موقعيت هاي ايجاد آسيب در نوجوانان

محققان موقعيت هاي ايجاد كننده آسيب در كودكان و نوجوانان را در خانواده، پس از انجام و برسي مطالعات به پنج دسته تقسيم كرده اند:

مرگ والدين: در بسياري از كشورهاي توسعه نيافته تولد كودك زندگي مادر را به طور قابل ملاحظه اي در معرض خطر قرار مي دهد. خطر افزايش اختلالات رفتاري و عاطفي همچون افسردگي،اضطراب و كمرويي در كودكاني كه يكي از والدين خود را به علت مرگ از دست داده اند،بسيار زياد است. پترسن و همكاران،در مطالعات خود به اين نتيجه رسده اند كه در انواع مختلف فضاهاي خانوادگي بدون والدين و سرپرست ميزان اختلالات رفتاري و اختلالات روان نژندي ديده مي شود. در واقع اختلالات رفتاري فرزندان با فقدان يا اختلال در سرپرستي خانواده همبستگي دارد. اما در صورتي كه ديگر اعضاي حقيقي خانواده مراقبت از آنها را بر عهده گيرند كمتر احتمال دارد كه اين امر حادث گردد.

بيماري جسمي والدين: هنگامي كه يكي يا هردوي والدين به بيماري مزمن مبتلا شوند، اين امر به اندازه قابل ملاحظه اي بر سطح روابط عاطفي خانواده تاثير مي گذارد كه ممكن است تاثير بسيار زيادي نيز بر زندگي كودك داشته باشد.كووز،در مطالعه اي به اين نتيجه رسيده است كه خانواده هاي كم در آمد نسبت به خانواده هاي داراي درآمد متوسط مشكلات داخلي بيشتري دارند و از نابساماني هاي اجتماعي زيادتري رنج مي برندو به دليل نگراني هاي شديد مالي، رضايت مندي زناشويي كمتري دارند. درآمد ناكافي، احساس ناامني به دنبال دارد و تنش هاي خانوادگي را افزايش مي دهد كه اين تنش ها نيز به نوبه خود نابساماني هاي رواني همچون افسردگي و اضطراب را در كودكان و نوجوانان به همراه مي آورند.

ناهماهنگي در روابط خانوادگي: تعارض و ناهماهنگي در روابط و نزاع و تنش در خانواده، شايد عمده ترين منبع ايجاد استرس در كودكان كشورهاي توسعه يافته باشد. كودكاني كه در چنين شرايطي تربيت مي شوند، براي ابتلا به اختلالات رواني و رفتاري مانند كمرويي،افسردگي و اضطراب مستعدتر هستند. والديني كه نيازهاي عاطفي يكديگر را برآورده نمي كنند و در زندگي زناشويي دچار تعارض هستند، با كودكان خود به تندي برخود مي كنند  و گاهي اوقات براي مراقبت از فرزندان خود به روش هاي نامناسبي متوسل مي شوند. پارك و بوريل، معتقدند كه خشنودي از رابطه زناشويي تاثير زيادي بر سلامت رواني و رشد شخصيت زوج ها و فرزندان آن ها دارد. از نظر ايشان، بسياري از مطالعات، ارتباط ميان تعارض هاي زناشويي با اختلال در كيفيت ارتباطات بين فردي كودكان را مورد تاييد قرار مي دهند.

رايان و آدامز،  نيز در پژوهشي به اين نتيجه رسيدند كه كاهش تفاهم زناشويي و افزايش تعارض ها و فشارهاي خانوادگي منجر به اختلالات رفتاري از قبيل اضطراب، افسردگي و كمرويي در فرزندان مي شود و رفتارهاي رشد يافته اجتماعي را در آنان كاهش مي دهد. كيام و اسميت،نيز با مطالعه تفاهم زناشويي والدين بر رفتارهاي روان شناختي دختران و پسران10 تا 12 ساله به اين نتيجه دست يافتند كه كاهش رضايت از زندگي زناشويي والدين، پرخاشگري، افسردگي، اضطراب و كمرويي را در كودكان آنان افزايش مي دهد.

طبق ديدگاه سيستمي آسيب شناسي خانواده، براي فهميدن رفتار يكي از اعضاي خانواده بايد رفتارهاي مكمل اعضاي ديگر خانواده را نيز ارزيابي نمود. زيرا هريك از آنها بر ديگري اثر مي گذارندواين اثرها گاه متقابل و گاه چند سويه است . اين بدان معني است كه پدر به گونه غيرمستقيم (يا مستقيم) يا در ارتباطات مادر-فرزند ميانجي گري نموده يا تغيير ايجاد مي كند و به همين ترتيب مادر نيز بر روابط پدر-فرزند به طور مستقيم يا غير مستقيم تاثير كمي و كيفي مي گذارد و مجموعه اين ارتباطات در نحوه شكل گيري شخصيت فرد در خانواده و فرايند اجتماعي شدن وي تاثير مي گذارد. به عبارت ديگر فضاي عاطفي خانواده، مجموعه اي از اشكال مختلف روابط و تبادل هاي رواني-عاطفي است كه بين اعضاي خانواده وجود دارد. وجود يك جو پذيرا از سوي والدين تاثير متفاوتي در رشد اجتماعي و شخصيت فرد بويژه در دوره كودكي و نوجواني برجاي مي گذارد.

محمديان،در مطالعه خود تحت عنوان: بررسي رابطه مشكلات خانوادگي والدين با مشكلات خانوادگي فرزندان آنان؛ پس از ازدواج نظير كمرويي، اضطراب، افسردگي، به اين نتيجه دست يافت که ميان مشكلات عاطفي، رواني، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي خانوادگی والدين با مشكلات خانوادگي فرزندان رابطه وجود دارد.بيماري رواني هريك از والدين با ميزان بالاي مشكلات عاطفي از قبيل كمرويي، افسردگي، اضطراب در فرزندان ارتباط دارد. برخي از كودكان و نوجوانان با وجود زندگي با والدين سالم؛از لحاظ جسمي و رواني كه روابط زناشويي رضايت بخش دارند، به دليل تربيت نادرست و شيوه هاي نادرست تربيتي توسط والدين، در معرض خطر قرار دارند.

در  برخي موارد اين وضعيت از فشارهاي اجتماعي-اقتصادي خاصي ناشي مي شود كه بر والدين وارد مي آيد. ممكن است والدين با بروز اختلال در انجام وظايف والديني و فرزندپروري، و نه خود بيماري رواني، نسبت به بيكاري، مضيقه مالي، وضعيت مسكن، شعل نامناسب و تحصيلات پايين واكنش منفي نسبت به فرزندشان نشان دهند. نداشتن تجربه نيز ممكن است موجب انجام نامناسب وظايف والديني در قبال فرزندان شود كه اين امر به نوبه خود منجربه مشكلات عاطفي در آنان همچون اضطراب، افسردگي وكمرويي مي شود. بسياري از والدين كه در خانواده هاي منزوي و كم فرزند تربيت شده اند، ممكن است تجربه كمي در تربيت فرزند كسب كرده باشند و اين در حالي است كه قبل از ازدواج، كمتر به آماده سازي براي دوران والديني اهميت داده مي شود.

اعمال مسامحه جسمي يا رواني والدين در مورد كودكان، موجب احساس ناخواسته بودن و بي ارزشي در آنها مي شود. اين احساس ها در مواجهه با موارد اضطراب هاي زندگي، موجب بروز اضطراب، افسردگي و كمرويي مي شود. گاهي اين محروميت به شكل سردي و توجيه عقلي در نگرش والدين تظاهر مي كند كه علي رغم تامين مراقبت ظاهري از ابراز محبت گرم و پربار مضايقه مي كنند.

از طرفي وقتي پدر و مادر راه رشد استقلال در اعتماد به نفس را از طريق سرپرستي و كنترل افراطي مي بندند و در مورد وضعيت كودك دلشوره مداوم از خود نشان مي دهند، فرزند آنها در كسب مهارت هاي رفتار سازشي براي مواجهه با پستي و بلندي هاي زندگي دچار تعلل شده و مضطرب مي شود. رفتار تعصب آميز در برقراري اصول مطلق و دقيق با معيارها و خواسته هاي فاقد انعطاف والدين كه براي تحت سلطه در آوردن كامل فرزندان صورت مي گيرد، مي تواند كمرويي و اضطراب را درآنها ايجاد كند. اين اضطراب و كمرويي، از افكار خصمانه و پرخاشگرانه اي ناشي مي شود كه بطور پنهان در كودكي كه به ظاهر مطيع است، پروش يافته است .

