نابهنجاری روانی از دیدگاه آدلر

چرا برخی افراد ناسازگاریها را به وجود می آورند ؟ آدلر سه عامل زیر را ذکر کرد که هریک به تنهایی برای کمک به ایجاد نابهنجاری کافی است:

  •  نقایص جسمانی اغراق آمیز
  • سبک زندگی نازپرورده
  • سبک زندگی غفلت شده.

نقایص جسمانی اغراق آمیز 

نقایص جسمانی اغراق آمیز، خواه مادرزادی یا ناشی از صدمه یا بیماری باشند، برای ایجاد ناسازگاری کافی نیستند. آنها باید با احساس های حقارت برجسته همراه باشند. این احساس های ذهنی می توانند به مقدار زیاد توسط بدن ناقص حمایت شده باشند، ولی آنها زاده نیروی خلاق هستند. هر کسی با «نعمت» نقایص جسمانی پا به این دنیا می گذارد، و این نقایص به احساس های حقارت منجر می شوند. افراد مبتلا به نقایص اغراق آمیز، گاهی احساس­های حقارت اغراق آمیز را پرورش می دهند، زیرا نقص خود را به صورت افراطی جبران می­کنند. آنها بیش ازحد به خودشان مشغول می­شوند و ملاحظه دیگران را نمی­کنند. احساس می کنند، انگار در سرزمین دشمن زندگی می کنند، بیشتر از آنکه امید موفقیت داشته باشند از شکست می ترسند، و متقاعد شده اند که مشکلات مهم زندگی را می توان با روش خودخواهانه حل کرد.

سبک زندگی نازپرورده: سبک زندگی نازپرورده محور اغلب روان رنجوریهاست. آدمهای نازپرورده علاقه اجتماعی ناچیزی دارند، اما میل نیرومندی دارند به اینکه رابطه نازپرورده را که با مادرشان داشتند، دایمی کنند. آنها از دیگران انتظار دارند، مراقبشان باشند، از آنها محافظت کنند، و تمام نیازهایشان را برآورده سازند. آنها با دلسردی شدید، دودلی و تردید، حسایت زیاد، ناشکیبایی، و هیجان مفرط، مخصوصاً اضطراب، مشخص می شوند. آنها دنیا را از زوایه شخصی می بینند و معتقدند استحقاق آن را دارند که در همه چیز اول باشند. کودکان نازپروده خیلی مورد محبت واقع نشده اند، بلکه احساس می کنند دوست داشتنی نیستند. آنها به تعبیر خودشان، بیش از حد محافظت شده اند، یکی بالای سرشان بوده است، مهار شده اند، و از مسئولیت ها معاف بوده اند. والدین این افراد با تأمین کردن همه چیز برای آنها و با برخورد کردن به صورتی که انگار قادر به حل کردن مشکلات خودشان نیستند، بی علاقگی خود را نشان داده اند. چون این کودکان احساس می کنند نازپروده هستند، سبک زندگی نازپروده را به وجود می آورند.کودکان نازپروده ممکن است احساس کنند مورد غفلت نیز قرار گرفته اند. چون آنها توسط والدین فداکار محافظت شده اند. وقتی از آنها جدا می شوند به وحشت می افتند. هر وقت که لازم باشد روی پای خودشان بایستند، احساس می کنند مورد بی توجهی و بدرفتاری قرار گرفته اند. این تجربیات به محزن احساس های کودک نازپرورده افزوده می شوند.

سبک زندگی غفلت شده: سومین عامل بیرونی که به ناسازگاری کمک می کند، غفلت است. کودکانی که احساس می کنند مطرود و ناخواسته هستند، از این احساسها، سبک زندگی غفلت شده را به وجود می آورند. غفلت مفهومی نسبی است، هیچ کس احساس نمی کند که کاملاً مورد غفلت قرار گرفته یا کاملاً ناخواسته است. این واقعیت که کودک نوباوگی را پشت سر گذاشته گواه بر این است که یک کسی از او مراقبت کرده و بذر علاقه اجتماعی کاشته شده است. کودکانی که مورد سوء استفاده و بدرفتاری واقع شده اند، علاقه اجتماعی ناچیزی پرورش می دهند و سبک زندگی غفلت شده را به وجود می آورند. آنها اطمینان کمی به خودشان دارند و گرفتاریها را بیش از حد بر آورد می کنند و قادر نیستند برای رفاه عامه تلاش کنند. آنها انتظار دارند جامعه سرد باشد، زیرا افراد عموماً به سردی با آنها برخورد کرده اند. آنها مغرضانه به دیگران می نگرند، آنها جامعه را سرزمین دشمن می دانند، احساس می کنند با دیگران بیگانه هستند، و به موفقیت دیگران شدیداً حسد می ورزند. آنها از تعدادی خصوصیات کودکان نازپرورده برخوردارند، اما عموماً مظنون ترند و به احتمال بیشتر برای دیگران خطرناک هستند.

گرایشهای محافظ

به عقیده آدلر همه نشانه های روان رنجوری برای محافظت از عزت نفس فرد به وجود می آیند، این نشانه ها وظیفه گرایشهای محافظ را بر عهده دارند و از خودانگاره کاذب در برابر بی آبرویی و رسوایی محافظت می کنند و به سبک زندگی روان رنجور تداوم می بخشد. اصطلاح گرایشهای محافظ آدلر به مفهوم مکانیزمهای دفاعی فروید شباهت دارد. آنچه در هر دو مشترک است این است که نشانه ها برای محافظت از خود شکل می گیرند. بهانه تراشی، پرخاشگری و کناره گیری سه گرایش محافظ رایج هشتند. آنها عموماً تدابیر ناهشیار، اما گاهی هشیاری هستند که از سبک زندگی روان رنجور محافظت می کنند و به احساس خودبزرگ بینی خیالی تداوم می بخشند.

بهانه تراشی رایج ترین گرایش محافظ است که معمولاً در قالب، «بله، اما» یا فقط « بله اگر» بیان می شود. افراد در حالت «بله اما» ابتدا آنچه را که مدعی اند دوست دارند انجام دهند، بیان می کنند، بعد بهانه تراشی می کنند. اظهار «فقط اگر» همان بهانه تراشی است، ولی به صورت دیگری ادا می شود. این بهانه تراشی ها از احساس ارزشمندی ضعیف محافظت می کنند و افراد را فریب می دهند که باور کنند از آنچه واقعاً هستند، برترند.

گرایش محافظ دیگر پرخاشگری است. آدلرمعتقد بود افراد روان رنجور برای محافظت از عقده برتری اغراق آمیزشان، یعنی حفاظت کردن از عزت نفس متزلزلشان، به پرخاشگری روی می آورند. محافظت کردن از طریق پرخاشگری می تواند شکل تحقیر، اتهام، یا متهم کردن خود بگیرد. متهم کردن خود برعکس تحقیر است. هر چند هدف هر دوی آنها، برتری شخصی است. افراد روان رنجور با تحقیر کردن دیگران، خودشان را خوب جلوه می دهند. آنها با متهم کردن خود، خویشتن را خوار می شمارند تا از این راه دیگران را آزار دهند و در عین حال، از احساس عزت نفس اغراق آمیزشان  محافظت کنند.

  کناره گیری: گاهی رشد شخصیت به علت گرایش افراد روان رنجور به گریختن از مشکلات متوقف می شود. آدلر این گرایش را کناره گیری یا محافظت از خود از طریق فاصله گیری نامید. افراد روان رنجور با ایجاد فاصله بین خودشان و مشکلات زندگی، به صورت ناهشیار از این مشکلات می گریزند. آدلرچهار روش محافظت از خود از طریق کناره­گیری را مشخص کرد:واپس­روی، بی­تحرکی، تردید و مانع تراشی.

 واپس روی: گرایش به محافظت کردن از هدف خیالی برتری است که ا طریق برگشت روانی به دوره امن تر زندگی صورت می گیرد.

فاصله روانی:می­تواند با بی­تحرکی نیز ایجادشود. این گرایش کناره­گیری به واپس­روی شباهت دارد، اما در مجموع به اندازه آن شدید نیست. افرادی که بی­تحرک می­مانند، صرفاً به هیچ جهتی حرکت نمی کنند؛ بنابراین آنها از تمام مسئولیتها اجتناب می­کنند تا مطمئن شوند با هیچ شکستی مواجه نخواهند شد.

تردید: با بی تحرکی ارتباط نزدیکی دارد برخی افراد وقتی با سایل دشواری روبرو می شوند، تردید به خود راه می دهند یا دودل می شوند. مسامحه آنها سرانجام بهانه به دستشان می دهد: «حالا دیگر خیلی دیر است». آدلر معتقد بود اغلب وسواس ها، تلاش هایی برای اتلاف وقت هستند.

مانع تراشی: ملایمترین گرایش کناره گیری، مانع تراشی است. برخی افراد خانه ای پوشالی می سازند تا نشان دهند، می توانند آن را ویران کنند. آنها با چیره شدن بر این مانع، از عزت نفس و اعتبار خود محافظت می کنند. اگر آنها نتوانند از این مانع بگذرند، همیشه به بهانه تراشی متوسل می شوند. گرایشهای محافظ را همه دارند، اما در صورتی که بیش از حد انعطاف ناپذیر شوند، به رفتارهای روان رنجور و خودشکن می­انجامند. افرادی که زیاد حساس هستند، برای جلوگیری از بی­آبرویی و رسوایی، برای بر طرف کردن احساسهای حقارت اغراق آمیزشان و کسب عزت نفس، گرایشهای محافظ به وجود می آورند. با این حال، گرایشهای محافظ، خودشکن هستند، زیرا هدف خودخواهانه و برتری شخصی آنها اجازه نمی دهند که افراد احساس عزت نفس را کسب کنند. افراد روان رنجور به ندرت متوجه می شوند که اگر دست از خودخواهی بردارند و واقعاً به دیگران علاقمند شوند، عزت نفس آنها بهتر می­تواند محافظت شود.

علاقه اجتماعی

روان‌شناسي فردنگر (اصطلاح آدلر) يك نوع روان‌شناسي بين‌فردي است. چگونگي تعامل افراد روي اين «كره خاكي»  از موضوع‌هاي بسيار مهم موردنظر آدلر است. برتري‌جويي تبادل‌هاي بين‌فردي نتيجة تحول «احساس بودن» بخشي از جامعة بزرگ‌تر است كه آدلر آن را به آلماني جماین چتسگفول يا همان علاقة اجتماعي نام‌گذاري كرده است.زندگی به نظر آدلر بودن نیست بلکه شدن است. زندگی محرک اصلی رفتار بشر هدفها و انتظارات او از آینده است. هدف انسان نیاز به سازگاری با محیط و پاسخ گویی به آن است. طبق تعریفی که آدلر از سلامت روان مطرح نموده است، فرد سالم زندگی خود را با واقع بینی کامل مطرح می نماید تا به هنگام پر شدن با احساس حقارت غیر قابل جبران مواجه نگردد فرد سالم به عقیده آدلر از مفاهیم و اهداف خودش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر نیرنگ و بهانه نیست. او جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده مثبتی با دیگران دارد. آدلر در نظریه اش بر یکپارچگی و تمامیت فرد تاکید داشته است و لذا آن را روان شناسی فردی نامیده است. واژه “فردی” برای تاکید بر کل فرد به کار گرفته شده، همچنان که فروید بر چند زاویه بودن شخصیت و شخصیت متعارض تاکید داشته است. آدلر عقیده داشت با توجه به دموکراسی اجتماعی کودکان باید جزئی از ساختار خانواده باشند و حقوق کودکان با والدین برابر است. به نظر او اهمیت ارتباط بین کودک و جامعه بیشتر از ارتباط بین کودک و والدین است.علاقه اجتماعی از مفاهیم مهم نظریه روان شناسی فردی تلاش فرد برای تکامل است، که آدلر آن را علاقه اجتماعی نامیده است.  به نظر وی علاقه اجتماعی یک موضوع ارثی یا آموخته شده نیست، بلکه بین این دو قرار دارد. البته این مسئله به شرایط سرشتی فرد نیز بستگی دارد، اما تحت تاثیر تربیت می تواند شکوفا شود. برای مثال اگر در اتاقی کودکی رفتار خاصی مانند گریه کردن را آغاز کند، سایر کودکان نیز شروع به گریه کردن می کنند و یا هنگامی که در جمعی شخصی بخندد، سایر افراد نیز لبخند می زنند. اگرچه ما به صورت غریزی می دانیم که چه مسائلی به دیگران صدمه وارد می کند که به ما نیز آسیب می رساند و همچنین به صورت غریزی می دانیم که اگر بین صدمه زدن به دیگران و صدمه زدن به خودمان راهی را انتخاب کنیم، در واقع به دیگران آسیب رسانده ایم. حتی چنانچه به احتمال تعرض بین نیازهای خدمان و دیگران اهمیت ندهیم و با مسائل دردآور دیگران همدلی کنیم، به سرعت این حالت همه جا را فرامی گیرد

منبع

ناد علی پور ،بهشته (1394) ، بررسی اثر راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی(بر اساسِ مدلِ لازاروس) بر میزانِ خودکنترلی و سلامت روان: مدلی برایِ ارتقاء سلامتِ روان بر اساسِ نظریۀ علاقۀ اجتماعیِ آلفرد آدلر،پایان نامه کارشناسی ارشد ،دانشگاه آزاد اسلامی

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0