مفهوم شخصيت و رويکردهاي مختلف مطالعه آن
تعريف شخصيت
شخصيت را شايد بتوان اساسي ترين موضوع علم روانشناسي دانست، زيرا محور اساسي بحث در زمينه هايي مانند يادگيري، انگيزه، ادراک تفکر، عواطف، احساسات، هوش و مواردي از اين قبيل است. به عبارتي، موارد فوق الذکر اجزاي تشکيل دهنده شخصيت به حساب ميآيند .از نظر ريشه اي گفته شده است که کلمه شخصيت که برابر معادل کلمه personality انگليسي و pesonalite فرانسه است در حقيقت از ريشه لاتين persona گرفته شده که به معني نقاب يا ماسکي بود که در يونان قديم بازيگران تئاتر به چهره خود ميگذاشتند تا وجه تمييز آنها از ديگران باشند .در حال حاضر تعريف واحدي از شخصيت که مورد توافق همه روانشناسان باشد، وجود ندارد. ديدگاهي که هر يک از روانشناسان از ماهيت انسان دارند، تعريف آنها را از شخصيت تحت تاثير قرار داده است .
برخي از روانشناسان شخصيت، جنبههاي بيوشيميايي و فيزيولوژيکي کنش انسان را مطالعه ميکنند و از روشهاي مناسب براي پژوهش در اين زمينه سود ميجويند، گروهي ديگر به افراد در رفتار آنها توجه ميکنند، بعضي ديگر شخصيت را با توجه به ويژگي هايي چون فرآيندهاي ناهشيار تعريف ميکنند که به طور مستقيم قابل مشاهده نيست و بايد از رفتار استنباط شود و سرانجام بعضي از روانشناسان، شخصيت را تنها از طريق ارتباطهاي متقابل افراد با يکديگر و نقشهایي که در جامعه بازي ميکنند تعريف کرده اند. بنابراين دامنه تعاريف ارائه شده از شخصيت از فرآيندهاي دروني ارگانيسم تا رفتار مشهود ناشي از تعامل افراد، در نوسان است .
با توجه به اين نظريهها تعجب آور نيست که هال و ليندزي ، در سال 1978 در کتاب جامعشان به نام نظريههاي شخصيت به اين مطللب اشاره کردهاند که تعريف کامل و جامعي از شخصيت که عموميت داشته و مورد قبول همگان باشد وجود ندارد .ربر، در فرهنگ روانشناسي خود، شخصيت را چنان در برابر تعريف شدن مقاوم و از نظر کاربرد چنان گسترده ميداند، که عقيده دارد نمي توان يک عبارت ساده و منسجم درباره آن بيان کرد. ربر ، معتقد است که به جاي تکرار بيهوده گفتههاي بعضي از صاحب نظران در زمينه متعدد بودن تعريف شخصيت ؛ مثلا آلپورت، در سال 1927 توانست تقريبا 50 تعريف مختلف از شخصيت را در کارهاي محققان ديگر نقل کند، بهتر است آن را برحسب ديدگاه نظريههاي مختلف شخصيت مشخص کنيم .
رويکردهاي مختلف به مطالعه شخصيت:
در اینجا برای آشنایی با دیدگاه رویکردهای مختلف روانشناسی به شخصیت، به اختصار به توضیح در این مورد می پردازیم:
رويکرد روانکاوي:
اولين رويکرد به مطالعه شخصيت، روانکاوي، آفرينش زيگموند فرويد ، که کار خود را در سالهاي نزديک به قرن نوزدهم آغاز کرد، است. تدوينهاي فرويد، به قدري با نفوذ ماند که مقدار زيادي از نظريه شخصيت او و رويکرد بي نظير وي به روان درماني، تا به امروز با نفوذ مانده است. تقريبا هر نظریه شخصيتي که در سالهاي پس از کار فرويد ساخته شده به موضع وي مديون است، چرا که يا از بنا نهاده شدن بر موضع او يا مخالفت با آن ناشي شده است. مفاهيم مهم نظريه فرويد ناهشيار، جنبههاي مختلف انسان مانند نهاد ، خود و فراخود است که به طور کلي با سائقها ، واقعيت و اخلاقيات متناظر است. در اين نظريه، فرد بعنوان يک نظام انرژي تلقي ميشود و منبع انرژي، مبناي غرايز مرگ و زندگي يا غرايز جنسي و پرخاشگري را تشکيل ميدهد .
رویکرد نوروانکاوی
آلفرد آدلر:
از نخستين روانکاواني که از فرويد، جدا شد و تفکر خاص خود را بوجود آورد، آدلر بود. آدلر، مکتب روانشناسي فردي را بنيانگذاري کرد. او ابتدا به ضعفهاي بدني توجه داشت. اما به تدريج به احساس حقارت و مکانيسمهاي دفاعي براي پنهان کردن یا کاهش اين احساسات دردناک علاقه مند شد. به نظر آدلر، چگونگي تلاش فرد براي کنار آمدن با احساساتي از اين نوع، بخشي از روش زندگي وي ميشود. يعني به صورت يک جنبه از کارکردهاي شخصيتي او در ميآيد .
وي ابتدا از ميل به قدرت به عنوان نشانه اي از تلاشهاي ارگانيسم براي سازگار شدن با احساس درماندگي حاصل از تجارب کودکي سخن ميراند. اين اصرار تدريجا به تاکيد براي تلاش براي برتري تبديل ميشود. تلاش براي برتري در فرد سالم ميتواند بصورت حس اجتماعي و همکاري و همچنين به صورت جرات و رقابت بيان شود. علاقه اجتماعي از ابتدا در افراد وجود دارد. همچنین به ترتيب تولد فرزندان توجه داشت که چگونه ميتواند بر رشد اجتماعي آنها و شخصیتشان موثر باشد .
کارل یونگ :
یونگ ، در سال 1914 از فرويد ، جدا شده و مکتب فکري خود را با نام روانشناسي تحليلي بنیان گذاشت. يونگ مانند آدلر، از تاکيد بيش از حد بر غريزه جنسي نگران بود و به جاي آن ليبیدو ، را به عنوان انرژي تعميم يافته زندگي تلقي کرد. در حاليکه جنسيت بخشي از اين انرژي اصلي است، ليبيدو ، شامل تلاش هايي براي کسب لذت و خلاقيت است .يونگ ، تاکيد فرويد ، بر ناهشيار را ميپذيرد، ولي مفهوم ناهشيار جمعي را بدان ميافزايد. اين ناهشيار بخشي از ميراث انسان و حلقه ي زنجيره اي است که ما را با مليونها سال تجربه ی گذشته پيوند ميدهد.
يکي از بخشهاي عمده ناهشيار جمعي، تصورات يا نمادهاي جهان شمولي است که به کهن الگو معروف است. کهن الگو یا طرحهاي اوليه، مانند طرح مادر، روياها، اسطورهها در بعضي افکار افراد روان پريش ديده شده اند. جنبه ديگر نظريه يونگ تاکيد او بر اين نکته است که چگونه افراد با نيروهاي مخالف درون خود منازعه ميکنند . بين ابعاد زنانه و مردانه مانند دوگانگي وجود دارد. هر مرد، جنبه زنانه اي (آنيما) را داراست و هر زن جنبه مردانه اي (آنيمس) را در شخصيت خود حفظ ميکند. تقابل ديگر در نظريه يونگ بين درونگرايي و برونگرايي است. هر کسي در اصل به يکي از اين دو طريق با جهان ارتباط برقرار ميکند، گر چه جهت ديگر نيز هميشه براي فرد باقي ميماند .
رويکرد انسانگرايي :
رويکرد انسانگرايي در شخصيت، بر فضايل و آرزوهاي انسان، اراده آزاد آگاهانه و شکوفايي تواناييهاي بالقوه شخص تاکيد ميورزد. اين رويکرد، تصويري زيبا و خوش بينانه از ماهيت انسان به دست ميدهد و مردم را به عنوان موجوداتي فعال و خلاق ترسيم ميکند که بر خود شکوفايي، رشد و پيشرفت توجه دارند. به اعتقاد روان شناسان انسان گرا، بايد فضايل و نقاط قوت انسان را مطالعه و اصول بهداشت رواني را تجزيه و تحليل کنيم .
آبراهام مزلو :
مزلو، بنيانگذار و پدر معنوي جنبش انسانگرايي در روانشناسي تلقي ميشود. نظريه شخصيت مزلو از افراد داراي اختلالهاي هيجاني سرچشمه نمي گيرد، بلکه نشات گرفته از سالمترين شخصيت هاست. در نتيجه ی سالها مطالعه چنين مرداني، نظريه شخصيت خاصي تکوين يافته است، که به آساني ميتواند نظريه انگيزش خوانده شود، زيرا انگيزش است که محور پايه رويکرد اوست. مزلو اعتقاد داشت که طبيعت فطري ما و منشي که با آن به دنيا ميآييم، اساسا خوب، پاک و مهربان است. اما وجود شر را در جهان انکار نمي کرد. اما شر و تبهکاري بخش ذاتي ماهيت انسان نيست، بلکه چيزهايي هستند که به وسيله يک محيط نامناسب و ناکافي بر ما تحميل ميشوند .نظريه مزلو ، درباره انگيزش در بطن رويکرد او نسبت به فهم شخصيت قرار دارد. در سلسله مراتب نيازهاي مزلو، نيازهايي که در پلههاي پايينتر نردبان انگيزشي هستند بايد قبل از آنهايي که در پلههاي بالاي نردبان هستند، ارضا شوند .
کارل راجرز:
نظريه شخصيت راجرز، در پرتو تجربههاي وي با بيماران يا درمانجويان صورت بندي شده است. راجرز، معقتد بود که مردم اساسا موجودات منطقي هستند که بوسيله درک آگاهانه از خويشتنهاي خود و جهان تجربي خود کنترل ميشوند. تاکيد راجرز بر هشياري و حال بود. در نظريه راجرز کاهش سائق نقشي در رفتار ندارد و به جاي آن، خود شکوفايي را به عنوان انگيزه اصلي مطرح ميکند .
راجرز، اعتقاد داشت انسان به توجه مثبت نياز دارد. توجه مثبت عبارتست از نياز به پذيرش، محبت و تاييد از جانب ديگران، مخصوصا از جانب مادر در مدت کودکی. توجه مثبت مشروط عبارتست از اينکه تنها در آن شرايطي فرزندان قابل قبول هستند که با نگرش ها و افکار والدین همخوانی داشته باشند. يکي ديگر از جنبههاي مهم نظريه راجرز، پژوهشهايش در مورد افراد خود شکوفا يا شخص کامل بود .
رويکرد شناختي:
رويکرد شناختي در شخصيت بر اين امر تاکيد دارد که مردم خود و محيط اطرافشان را چگونه ميشناسند؟ چگونه درک ميکنند؟ چگونه ياد ميگيرند و فکر ميکنند؟ به طور کلي اين رويکرد بر فرايندهاي ذهني و چگونگي تفکر تمرکز دارد و نيازها، سائقها و هيجانها را به صورت فعاليتهاي مجزاي شخصيت ارزيابي نمي کند بلکه آن ها را جنبههایي از شخصيت ميداند که تحت تاثير و کنترل فرآيندهاي شناختي است، می داند. اما آنچه که اين نظريه پردازان را از کلي بعنوان يکي از سردمداران رويکرد شناختي به شخصيت متمايز ميسازد اين است که جورج کلي تمام جنبههاي شخصيت را در قالب فرآيندهاي شناختي شرح ميدهد .
نظريههاي عاملي شخصيت:
اساس نظريههاي عاملي شخصيت، صفت است و منظور از آن آمادگي کلي انسان در رفتار به سبکي خاص ميباشد. بطور کلي تعريف ويژگيهاي عمومي شخصيت در زندگي روزمره، به صفاتي پايدار در خلال زمان باز ميگردد که از موقعيتي به موقعيت دیگر تغيير چنداني نکرده و به ماهيت وجودي فرد اشاره دارد. به طور عام، رفتار ما تحت تاثير ويژگيها و تواناييهاي شناختي و هيجاني قرار دارد. براي پيش بيني رفتار، بايد چنين ويژگي هايي به طور دقيق مورد بررسي قرار گيرند .
مروري بر تاريخ روانشناسي، بحث و اختلاف نظرهاي بسياري را در زمينه ی شخصیت نشان ميدهند. در ابتداي قرن بيستم فرويد بر تجارب پنج سال اول عمر انسان به عنوان پايه گذار ويژگيهاي شخصيتي پس از آن تاکيد دارد، در حاليکه پيشگامان نظريه شخصيتي وجود گرا و انسانگرا خلاف اين فکر ميکنند. اين فرآيند با انقلاب سومي در حوزه شخصيت شناسي روبه رشد است. در واقع نظريه عاملي شخصيت به اهميت تاثير فرآيند رشد، شرايط متفاوت محيطي در توسعه و رشد ويژگيهاي فردي و انگيزشها و نيازهاي روزمره براي بروز ويژگيهاي شخصيتي تاکيد دارد . بنظر ميرسد که بهترين رويکرد در ارزيابي شخصيت، بررسي وضعيت کنوني فرد است. پس از آن، بکارگيري ديدگاهي هوشمندانه است که وضعيت کنوني شخصيتي فردي را با نيازهاي کنوني در زمينه ويژگيهاي ژنتيک يا وراثتي در هم آميزد. از به هم تنيدن اين ويژگيها ميتوان تعداد بيشماري از انواع شخصيت را ارائه کرد.
از ميان ديدگاههاي متعدد و متفاوت از شخصيت که در روانشناسي امروز وجود دارد، يکي از رويکردهايي که نزد اهل فن از مقبوليت نسبي برخوردار است، نظريه عاملي شخصيت است. پرسش اصلي نظريه عاملي شخصيت اين است که آيا ميتوان به عناصر يا شاخص هايي از شخصيت دست يافت که نتوان آن ها را در زير مجموعه لکاتر قرار دارد؟ به عبارت ديگر، آيا ميتوان شاخص هايي براي شخصيت پيدا کرد که ويژگيهاي مورد نظر جامعه و افراد را در توصيف شخصيت، در زيرمجموعه آن عناصر يا شاخصها قرار داد؟ اين نوع پرسش هدف پژوهش و بررسيهاي روان شناختي در زمينه نظريه عاملي شخصيت است .
ديدگاه صفات :
در اين رويکرد شخصيت به معناي مجموعه صفاتي است که يک فرد را مشخص ميکند. در گفتگوي عادي، هنگامي که ميخواهيم شخصي را توصيف کنيم، معمولا به صفات او اشاره ميکنيم. ما ميگوييم که اين شخص سخت کوش و پرخاشگر است، ديگري متخاصم و سرد و آن يکي خجالتي اما وفادار به دوستان. يادگيري اينکه چگونه چنين لغاتي براي ديگران و همچنين براي خودمان به کار برده ميشوند يک قسمت مهم از فراگيري زبان است. براي اکثر زبانهاي دنيا اصطلاحات زباني، مربوط به صفات در تسهيل تعامل با ديگر افراد خيلي مفيد هستند. بنابراين هر فرهنگي چنين اصطلاحاتي را ابداع ميکند.
طبقه بنديهاي صفت به زمان پزشک يوناني بقراط ، قبل از ميلاد برميگردد. وي چهار تيپ از افراد را متمايز ميکرد: خوشحال، غمگين، تند خو و بي احساس. بقراط ، معتقد بود که اين صفات مبناي سرشتي دارند و به وسيله کارکرد زيستي تعيين ميشوند. کليج و گارتن ، براي اولين بار به زبان طبيعي به توصيف شخصيت پرداختند. سپس در سال 1936 آلپورت و آدبرت ، دريک مطالعه جريان ساز به بررسي صفات مربوط به شخصيت در فرهنگهاي جامع انگليسي پرداختند. آنها تقريبا 18000 واژه را بعنوان صفات شخصيت فهرست کردند و تلاش کردند تا اين واژهها را دسته بندي کنند، کاري که به گفته خودشان يک عمر وقت ميطلبيد و به واقع هم براي 60 سال روانشناسان شخصيت را سرگرم ساخت .شلدون ، طبقه بندي شخصيت ديگري را پيشنهاد کرد که پايه سرشتي داشته و بر اساس هيکل بود. او سه تيپ بدني اصلي را معرفي کرد که هر يک از آنها را به شخصيت متفاوتي مربوط ميدانست .
شروع رويکرد صفات با نظريههاي آلپورت و کتل ميباشد. اين دو نظريه پرداز از چند جنبه به يکديگر شبيه ميباشند از جمله هر دو قائل به تعامل صفات شخصيتي و عوامل موقعيتي در تعيين رفتار بودند، هر دو نظريه خود را بر پايه مشاهده افراد از نظر هيجاني قرار دادند و هر دو در مورد اهميت عوامل ژنتيکي در شکل گيري صفات توافق داشتند.
منبع
محمدی،سیمین(1391)،بررسی میزان رضایت زناشویی وویژگی های شخصیتی ازدواج زنان قبل از17سالگی وبعداز 25سالگی ، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،آموزشهای نیمه حضوری پردیس علامه طباطبایی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید