نظريه هاي افسردگي کدامند ؟
نظريه شناختي
احتمالاً با نفوذترين نظريههاي روانشناختي كه امروزه درباره افسردگي وجود دارد، نظرگاه شناختي است. اساس اين نظريهها اين انديشه است كه يك تجربه معين ممكن است روي دو فرد تاثير بسيار متفاوتي بگذارد. قسمتي از اين تفاوت امكان دارد به دليل روش متفاوت تفكر درباره آن حادثه و حدود شناخت آنها نسبت به آن باشد. يك شخص كه به پيشرفت مورد انتظار خود نائل نميگردد ممكن است فكر كند كه من شخص بيفايدهاي هستم، هر كسي مرا ضعيف ميپندارد، اگر چنين نبود من براي اين شغل انتخاب ميشدم. شخصي ديگر در همين وضع، ممكن است فكر كند که آقاي الف بدين دليل براي شغلي كه من خواستار آن بودم، انتخاب شد كه تجربه بيشتري در مذاکره و گفتگو داشت. واكنشهاي فرد اول، پاسخ متعارف كسي است كه ممكن است به افسردگي گرفتار شود. ويژگي اين نوع تفكر، زياده روي در تعميم است و يكي از خصايصي است كه آرون بك در تفكر افراد افسرده يافته است. در حالت كلي طبق نظريه شناختي، افسردگي از دگرگونيهاي شناختي خاص كه در افراد مستعد افسردگي وجود دارد، ناشي ميشود. اين دگرگونيها كه طرحواره افسردگي زا ناميده ميشوند، الگوي شناختي هستند كه دادههاي دروني و بيروني را تحت تاثير تجارب اوليه زندگي، تغيير يافته درك ميكنند. آورن بك، يك سبك شناختي براي افسردگي فرض كرد كه مركب است از :
- نگرش نسبت به خود- برداشت منفي از خود-
- نگرش نسبت به محيط – تجربه جهان بصورت متخاصم و پرتوقع
- نگرش در مورد آينده- انتظار رنج و شكست. و درمان عبارت است ازتعديل اين دگرگونيها.
نظريه اصالت وجودي
درحاليكه نقطه تاکيد نظريه هايروانپوبشي از دست دادن شيئ مورد علاقه به عنوان علت اصلي افسردگي است. نظريههاي اصالت وجودي بر محور از دست دادن عزت نفس دور ميزنند. شي از دست رفته ميتواند واقعي يا سمبليك باشد مانند قدرت، مقام اجتماعي يا پول. ولي از دست دادن، في نفسه نميتواند به اندازه تغيير حاصل در خود سنجي فرد بر پايه آن مهم باشد. بسياري از افراد، خودپنداري خود را بر پايه اينكه چه كسي هستند يا چه چيزي دارند بنا ميكنند. مثلا من رئيس كارخانه هستم، من همسر بازيگري مشهور هستم، همانند سازيهايي از اين قبيل، شخص خارجي و ارزش افراد را در اذهان خود فرد نشان ميدهد. نظريههاي انسانگرايي بر اين فرض معتقدند که افسردگي زماني ظاهر ميشود که اختلاف بين من آرماني و من واقعي خيلي زياد باشد به طوريكه براي شخص قابل تحمل نباشد و اين انديشه با شواهد تجربي به دست آمده به وسيله پژوهشگراني كه ميزان خود ارزيابي افراد افسرده و غير افسرده را بررسي كردهاند، مطابقت دارد .
عوامل شخصيتي
هيچ نوع صفت شخصيتي يا نوع شخصيت به عنوان زمينه ساز منحصر به فرد افسردگي شناخته نشده است. تمام انسانها با هر گونه الگوي شخصيتي، تحت شرايط مناسب ممكن است دچار افسردگي گردند. انواع شخصيت وسواسي-جبري، هيستريك، مرزي يا شخصيتهاي ضد اجتماعي، پارانوئيد و ساير انواع شخصيت كه از مکانيسمهاي دفاعي فرافكني و برونيسازي استفاده ميكنند ممكن است در معرض خطر بيشتر براي افسردگي باشند.
مدل رفتاري لوينسون در خصوص افسردگي
مدل رفتاري لوينسون از افسردگي بر اساس نظريه يادگيري اجتماعي بندورا بنا شده است. افسردگي در اين ديدگاه به عنوان تعامل «شخص ـ رفتار ـ محيط» نگريسته ميشود. اين بدينمعناست كه احساسها و رفتار افسردهساز با تغيير در محيط تحريك ميشوند؛ هنگامي كه تحريك شوند، رفتارهاي افسردهساز بر شرايط محيطي تأثير منفي ميگذارند و همين تغييرات، علائم افسردهساز بعدي را بوجود ميآورد و در نتيجه اين چرخه معيوب همچنان ادامه مييابد. طبق مدل لوينسون ميزان پايين تقويت مثبت وابسته به پاسخ، يا ميزان بالاي تجربه بيزاريآورعامل آشكارساز افسردگي است. بنابراين، وقتي كه نتيجه رفتارهاي فرد بازده مثبت كم يا ميزان زيادي پيامد منفي به همراه داشته باشد، خلق، شناخت و رفتارهاي افسردهساز تحريك ميشوند.تقويت مثبت اندك، يا ميزان زياد تجارب بيزاريآور و ناخوشايند فرد باعث القاء خلق ملالانگيز در وي ميشوند. سه دسته از عوامل منجر به كمبود تقويت مثبت وابسته به پاسخ ميشوند. اين عوامل عبارتند از:
- نقص در خزانه رفتاري شخص يا مهارتها؛ بنابراين مانع به دست آوردن تقويت مثبت ميشوند.
- فقدان تقويتهاي موجود در محيط شخص يا تعداد زيادي ازتجارب بيزاريآور.
- كاهش توانايي براي لذتبردن از تجارب مثبت يا افزايش حساسيت بر تجارب منفي.
با اين وجود عاطفه ملالانگيز و رفتار افسردهساز ميتواند پاسخهاي همراهيكننده را از محيط اجتماعي فرا بخواند، كه خود اين حالت بر تداوم و تقويت عاطفي ملالانگيز و رفتار افسرده تأثير ميگذارند.
به طور كلي شواهد تجربي نشان ميدهد افراد افسرده در مقايسه با افراد غير افسرده وقايع لذتبخش كمتري را تجربه ميكنند.
رويكرد درماني لوينسون يك سيستم زنجيري براي ارزيابي و درمان افسردگي است. در مرحله ارزيابي سه مسئله اصلي مورد توجه قرار ميگيرد. اول اينكه ميزان دسترسپذيري به تقويت بايد مورد ارزيابي قرار گيرد. بخشي از اين دسترسپذيري به سطح فعاليت بيمار بستگي دارد زيرا بيمار احتمالاً حيطه فعاليت خود را براي رويارويي با منابع تقويت بايد افزايش دهد. دومين مسئله ارزيابي نقصهاي مهارتي است (براي مثال جرأتمندي ،مهارتهاي اجتماعي) زيرا بيماري كه مهارتهاي اجتماعي كافي دارد نسبت به بيماري كه اين مهارتها را ندارد، احتمالاً به تقويتهاي مثبت بيشتري از محيط دست خواهد يافت، نهايتاً اينكه در اين مدل به چگونگي تفسير فرد از تقويت نيز تأكيد شده است زيرا بيماري كه بسامد (فراواني) تقويتكننده، را كمتر از حد معمول برآورد كند بطور بالقوه خود را از دستيابي به تقويتكننده محروم ميكند. بنابراين در مدل لوينسون رفتارهاي بين فردي و عوامل شناختي نقش مهمي ايفا ميكنند. درمان در اين مدل براساس يكسري مراحل قابل پيشبيني صورت ميگيرد:
- تشخيصهاي افتراقي : پيبردن به مسئله با استفاده از ابزارهاي خود گزارش و مصاحبه باليني.
- تحليل کارکردي (كنشي) از نقش فعاليت: تعيين دقيق تعاملات شخصـ محيط يا وقايع مربوط به افسردگي شخص با استفاده از برنامه وقايع خوشايندو برنامه وقايع ناخوشايند.
از ديدگاه لوينسون، شناختوارهها و احساسات نسبت به تغييرات رفتار حساس ميباشند و تغيير رفتار بر آنها تأثير زيادي دارد. در نتيجه يك برنامه رفتاري هدفمند در اوايل درمان و تداوم آن در مسير درمان از ملزومات اساسي درمان دراين رويكرد محسوب ميشود.لوينسون در پژوهشهاي اخير خود بر نقش عوامل شناختي نيز در بروز افسردگي تأكيد كرده است.
مدل خويشتنداري رم
افسردگي در مدل خويشتن داري رم به عنوان نقص شناختي رفتاري در خويشتنداري مفهومسازي ميشود. اين مدل بر پايه ديدگاههاي كانفرمطرح شده است. وي معتقد است وقتي در رفتار افراد گسيختگي بوجود آيد يا اينكه در ايجاد كاري كه قصد انجامش را داشتهاند با شكست روبرو شوند، فرايند خود نظم بخشآغاز ميشود. اين فرايند سه مرحله دارد كه مراحل اول آن مشاهده خوداست. در اين مرحله افراد به رفتار خود توجه ميكنند و سعي بر اين دارند كه اعمال خود را بازبيني كنند. در مرحله دوم كه ارزشيابي خودناميده ميشود .آنها عملكرد واقعيشان را با هدفهاي ذهني يا سطح انتظارمقايسه ميكنند و تلاشآنها اين است كه هرگونه اختلاف را از بين ببرند. مرحله نهايي، تقويت خوداست. يعني افراد در عوض دستيابي به اهداف، به خودشان پاداش ميدهند يا اينكه در عوض نرسيدن به اهداف، خودشان را مورد تنبيه و سرزنش قرار ميدهند.
رم بر همين اساس معتقد است كنترلي كه افراد بر رفتارشان دارند ميتواند به سه فرايند تقسيم شود:
نقص در هر يك از اين سه فرايند ميتواند به افسردگي منجر شود.
بازبيني ـ خود:
- افراد افسرده بطور انتخابي به وقايع منفي در محيط بيشتر توجه ميكنند تا وقايع مثبت.
- افراد افسرده بطور انتخابي بر بازده فوري رفتار خود توجه ميكنند تا بازده و نتايج بلندمدت.
ارزشيابي ـ خود
- افراد افسرده مجموعه معيارهاي سخت و لازمالاجرايي را براي ارزشيابي رفتارهاي خود بر ميگزينند.
- افراد افسرده براي رفتارهايشان از اسنادهاي منفي استفاده مي کنند. براي مثال آنها بازده مثبت را به عوامل بيروني و بازده منفي را به عوامل دروني نسبت ميدهند.
تقويت ـ خود
- در نتيجه دو مرحله قبل، افراد افسرده تقويت مثبت كافي براي خود در نظر نميگيرند و با كمبود تقويت مثبت روبرو ميشوند.
- افراد افسرده براي خودشان خود ـ تنبيهي افراطي در نظر ميگيرند يعني اينكه در اثر نرسيدن به معيارهايشان، خود را مورد تنبيه شديد قرار ميدهند.
مدل شناختي ـ باليني بك
نظريههاي شناختي درباره اختلال هيجاني مانند نظريه طرحواره بك بر اين اصل بنا شده است كه اختلال روانشناختي به آشفتگي و نقص در تفكر ربط دارد، مخصوصاً اضطراب و افسردگي كه با افكار خودآيند منفي و تحريفهايي در ادراكها مشخص ميشوند. افكار يا تفسيرهاي منفي از فعالسازي باورهاي ذخيره شده در حافظه بلندمدت به وجود ميآيند. هدف شناخت درماني اصلاح افكار و باورهاي منفي و رفتارهاي مرتبط با آنهاست كه باعث تداوم آشفتگي روان شناختي هستند.طبق اين رويكرد، اختلال هيجاني به فعالسازي طرحوارههاي ناكارآمد ربط دارد. طرحوارهها، ساختارهاي حافظه محسوب ميشوند كه از دو نوع اطلاعات تشكيل شدهاند:
الف) باورها ب) مفروضهها
باورها، سازههاي مركزي هستند كه ماهيت غير مشروط دارند (براي مثال «من بيارزشم»، «جهان جايگاه خطرناكي است») و به عنوان حقايقي در مورد خود و جهان پذيرفته ميشوند. مفروضهها ماهيتي مشروط دارند و نشانگر وابستگي بين وقايع و ارزشيابي خود ميباشند (براي مثال «اگر من علايم جسمي غيرقابل تبييني داشته باشم به اين معناست كه حتماً به يك بيماري خطرناك مبتلا شدهام»). اين طرحوارههاي ناكارآمد كه خاص اختلال هيجاني ميباشند نسبت به طرحوارههاي افراد عادي سختتر غيرقابل انعطافتر و عينيتر هستند. محتواي چنين طرحوارههايي خاص يك اختلال است (فرضيه محتوي اختصاصي). طرحوارههاي اضطراب از باور و مفروضههايي در مورد خطر و ناتواني براي مقابله تشكيل شدهاند. در افسردگي كانون اصلي طرحواره بر حول مثلث شناختي منفي متمركز است، به اين صورت كه تجارب اوليه، پايهها و بنيادهايي براي شكلگيري مفاهيم منفي در مورد خود، آينده و جهان بيروني فراهم كرده است. وقتي كه طرحوارههاي ناكارآمد فعال شوند، باعث ايجاد سوگيريهايي در جستجو و تفسير اطلاعات ميشوند. اين سوگيريها در سطح روبنايي به صورت افكار خودآيند منفي در ساخت هشياري بروز ميكنند.
نظريه بك در مورد افسردگي چهار مؤلفه دارد كه همگي آنها شناختي هستند و به وقايع دروني ربط دارند. اين چهار مؤلفه عبارتند از:
- افكار خودآيند
- طرحوارهها
- خطاهاي منطقي
- مثلث شناختي
افكار خودآيند، پديدههايي گذرا محسوب ميشوند. آنها جملهها يا عبارتي هستند كه در ساخت هشياري به صورت تصوير ذهني، جمله يا كمله نشان داده ميشوند. اين افكار كوتاه و اختصاصياند، بعد از واقعه سريعاً رخ ميدهند،ممكن است فقط در يك جمله بروز نكنند بلكه در چند كلمه يا تصوير ذهني كليدي تجربه ميشوند و علاوه بر اين از يك تفكر دقيق و منطقي نشأت نميگيرند. اين افكار در لحظه وقوع منطقي به نظر ميرسند و افرادي كه مشكلات هيجاني مشابهي دارند اغلب افكار خودآيندشان شبيه به يكديگر است.طرحوارهها ساختارهاي پايداري هستند كه در سازمانبندي شناختي فرد جاي گرفتهاند و به عنوان گذرگاهي براي خلاصهكردن تجارب فرد در جهان استفاده ميشوند. طرحوارهها باعث نظم بخشي به رفتار فرد ميشوند.
مفهوم طرحوارهها، اساس نظريههاي شناختي درباره آسيبشناسي رواني و شناختي درماني را تشكيل ميدهند. نايسركه از جمله روانشناسان شناختي است معتقد است كه طرحواره اطلاعات را از طريق حواس ميگيرد و خود اين طرحواره به وسيله آن اطلاعات تغيير مييابند و اعمال و فعاليتهاي جستجوگرانه را جهت ميبخشند، اطلاعات بيشتري جذب ميكنند و متعاقب آن خودآنها نيز تغيير ميكنند.طرحواره مبناي پردازش اطلاعات بشمار ميرود و كل اطلاعات وارد شده به سيستم شناختي بايد در طرحوارهها پردازش شوند.
امروزه شناخت درمانگران و از جمله بك براي درمان اختلالات شخصيت، درصدد تغيير «طرحوارههاي ناسازگار اوليه» هستند و از اين نظر اختلالات شخصيت در قالب طرحوارههاي ناسازگار ضابطهبندي ميشوند.طرحوارهها قوانيني دقيق هستندكه ناظر بر پردازش اطلاعات و رفتار ميباشند. به لحاظ تاريخي مفهوم طرحواره از نوشتههاي كانت، سرچشمه گرفته است. طرحوارهها در حافظه به عنوان تعميمها يا الگوهاي نخستين از تجارب خاص زندگي ذخيره ميشوند و به عنوان قالبي براي جهتدهي، معنابخشي و متمركزكردن تمام اطلاعات وارده عمل ميكند. در حقيقت طرحواره، به فرايندهاي شناختي هشيار نظير توجه، رمزگرداني، به يادسپاريو استنباط جهت ميدهند.خطاهاي منطقي مؤلفه سوم ديدگاه بك به شمار ميروند. منظور از خطاي منطقي اشتباهاتي هستند كه در فرايند استدلال روي ميدهند.
فريمن هشت خطاي منطقي را ذكر كرده است. اين خطاهاي منطقي عبارتند از: تفكر دو قطبي ، فاجعهسازي، تعميم بيش از حد، انتزاع انتخابي، استنباط دلبخواهي، بزرگ انگاري يا كوچك نمايي، برچسبكردن.
تفكر دو قطبي: اين خطاي شناختي با نهايت افراط در نظر گرفته شده و معمولاً شامل تفكر همه يا هيچ است.
فاجعهسازي: در اين خطاي شناختي فرد در واقعه چنان اغراق ميكند كه نتايج و پيامدهاي فاجعهباري را به آن نسبت ميدهند.
تعميم بيش از حد: قانوني است كه بر پايه يك واقعه منفي كوچك، فرد تفكر خود را با تعميم بيش از حد دچار تحريف ميكند.
انتزاع انتخابي: برخي اوقات افراد يك ايده يا فكر را از يك واقعه به گونهاي انتخاب ميكند كه از تفكر منفي آنها حمايت ميكند.
استنباط دلخواهي: نتيجهگيري كه با شواهد يا حقايق جور در نميآيد يا اينكه با آنها در تضاد است. دو نوع استنباط دلخواهي وجود دارد كه عبارتند از ذهنخواني و پيشبيني منفي.
بزرگ انگاري يا كوچك شماري: اين حالت وقتي رخ ميدهد كه افراد نقايص خود را بزرگ جلوه ميدهد يا اينكه نكات مثبت را كوچك ميشمارند و به آنها بهايي نميدهند.
برچسبزدن يا برچسب ناروا زدن: ديدگاهي منفي درباره خود كه با برچسبزدن به خود بر پايه خطاها يا اشتباهات صورت ميگيرد. در برچسبزدن يا برچسب ناروا زدن افراد اغلب احساس نادرستي از خود يا هويت خود به وجود نميآورند.
شخصسازي: واقعهاي منفي را كه به فرد ربط ندارد به خودش ارتباط ميدهد.
مؤلفه چهارم ديدگاه بك، مثلث شناختي است كه به محتواي تفكر ربط دارد. هم افكار خودآيند و هم طرحوارهها محتوي دارند و خطاهاي منطقي به عنوان سوگيري عمل كرده و باعث افراط هر چه بيشتر افكار خودآيند منفي و طرحوارهها ميشوند.
به عقيده بك، خلق غمگين و نارساييهاي انگيزشي و آغازشگري در افراد افسرده بر اثر شناخت وارههاي منفي درباره خويشتن، جهان و آينده ايجاد ميشود. وقتي خلق افسردگي شكل گرفت و انگيزه براي كار و فعاليت كاستي يافت و نوميدي و بدبيني ريشه گستراند، طرحواره شناختي افسردگي استحكام بيشتري پيدا ميكند و بدينترتيب يك نظام پسخوراند مارپيچي ايجاد ميشود كه بك آن را « مارپيچ نزولي در افسردگي» نام مينهد: يعني بيمار هر قدر منفيتر ميانديشد، احساس بدتري پيدا ميكند و هر قدر احساس ناخوشايندتري پيدا ميكند، منفيتر ميانديشد..
نظريه شبكه تداعي
در نظريه شناختي بك، شناختوارههاي منفي تعيينكننده افسردگي، به گونهاي كاركردي (كنش) با طرحوارهها يا مفروضههاي اساسي كه در مواجهه با فشارزاي متناسب فعال ميگردند، ارتباط دارند. طرحوارهها حول رشد و تكامل در اثر تجارب فرد شكل ميگيرند و به صورت يك فرايند اساسي در حافظه باقي ميمانندو هرگاه يك رويداد محيطي متناسب و هماهنگ با آنها اتفاق افتاد، فعال شده و تعبير و تفسير رويدادها را تحت تاثير قرار ميدهند. از سوي ديگر، عدهاي از نظريهپردازان روانشناسي باليني به سوگيريهاي حافظه و نقش تسهيلگر متغير خلق و عاطفه توجه كردهاند. مفهومي كه با عنوان «تسهيل عاطفي»نيز مشهور است. اين عده عمدتاً متاثر از نظريه زانيس مبني بر تقدم عاطفه و خلق در پردازش اطلاعات هستند. باور براساس آزمايشهاي خود اعلام كرد كه حالتهاي عاطفي با رويدادهاي همزمان خود ارتباط برقرار ميكنند و فعالشدن اين حالتهاي عاطفي ميتواند خاطرههاي قبلي را براي هشياري قابل دسترسي سازند. در تبيين اثرات پردازش خلق و عاطفه، باورنظريه شبكه تداعي حافظه را مطرح كرده است. باور معتقد است تأثيرات خلق و عاطفه بر فرايندهاي شناختي، به ويژه حافظه را ميتوان در چارچوب نظريه جامع شبكه تداعي حافظه دراز مدت منسجم نمود. باور چنين مينويسد:
«براساس رويكرد شبكه تداعي هر عاطفه مشخص، گره يا واحد ويژهاي را در حافظه دارد كه بسياري از جنبههاي ديگر عاطفه مزبور را كه با آن ربط دارند، جمعآوري ميكند. هر واحد عاطفي نيز با رويدادهاي زندگي فرد در لحظهاي كه آن عاطفه ويژه برانگيخته شده، مربوط است. اين گرههاي عاطفي ميتوانند توسط محركهاي زيادي از قبيل تحريكات فيزيولوژيكي يا نمادهاي كلامي فعال گردند. موقعي كه فعالشدن گرهها بالاتر از آستانه باشد، واحد عاطفي ساير گرههاي مربوطه را نيز تحريك ميكند كه نتيجه آن توليد الگويي ازبرانگيختگي خود مختار و رفتار ابزاري است كه براي آن عاطفه ويژه طراحي شده است. فعالشدن گره عاطفي همچنين موجب فعالشدن ساختارهاي حافظهاي مربوط بهآن ميگردند. بنابراين تحريك گره غمگيني، فعالشدن عاطفه مزبور را ابقاء خواهد كرد و يادآوري خاطرات بعدي را تحت تأثير قرار خواهد داد.»
طبق نظر باور مفاهيم از طريق گرههاي فردي به درجات مختلف با تجارب شخصي ارتباط مييابند. فعالشدن يك واحد عاطفي تماس مفاهيم مرتبط با خود را فعال خواهد كرد و در اين ميان ابتدا قويترين حلقههاي تداعي فعال خواهند شد. حلقه در نظريه باور، عاملي است كه دو مفهوم يا دو تداعي را با هم مرتبط ميسازد. طبق نظر او، رويدادها از طريق مجموعهاي از قضاياي توصيفي در حافظه بازيابي ميشوند. به هنگام فعالشدن يك گره عاطفي، تحريك از يك گره به گرهاي ديگر انتشار مييابد و اين امر از طريق حلقههاي تداعي بني مفاهيم صورت ميگيرد. در نهايت باور نتيجه ميگيرد كه فعالشدن گره عاطفي، افكار، باورداشتها و خاطرههاي موقعيتي مربوط را براي هشياري قابل دسترسي ميسازد.
آسنيك و كين مفروضههاي اساسي نظريه شبكه تداعي را به اين صورت بيان ميكنند:
- هیجانها ميتوانند به عنوان واحدها يا گرههايي در شبكه معاني نگريسته شوند كه با عقايد مربوطه، سيستمهاي فيزيولوژيكي، وقايع و الگوهاي ماهيچهاي و بياني پيوند دارند.
- عناصر هيجاني در شبكه معنايي به صورت گزارهها يا بيانيهها ذخيره ميشوند.
- افكار از طريق فعالسازي گرهها درون شبكه معنايي بوجود ميآيند.
- گرهها ميتوانند توسط محركهاي دروني يا بيروني فعال ميشوند.
- فعالسازي از طريق گسترش گرهها به شيوههاي انتخابي در گروههاي مربوطه بوجود آمده و تداوم مييابد.
- هشياري مشتمل بر مجموعهاي از گرههاست كه بالاتر از حد آستانه فعال شدهاند.
بنياد نظريه شبكه تداعي بر اين اصل بنا شده است كه وقتي ما دچار حالت خلقي افسرده در زمان حال ميشويم احتمال اينكه وقايعي را از گذشته بياد بياوريم كه با اين حالت خلقي در گذشته مرتبط بودهاند، بيشتر است. حالت خلق فعلي ميتواند مفاهيم و سازههايي را كه قبلاً براي تفسير وقايع استفاده ميشدهاند را دوباره فعال كند و بيشتر در دسترس قرار دهد و در نتيجه براي تفسير وقايع فعلي مورد استفاده قرار گيرند. براي مثال در حالت خلقي افسردگي در زمان حال، مفاهيم و سازههايي كه قبلاً براي تفسير وقايع مورد استفاده قرار ميگرفتهاند، براي تفسير وقايع فعلي نيز به كار ميروند. در نتيجه تجارب فعلي با احتمال بيشتري به شيوهاي منفي تفسير ميشوند.
مدل شبكه تداعي كه مبتني بر يافتههاي آزمايشي است نشان ميدهد كه خلق افسرده باعث ايجاد سوگيريهايي در پردازش شناختي ميشوند. بنابراين طبق اين ديدگاه، تفكر منفي در افسردگي، نتيجه جورشدن وقايع محيطي كه مفروضههاي ناكارآمد مربوط به آن را در افراد آسيبپذير فعال ميكند، نيست؛ بلكه ناشي از شدت اثرات عادي خلق بر پردازش اطلاعات است. اين ديدگاه نشان ميدهد كه تفكر منفي پيامد خلق افسرده است. بنابراين تبيين اين مسئله كه تفكر منفي به دنبال بهبود خلق ـ حتي توسط دارو درماني يا درمانهاي روانشناختي ديگر به غير از شناخت درماني ـ كاهش مييابد، با مشكل خاصي روبرو نميشود. با اين وجود، نكته مهم در نظريه شبكه تداعي اين است كه تفكر منفي همانطور كه ميتواند پيامد افسردگي باشد ميتواند پيشايند افسردگي نيز قرار بگيرد. بين خلق و تفكر منفي روابط متقابل وجود دارد. به هنگام بروز خلق افسرده، احتمالاً به شيوهاي منفي فكر ميكنيم به اين دليل كه خلق منفي بر دسترسپذيري و فعالسازي خاطرات و سازههاي تفسيري اثر گذاشته است و خود تفكر منفي احتمالاً باعث تداوم افسردگي ميشود.
پژوهش در خصوص رابطه بين خلق و حافظه در طي بيست سال گذشته به سرعت گسترش يافته و به يكي از حوزههاي پژوهش فعال و جذاب تبديل شده است.اگرچه تا قبل از 1970 مطالعات اتفاقي در مورد خلق و حافظه صورت ميگرفت، اما يك حوزه فعال پژوهش به شمار نميرفت. اين وضعيت از سال 1975 به سرعت و به دليل گوناگون تغيير كرد و هم اكنون اهميت عاطفه در حافظه بوسيله روانشناسان شناختي مورد تأكيد قرار گرفته است. كاري كه قبل از آن، از سوي روانشناسان باليني و روانشناسان اجتماعي مورد توجه قرار گرفته بود. در زمينه پژوهش خلق و حافظه چندين پژوهش عمده نظير حافظه همخوان با خلق و حافظه وابسته به خلق وجود دارد كه ميتواند آنها را در منابع مربوط جستجو كرد.
مدل درماندگي آموخته شده
مدل درماندگي آموخته شده توسط آبرامسون، سليگمن و تيزدل بيان گرديد. مدل درماندگي آموخته شده يك مدل شناختي است، زيرا علت اصلي افسردگي را انتظار ذكر ميكند: انتظار فرد در مورد اينكه وقايع بد رخ خواهند داد و او نميتواند از آنها جلوگيري كند.در مدل درماندگي آموخته شده اعتقاد بر اين است كه نقص اصلي در انسانها و حيوانهاي درمانده اين است كه بعد از وقايع كنترلناپذير، انتظارشان از آينده، نامشروط (بيارتباط) بودن بين پاسخ و بازده است. اين نظريه بيان مي کند سگها، موشها و افرادي كه قادر نيستند از وقايع بگريزند بعد از اينكه چنين وقايعي (كنترلناپذير) رخ دادند حالت منفعلانه به خود ميگيرند. آنها نميتوانند ياد بگيرند كه پاسخ آنها ممكن است راه گريزي برايشان فراهم سازد. اين انتظار كه پاسخهاي آينده بيهوده و بينتيجه است، باعث دو نقص ميشود:
- از طريق كاهشدادن، انگيزش در پاسخدهي به وجود ميآورد.
- متعاقباً باعث ايجاد مشكلاتي ميشود، به اين صورت كه بازده مشروط فراتر از پاسخ است (دستيابي به نتيجه فراتر از كار و تلاش ميباشد).
وقتي كه موجودات انساني مشكلات غيرقابل حل و غير قابل گريزي را تجربه ميكند و به اين برداشت ميرسند كه پاسخهاي آنها تأثيري ندارد يك سؤال مهم از خودشان ميپرسند: « چه چيزي باعث درماندگي من شد؟»
اسناد علّي كه فرد براي چنين وقايعي ارائه ميدهد نقش تعيينكنندهاي در انتظار شكست براي آينده ايفا ميكنند. سه بعد در اسناد علّي وجود دارد كه در ايجاد درماندگي براي وقايع آينده مهماند:
- دروني ـ بيروني
- با ثبات ـ بيثبات
- كلي ـ اختصاصي
بين علت، سير، عوامل زمينهساز و پيشگيري از درماندگي آموخته در آزمايشگاه با اختلال افسردگي اساسي در زندگي واقعي شباهت هايي وجود دارد.
مدل تكرار غيرارادي خود نظم بخش
در طي چند دهه گذشته علاقه به نقش توجه متمركز بر خودو فرآيند خود نظمبخشي در ايجاد رفتار ناكارآمد افزايش يافته است. يكي از اين نظريهها كه از سوي پيزجنسكی و گرينبرگ ارائه شده است، تحت عنوان مدل تكرار غيرارادي خود نظمبخشي مشهور است.
آنها اين نظريه را اساس فرآيند توجه به خود براي تببين افسردگي واكنشي مطرح كردهاند. نظريه مذكور با ارائه مدل سيبرنتيك خود نظمبخشي، چارچوبي مفيد براي كشف روابط دروني ميان فرآيندهاي انگيزشي و شناختي گوناگون دخيل در افسردگي فراهم ميكند. به طور خلاصه، در مدل تكرار غيرارادي خود نظمبخشي چنين فرض شده است كه افسردگي بدنبال از دستدادن منبع مهم ارزش شخصي و عزت نفس رخ ميدهد و اين زماني است كه فرد در چرخهاي خود ـ نظمبخش كه در آن هيچ پاسخي براي كاستن از اختلاف بين حالت واقعي موجود و حالت مطلوب وجود ندارد، گرفتار ميشود. در نتيجه فرد گرفتار يك الگوي مداوم توجه متمركز بر خود ميشود كه باعث افزايش عاطفه منفي، تحقير نفس، ناكارآمدي و پيامدهاي منفي ديگر و نيز يك سبك متمركز بر فرد افسرده ساز ميشود.
مدل سبك هاي پاسخي به افسردگي
پژوهشها نشان ميدهد افرادي كه افسرده ميشوند شبه صفاتي دارند كه ممكن است بر خلق آنها تأثير بگذارند. اگر چنين حالتي رخ بدهد يعني صفات شخصيت بر خلق اثر بگذارند، تفاوتهاي فردي در صفات شخصيت، باعث بروز افسردگي به شيوههاي مختلف ميشود. براي مثال كلاين، وندرليچو شيامعتقدند كه خصوصيات شخصيتي پايدار نظير وابستگي و بينقصگرايي با كيفيتهاي متفاوت در بيان افسردگي ربط دارند. برخي از افراد ملالانگيز به طور منظم به جنبههاي منفي اطلاعات بيشتر از جنبههاي مثبت و خنثي توجه ميكنند، خاطرات منفي بيشتري را به ياد ميآورند و اطلاعات منفي را بيش از حد پردازش ميكنند.
پردازش منفي اطلاعات در حد بسيار زياد را انديشناكي گويند.
اين ديدگاه كه صفات شخصيتي خاص باعث ايجاد خلق مخصوصي ميشوند و خود اين خلق بر پردازش اطلاعات تأثير ميگذارد، به ديدگاه راستينگ و دهارت نزديك است.
نولن ـ هوكسما براين اساس نظريه سبكهاي پاسخي به افسردگي را بيان تفاوتهاي فردي در سير، مدت و رهايي از علائم افسردگي ارائه كرده است. او معتقد است كه نوع پاسخ فرد به علائم افسردگي در مدت زمان تجربه آن علائم اثر ميگذارد.افرادي كه سبك پاسخي آنها انديشناكي است، بر علائم، علل ممكن و پيامدهاي اين علائم متمركز ميشوند. انديشناكي يعني تمركز مداوم بر علل، معنا و پيامدهاي علائم افسردگي. پاسخهاي انديشناكي به افسردگي به عنوان رفتارها و افكاري تعريف ميشوند كه توجه فرد را به سمت علائم افسردگي و پيامدهاي منفي آنها متمركز ميكند. محتواي شناختوارههاي افراد كه سبك پاسخ انديشناكي دارند گاهي اوقات شبيه به افكار خودآيند منفي است كه به وسيله بك وهمکاران شرح داده شده است، اما اين سبك پاسخي با افكار خودآيند يكي نيست. سبك پاسخي انديشناكي مشتمل بر الگوهايي از رفتارها و افكاري است كه توجه فرد را به سمت حالت هيجاني او متمركز ميكند و او را از هرگونه عملي كه باعث برگرداندن توجه از خلق منفي ميشود، باز ميدارد.
سبك پاسخي انديشناكي سبكي ناكارآمد است كه باعث تداوم حالت افسردگي ميشود. از طرفي سبك پاسخي توجه گردانيباعث كاهش علائم افسردگي ميشود. دويس و نولن ـ هوكسما در پژوهشي به اين نتيجه رسيدند كه انديشناكي يك سبك شناختي انعطاف ناپذير است.
مدل شناختي جديد بك از افسردگي
نظريه شناختي در مورد افسردگي در طي 30 سال اخير شاهد تغييراتي بوده است. طبق ضابطهبنديها رويكرد شناختي، عاطفه (هيجاني) يك حالت ذهني است كه در نتيجه ارزيابي محركهاي دروني يا بيروني بوجود ميآيد.در ديدگاه شناختي، طرحوارهها، اجزاء يا بلوك هاي سازنده براي بازنمايي دروني معني به شمار ميروند، پردازش اطلاعات در حالت اوليهداراي ويژگيهاي زير ميباشد:
- پيچيدهتر و تلفيقيتر است.
- خودآيند و بيتلاشاست و كمتر حالت تحليلي دارد.
- برانگيخته است يعني وقتي فعال شد به سيستم پردازش اطلاعات حاكم ميشود.
- طرحواره مفهومي – شناختي است.
در افسردگي شيوه فقدان اوليه بر پردازش اطلاعات حاكم ميشود. ممكن است نسبتاً ساده باشد و يك مفهوم ساده را مثل ميزبازنمايي كنند يا اينكه ممكن است پيچيده باشند و براي بازنمايي مفاهيم پيچيدهتر بكار ميروند. طرحوارهها دو ويژگي كلي دارند.
- ساختار طرحواره
- محتواي طرحواره
در ديدگاه شناختي جديد، انواع متفاوتي از طرحوارهها مطرح شده است. اين طرحوارهها با عملكردها يا جنبههاي متفاوت سيستم زيستي ـ رواني ـ اجتماعي طابقت دارند.
ولين نوع طرحوارهها، طرحوارههاي شناختي ـ مفهوميهستند كه براي انتخاب، اندوزش و تفسير اطلاعات لازم و ضروري هستند. اين طرحوارهها نقش اصلي را در شناخت درماني افسردگي و نظريه شناختي بازي ميكنند.
دومين نوع طرحوارهها، طرحوارههاي عاطفي هستند كه ادراك حالتهاي احساسي و تركيبات متفاوت آنها را ميسر ميگردانند. طرحوارههاي عاطفي در راهبردهاي رواني ـ زيستي كه با زنده ماندن ارتباط دارد، نقش عملكردي دارند.
طرحوارههاي فيزيولوژيك سومين نوع از ساختارهاي شناختي هستند كه عملكرد و فرآيندهاي جسمي را بازنمايي ميكنند. اين طرحوارهها محركهاي حسي ـ عمقي را كه از احشاء و ماهيچههاي بدن نشأت ميگيرد، را پردازش ميكنند. ناكارآمدي چنين طرحوارههايي منجر به آسيب رواني واز جمله اختلالات آسيمگيو خود بيمار انگاري ميشود.
چهارمين نوع طرحوارهها، طرحواره رفتاري هستند. اين طرحوارهها نشاندهنده رمزگان ذهني گرايشي و برنامههاي آمادگي براي عمل ميباشند كه به كنشهاي خودآيند و هماهنگ شده بسياري از پاسخهاي حركتي كه در رفتاري بياني پيچيده دخالت دارند، اجازه بروز ميدهند. طرحوارههاي انگيزشي رابطه نزديكي با حيطه رفتاري دارند. اين طرحواره كه به سطوح مختلف فعاليت، جهتبخشي و پاسخدهي ربط دارند در موجود انساني وجود دارند.در ديدگاه شناختي، ساختارهاي معنايي فرد ـ ويژه یا طرحوارهها با بنياد ناكارآمدي شناختي در اختلالات هيجاني به شمار ميروند و اين مفهوم، اساس نظريههاي شناختي در 30 سال اخير به شمار ميرود. با اين وجود، بك اخيراً مفهوم شيوه (سبك) را براي بازنمايي اطلاعات به كار بدره است. شيوه نشانگر يك ساختار وسيعتر، تلفيقيتر و سازمان يافتهتر در بازنمايي معناست. شيوه شامل مجموعهاي اختصاصي از طرحوارههاي شناختي ـ مفهومي، عاطفي، فيزيولوژيكي، رفتاري و انگيزشي است كه براي كنارآمدن با خواستها و برنامههاي موجود در ارگانيزم سازماندهي ميشوند.
مدل زير سيستمهاي شناختي متعامل
تيزدل درباره رابطه بين هيجان و شناخت در اختلالات خلقي (افسردگي) نظريهاي را مطرح كرده است كه به نام نظريه «زيرسيستمهاي شناختي متعامل» معروف است.در اين چارچوب براي هر نوع اطلاعات، ذخيرههاي حافظهاي جداگانه وجود دارد و جمعاً نه زيرسيستم حافظه وجود دارد. پردازش اطلاعات شامل انتقال اطلاعات بين زير سيستمها و گشتاربندي آن از يك رمزگان ذهني به رمزگان ذهني ديگر است. دراين شيوه، برخورد و رمزگان ذهني به دو سطح معنا مربوط ميشوند
- سطح اختصاصيتر
- سطح كليتر
در بازنمايي هاي گزارهاي معمولاً معاني در سطح اختصاصي خود پردازش ميشوند، مانند : «امروز هوا سرد است». معني دراين سطح نسبتاً ساده دريافت ميشود. نظريه باور درباره ارتباط خلق و حافظه را ميتوان در اين سطح از بازنمايي قرار داد. اما تيزدل از بازنماييهاي دلالتي ضمني نيز سخن ميگويد كه نمايانگر سطح كليتر و همگانيتر معاني است. انتقال معاني در اين سطح دشوار است، چون مستقيماً با زبان ارتباطي انطباق ندارند. به نظر ميرسد كه فقط دراين سطح است كه معني با هيجان ارتباط مييابد.
- معاني در سطح دلالتي (ضمني) داراي سه خصوصيت است:
- بازنمايي در اين سطح در عاليترين سطح تجربه وانتزاع صورت ميگيرد.
- سيمايههاي حسي، آهنگ صدا يا پسخوراندهاي درون حسي از بيان چهره و يا برانگيختگي جسمي، به اضافه الگوهاي معاني اختصاصي در آن سهم دارند.
- اطلاعات ضمني بر اثر دخالت مدلهاي طرحوارههاي يا مدلهاي ذهني منتقل ميشوند.
اين مدلها نمايانگر روابط متقابل بين ويژگيهاي كلي تجربه است. اصولاً اطلاعات و دانستهها در مدلهاي طرحوارههايي ضمني (تلويحي) است و نه آشكار (تصريحي). با شنيدن جمله «علي دستش را بريد؛ زهرا دنبال چسب زخم ميگشت» مدلهاي طرحوارهاي «بريدهشدن دست علي» و «خون آمدن از آن» كه در آن مستقيماً به خون اشاره نشده است، با هم تركيب ميشوند. شعر، نمونه عالي تجلي اين نوع اطلاعات ضمني است. وقتي ميخوانيم: «بر لب جوي بنشين و گذر عمر ببين» آب به خودي خود بر اثر اطلاعات افزونهاي در ذهن پيدا ميشود. بنابراين معاني ضمني در سطح عالي را معمولاً نميتوان بوسيله جملههاي معمولي بيان كرد، مگر اينكه در قالب شعر، تمثيل، استعاره، ضربالمثل، طنز و قصه به آن پرداخت.
معاني سطح ضمني در قالب مدل هاي ذهني بازنمايي ميشوند كه خود اين مدل ها يك نقشه دروني از روابط بين جنبههاي مختلف تجارب براي را فراهم ميكنند.
تيزدل با استفاده از استعاره «ذهنيت حاکم» كه از روبرت اورنستاين به عاريت گرفته است، مؤلفههاي اصلي مدل خود را چنين توضيح ميدهد:
- ما يك ذهن نداريم بلكه چند ذهن داريم كه هر كدام از آنها ممكن است براي لحظهاي فعال شوند. اگر اين حالت رخ دهد، ذهنيت حاکم اتفاق افتاده است (يعني يكي از ذهنها در جايگاه فعال قرار گرفته است).
- عقيده پيمانهاي بودن ذهن كه امروزه از سوي دانشمندان دانش شناخت پايه تقريباً پذيرفته شده است، اولينبار از سوي فودورارائه شده است. او معتقد است كه بخشي از ذهن به صورت پيمانه است و هر پيمانه ويژگي ها و خصوصيات خاص خود را دارد و داراي آسيبشناسي مخصوصي ميباشد.
- در اختلالات خلقي فرد به يكي از اين ذهنها ميچسبد و تعامل بين شناخت و هيجان نقش اصلي در تداوم چنين ذهنهايي باز ميكند.
- هدف درمانهاي شناختي ـ رفتاري كمك به مراجع است تا از ذهني كه به آن چسبيدهاند، رهايي پيدا كنند. اثرات بلندمدت چنين درمانهايي به اين نكته بستگي دارد كه به مراجع كمك كند تا در آينده از چسبيدن و گيرافتادن در چنين ذهنهايي اجتناب كند.
نظريه زير سيستمهاي متعامل افسردگي را به انتقال در مدل طرحوارهاي ربط ميدهد. مدل هاي طرحوارهاي ناكارآمد با رابطه بين ارزش شخص با پذيرش از سوي ديگران و موفقيت در كارها مشخص ميشوند. از اين ديدگاه خلق عادي با مدل طرحوارهاي كارآمد همراه است كه در آن ارزش شخص نسبتاً مستقل از ديگران است يا ربطي به ديگران ندارد و ضمناً به موفقيت و شكست در تكاليف نيز مربوط نيست.در اختلالات خلقي فرد به يكي از اين ذهنها ميچسبد. ذهنها در اين ديدگاه به عنوان وقوع اتحاد يا الگوهاي ارتباطي از پردازش زير سيستمها در نظر گرفته ميشوند.
ذهن افسردهساز داراي ويژگيهاي زير است:
- دو زير سيستم شناختي معاني را بررسي ميكنند. معاني سطح بالا از تجارب استخراج ميشوند. ضمناً هيجان نيز از همين سطح معنا بر ميخيزد.
- افسردگي حاصل پردازش مدلهاي طرحوارههاي افسرده سازست.
- اين سيستمها پويا هستند. تداوم افسردگي به پردازش علائم طرحوارههاي افسرده ساز بستگي دارد. اگر اين حالت متوقف شود براي مثال از طريق توجه برگرداني، افسردگي از بين ميرود.
- پيكربندي پردازش براي كاهش افسردگي از طريق كاهش تمايز و اختلاف بين موقعيت فعلي با موقعيت قبلي بكار ميافتد، اما چنين راهبردهاي شناختي براي اين هدف ناكارآمدند. اين راهبردها نه تنها در رسيدن به هدف مزبور شكست ميخورند بلكه با ايجاد اختصاصي منفي در بر هم نهاد مدل طرحوارههاي افسرده ساز نقش دارند. سه جنبه از پردازش در چسبيدن به ذهن افسردهساز نقش دارند:
- دايره پسخوراند بين طرحوارههاي افسرده ساز كه از معاني اختصاصي بوجود ميآيد (دايره شناختي).
- دايره پسخوراند بين مدل طرحوارههاي افسرده ساز با اثرات بدني و حسي عمقي (دايره حسي).
- سومين پديدهاي كه به تداوم افسردگي كمك ميكند امپراطوري يا استعمارگري شناختي است؛ يعني گرايش مدل طرحوارههاي افسرده ساز به پردازش اطلاعات با منابع قبلي.
هسته اصلي نظريه زيرسسيتمهاي شناختي متعامل تفاوت و تمايز بين دو نوع شناخت است. در اين ديدگاه بين «پردازش سرد»و «پردازش داغ» تفاوت وجود دارد. اين تفاوت از سوي نظريه پردازان در قالب كلمات و مفاهيم ديگر نيز مطرح شده است. ويگوتسكي از جمله كساني است كه بين معناو مضمون تفاوتقايل است. خود ويگوتسکي اين تمايز را از پلهان اقتباس نموده است. بنظر وي مضمون كلمه عبارت است از «مجموع رويدادهاي روانشناختي كه به وسيله كلمه درآگاهي برانگيخته ميشوند». مضمون كل پويا، سيال و بغرنجي است كه چندين حوزه را در بر ميگيرد. مرزبندي اين حوزهها متغير است. معنا يكي از حوزههاي مضمون و باثباتترين و دقيقترين آنهاست و كلمه مضمون خود را از متني كه در آن پديدار ميشود، كسب ميكند. اين مضمون در متنهاي مختلف فرق ميكند، ولي معني در سراسر اين تغييرات ثابت باقي ميماند».ويگوتسکي همسو با نگرش روانشناختي خود، به سطح در پردازش معنيشناسي قايل است:
-سطح تعميمي يا مفهومي كه تفكر، تجربه، تحليل، تعاريف دقيق و فرمولبندي علمي را امكانپذير ميسازد. در اين سطح تفكر براساس معني يعني نظام پايداري از تعميمها صورت ميگيرد و كل تجربه سازمانيافتهاش بازنمايي ميشود. اين همان سطحي است كه درك جدا از بافت را عملي ميسازد.
-سطح مضموني كه سطحي است عاطفي، هيجاني، موقعيتي و شخصي كه خارج از بافت و زمينه خود چندان مفهومي ندارد.
اگر معناي مفهومي را انعكاس عيني از نظام روابط و همخوانيها بدانيم كه در ذهن بسياري مشترك است، در واقع مضموم گشتاري است كه در معني صورت ميگيرد و معني را تبديل به يك حالت عاطفي و گرايش ميكند. در اين سطح، پردازش كلمه صرفاً براساس ساختار آن صورت نميگيرد، بلكه فضاي ذهني، نگرشها، پيشداوريها و در كل انگيزه و هدف نيز در آن پردازش اثر ميگذارند.آنچه درباره تفاوت بين معنا و مضمون گفته شد، در جدول زیر نشان داده شده است.
تيزدل با انتقاد به نظريه شبكه تداعي باور، معتقد است كه اين نظريه نميتواند بين «پردازش سرد» و «پردازش داغ»تمايز قايل شود. تيزدل، آنيليود و هاتون ، شپارد و تيزدل ،معتقدند كه اثر خلق بر تفكر تنها در سطح خاصي از بازنمايي شناختي، مطابق با مفاهيم و سازهها و مجموعهاي از مفاهيم رمزگرداني شده و در قالب گزارههايي در حافظه رخدادي اتفاق ميافتد. از اين ديدگاه تفكر منفي يا افسردهساز وابسته به خلق نتيجه حالت افسردگي فعلي است كه تمام مفاهيم و سازههاي منفي مربوط به وقايع قبلي را كه با خلق افسرده همخوان هستند دوباره فعال كرده است.براساس نظريه شبكه تداعي افراد افسرده و يا كساني كه حالت خلق غمگيني به آنها القاء شده باشد بايد سازهها و مفاهيم منفي بيشتري را يادآوري كنند. اما گاهي اوقات يادآوري اين افراد ناهمخوان با خلق است يعني با القاء خلق افسرده يا كساني كه دچار افسردگي شدهاند، مفاهيم و سازههاي مثبتي يادآوري ميكنند. تيزدل و همکاران معتقدند كه اين يادآوري ناهمخوان با خلق در افراد افسرده نتيجه جابجايي در مدلهاي طرحوارههاي ذهني است تا دستيابي به سازهها و مفاهيمي كه در نظريه شبكه تداعي مطرح شده است.
تيزدل همسو با مطرحشدن مباحث فراشناختي در زمينه اختلالات هيجاني، ديدگاه خود را به فراشناخت ربط ميدهد. شپارد و تيزدل تفكر ناكارآمد در اختلال افسردگي اساسي را نوعي نقص در بازبيني فراشناختي ميدانند و به همين جهت تيزدل بين دانش فراشناختي و بينش فراشناختي تمايز قائل شده است. در دانش فراشناختي فرد ميداند كه افكارش لزوماً صحيح نيستند اما در بينش فراشناختي فرد افكار را به عنوان وقايعي در حوزه هشياري تجربه ميكند تا اينكه آنها را بازنمايي مستقيم واقعيت بداند. در همين راستا براي جلوگيري از عود و بازگشت افسردگي و دستيابي افراد افسرده به بينش فراشناختي تيزدل شناخت درماني مبتني بر هوشياري فراگير را به بيماران افسرده آموزش ميدهد.تيزدل اين بحث را به تحليلهاي راكمن ربط ميدهد و معتقد است كه در افسردگي نيز همانند اختلالات اضطرابي براي درمان اثربخش بايد پردازش هيجاني صورت گيرد. پژوهش هانت نيز نشان ميدهد كه پردازش هيجاني شيوهاي موفق براي بهبودي اثر وقايع افسردهساز محسوب ميشود.
منبع
ایل بیگی قلعه نی ،رضا(1391) ،مقایسه طرحواره های ناسازگاراولیه و اختلال شخصیت خودشیفته در بیماران مبتلا به اختلال افسردگی اساسی ،اضطراب فراگیر و افراد بهنجار ،پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی ،دانشگاه محقق اردبیلی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید