مولفههاي کيفيت زندگي
يک توافق کلي در بين پژوهشگران وجود دارد که سازه کيفيت زندگي، متشکل از عوامل عيني ؛کارکردهاي جسماني، رواني، اجتماعي و عوامل ذهني ؛بهزيستي ذهني است. عوامل ذهني بيشتر بر رضايت از زندگي تاکيد دارند، درحالي که عوامل عيني بيشتر بر نيازهاي مادي و مشارکت در فعاليتها و روابط بين فردي متمرکز هستند . شاخصهاي عيني، مواردي مانند سطح سواد، سطح در آمد، شرايط کاري، وضعيت تاهل، امنيت، جايگاه اجتماعي و توليد اقتصادي هستند،که هم ميتوانند به طور منفرد و هم به صورت ترکيبي در تعيين کيفيت زندگي مورد تحليل قرار بگيرند. شاخصهاي ذهني، براساس ارزيابي و برداشت در مورد سطح رضايت، شادي واميدواري و نظير اين ها به دست ميآيند. در واقع شاخصهاي عيني در بهترين حالت، فرصتها و امکانات ارتقاي کيفيت زندگي را فراهم ميکنند. ولي به تنهايي، نميتوانند آن را تامين کنند .
بنظر ميرسد بهترين رويکرد در تعريف کيفيت زندگي، يک رويکرد ترتيبي ؛ عوامل عيني و ذهني باشد. براساس اين ديدگاه، کيفيت زندگي براساس کيفيت ارضاء نيازهاي انسان، دربافت فرهنگي و سيستم ارزشي يک جامعه، براساس ارزيابي و برداشت خود فرد تعيين ميشود . سه مولفه اصلي اين رويکرد، نيازهاي انسان، فرصتها و سياستهاي کلان است.
فريش ، معتقد است کيفيت زندگي، به شکل آشکار يا پنهان در نقطهي مقابل کميت قرار ميگيرد. و منظور از آن سالهايي از عمر است که ممکن است عالي، رضايت آميز و لذت بخش باشد. در واقع کيفيت زندگي، مفهومي پويا است. کيفيت زندگي، مستلزم سعي در کم کردن فاصله بين انتظارات و آرزوها و آن چيزي است که واقعاً اتفاق ميافتد. يک زندگي داراي کيفيت، معمولاً به صورت خشنودي، رضايت، شادي، خرسندي و توانايي فايق آمدن برمشکلات بروز ميکند. در واقع کيفيت زندگي به وسيله فرد ارزيابي و توصيف ميشود. کيفيت زندگي مفهومي وسيعتر از سلامتي است . شاخصهاي کيفيت زندگي عبارت است از:
- سلامت روان،
- سلامت بدن،
- زندگي مناسب خانوادگي،
- زندگي مناسب اجتماعي،
- آب و هوا و فضاي مناسب،
- امنيت شغلي،
- دارا بودن آزادي،
- برابری جنسیتی،
- امنيت و ثبات سياسي.
خوارزمي ، عنوان مي کند که کيفيت زندگي بيش از هر چيزي، امري نسبي است و برداشت افراد درباره کيفيت زندگيشان با يکديگر يکسان نيست. کيفيت زندگي عمومي، داراي چهار بخش است :
مهارتهاي فردي :
- فرد در حيطه سلامت خود و استفاده مناسب از زمان و رفتارهاي اجتماعي، تا چه اندازه مخرب عمل مي کند که از طريق استانداردهاي اجتماعي، مورد قضاوت قرار ميگيرد.
- کيفيت محيطي، که از طريق معيارهاي شخصي،از قبيل آب و هوا وکيفيت مسکن مورد قضاوت قرار ميگيرد.
- کيفيت زندگي درک شده، که کاملاً ذهني بوده و منعکس کننده ارزيابي خود فرد از سلامتي را دربرميگيرد. و تعامل مفاهيمي چون افسردگي، وضعيت عواطف مثبت و منفي و رضايت کلي از زندگي است .
از بهزيستي ذهني تا کيفيت زندگي
يکي از نقاط قوت مفهوم بهزيستي ذهني، اين است که به شادي و رضايت اززندگي افراد توجه زيادي نشان مي دهد. اما بايد توجه داشت، که ابعاد بسيار زيادي وجود دارد که مي تواند در ارتباط با شادي و رضايت از زندگي و درکل کيفيت زندگي بررسي شود. مفاهيمي مانند تغذيه سالم، محيط امن و آرام، زندگي سالم و طولاني؛ که همگي از اجزاء کيفيت زندگي عمومي هستند. بنابراين در بررسي مفهوم کيفيت زندگي، بايد همواره نگاهمان به مفاهيم شخصي افراد باشد؛ در مورد اين که چه چيزي براي کيفيت زندگي آنان مفيد است .
در زمينه راهبردهاي ذهني براي کيفيت زندگي، دو عرف متفاوت وجود دارد. لذت گرا و سعادت گرا. لذت گرا بر بزرگ منشي افراد تاکيد ميکند. و به مسايلي همچون آزادي فردي، صيانت نفس، اصلاح نفس توجه دارد. اين عرف خصوصاً با بهزيستي ذهني، در ساختار کيفيت زندگي افراد در ارتباط است.و نقطهي شروعي است براي روان شناسي لذت گرا. اما تئوري سعادتگرا به عقبتر برميگردد، به نظريه ارسطويي و معتقد است ، زندگي نيک يا همان کيفيت زندگي مطلوب، اعتدال فرد و عدل و درک از خود و به فعليت رساندن بالقوهها و توانمنديهاي بشر است. در اين جا بهزيستي، برحسب ميزاني که يک فرد در زندگي در حال پيشرفت است و يا کاملاً کارآمد عمل ميکند، تعريف شده است .
دينر و سو، در اين عرف، تعليمات سنت آکويناس را در زمينه ي اهميت خصلت نيکو و رستگاري فردي را نيز به حساب ميآورند و شجره نامه اين مکتب فکري را تا زمان کنفوسيوس که برتحصيل علم ، دانش و وظايف تاکيد ميکرد، دنبال ميکنند.رايان و دسي ، اظهار ميکنند که مبناي فلسفي رهنمودهاي سعادت گرا , لذت گرايي، جستجو ارزشهاي والا مي باشد. و اشاره ميکنند که رضايت و شادي، همواره با بهزيستي يکسان نبوده و حتي الزاماً با آن رابطه ندارد. واعتقاد دارند همانند درمان مبتني برکيفيت زندگي لذت و خوشي، زماني اتفاق ميافتد که اغلب فعاليتهاي روزانهي فرد با ارزش هاي موثر وي واقعاً مطابقت داشته باشد. و يا به طور کلي اين فعاليتها، کاملاً ذهن آنان را به خود مشغول داشته باشد. نوعي حالت شخصي که به ميزان زيادي، با رشد و پيشرفت شخصي و بالفعل سازي پتانسيلهاي حقيقي شخص مرتبط است. اين نظريات به تئوري گريفن، شباهت فراواني دارد،که برارزش هاي مهم در کيفيت زندگي تاکيد دارد .
کيز و رايف ، ساختاري از بهزيستي ذهني را معرفي ميکنند که به شش جنبه از بالفعل سازي بشر، درچهارچوب يک فرهنگ مشابه، اشاره دارد: استقلال،رشد شخصي،پذيرش خود،هدف زندگي،مهارت، وابستگيهاي مثبت.رايان و دسي ، تئوري خودمختاري؛ آزادي اراده را بسط و توسعه مي دهند، که سعي در مشخص کردن مفهوم به فعليت رساندن خود و چگونگي تحقق آن را دارد. اين تئوري، سه نياز اساسي رواني را مسلم مي دارد: استقلال، توانايي، وابستگي. رايان و دسي ، معتقد هستند، بهزيستي هم داراي جنبههاي لذت گرا، هم جنبههاي سعادت گرا ميباشد وکيفيت زندگي را اين گونه تعريف ميکنند: کيفيت زندگي، درک اشخاص است از موقعيتهايشان در زندگي، در بافت فرهنگ و نظامهاي ارزشمندي که براساس آن زندگي ميکنند و همچنين اهداف، انتظارات، ارزشها ، علايق، سلامت جسماني، وضعيت رواني، ميزان استقلال، روابط اجتماعي، اعتقادات شخصي و خصوصيات مهم محيط اطراف. کيفيت زندگي، به ارزيابي هاي ذهني اطلاق ميشود که در بافت فرهنگي، اجتماعي و زيست محيطي قرار دارد.
منبع
طاهر زاده،طیب(1393)، اثر بخشي ورزش بر میزان عزت نفس ، شادکامي و کيفيت زندگي جوانان ، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید