مفهوم سبک های دلبستگی
نظریه های دلبستگی را بی شک بایستی یکی از برجسته ترین دست آوردهای روانشناسی معاصر به حساب آورد.
مفهوم محوری و اصلی این نظریه به توضیح و تشریح این نکته می پردازد که چگونه نوزاد از نظر هیجانی نسبت به شخصی که وظیفه مراقبت و نگهداری از وی را دارد، دلبسته می شود و نیز چگونه هنگامی که از این شخص جدا می شود، دچار تنش و تنیدگی می گردد.
مفهوم دلبستگی به گونه های متفاوتی تعریف شده است اما چیزی که در همه ی این تعاریف مشترک می باشد این است که دلبستگی عنصر اساسی تحول طبیعی انسان به شمار می رود. به عبارت دیگر دلبستگی به توانایی غریزی نوزاد انسان برای ایجاد ارتباط قوی و عاطفی معنادار با اطرافیان و مراقبانش اشاره دارد. سبک های دلبستگی به پيوند عاطفي ميان افراد اطلاق می شود.
طبق تعريف بالبی ،دلبستگي پيوند عاطفي كودك در حال رشد و مادر كه مسئوليت اصلي در مراقبت از وي را بر عهده دارد مي باشد. دلبستگي به طور كلي به پيوند عاطفي ميان افراد اطلاق مي شود و در واقع افراد براي ارضاء نيازهاي عاطفي خود به يكديگر تكيه دارند. تصور محققان این است که دلبستگي ايجاد شده در دوران كودكي همچنان به مراحل بعدي زندگي تداوم مي يابد و زندگي فرد را تحت تأثير قرار مي دهد. منتهي در بزرگسال علاوه بر اينكه منبع دلبستگي ممكن است تغيير يابد و دلبستگي به همسر و افراد ديگر جايگزين دلبستگي به مادر گردد. همچنين ، دلبستگي ماهيت متقابل دارد و هر دو شريك دلبستگي به عنوان منبع دلبستگي به يكديگر عمل مي كنند.
نظرية دلبستگى مبتنى بر تحقيقات بالبى و اينزورث است. از نظر آنها دلبستگى كه پيوند عاطفى بين كودك – مادر است، تعيين كننده بهداشت و سلامت روانى فرد است.اينزورث ، با ابداع آزمايش موقعيت نا آشنا سه سبك دلبستگى كودك- مادر را شناسايى كرد. اين سه سبك عبارتند از دلبستگى ايمن، دلبستگى نا ايمن اجتنابى و دلبستگى نا ايمن دوسوگرا يا اضطرابى. وى به اين نتيجه رسيد كه دلبستگى فرد به والدين در سنين بعدى ادامه مى يابد. بررسى هاى طولى، استمرار وضعيت آزمودنى هاى طبقه بندى شده در موقعيت ناآشنا را پيگيرى كرده اند. فردی با الگوی دلبستگی ایمن، مراقب خود را قابل دسترس می داند و خود را به صورت مثبت تجربه می کند. در الگوی دلبستگی اجتنابی، مراقب به طور پیوسته فرد را از خود می راند و خود نیز نا ایمن است، اما به طور اجباری به خودش اعتماد می کند و در نهایت در الگوی دلبستگی اضطرابی، فرد مراقب خود را به عنوان فردی وابسته و بی ارزش تجربه می کند.
نظریه دلبستگی در ابتدا بیشتر با بررسی تجارب اولیه کودك از برخورد با، مراقبش با نیاز او به امنیت شکل گرفته است . برخی نظریه پردازان دیگر این حوزه به تدریج با مشاهده ادامه الگوهاي امنیت جویی در روابط مهم دیگر در دوران بزرگسالی گستره ي این مفاهیم را افزایش دادند. این نظریه به تأثیر بر آورده شدن یا نشدن نیاز به امنیت در روان انسان می پردازد و تأثیرات روانشناختی آن را از کودکی تا بزرگسالی بررسی می کند. به طور کلی دلبستگی گذشته و حال با یکدیگر مرتبط هستند و مراحل رشد دوران کودکی به خصوص روابط اولیه فرد با والدین بر روابط زناشویی تأثیر دارد .
مفهوم دلبستگی، بیانگر تمایل کودک به برقراری یک رابطه ی نزدیک با افراد خاص و احساس ایمنی بیشتر در حضور این افراد است. دلبستگی، یک پیوند عاطفی است که بین کودک و مراقب او شکل می گیرد و با جستجو کردن،در آویختن ومیل به بودن درکنار مراقب،مشخص می شود.
بطور کلی دلبستگی گذشته و حال با یکدیگر مرتبط هستند و مراحل رشد دوران کودکی بخصوص روابط اولیه فردبا والدین برروابط زناشویی تأثیر دارد. بالبی،چندین سبک دلبستگی درنوجوانی وبزرگسالی را توضیح می دهد:
دلبستگی ایمن ، اجتنابی ، مضطرب- دوسوگرا. دلبستگی مضطرب که بر الگوهاي درون کاري ناامن استوار است و براي سازگاري روانشناختی مضرست از طرفی دیگردلبستگی امن داراي اثر مثبت سلامت روانی نوجوان است.
بالبي ، بر اين عقيده بود كه كه نظريه ي دلبستگي تنها يك نظريه ي تحول كودك نيست، بلكه نظريهي تحول در فراخناي زندگي نيز مي باشد. اين نظريه معتقد است نوع رابطه ي مادر- كودك در سالهاي اوليه ي زندگي و ميزان قابليت دسترسي به مادر، ميزان حمايت مادر هنگام احساس خطر، درجهي حساسيت مادرانه و تكيه گاه ايمن بودن مادر براي كودك، سبك دلبستگي فرد را معين مي كند.
به گفتة بالبى، دلبستگى نشأت گرفته از پيوندهاى اوليه كودك و مراقب اوست كه تأثير فوق العاده اى در طول زندگى دارد و اگر اين پيوندها به درستى شكل گرفته باشند، الگوى ارتباطى و رويايى با مشكلات سازنده اى را باعث مى شوند. دلبستگي فقط به دوره نوزادي محدود نميشود و در مراحل بعدي زندگي تداوم دارد و زندگي فرد را تحتتاثير قرار ميدهد. انتظار ميرود كودكاني كه دلبستگي شديد به مادرانشان دارند، در آينده از لحاظ اجتماعي برونگرا باشند، به محيط اطرافشان توجه نشان دهد و بخواهند كه در اطرافشان كاوش كنند و بتوانند با ناراحتي مقابله كنند.
اينزورث و همكارانش، معتقدند كه همة كودكان بهنجار احساس دلبستگى ايمن پيدا مى كنند و اين دلبستگى شالودة رشد عاطفى و اجتماعى سالم در دوران بزرگسالى را پى ريزى مى كند. انتظار مى رود كه كودكانى كه دلبستگى ايمن به مادرانشان پيدا مى كنند، در آينده از نظر اجتماعى برونگرا باشند، آمادگى بيشترى براى روبه رو شدن با روابط و تجارب جديد را داشته باشند، و بتوانند با موفقيت با ناراحتى و بيمارى مقابله كنند و سلامت روانى بالاترى داشته باشند.
گلدنبرگ ،معتقد است که هر الگوی دلبستگی با مجموعه ی از خصوصیات هیجانی و رفتارهای ارتباطی همراه است. رابطه با همسرکه در قالب ساختار خانواده صورت می پذیرد،درمیان سایر روابط از اهمیت ویژه برخوردار است. نوع ارتباط هر کدام از همسران با طرف مقابل خود از روابط اولیه آن ها با والدینشان اثر می پذیرد. الگوهای سالم و با ثبات رابطه والد-فرزندی درالگوهای سالم وباثبات همسری نقش بسزایی راایفا می کند.
منبع
اکبرزاده،مژده(1393)، سلامت روان و تابآوری فرزندان بر اساس رضایت زناشویی و سبکهای دلبستگی مادران، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی ارسنجان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید