجتماعی بزرگتر) که بخشی از میراث قدیمی ما هستند، طوری بنا شده است که تحت شرایط بهینه مکمل خواهند بود، اما می­توانند تحت شرایط کمتر بهینه متضاد شوند.

خودمختاری و آزادی : نظریه خودمختاری ادعای نیرومندی، درباره عمومیت تمایل به سوی خودسازماندهی دارد. ممکن است یک نگرش، به میزان قابل توجهی، موافق با مسیر اصلی تفکر تکاملی و شاید هم خیلی موافق مسیر اصلی آن نباشدشاید برای انسان، تمایل بنیادین برای کارکرد یکپارچه شده، بنیادی­ترین ویژگی موجودات زنده باشد .خودمختاری به‌عنوان یک مشخصه انسانی، بسطی از تمایل بشدت آشکار شده، در زندگی موجودات (زنده) است و گرایشاتی را به سوی خودتنظیمی عمل و بهم­پیوستگی در اهداف رفتاری ارگانیزمها توصیف می­کند. در یک سطح پدیدار شناختی، خودمختاری انسان در تجربه یکپارچگی، اراده و سرزندگی که همراه­های عمل خودتنظیم شده هستند منعکس شده است . این تنظیم خودمختار با تنظیم مبتنی شده بر فشارهای اجباری یا اغواهای تحمیل کننده که کارکردها، احساسات و فرآیندهای درونی مهم را ابطال می­کند درتضاد است. تنظیم دیگر پیرو، نیز یک بعد پدیدار شناختی دارد به معنی، تجربه فشار و کنترل. این حقیقت که خودمختاری به‌عنوان یک صفت کارکردی در انسانها که می­تواند در موارد پدیداری به‌خوبی ساختاری توصیف شده باشد یک تناقض نیست، بلکه با یک نقطه نظر ارگانیزمی که تصور می­کند که آگاهی از علیت دریافت شده یک نشانه فرعی (ثانویه) نیست بلکه همچون یک حساسیت است که به انطباق خدمت می­کند کاملاً سازگار است. زمانی که آگاهی سد شده یا بازداری شده است فرد کمتر قادر است که به خودتنظیمی مؤثر عمل بپردازد که این یکی از دلایلی است که آگاهی، این چنین نقش کلیدی را در فرایند کارکرد یکپارچه شده سالم، بازی می­کند. خودمختاری که در (SDT) بکار رفته است اشاره به خودسازماندهی و خودتنظیمی دارد که فواید انطباقی قابل توجهی را منتقل می­کند. همچنان که ماترانا و وارلا، به نقل از دسی و رایان  بیان کردند، در خودمختاری اعمال فرد، در یک روش آزاد، نیازهای شخصی را، بیشتر در ارتباط با نتایج محیطی مشخص، پردازش و سلسله‌مراتبی کرده است. هنگام خودمختاری، اعمال فردی با توجه به شرایط درونی و بیرونی­شان به‌جای صرفاً راهنمایی شدن یا تسریع شدن توسط فرآیندهای غیریکپارچه شده و فشارهای بیرونی، خودسازماندهی شده­اند؛ به عبارت دیگر برای اینکه انسانها به‌طور موثری در شرایط متغیر عمل کنند مکانیزمهای خاص، به سادگی نمی­توانند، به‌طور خودکار، توسط عوامل بافتاری، استخراج شده باشند بلکه، باید برای ارتباط با مجموعه­ای از فرآیندها، نیازها و مکانیزمها، به‌طور سلسله‌مراتبی سازماندهی شده باشند. درحقیقت زمانی که رفتار توسط فرآیندهای غیریکپارچه دیگر پیرو، تنظیم شده است زیانها می­توانند چند برابر باشند. برای مثال پژوهش اکنون توسط گلد، به نقل از دسی و رایان نشان داده شده که موشها وقتی رفتارشان توسط درخواست بیرونی پاداشها که در تحریک الکتریک مغز مبتنی شده بود کشیده شده بود برای تشنگی و گشنگی تلاش کرده بودند و بدین­سان از اهمیت نیازها و ارضاء های ارگانیزمی غفلت کردند. تسلط رفتار از طریق فشارهای غیریکپارچه شده از قبیل، اجبارهای بیرونی و پاداشهای اغوکننده بدین­سان می­تواند پردازش کل­نگر و خودچسبندگی را مسدود کند. به‌طور متفاوتی فرض شده است که ظرفیت نمو یافته برای­خودمختاری، ابزاری است که­ بدین­ وسیله افراد می­توانند از اینکه رفتارشان به آسانی به طرف راههای غیر انطباقی (ناسازگار) و حتی مصیبت­آمیز کشیده شود اجتناب کنند. بعلاوه از طریق خودمختاری افراد بهتر می­توانند اعمالشان را در توافق با ظرفیتهای در دسترس و احساس نیازهای کاملاً منظم، تنظیم کنند و بدینسان فرآیندها را برای خودنگهداری موثرتر، هماهنگ کرده و اولویت دهند. در یک معنی گسترده، خودمختاری فواید انطباقی را انتقال می­دهد به این دلیل که، آن برای تنظیم رفتاری مؤثر میان حیطه­ها و مراحل تحولی، بسیار اساسی است. بدین­سان خودمختاری نمی­تواند به‌طور معناداری، به‌عنوان مکانیسم محدود یا حیطه خاص نگریسته شود. در حقیقت، خودمختاری، عهده­دار بسیاری از کارکردهای خودتنظیمی از قبیل هماهنگی تقاضای متعدد در حیطه­های گوناگون است. خودمختاری­ یک خصیصه طراحی شده به‌طور وسیعی قابل اجرا است که در سراسر تاریخچه گونه ما پیچیده و پر از جزییات شده است. به­خصوص به‌عنوان افزایش دهنده قشر تازه مخ که مسوول ظرفیتهای نمادین است، تحقق یافته است. بدین­سان تحول یک خود یکپارچه شده، بازتابی از طرح درونی عمیق ارگانیزم انسانی، به سوی خودانسجامی و اجتناب از خودگسستگی است. تحقیقات انجام گرفته توسط دسی، رایان و بارد  نشان داد که ارضا نیاز هم با عملکرد شغلی و هم سازگاری روان‌شناختی در محیط کار رابطه دارد. علاوه بر این، انگیزش خودمختارانه به‌عنوان یک میانجی بین ارضا نیاز و به­زیستی عمل می­کند به دیگر سخن، ارضا نیاز موجب انگیزش خودمختارانه و انگیزش خودمختارانه باعث به­زیستی فرد می­شود .وقتی به‌جای کنترل­کردن رفتار دیگران، از خودمختاری آن‌ها حمایت می­کنیم به آن‌ها فایده می­رسانیم و هم­چنین موجب تجربه انگیزش درونی بیشتر، ادراک شایستگی، انگیزش تسلط و هیجان مثبت در آن‌ها می­شویم و ضمناً افراد یادگیری، عملکرد و پایداری بیشتری را نشان می­دهند.بر اساس این چهارچوب در سی سال گذشته تحقیقات متعددی نشان داده‌اند که رفتارهای معلمان پیش­بینی­کننده مهمی برای رفتار دانش آموزان بوده است.

منبع

جلیلی راد ، سید احمد (1393 ) ، بررسی رابطه بین ارضا نیازهای بنیادین روان شناختی و خود شناسی انسجامی با رضایت زناشویی در فرهنگسان سبزوار ،پایان نامه کارشناسی ارشد مشاوره ، دانشگاه آزاد اسلامی قوچان

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0