نظریه ها و مدل های مطرح شده در جهتگیری اهداف پیشرفت
در روانشناسی انگیزش، هدفها را به عنوان بازنماییهای شناختی انگیزش در نظر میگیرند.پنتریچ هدف را جزء لاینفک از مفهوم انگیزش معرفی میکند که به واسطه آن فعالیت هدفمحور برانگیخته میشود و حفظ میگردد. در واقع انگیزش شامل هدفهایی است که انگیزه لازم را برای رفتن به سمت یک عمل فراهم میکند. در متون علمی نظریههای متعددی در مورد هدف وجود دارد که نظریههای شناختی, اجتماعی از شناختهترین آنها محسوب میشود. هدفهای شناختی,اجتماعی به طور کلی بر اساس الگوی مستقل که عبارتند از :
نظریه شناختی, اجتماعی ,نظریه هدف, محتوی و نظریههای متنوع جهتگیری هدف . نظریههای متنوع جهتگیری هدف در مقایسه با دو نظریه دیگر از کیفیت ویژهای برخوردار هستند در مقایسه با رویکرد هدف, محتوی که بهطور گسترده با رفتار انسان در ارتباط است، جهتگیری هدف, محتوی بیشتر با چرایی رفتار انسان در ارتباط است، جهتگیری هدف در بیشتر موارد برای تبیین رفتار، پیشرفت یا بسط یافته است. در واقع رویکرد هدف, محتوی، بر هدفهای محتمل بسیار متفاوتی متمرکز میشود که میتواند رفتار را هدایت کند، در حالیکه جهتگیریهدف بر هدفها و مقاصد تکالیف پیشرفت متمرکز میشود. البته باید توجه داشت که جهتگیری هدف، صرفاً شامل هدفها یا دلایل پیشرفت نمیشود، بلکه نوع استانداردی را که افراد براساس آن درمورد عملکرد خود یا موفقیت یا شکست در رسیدن به آن دست به قضاوت میزنند، منعکس میکند.
گرایش به هدف نشان دهندهی روشی است که افراد برای تعریف و ارزیابی شایستگی خویش باتوجه به معیارهای خوب بودن به کار میبرند، با توجه به این تعریف، روی نوع دلایل و مقاصد انجام یک تکلیف و همچنین معیارهایی که برای ارزشیابی عملکرد درتکلیف به کار میروند، متمرکز است. برای آن عنوان گرایش به هدف و صرفاً اهداف انتخاب شده است، تا روی این مسأله تأکید شود که باورها و الگوهای رفتاری که آنها میتوانند تولید کنند، به شکل مجموعه هستند .
نظریه اهداف پیشرفت به دو بخش هدفهای تسلط و هدفهای عملکردی تقسیم شده بود. گرایش به هدف تسلط عبارت است از: تمرکز روی یادگیری، تسلط برتکالیف براساس پیشرفت خود یا معیارهای تعیین شده توسط خود، کسب مهارتهای جدید، بالا بردن یا ایجاد شایستگی، تلاش برای انجام کاری چالش برانگیز و تلاش برای رسیدن به درک و بینش است. گرایش به هدف عملکرد، برخلاف گرایش به تسلط، به تمرکز جلوه بیرونی شایستگی یا توانایی و اینکه چگونه توانایی در مقایسه با دیگران مورد قضاوت قرار میگیرد اشاره دارد، مثلاً سعی در پشتسرگذاشتن معیارهای معمول عملکرد، تلاش برای بهتر بودن از دیگران، تلاش برای استفاده از معیارهای مقایسهی اجتماعی، سعی در بهترین بودن در گروه یا کلاس در یک تکلیف، بیاعتنایی به قضاوتهایی که حاکی از توانایی کم یا کمهوش هستند و در جستوجوی شهرت به لحاظ وضع بالای عملکرد بودن است . در برخی از معیارهای گرایش به عملکرد، به جای گرایش به عملکرد یا گرایش به ایگو، از عبارت گرایش به توانایی نسبی استفاده میشود .
علاوه برتمایزی که بیش از همه بین اهداف تسلط و عملکرد به عمل آمده، در ادبیات پژوهش سایر انواع گرایش به هدف مورد بررسی قرارگرفتهاند. به عنوان مثال، پنتریچ و همکاران،گرایش به هدف بیرونی را اندازهگیری کردند که درآن تمرکز روی گرفتن نمرات خوب، انجام تکالیف مدرسه برای گرفتن پاداش و امتیازات خاص یا برای اجتناب از افتادن در دردسر بود. یوردان، نیز هدف بیرونی را در یادگیری و پیشرفت مورد بررسی قرار داده است، این گرایش به هدف بیرونی شباهت زیادی به انگیزش بیرونی در نظریه خودمختاری دارد. نیکولز، غیراز اهداف شامل ایگو وتکلیف، دو هدف دیگر را نیز یافتهاست که آنها را اجتناب از کار و بیگانگی از تحصیل نام نهادهاست. هدف اجتناب ازکار، به احساس موفقیت در هنگامی اشاره میکند که کار یا تکلیف آسان است، در حالی که هدف بیگانگی ازتحصیل عبارت است از یک احساس، در زمانی که دانشآموز احساس میکند که میتواند وقت خود را به بطالت بگذراند و تکالیف مدرسه را انجام ندهد و از زیر آن در برود. میس و بلومنفلد و هویس، نیز هدف اجتناب از کار را با تعریف تمایل به انجام تکالیف مدرسه بدون تلاش زیاد مورد بررسی قرار دادهاند، یعنی هدف کاهش تلاش است .
مدل نیکولز
در این مدل دو نوع جهتگیری هدف تحت عنوان جهتگیری تکلیفمشغولی و جهت گیری منمشغولی مطرح شده است. در این مدل فرض بر این است که جهتگیری هدفی فرد با عقاید و باورهای وی درباره علل موفقیت رابطه تنگاتنگ دارد. در این مدل اعتقاد بر این است که جهتگیری هدفی فرد، معیارهای کلی برای داوری و قضاوت نسبت به علل موفقیت بهوسیله توجه به اسنادهای وی پیشبینی خواهدکرد. به عنوان مثال یادگیرندهای با جهتگیریتکلیفمشغولی بر یادگیری به عنوان علت موفقیت تأکید خواهد داشت. اما یادگیرنده با جهتگیریمنمشغولی، به توانایی بهتر از دیگران بودن به عنوان علت موفقیت تأکید خواهد داشت. استدلال این فرد در مورد موفقیت در مدرسه این است که در امتحانات سعی داشته است بهتر از دیگران باشد و کوشش کرده است دیگران را پشت سر بگذارد .
مدل ایمز وآرچر
ایمز وآرچر، با توجه به پیشینه پژوهشی دو نوع جهتگیری هدفی را مطرح کردهاند که عبارتنداز: هدفهای تبحری و هدفهای عملکردی. دانشآموزان دارای جهتگیری هدفی عملکردی بر توانایی و احساس خودارزشی تاکید دارند. آنها توانایی خود را به بهتر عملکردن نسبت به دیگران از طریق پیشافتادن در معیارهای هنجار محور نشان می دهند. موفقیت در این نوع جهتگیری هدف با حداقل کوشش همراه است. اما دانشآموزان دارای جهتگیری تبحری بر بسط و گسترش مهارتهای جدید، بهبود سطح قابلیت و بالابردن احساس خودکارآمدی تأکید دارند و براین باورند که درصورت تلاش بیشتر، موفقیت بیشتری نصیب آنها میشود. ازنظر ایمز وهویل ونیکولز، دانشآموزانی که دارای جهتگیری هدفی تبحری هستند، به دنبال توسعه مهارتهای جدید، تلاش برای فهم وظایف یا تکالیف درس میباشند و میکوشند مهارتهای خود را با دستیابی به فهمی از مهارت مبتنی بر معیارهای خودمرجع بهبود ببخشند. اهداف تبحری همچنین با ترجیح برای کارهای چالشانگیز و ریسک پذیر، علاقهدرونی به فعالیتهای یادگیری , نگرش مثبت به یادگیری ، مدت زمانی که صرف یادگیری میشود و پایداری در رویارویی با مشکلات مرتبطاند.
منبع
بدرلو،رضا(1393)، نقش اهداف پیشرفت، کمالگرایی و شخصیت در پیش بینی رضایت تحصیلی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید