مفهوم بهزیستی روان شناختی

کیفیت زندگی مطلوب، همواره آرزوی بشر بوده و هست. در ابتدا رفاه و طول عمر بیشتر، معنی کیفیت زندگی بهتر را داشت. اما امروزه کیفیت زندگی در نقطه مقابل کمیت، قرار گرفته و با توجه به ابعاد گسترده سلامتی، تعریف می شود و منظور از آن سال هایی از عمر است که همراه با رضایت، شادمانی و لذت بخشی باشد کیفیت زندگی مفهومی پویا و وسیعتر از سلامتی است بر طبق مدل سلامتی، کیفیت زندگی مطلوب باید چند بعد فیزیکی،عاطفی-روانی، اجتماعی، معنوی و شغلی را در بر گیرد. امروزه با پیدایش و گسترش روان شناسی سلامت و روان شناسی مثبت، نگرش درباره اختلالات، از چارچوب پزشکی و مدل تک عاملی خارج شده و محققان معتقدند که بهتر است شکل گیری وگسترش اختلال های روانی را به حساب سبک های زندگی معیوب و کیفیت نازل زندگی افراد گذاشت و در درمان باید به دنبال اصلاح و تغییر در کیفیت زندگی وگسترش توانمندی ها و ایجاد رضایت از زندگی و بهزیستی در افراد و جوامع بود.

بر همین اساس روان شناسان مثبت گرا با یک رویکرد کل نگر در مقابل رویکرد تشخیصی آماری انجمن روان پزشکی آمریکا، یک نظام طبقه بندی جدید به نام نیرومندی های منش را در شش حیطه، جهت شناسی و طبقه بندی توانمندی هایی که در خلاف بیماری عمل می کنند، مشخص کرده اند و بر اساس آن رویکرد های مداخله‌ای متعددی را بنا نهاده‌اند و معتقدند که به جای تأکید صرف بر آسیب‌شناسی، باید به دنبال فهم کامل گستره تجارب انسان از کمبود، رنج، بیماری تا شکوفایی، بهزیستی و شادمانی باشیم زیرا روان شناسی تنها تمرکز بر بیماری ها و درمان هم متمرکز بر ضعف ها نمی باشد .

از لحاظ تاریخی فلاسفه در تئوری های اخلاق به خصوص رویکردهای لذت گرایانه اپیکوری، به طور گسترده به مفهوم شادمانی و بهزیستی پرداخته اند. اما برای اولین باردر سال 1980 داینر اصطلاح بهزیستی روان شناختی و ساختار های مرتبط با آن را به صورت روش‌مند در حوزه روان شناسی بررسی کرد و آن را جایگزین و مترادف شادمانی قرار داد. داینر مطابق با دیدگاه سیکزنت میهالی، در تعریف بهزیستی به تئوری فعالیت اشاره دارد و آن را همانند کارکردی از شخصیت و نگرش های کلی نسبت به محیط و شرایط می داند.

بهزیستی روان شناختی دارای دو جزء شناختی و عاطفی است. بعد شناختی بهزیستی، یعنی ارزیابی شناختی افراد از میزان رضایت زندگی و بعد عاطفی یعنی برخورداری از حداکثر عاطفه مثبت و حداقل عاطفی منفی مؤلفه های شناختی و عاطفی بهزیستی، به همدیگر وابسته و میزان این همبستگی از 10/0 تا 80/0 در نوسان است.

در بعد بهزیستی روان شناختی، تمایزبر اساس تأکید بر تئوری های صعودی – نزولی (بیرونی – موقعیتی) و یا نزولی صعودی (صفات درونی – فرایندها) است. در تئوری های نزولی – صعودی اعتقاد بر این است که رضایت مندی در حوزه های خاص زندگی مانند کار، ازدواج رضایت مندی به صورت کلی در زندگی را به دنبال دارد. اما در تئوری صعودی – نزولی اعتقاد بر این است که یک شخص بدون داشتن رضایت در حوزه های خاص مثلا کار می تواند به صورت کلی رضایت از زندگی را تجربه کند و در بعد عاطفی بهزیستی، نیز برادبون سه نوع استقلال را در بین دو نوع مؤلفه (عاطفه مثبت و عاطفه منفی) مشخص می کند: استقلال ساختاری، علّی، گذرا، استقلال ساختاری یعنی در یک دوره زمانی مشخص، فرد احساسات مثبت و منفی مختلفی را تجربه کند. استقلال علّی یعنی این که عاطفه مثبت و عاطفه منفی متأثر از علت های مختلفی هستند و استقلال گذرا به رابطه بین عاطفه مثبت و عاطفه منفی در یک لحظه زمان اشاره دارد .سلامت روانی نیز در این میان نوعی وضعیت ذهنی است که با شماری از متغیر درونی و بیرونی در ارتباط می باشد که می تواند از فقدان بیماری تا احساس رضایت و لذت بردن از زندگی را در بر گیرد .

در سالیان اخیر رویکرد آسیب شناسی به مطالعه­ی سلامتی انسان مورد انتقاد قرار گرفته است. بر خلاف این دیدگاه که سلامتی را به عنوان نداشتن بیماری تعریف می کند ، رویکرد های جدید بر”خوب بودن” به جای بد یا بیمار بودن “تآکید می کنند ابراز میدارند که ، عدم وجود نشانه های بیماری های روانی ، شاخص سلامتی نیست بلکه سازگاری ، شادمانی ، اعتماد بنفس و ویژگی های مثبتی از این دست نشان دهنده ی سلامت است و هدف اصلی فرد در زندگی ، شکوفا سازی قابلیت های خود است . نظریه هایی مانند نظریه ی خود شکوفایی مازلو ، کارکرد کامل راجرز و انسان بالغ یا بالیدگی آلپورت در شکل بندی مفهوم سلامتی روانشناختی ، این فرض بنیادین را پذیرفته و از آن بهره جسته اند .

گروهی از روانشناسان به جای اصطلاح سلامتی روانی از بهزیستی روانشناختی استفاده کرده اند . زیرا معتقدند این واژه بیشتر ابعاد مثبت را به ذهن متبادر می کند . در این راستا ، مدل هایی مانند مدل جاهودا ، مدل بهزیستی روان شناختی داینر و مدل شش عاملی بهزیستی روان شناختی ریف تدوین شده اند که در تعریف و تبیین سلامت روانی به جای تمرکز بر بیماری و ضعف بر توانایی ها و داشته های فرد متمرکز هستند . در سالهای اخیر ، گروهی از پژوهشگران حوزه سلامت روانی از روان شناسی مثبت نگر ، رویکرد نظری و پژوهشی متفاوتی برای تبیین و مطالعه این مفهوم بر گزیده اند . انان سلامت روانی را معادل کارکرد مثبت روانشناختی ، تلقی و آن را در قالب “بهزیستی روانشناختی” مفهوم سازی کرده اند . این گروه نداشتن بیماری را برای احساس سلامت کافی نمی دادند ،بلکه معتقدند که داشتن احساس رضایت از زندگی ، پیشرفت بسنده ، تعامل کار آمد و مؤثر با جهان ، انرژی و خلق مثبت پیوند و رابطه مطلوب با جمع و اجتماع و پیشرفت مثبت ، از مشخصه های فرد سالم است .

امروزه دیدگاه جدیدی درعلوم وابسته به سلامت به طور اعم و در روانشناسی به طور اخص در حال شکل­گیری و گسترش است. در این دیدگاه و رویکرد علمی تمرکز بر روی سلامتی و بهزیستی از جبنه مثبت و نیز توضیح  و تبیین ماهیت روانشناختی بهزیستی است.

بهزیستی روانشناختی مستلزم درک چالشهای وجودی زندگی است. رویکرد بهزیستی روانشناختی رشد و تحول مشاهده شده در برابر چالشهای وجودی زندگی را بررسی می کند و به شدت بر توسعه انسانی تاکید دارد به عنوان مثال دنبال نمودن اهداف معنادار، تحول و پیشرفت به عنوان یک فرد و برقراری روابط کیفی با دیگران. جمع گسترده ای از ادبیات تحقیقی در دهه 1950 و 1960 میلادی به تجزیه و تحلیل چالشهای و مشکلات اساسی زندگی پرداخته است.

نظریه پردازان «گستره­ی زندگی» نظیر اریکسون و نوگارتن  التزامهای دوره های مختلف سنی و راه هایی را که فرد بطور موفقیت آمیزی می تواند بر آنها غلبه کند را تبیین کرده اند . روانشناسان علاقمند به رشد و پیشرفت کامل انسان سازه هایی از قبیل خود شکوفای کمال رشد و تفرد را پیشنهاد و ارائه کرده کرده اند.

احساس بهزیستی هم دارای مولفه های عاطفی و هم مولفه های شناختی است. افراد با احساس بهزیستی بالا به طور عمده ای هیجانات مثبت را تجربه می کنند و از حوادث و وقایع پیرامون خود ارزیابی مثبتی دارند، در حالی که افراد با احساس بهزیستی پایین حوادث و موقعیت زندگی شان را نامطلوب ارزیابی می کنند و بیشتر هیجانات منفی نظیر اضطراب، افسردگی و خشم را تجربه می کنند . باید توجه داشت که تجربه هیجانات خوشایند و مثبت همزمان با تجربه­ی هیجانات ناخوشایند و منفی صرف کند به همان نسبت زمان کمتری را برای هیجانات منفی باقی می­گذارد. از سوی دیگر باید توجه داشت که هیجانات مثبت و منفی حالات دو قطبی نیستند که فقدان یکی وجود دیگری را تضمین کند. یعنی احساس رضامندی مثبت تنها با فقدان هیجانات منفی پدید نمی­آید و عدم حضور هیجانات منفی لزوما حضور هیجانات مثبت را به همراه نمی آورد، بلکه برخورداری از هیجانات مثبت خود به شرایط و امکانات دیگری نیازمند است. بنابراین، احساس بهزیستی (شادی) سه مولفه مجزا و در عین حال مرتبط با یکدیگر را می بایست مورد شناسایی قرار داد:

  • حضور نسبی هیجانات مثبت
  • فقدان و عدم حضور هیجانات منفی
  • رضامندی از زندگی.

در مطالعات گوناگون افرادی که از بهزیستی روانشناختی مطلوب برخوردارند با ویژگی های زیر تعریف می کنند: اول آنکه از عزت نفس و احترام به خود بالایی برخوردارند و خودشان را دوست دارند. در یکی از آزمون های عزت نفس با جمله هایی نظیر«من از با خود بودن لذت می برم» و «من ایده های خوبی دارم کاملا موافق هستنداین افراد به اخلاقیات توجه بسیار دارند و عقلانی رفتار می کنند .

دوم آنکه افراد شاد احساس کنترل شخصی بیشتری را در خود احساس می کنند، آنهایی که انجام امور بیشتر به توانایی های خود می اندیشند تا به درماندگی و ناتوانایی هایی خویش، با استرس بیشتری مقابله می کنند.

سوم آنکه افراد شاد خوش بین هستند. افراد خوش بین با این جملات موافقت کامل دارند که: «وقتی با کار جدیدی روبرو می شوم، انتظار موفقیت در آن کار را دارم». با این افراد موفق تر، سالم و شادتر از افراد بدبین هستند.

چهارم آنکه افراد شاد برون گرا هستند و در ارتباط و همکاری با دیگران توانمندند افراد شاد در مقایسه با افراد ناشاد، چه در تنهایی و چه در حضور دیگران، احساس شادی می کنند و از زندگی خود ودیگران، از زندگی در نواحی گوناگون شهری یا روستایی، و یا  اشتغال در مشاغل گوناگون انفرادی و اجتماعی به یک اندازه لذت می برند.

