موانع ‌ ‌‌‌فـرهنگی‌ فراروی تولید

با گذشت سـه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و با توجه به این‌که پروژه انقلاب فرهنگی در‌ سال‌های‌ نخستین پس از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز گردید، همچنان جامعه علمی ما، مبتلا به ضعف‌ها و کاستی‌های بنیادینی در عرصه تولید علوم انسانی است؛تا آن‌جا که می‌توان گـفت بـه جز برخی تلاش‌های علمی انفرادی اما‌ عمیق(از‌ سوی برخی نخبگان برجسته حوزوی)، هیچ‌گونه ره­آورد موفق و قابل اعتنایی در میان نیست. بنابراین، می‌باید یک سلسله موانع فراروی تولید علوم انسانی اسلامی در جامعه علمی ما وجود داشته باشند که نقش بـازدارنده ایـفا کرده‌اند. محتمل‌ است‌ که این عوامل متعلق به زمینه‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی، علمی و… باشند، اما در این یادداشت کوتاه، نگارنده تنها به موانع فرهنگی می‌پردازد؛ یعنی آن گروه از موانع که معطوف به فرهنگ حاکم بر جامعه علمی و نخبگان‌ علمی‌ مـا‌ هستند.

آموزش مـحوری به جای پژوهش‌ محوری

فرهنگ دانشگاهی‌ و علمی ما گرایش شدیدی به «آموزش» دارد، به صورتی که یا جایی برای «پژوهش» نیست،یا حد اکثر، پژوهش در حاشیه آموزش قرار دارد. در این نوع نظام آموزشی، آن‌چه‌ اصالت‌ دارد‌ و معیار و ملاک عالم بودن انگاشته می‌شود، میزان مـحفوظات‌ عـلمی‌ و مـکتوبات برخاسته از آنهاست. در نتیجه، حتی در نوشته‌ها نیز، اثری از خـلاقیت و نـوآوری عـلمی به چشم نمی‌خورد، بلکه این نوشته‌ها، تکرار همان محفوظات به‌ شمار‌ می‌آیند. جامعه علمی‌ آن‌گاه پیش می‌رود که در آن، سخن نو و خلاقانه، واجد ارزش و اعتبار افزون‌تر از میزان معلومات و مـحفوظات باشد.

پژوهش‌های سـطحی بـه جای پژوهش‌های بنیادی

پژوهش‌هایی نیز که در جامعه علمی‌ انجام‌ مـی‌گیرند، غالبا‌ مـعطوف به مطالعات سطحی، کاربردی و موردی هستند و قادر نیستند به پرسش‌های‌ بنیادی‌ و زیربنایی هر رشته علمی، پاسخ بدهند. حتی در سطوح عالی نظام دانشگاهی، علاقه و تـمایل انـدکی بـه انجام پژوهش‌های‌ بنیادی‌ و عمیق وجود دارد. شاید یکی از دلایل این واقعیت، ناتوانی و عـجز نخبگان علمی از پاسخ‌دهی‌ به «پرسش‌های‌ اساسی‌ و بنیادی» باشد. اما به‌هر حال، تولید علوم انسانی در چارچوب یک سنت علمی نو پدید، محتاج پرداختن بلندمدت و شجاعانه‌ به‌ مبانی و مبادی‌ هـر رشـته عـلمی است.

خودباختگی علمی به جای شهامت علمی

بخش وسیعی از جامعه علمی و فرهنگی‌ ما، از دوران مشروطیت تـاکنون، همواره مـبتلا به یک «هراس جمعی» از تمدن غرب بوده است.آنها با دیدن‌ پیشرفت‌های شگرف‌ تکنولوژیک‌ و علمی غرب، دچار احساس حقارت و سـرخوردگی شـدید شـده‌اند و راه‌هایی از این موقعیت روانی و فرهنگی‌ رنج‌آور را، «فرنگی‌مآبی و غرب­زدگی تام» انگاشته‌اند.از نظر آنها، گویا اساسا جـامعه عـلمی مـا به صورت تکوینی‌ و غیرارادی، فاقد‌ توان تولید علم است و در بهترین حالت، تنها باید شاگردی مطیع برای متفکران غـربی بـاشد. این نـوع‌ واکنش‌ روان‌شناختی منفعلانه در برابر دستاوردهای علمی غرب، همچنان بر محافل علمی ما سایه افکنده‌ و درذهنیت‌ جـمعی مـا رسوب کرده است. به عنوان مصداقی ساده، در محافل علمی ما تحقیقی که فاقد مـرجع‌ لاتـین‌ بـاشد، اعتبارچندانی‌ ندارد؛ زیرا ترجمه و تقلید از غرب، یک سنت علمی مقبول در جامعه علمی ماست.

مدرک‌گرایی به‌ جای علم‌گرایی

در جامعه ما، مدرک علمی بـه پیـش‌نیازی برای کسب مدارج اجتماعی و مراتب شغلی تبدیل شده است. از این­رو، تمایل به تحصیلات‌ عالیه حتی‌ در میان کسانی که هـیچ­گونه عـلاقه‌ای بـه علم ندارند به صورت روزافزون، گسترش یافته است. درواقع، مدرک‌گرایی‌ به‌ یکی از آسیب‌های جدی مراکز علمی تبدیل شده‌ است. اگر‌ اکنون‌ اهـتمام جـدی وسرمایه‌گذاری تأمل ‌برانگیز در زمینه تحصیلات‌ علمی‌ صورت می‌پذیرد، نه به سبب واقف شدن افکار عـمومی بـه «ارزش ومـنزلت علم» است، بلکه به دلیل بهره‌گیری‌ از‌ مدارک علمی در راستای کسب مراتب‌ شغلی‌ و اجتماعی‌ است.

 اهمال‌کاری به‌ جای پرکاری

علم از رهگذر جـدیت و تـلاش‌ مـستمر تولید می‌شود، نه سستی و اهمال. در علوم انسانی، افرادی قادر به تولید علم خواهند شد‌ که‌ اهـل تـفکر و تدقیق فراوان و پرخوانی باشند. حال آن‌که، سیر مطالعاتی‌ بسیاری‌ از افراد، پس از کسب مدارج علمی، تقریبا‌ متوقف‌ می‌شود و تنها به بازخوانی مطالعات پیـشین مـحدود می‌گردد. متفکران و نظریه‌پردازان بزرگ، با «تلاش و کندوکاو علمی‌ نفس‌گیر‌ در طول دهه­های پی‌درپی» توانسته‌اند سخن‌ نو‌ و بدیع بـه عـرصه‌ علم آورند.

تحرک علمی منقطع از گذشته‌ به‌ جای تحرک عـلمی مبتنی‌ بر گذشته

در جـهان غـرب، علم یک شبه متولد نگردید. مطالعه تاریخ علم در رشته‌های مـختلف‌ و بـه‌ویژه در علوم انسانی نشان می‌دهد که‌ متفکران‌ و نظریه‌پردازان‌ غربی‌ هر یک حلقه‌ای‌ از یک «زنجیره به هم‌ متصل و یـکپارچه» را تـشکیل می‌داده‌اند.هر متفکری، وام‌دار ده­ها متفکر پیش از خـودبوده و بـا تکیه بـر فـرآورده‌های‌ عـلمی‌ آنان، توانسته به  این نظریه دست یابد. برخلاف ایـن، در‌ جـامعه‌ علمی‌ ما‌ تحرک‌ها‌ و تلاش‌های علمی، بریده از «میراث‌ علمی‌ به‌جا مانده ازگذشته» است و تنها ریـشه در تـلاش‌های انفرادی متعلق به زمان حال دارد. در غرب، همچنان دربـاره تفکر‌ متفکرانی که دو سده پیـشین، تأملات مـتعدد علمی در قالب‌ کتاب‌ و رساله‌ صـورت‌ مـی‌پذیرد، ولی‌ ما‌ به سراغ افکار و نظریه‌های متفکران حتی چند دهه گذشته خود نرفته و سعی نـمی‌کنیم با نـشستن بر شانه‌های بلند آنها، به افـق وسـیع‌تری دسـت یابیم. گذشتگان، حداقل بخشی از مـسیر را‌ طـی کرده‌اند، از این‌رو، ما نباید از«نقطه صـفر» آغاز کـنیم و خود را بی‌نیاز از جست‌وجوی «ادبیات بومی علم» بنگاریم.

مطالعات تـک رشته‌ای به جای مـطالعات میان رشته‌ای

علوم انسانی ذاتا آن‌چنان‌اند که نیازمند مطالعات میان­رشته‌ای هستند؛ یعنی با تکیه بر پژوهش‌های درون‌ رشـته‌ای نمی‌توان انتظار پدید آمدن امـکان نـظریه‌پردازی و تـولید عـلم انسانی را داشـت. مطالعه حیات علمی بـزرگان و انـگاره‌آفرینان علوم انسانی در اسلام و غرب‌ نیز، نشانگر همین واقعیت است. اما اکنون نخبگان‌ علمی‌ ما دچار تمرکزگرایی و انحصارطلبی شده و فاقد حـد اقـل‌های لازم از نـوع مطالعات میان رشته‌ای هستند. این مسئله آن‌گاه اهمیت و ضرورت خـود را بـیشتر آشـکار می‌سازد‌ کـه‌ تـوجه کـنیم تولید علوم‌ انسانی‌ اسلامی علاوه بر تحقیق در «علوم انسانی متداول و موجود»، نیازمند «مطالعات اسلامی عمیق و سنجیده» نیز هست. در نتیجه، از عالمان «تک ساحتی» و «فاقد وسعت علمی» نمی‌توان انتظار تولید علوم انسانی اسلامی را داشت.

منبع

 امیریان، فرشید (1394)، رابطه بین ظرفیت های جذب، نوآوری و موانع فرهنگی، پایان نامه کارشناسی ارشد، مدیریت بازرگانی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0