نوجواني:

روانشناسي تحولي نشان داده است كه در چرخه تحول رواني آدمي، حوزه مهمي وجود دارد كه ميان دوره كودكي و دوره بزرگسالي قرار مي گيرد. نوجواني معرف دوره تغيير عميقي است كه كودكي را از بزرگسالي جدا مي كند. اين دوره واقعا به منزله دگرگون شدن است. نوجوان دائما در تغيير است و حتي خود وي نيز با مشكل بزرگ وضع و موقع خويش روبه رو است. اما اگر نوجواني در وهله اول دگرگون شدن و تغيير يافتن است، در عين حال دوره شكل گيري و مجهز شدن براي مواجه با مسائل زندگي نيز هست. مسائلي كه در زندگي روزمره و در اجتماع بزرگسالان مطرح مي شوند و وي بايد در مقابل آنها موضع مشخصي بگيرد. پس مهمترين پديده نوجواني مجهز شدن و متحول شدن شخصيت فرد است كه فراهم آوردن شرايط آن تحت اشكال مختلف در اعمال و رفتار نوجوان جلوه گر مي شود.

نوجواني به سال هايي اطلاق مي گردد كه كودكي را به بزرگسالي وصل مي كند. شروع نوجواني با تغييرات بدني همزمان مي شود و در نتيجه رديابي آن آسان تر است، در حايكه پايان آن برحسب شكل گيري ساخت هاي عقلي و تغييرات عاطفي و اجتماعي، نوساني تر در نظر گرفته شده است. به همين دليل، براي كساني كه به ضابطه هاي ظاهري تكيه كرده اند، شروع نوجواني را زيست شناختي و پايان آن را فرهنگي دانسته اند.به همين دليل ميان روانشناسان از نظر طول دوره نوجواني اتفاق نظر وجود ندارد. معذالك عموما اين امر مورد قبول است كه در جوامعي كه ساختمان خانوادگي از نوع غربي است ميان ده، دوازده تا هجده سالگي است.لازم به ذكراست كه در برخي جوامع صنعتي، در مقايسه با جوامع غيرصنعتي دوره نوجواني را طولاني تر و حتي تا بيست و يك سالگي نيز در نظر گرفته اند.

اگرچه امروزه وجود دوره نوجواني مورد قبول همگاني است ولي در تبيين و شرح وقايع و تغييرات رواني و جسماني كه در اين دوره رخ مي دهد نظريه هاي مختلفي وجود داردكه در ميان آنها همگرايي چنداني نمي توان يافت . برخي اين دوره را همراه با طوفان و فشار دانسته و به آن عنوان تولد دوباره داده اندوبرخي وقايع اين دوره را وابسته به فرهنگ دانسته اندو اين دوران را بدون تنش و هياهو و جنجال توصيف نموده اند. اريكسون، نياز اين دوره را همانند دوره هاي ديگر زندگي دربرگيرنده بحران هويت بهنجار مي داند و وضعيت رواني نوجوان را تابع چگونگي حل شدن بحران هاي موجود در دوره هاي قبلي و چگونگي مواجهه با بحران در اين دوره مي داند. اما آنچه در مجموع قابل استنباط و استنتاج است اينكه وجود ديدگاه هاي نظري متنوع در اين باره حاكي از اهميت اين دوره در نظر دانشمندان علوم انساني است.

قبل از دهه 1980 روانشناسان با نظريه پردازي در طي ساليان كوشيده اند كه استرس و منابع ايجاد كننده آن را در اين دوره توصيف و تبيين نمايند. موضوعات اساسي كه در راس اكثر مطالعات انجام شده بر روي گروه هاي نوجوان  قرار داشته، مطالعه تاثير خانواده بر وضعيت رواني اين گروه ها بوده است. نكته قابل توجه در بسياري از متون نظري و عملي مربوط به اين حيطه است كه شرايط نامناسب عاطفي و تنش زاي محيط اجتماعي و خانواده اهميت به سزايي دارد. هيچ جامعه اي نمي تواند ادعاي سلامت كند، مگر آنكه از خانواده هايي سالم برخوردار باشد. بي هيچ شبهه اي مي توان گفت كه هيچ يك از آسيب هاسي اجتماعي فارغ از تاثير خانواده پديد نمي آيدو اگر محيط خانواده محيط سالم و سازنده اي براي اعضا و فرزندان باشد و نيازهاي جسمي و رواني آنها را برآورده كند، از سرچشمه طبيعي كمك سيراب مي شوند و كمتر ممكن است به نهادهاي درماني خارج از خانواده احتياج پيدا كنند.

منبع

اخوان راد،شیوا(1389)، عملکرد خانواده با ویژگی های روانشناختی و كمرويي نوجوانان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی-خانواده درمانی، دانشگاه علم و فرهنگ

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0