در اوایل قرن بیستم مطالعه در مورد بهزیستی شروع به شکل گیری کرد ویلیام جیمز پدر روانشناسی آمريکا، در مورد ” ذهنيت سالم ” در کتاب ” انواع تجارب مذهبی” مطالبی نوشت. او مشاهده کرد برخی از افراد در هر سنی، با وجود تمامی مشکلات و سختي هايی که در زندگی دارند، خود را به سوی خوشبختی سوق می دهند. اينها کسانی هستند که توجه شان را از بيماری، مرگ و کشت و کشتار و نا آراميها، برگرفته و  به سوی مسائل دلپذيرتر و بهتر سوق می دهند. در نگاه اول اين عقيده که می توان با وجود بيماری، بهزيستی روانی را تجربه کرد، قابل پذيرش نيست. با اين حال ، مطالعات بسياری نشان دادند که می توان تحت بدترين شرايط نيز بهزيستی روانی را تجربه کرد.

بسياری از نظريات بيان شده در مخالفت با ديدگاه منفی فرويد نسبت به روان انسان بود، فرويد معتقد بود روان انسان مجموعه ای درهم و پيچيده از آشفتگي های هيجانی و تعارضات و سائق های غريزی است که انسان را به سمت لذت های جنسی و پرخاشگری می کشاند. يونگ و فرنس  در مخالفت با ديدگاه منفی فرويد، تاکيد بر يکپارچگی و هماهنگی خصوصيات خوب و بد انسانها، صفات مردانه و زنانه و ابراز وجود و توانايی آنها برای پذيرش چيزهای جديد داشت. عقيده محکم اريکسون مبنی بر رشد ايگو باعث اعتقاد به رشد مداوم فرد در طول زندگی شد. بهلر، بيان داشت که انسان در طول زندگی به تکامل می رسد. الپورت نوعی بلوغ را مطرح کرد که شامل رشد فردی، داشتن روابط گرم با ديگران ، داشتن امنيت هيجانی و خودپنداره ای مبنی بر واقعيت می شد. مازل خصوصيات و مشخصه های افراد خودشکوفا را مطرح کرد. جاهودا دريافت که بهزیستی روانی چيزی فراتر از عدم وجود بيماری و اختلال است. او با اين تبيين مشخصه های بهزیستی روانی را نيز بر شمرد.

نظریه فرانکل: نظریه فرانکل بر معنا جویی افراد در زندگی تأکید دارد. او معتقد است که رفتار انسانها نه بر پایه لذت گرایی نظریه روانکاری فروید و نه بر پایه نظریه قدرت طلبی آدلر است، بلکه انسان ها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود می باشند .

اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد، احساس پوچی به او دست می دهد و او از زندگی نا امید می شود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا می گیرد. الزاماً این حس منجر به بیماری روانی نمی شود، بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا به این اختلال است. بنابراین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی می داند.

الگوی ویسینگ و وان دان: ویسینگ  و وان دان به نقل از زنجانی طبسی ، یک سازه بهزیستی، روان شناختی کلی را معرفی کردند که به وسیله”احساس انسجام و پیوستگی” در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. آن ها تأکید می کنند که بهزیستی روانی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه ها را در بر می گیرد:

عاطفه : در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساس منفی غلبه دارد.

شناخت : این افراد رضایت از زندگی را تجربه می کنند. به نظر آن ها زندگی قابل درک و کنترل است.

رفتار : افراد بهزیست، چالشهای زندگی را می پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.

روابط بین فردی : افراد بهزیست، به دیگران اعتماد می کنند و از تعامل اجتماعی نیز برخوردارند.

الگوی نظری ریف : در طول دهه گذشته برای اولین بار تعریفی چند بعدی برای بهزیستی روانی ارائه شد. تحقیقات بسیاری بر روی بهزیستی با توجه به این مدل انجام شد که برخی به بررسی تأثیر سن، جنسیت یا وضع اقتصادی-اجتماعی بر بهزیستی پرداختند و برخی دیگر بهزیستی را به عنوان عاملی متأثر از تجارب زندگی (ازدواج، بچه دار شدن، طلاق و …) و یا تحولات زندگی و نیز چالشهای خاص (داشتن والدین الکلیک، داشتن بچه عقب مانده ذهنی، پرستاری از همسر  یا والدین بیمار)مورد مطالعه قرار دادند. این موءلفه ها عبارت اند از :

پذیرش خود : یکی از مؤلفه های کلیدی بهزیستی، داشتن نگرش مثبت در مورد خود است البته نه به معنای خودشیفتگی یا عزت نفس خیلی بالا و غیر معمول، بلکه به معنای احترام به نفسی که بر اساس آگاهی از نقاط قوت وضعف خود باشد. به طوری که جانگ و رنز تأکید داشتند که آگاهی ازکاستی های خود و نیز پذیرش اشتباهات خویش، یکی از مشخصه های بسیار مهم داشتن شخصیتی کامل و تکامل یافته است. اریکسون بیان داشت که یکی از عوامل یکپارچگی خود، رسیدن به آرامش در عین وجود پیروزی ها و شکست ها و نا امیدی های گذشته است. چنین خود پذیری بالایی بر اساس خود سنجی واقع بینانه، آگاهی از اشتباهات و محدودیتهای خود و عشق نسبت به خود و دیگران بنا شده است.

هدف و جهت گیری در زندگی : توانایی پیدا کردن معنا و جهت گیری زندگی، و داشتن هدف و دنبال کردن آن ها، که تمامی این ها در تقابل با خوشبختی قرار دارند، از وجوه مهم بهزیستی هستند. اولین و روشن ترین نظریه در مورد هدفمند بودن در زندگی را فرانکل داده است. فرانکل سه سال بسیار سخت را در اردوگاه نازیها گذراند و در طول این سال ها با داشتن اهداف خویش زنده ماند. دید او نسبت به ارتقاء سطح زندگی، اهداف و معنای زندگی آنقدر عمیق بوده است که توانسته در سال های پس از آزادیش، روشی از روان درمانی (معنا درمانی) را برای کمک به هم نوعانش در یافتن معنایی در زندگی پیدا کند. با استفاده از این روش افراد می توانند در مقابل سختی ها و رنج ها پایداری  مقاومت کنند.

رشد شخصی : یا توان شکوفا ساختن کلیه نیرو ها و استعداد های خود. پرورش و به دست آوردن توانایی های جدید که مستلزم رو به رو شدن با شرایط سخت و مشکلات می باشد، زیرا رو به رویی با این شرایط باعث می شود فرد نیرو های درونی خویش را بجوید و نیز توانایی های جدید به دست آورد. چه زمانی بیشترین احتمال یافتن این نیرو ها می رود؟ زمانی که فرد تحت فشار است، این استعداد ها مکرراً کشف می شوند وقدرت خود در تغیير شرایط را نشان می دهند. خود شکوفایی انسان ها در طی چالشها و شرایط نا مطلوب، بیانگر توانایی روانی در انسان در کنار آمدن با مشکلات، تحمل بسیاری از مصیبت ها و برگشت به حالت طبیعی پس از پشت سر گذاشتن آن و پیشرفت پس از گذر از موانع، می باشد.

تسلط بر محیط : یکی دیگر از کلید های رسیدن به بهزیستی، تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است. یعنی هر کسی باید بتواند تا حد زیادی بر زندگی و محیط اطرافش تسلط و احاطه داشته باشد واین کار در گروه این است که فرد محیطش را مطابق خصوصیات و نیاز های فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان شکل نگه دارد. چنین تسلط و احاطه ای تنها با تلاش ها و عملکرد خود فرد، و در متن کار، خانواده وزندگی اجتماعی او به دست می آید. داشتن کنترل در زندگی چالشی است که انسان تا آخر عمر با آن رو به روست. این جنبه از بهزیستی بر این نکته تأکید دارد که، برای ایجاد و حفظ محیط کاری و خانوادگی مطلوب هر شخصی، همواره به نیروی خلاق او احتیاج است. چنین محیطی است که برای فرد و اطرافیانش بهترین ها را به همراه دارد و زمانی که در چنین محیطی قرار داریم، متوجه می شویم که تسلط، قوی ترین نیرو و توانایی انسان است.

خود مختاری: به این معناست که فرد بتواند بر اساس معیار ها و عقاید خویش زندگی کند، حتی اگر بر خلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد. جانگ ، تأکید می کند که یک انسان کاملا “رشد یافته و خود شکوفا، کسی است رها از هر گونه قرارداد اجتماعی و سنن”. به نظر می رسد  این وجه از بهزیستی کاملا مفهوم فضیلت غرب را می رساند که در آن فرد برای رسیدن به خود مختاری و انتخاب سبک زندگی بر اساس خواسته ها و دیدگاه درونی وشخصی خویش، کاملا انزوا طلب می شود و حتی برخی از ننگ ها را می پذیرد. بنابراین فردی که چنین روشی را برای زندگی بر می گزیند، توانایی زندگی در تنهایی و بی کسی را دارد. چنین طرز زندگی هم شجاعت و هم تنهایی را می طلبد.

روابط مثبت بادیگران : عبارت است از برقراری رابطه نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطه ای و نیز عشق ورزیدن به دیگران. این جنبه اجتماعی – ارتباطی بهزیستی، در بر گیرنده بالا و پایین شدنهای روابط و تعاملات اجتماعی و بین فردی است. به این معنا که روابط می توانند از یک رابطه عاشقانه و صمیمی تا روابطی پر از مشکل و ناراحتی در نوسان باشد. تجزیه و تحلیل روابط عمیق و صمیمانه،در حقیقت آمیخته ای از احساسات مثبت و منفی افراد نسبت به یکدیگر است. چگونگی در هم آمیختن این دو احساس متضاد، چیزی است که ما برای درک بهتر عملکرد های فردی به دنبالش هستیم.  اگر بخواهیم این شش بعد بهزیستی روانی را بطور خلاصه در یکجا جمع کنیم ،می توان گفت که : خوشبختی و خوشی از طریق رویارویی و مواجه با چالشهای زندگی ، مشکلات و نیاز ها به دست می آید نه از طریق تفریح کردن و عدم داشتن هرگونه کشمکش و تعارض و نه با داشتن زندگی ای یکنواخت و بدون تغییر و پستی و بلندی ، در حقیقت بهزیستی انسان در گرو تعامل و همراهی مقولات متضادی چون درد و لذت ، بلند پروازی و امید واری در مقابل رنج و ناامیدی است .

ريف بهزيستي روانشناختي را تلاش فرد براي تحقق توانايي­هاي بالقوه واقعي فرد مي­داند. در اين دیدگاه بهزیستی به معنای تلاش برای استعلا و ارتقا است که در تحقق استعدادها و توانایی­های فرد متجلی می­شود . او و همکاران تلاش کردند بر اساس مبانی فلسفی (کسانی مثل ارسطو و راسل) ملاک­های زندگی مطلوب یا اصطلاحاً زندگی خوب را تعیین و دسته بندی کنند. بر این اساس، شش عامل پذیرش خود (توانایی دیدن وپذیرفتن قوت ها وضعف های  خود)،زندگی هدفمند (به معنای داشتن غایت هاو اهدافی است که به زندگی فرد جهت ومعنا بخشد)رشدشخصی (احساس اینکه استعدادها وتواناییهای بالقوه ی فرددرطی زمان ودرطول زندگی بالفعل خواهد شد)،داشتن ارتباط مثبت بادیگران(به مفهوم داشتن ارتباط نزدیک وارزشمند با افراد مهم در زندگی)تسلط بر محیط (توانایی تنظیم ومدیریت امور زندگی به ویژه مسائل زندگی روزمره )و خودمختاری (توانایی وقدرت پیگیری خواستها وعمل بر اساس اصول شخصی حتی اگر مخالف آداب و رسوم وتقاضاهای اجتماعی باشد)رابه عنوان مولفه های تشکیل دهنده بهزیستی روانشناختی  تعیین کردند .

اهمیت پرداختن به بهزیستی و سلامت روان در مطالعات گوناگون نشان داده شده است . بدین گونه که افراد راضی و خشنود ،هیجانات مثبت بیشتری را تجربه می کنند و از رویداد های پیرامون خود ارزیابی های مثبت تری دارند احساس مهار و کنترل بالاتری دارند و میزان پیشرفت تحصیلی و رضایت از زندگی بیشتری را تجربه می کنند .فریش معتقد است که مطالعه ی بهزیستی افراد و جوامع و ارتقاء آن بزرگ ترین چالش علمی بشر بعد از افزایش و پیشرفت در زمینه ی تکنولوژی ، پزشکی و ثروت است .به همین دلیل در مان های امروزی باید متمرکز بر اصلاح و تغییر کیفیت زندگی و گسترش توانمندی ها و ایجاد رضایت از زندگی در افراد باشد .زیرا در حقیقت شادی و افسردگی (عاطفه مثبت و منفی ) دو قطب متضاد روی یک پیوستار نیستند و درمان خلق منفی مارا به صورت اتوماتیک به سوی شادی و رضایت از زندگی سوق نمی دهد .

عوامل مؤثر بر بهزیستی روان شناختی

عوامل مختلفی بهزیستی را دستخوش تغییر می کند. ویلسون نشان داد که عوامل غیر شخصیتی، بهزیستی را تحت تأثیر قرار می دهند. او گفت افراد خرسند، افرادی جوان، سالم، تحصیل کرده، با درآمد بالا، برون گرا، خوش بین بدون نگرانی، مذهبی، متأهل، با عزت نفس بالا، با روحیه شاد، برخوردار از هوش سرشار و فروتن هستند. عواملی چون سن، درآمد و تحصیلات تأثیر چندانی بر بهزیستی ندارند.

شواهد پژوهشی فراوانی وجود دارد که نشان می دهند حوادث نا مطبوع زندگی قادرند بهزیستی روان شناختی را تحت تأثیر قرار دهند و مختل کنند و به ایجاد مشکلات روانی مانند افسردگی و اضطراب منجر شوند. بر این اساس داشتن فرزند معلول که ماهیتی تقریباً ثابت و تنش زا دارد می تواند با ایجاد تنیدگی به کاهش بهزیستی روان شناختی منتهی شود. روی بهزیستی روان شناختی نشان داده است مادران دارای فرزند عادی دارای مؤلفه های خود مختاری، تسلط بر محیط، رشد شخصی و پذیرش خود، نسبت مادران دارای فرزند معلول وضعیت بهتری دارند، اما در مؤلفه ی داشتن هدف در زندگی، مادران گروه دوم بهتر بودند. از مشکلاتی که در میان مادران کودکان کم توان ذهنی شیوع دارد، افسردگی است.

تحقیقات نشان داده اند که حدود 30 تا 35 مادران این کودکان نمرات بالایی در آزمون های افسردگی دریافت کرده اند و دارای علائم بالینی مربوط به افسردگی هستند. مادران علاوه بر تحمل مشکلات ناشی از مراقبت از کودک معلول، باید با مشکلات مربوط به هزینه بالای اقتصادی، کاهش روابط اجتماعی با آشنایان و بستگان، احساس گناه از به دنیا آوردن فرزندی مشکل دار و نگرش های منفی اطرافیان نیز کنار بیایند که این موارد می توانند افسردگی ای ایجاد کنند که ناتوان کننده باشد اما پژوهش ها نشان داده اند که وجود افسردگی والدین، خصوصاً مادران، کودکان معلول با متغیر های مختلفی مانند نوع معلولیت،داشتن منابع مالی بسنده یا سطح اقتصادی اجتماعی متوسط و بالاتر و حمایت های اجتماعی مناسب ارتباط دارد و متغیر های فوق می تواند تأثیر کم توانی ذهنی را تعدیل کنند. بررسی ها حاکی از این بوده اند که افسردگی با برخی از ویژگی ها و صفات شخصیتی، تعدیل میشود .

تفاوت های جمعیت شناختی و ابعاد بهزیستی روان شناختی

نتایج بررسی ها نشان داده اند بهزیستی روان شناختی و مؤلفه های آن در هر برهه ای از زندگی و در رابطه با ویژگی های جمعیت شناختی وضعیت متفاوتی دارند و این عوامل قادرندسطح بهزیستی روان شناختی را تحت تأثیر قرار دهند . بررسی های انجام یافته حاکی از ارتباط آن با ویژگی هایی مانند سن، جنسیت، تحصیلات و شغل بوده اند.

علاقه به متغیر سن در بهزیستی روان شناختی به دلیل علاقه ی روان شناسان به رشد مادام العمر می باشد. علاوه بر این سن و تحصیلات نشان دهنده ی نوعی جایگاه در ساختار اجتماعی می باشند که می توانند بر این متغیر اثر گذارند . پژوهش ها نشان می دهند وضعیت فرد در مؤلفه ها در سنین مختلف تفاوت دارد. مؤلفه های احساس تسلط بر محیط و خود مختاری با افزایش سن افزایش می یابند، خصوصا در فاصله جوانی تا میانسالی، در مقابل، مؤلفه های احساس هدف در زندگی و رشد شخصی با افزایش سن به سوی بزرگسالی کاهش می یابند. بیشترین کاهش در فاصله بین میانسالی تا پیری رخ میدهد. اما در مؤلفه ی پذیرش خود تفاوت های سنی مشاهده نشد و یافته های مؤلفه ی ارتباط مثبت با دیگران متناقض بوده است. نتایج مربوط به مطالعات تفاوت های جنسیتی در متغیر بهزیستی روان شناختی متفاوت بوده اند. پژوهش شلدون و الیوت حاکی از نبود تفاوت معنی دار در متغیر فوق بین دو جنس بوده است. اما چاو در مطالعه خود نشان داد زنان دانشجودارای سطح بالاتری از بهزیستی روان شناختی در مقایسه با مردان دانشجو هستند. آن ها دارای خودپنداری مثبت تر، ارتباط مثبت با دیگران و ارتباط نزدیک با دوستان بوده اند و پیشرفت تحصیلی بیشتری داشتند.

بسیاری از محققان انتقاد دارند وجود منابع حمایتی و تنش زای متفاوت ، سبک های متفاوت تعاملی و ارتباطی ، انتظارات دیگران ، شیوه های مقابله با تنش متفاوت و نقش های جنسیتی متفاوت برای هر جنس ،قادرند سلامت و روانی به صورت مثبت یا منفی تغییر دهند.وانگ و میائو معتقدند زنان و مردان در ابعاد مختلف بهزیستی روانشناختی باهم متفاوتند . زیرا منابع استرس و امکانات متفاوتی در اختیار هر جنس قرار میگیرد که باعث به وجود آمدن تفاوت در وضعیت سلامتی آن ها می شود . شغل و تحصیلات نیز به عنوان یک متغیر جمعی شناختی در بررسی های گوناگون مورد توجه بوده اند . نتایج مطالعه کی یس و همکاران نشان داده است افرادی با تحصیلات دانشگاهی و سطوح بالا از نظر نیم رخ بهزیستی روان شناختی  سطح مطلوبتری نسبت به افرادی با تحصیلات پایین تر قرار دارند . علاوه بر این با افزایش تحصیلات ، بهزیستی روان شناختی هم افزایش می یابد .

منبع

اکبری نژاد، معصومه(1393)، رابطه خودکنترلی و سبک های فرزندپروری با بهزیستی روانشناختی، پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی عمومی، دانشگاه آزاد اسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0