معناو مبانی تفکرانتقادی

بدون تردید نظام آموزشی ما، نقش اساسی در توسعه همه جانبه جامعه دارد. یکی از مهم ترین اهداف آموزش و پرورش تربیت دانش آموختگانی است که با استفاده از روش های مختلف تفکر به فعالیت علمی بپردازند. از میان رویکرد های مختلف تفکر، در دوران متأخر به رویکرد تفکر انتقادی توجه بسیاری شده است. به عنوان مثال در سراسر کشور آمریکا، دانشگاه ها، دبیرستان ها و حتی مدارس ابتدایی در حال آزمودن روشهای مختلف آموزش تفکر و تجزیه و تحلیل انتقادی با شاگردان خود هستند؛ برای مثال در نظام دانشگاهی کالیفرنیا، شاگردان موظفند که قبل از فارغ التحصیل شدن درسی را در تفکر انتقادی بگذارنند. با توجه به اين كه تفكر انتقادي به امري مهم در فرآيند آموزش تبديل شده، ايجاد فهم بنيادي مشترك از معاني مختلف اين رویکرد آموزشی لازم است.

معنا و مفهوم تفکر انتقادی

   واژه نقد در میان عموم مردم، دو معنای متداول دارد. نخست، به معنای نگرستین در نکات منفی و در نهایت، “رد کردن” آنها، و دیگر، غلبه یافتن در بحث­ها و مجادلات کلامی. مراد از “تفکر نقادانه” هیچ یک از اینها نیست. مراد از تفکر نقادانه که بهتر است آن را تفکر سنجشگرانه بنامیم: « قصد دائمی و پیوسته برای ارزیابی و بازنگری باورها، و بهبود استدلال­های شخصی در نسبت با دلایل رقیب و داده­های جدید است. هدف تکنیک­ها و ترفندهای ارایه شده در تفکر نقادانه، غلبه در بحث نیست؛ این فنون تنها وقتی سودمند خواهند بود که ما نخست، آنها را درباره خود بکار گیریم.» هدف­ اساسی­ در تفکر نقادانه روشن­ساختن تعهدات ما در مقام یک متفکر؛ « خوش درخشیدن در اندیشیدن»؛ برای اندیشیدنی واقع­بینانه­، روشن­، و مستدل است. هدف تفکر سنجشگرانه، بکارگیری روندی دقیق و ساختارمند در فهم و سنجش استدلال­هاست.

سنجشگرانه­اندیشی، همه افراد جامعه را به ریزبینی و دقت نظر در بررسی دلایل دعوت می­کند و می­کوشد از آنها افرادی فعال، منعطف و اثرگذار بسازد. اگر در جامعه­ای تفکر نقادانه حاکم نباشد، به تدریج سکه های تقلبی جای سکه­های واقعی را می­گیرد و آن وقت، دیگر معیاری برای « قیمتی بودن» نظرات، و داوری درباره­ی آنها وجود ندارد. تفکر نقادانه می­خواهد سطح عقلانیت عمومی جامعه را در نسبت با ادعاهای کاذب، اخبار شبه­علمی، تبلیغات عوام ­فریبانه، ادعاهای بی­دلیل، دلایل نامربوط و پیش­فرض­های مشکوک، بالا ببرد.در مقابل رویه­ای که نقاداندیشی بدان دعوت می­کند، دو دشمن دیرینه وجود دارد. نخست، خواندن و شنیدن منفعلانه،که بدون سبک سنگین کردن دلایل و ارزیابی شواهد، هر باوری را به حافظه می­سپرد. نتیجه این رویه، داشتن ذهنی اسفنجی است، ذهنی که همه چیز را بدون غربالگری در خود جای می­دهد. دومین رویه در مقابل تفکر نقادانه، رویه­ی مخالفت صرف است، که در مواجهه با هر حرف تازه، که با باورهای قبلی شخص، در تعارض است، روندِ مخالفت در پیش می­گیرد. این مهارت به دنبال رویه­ای است که از اولی فعال­تر و از دومی بازتر باشد و بتواند در یک بی طرفیِ نسبی،-که لازمه سنجش عینی و بدون حُب و بُغض است،- به موضوع نزدیک شود.

داشتن ذهنی تیز، سنجشگر، پرسشگر، دارای توانایی ارزیابی دلایل، کشف پیش­فرض­ها از مهمترین اهداف تربیتی در تفکر نقادانه است و مهمترین نتایج کاربردی آن، بهبود و موفقیت بیشتر عملکرد ما، در گفتگو، تصمیم­سازی، تصمیم­گیری، حل مسئله، پژوهش، نگارش و مطالعه­ی متمرکز است. امروزه، در بیشتر مدارس و دانشگاه­های مطرح دنیا، این مهارت، در قالب یک درس عمومی، و در طول یک ترم تحصیلی، با سبک ها و رویکردهای متنوع، آموخته می شود.البته تا كنون تعاريف متعددي از تفكر انتقادي شده، اما در اين كه تفكر انتقادي چيست، اتفاق نظر وجود ندارد.

بروکفیلد با برشمردن خلاصه ای از تعاریف تفکر انتقادی از منظر صاحب نظران، نشان می دهد که معنای این مفهوم بسیار فربه و یافتن معنایی خاص از آن بسیار دشوار است: رشد توانایی های استدلال ، کاربرد قضاوت سازنده جست و جوی فرضیه ها ، خلق، کاربرد و  آزمودن مفهوم، توانایی های استدلال و تحلیل ، تلاش های هدفمند و معقول برای به کار گیری تفکر در راستای حرکت به سوی یک هدف .تعاریفی که بروکفیلد برمی شمارد، فقط نشانگر بخشی از تعاریف درهم آمیخته، چندلایه و متفاوت از تفکر انتقادی است و اگر بخواهیم دیدگاه های فلسفی و روان شناختی را نیز به این فهرست بیفزاییم، به طور طبیعی تنوع مفهومی تفکر انتقادی بیشتر نیز خواهد شد. به طور کلی، مفهوم سازی در تفکر انتقادی به چند دلیل زیر پیچیده شده است:

دلیل نخست در نبود اجماع نظر در معنای تفکر انتقادی به وجود مبانی مختلف دربارۀ این مفهوم برمی گردد که هرکدام از چشم انداز متفاوتی به آن می نگرند. دیدگاه های مختلف دربارۀ تفکر انتقادی از مبانی فسلفی، تربیتی و نظریه های روان شناسی شناخت گرا، سرچشمه می گیرند. تاریخ تأملات فلسفی به خوبی نشان می دهد که تفکر انتقادی، به هیچ وجه مفهوم نوبنیادی نیست و تمامی تعاریف نوظهور در این زمینه، ریشه در اندیشه های فسلفی از سقراط تا جان دیوئی دارد(همان). در سنت فسلفی، اندیشمندان به ماهیت و نقش تفکر در زندگی آدمی می پردازند. طرفداران دیدگاه فلسفی همچون سقراط، دیوئی، پائولو فریر، و افراد متأخری به مانند انیس و لیپمن بر مهارت های استدلال، تجزیه و تحلیل و نظام های منطق صوری تاکید می کنند. سنت روان شناختی به مفهوم تفکر انتقادی، نشانگر بررسی تفکر آدمی از نقطه نظر شناختی است. در این سنت می توان از افرادی چون ویگوتسکی، ژآن پیاژه و برونر نام برد. این دیدگاه از علوم شناختی سرچشمه می گیرد و به بررسی علمی فرایندهای شناخت می پردازد.

با این حال به دلیل ماهیت فلسفی مفهوم تفکر انتقادی، تفکیک سنت روان شناختی از سنت فلسفی چندان هم خالی از اشکال نیست. چرا که اندیشه های روان شناختی پیاژه، تحت تأثیر فیلسوفانی همچون کانت بوده است و اندیشه های ویگوتسکی نیز از اندیشه های جمع گرایانۀ مارکس تأثیر پذیرفته است. همچنین دیدگاه های فسلفی و روان شناختی، نقش بسیار موثری در شکل گیری دیدگاه تربیتی داشته اند. از این رو پیدا کردن مرز مشخصی بین رویکرد تربیتی با رویکرد های فلسفی و روان شناختی دشوار است. برای نمونه، ژان پیاژه به عنوان یکی از معروف ترین روان شناسان شناخت گرا، سهم بسزایی در اندیشه های تربیتی داشته است و جان دیوئی نیز که از مربیان نام آور تعلیم و تربیت است، تأثیر شایانی در معرفت شناسی گذاشته است. بنابراین رویکرد تربیتی در حوزۀ تفکر انتقادی می تواند طیف بسیار گسترده ای را شامل شود.

دلیل دوّم در گستردگی معنای تفکر انتقادی، به حوزۀ نامحدود کاربرد این مفهوم در جامعه شناسی، روان شناسی، مدیریت، صنعت و آموزش باز می گردد. بر این اساس، هریک از پژوهشگران با توجه به اینکه از مفهوم تفکر انتقادی در حوزۀ کار خویش چه استفاده ای می کنند، معنای خاصی از آن را در نظر دارند و با قاطعیت از درک خود دربارۀ تفکر انتقادی دفاع می کنند. دلیل سوّم در نبود تعریف جامع از تفکر انتقادی به مؤلفه های تشکیل دهندۀ این مفهوم بر می گردد. برخی پژوهشگران در تعریف خود از تفکر انتقادی، صرفا به مؤلفه های شناختی یعنی مهارت های تجزیه و تحلیل، سازمان دهی، ارزیابی، داوری و دیگر مهارت های شناختی توجه می کنند و جنبه های عاطفی، احساسی و تمایلات را نادیده می گیرند. این در حالی است که تفکر انتفادی دربر گیرندۀ دو حوزۀ شناختی و تمایلات است.

دلیل چهارم برای نبود اجماع نظر در تعریف تفکر انتقادی، کاربرد مترادف این مفهوم با مفاهیم مرتبط دیگر است. گاهی اوقات، مربیان، اصطلاح تفکر انتقادی را به جای انواع دیگر پردازش اطلاعات، نظیر تفکر سطح بالا، حل مسأله، تفکر منطقی، استدلال و تفکر سازنده، فراشناخت و تفکر خلاق در نظر می گیرند. هر یک از پژوهشگران حوزه های مختلف، توضیح بسیار متفاوتی از این که تفکر انتقادی چیست و چه چیزی را شامل می شود، مطرح می کنند. وجود مفاهیم همگون، تلاش برای رسیدن به یک تعریف شفاف از تفکر انتقادی را دچار ابهام کرده است. البته برخی از متفکران، تفکر منطقی، تحلیلی، شهودی، انتقادی و خلاق را ابعاد تفکر می نامند.با توجه به پراکندگی موجود در تعریف تفکر انتقادی، نمی توان دایرۀ معنایی این مفهوم را محدود کرد و تعریف جامع و کاملی از تفکر انتقادی ارایه نمود.بنابراین یکی از مشکلات و موانع در پرورش تفکر انتقادی فقدان تعریف مورد توافق عام در این زمینه است. از این رو به نظر می رسد که همچنان این رویکرد در ابتدای راه تکوینی خود است و تحصیل تعریف واحد و عام و شامل و در بردارنده برنامه درسی مشخص در تمامی رشته ها نیاز مند تطوّر در گذر زمان است.

مرز تفکر انتقادی و شبه تفکر انتقادی

گاهی هر تفکری را به صرف این که مبتنی بر عقل است، تفکر انتقادی می نامند، بدون آن که در برگیرندۀ فعالیت ذهنی منظم و یا بر اساس استدلال ها یا قیاس های منطقی و قضاوت ها صحیح باشد. برای نمونه، تفکر غیرانتقادی می تواند شکل تفکر عادی (تفکر مبتنی بر شیوه های گذشته بدون در نظر گرفتن اطلاعات ارزیابی شده )، بارش مغزی (گفتن آنچه که به ذهن می آید بدون ارزیابی آن)، تفکر مضر و آسیب رسان (جمع آوری شواهد برای حمایت از یک موضع خاص بدون مورد سؤال قرار دادن آن) تفکر هیجانی (برخورد احساسی و هیجانی با رویدادها و عدم توجه به محتوای پیام) و یا خودفریبی باشد.

برخی از مردم تفکر انتقادی را با خود فریبی و خودبینی درهم می آمیزند و گمان می کنند که هرگونه زیرکی و چالاکی فکر به معنای تفکر انتقادی است. بسیار دیده شده است که افراد بهره گیری از تفکر را صرفاً در راستای منافع شخصی و غیرانسانی خود می بینند و نام آن را زیرکی و زرنگی می گذارند، بی آن که بدانند این نوع تفکر، شکلی از خودبینی توأم با خودفریبی است که در طی آن تفکر عموماً مخدوش می شود. در چنین تفکری، – به قول یورگن هابرماس – ، فرد به دنبال برتری و غلبه بر مسأله با بهره گیری از ابزار و راهبردهای عقلانی است. هدف تفکر ابزاری، کامیابی شخصی، برتری جویی، حسابگری های خودخواهانه برای دست یابی به یک هدف خاص است.

تفکر انتقادی به عنوان یک محصول یا فرایند

برخی از پژوهشگران، تفکر انتقادی را به عنوان محصول و نتیجۀ پایانی قلمداد می کنند و برخی دیگر آن را به عنوان فرایند می بینند. در این معنا، میان اندیشیدن و اندیشه، تمایز مهمی وجود دارد. اندیشیدن به عنوان فرایند، بیانگر عملی است که هم اکنون و در لحظۀ حال انجام می دهیم، در حالی که اندیشه به عنوان محصول، آن چیزی است که در گذشته اتفاق افتاده است و بیانگر پیامد فرآیند اندیشیدن است که در ذهن ذخیره شده و اکنون به عنوان دانش یا تجربه، شناخته می شود.هالپرن تفکر انتقادی را به عنوان فرآورده یا محصول مورد تأکید قرار می دهد. او تفکر انتقادی را به عنوان تفکری ارادی، مستدل و هدف گرا توصیف می کند. تفکری شامل حل مسأله، فرمول بندی استنباط ها، محاسبۀ احتمال و تصمیم گیری. توجه به تعریف هالپرن از تفکر انتقادی و اشارۀ وی به افعالی چون حل کردن مسأله و تصمیم گیری نشان می دهد که او وزن زیادی به فرآورده های تفکر انتقادی داده است.

رابرت انیس نیز در برداشت نخستین خود از تفکر انتقادی، این مفهوم را به عنوان یک محصول در نظر می گیرد. وی در سال 1962، تفکر انتقادی را به عنوان سنجش صحیح اظهارات مبتنی بر ملاک ها تعریف می کند. بر این اساس انیس دوازده جنبه از تفکر انتقادی را شناسایی می کند که عبارتند از: فهم معنی و مفهوم یک ادعا یا گفته و قضاوت دربارۀ این که آیا در استدلال مطرح شده ابهامی وجود دارد؟ آیا اظهارات بیان شده با همدیگر تناقض دارند؟ آیا از مطالب طرح شده می توان به نتیجۀ مشخصی دست یافت؟ آیا اظهار یا ادعای مطروحه به قدر کافی مشخص است؟ آیا این ادعا واقعاً بر اصل معینی مبتنی است؟ آیا این ادعا یا مشاهده، پایا است؟ آیا می توان از ادعای طرح شده، یک نتیجه گیری قیاسی مورد تایید به دست آورد؟ آیا مسأله به خوبی تعریف شده است؟ آیا این ادعا، یک فرضیه است؟ آیا تعریف، مناسب و کافی است؟ و درنهایت این که آیا این اظهار به وسیلۀ یک مرجع معروف مورد تایید است؟

واتسون و گلاسر، تدوین کنندگان یکی از عام ترین ابزارهای سنجش تفکر انتقادی از مهم ترین اندیشمندانی هستند که تفکر انتقادی را به عنوان یک فرایند می بینند. ادوارد گلاسر که در اندیشۀ خود از دیدگاه های دیوئی در باب تفکر انتقادی بهره برده است، تفکر انتقادی را این گونه تعریف می کند: 1. تمایل برای بررسی موضوع ها و مشکلات به یک روش اندیشمندانه که در حوزۀ تجارب شخص رخ می دهد.  2. دانش روش های بررسی و استدلال منطقی و در نهایت   3. مهارت های به کارگیری این روش ها.تعاریف دیوئی و گلاسر هر دو حاوی عناصری هستند که امروزه به وسیلۀ پژوهشگران تفکر انتقادی مطرح می شوند. از دیدگاه آنها، تفکر انتقادی از یک سو روش های خاصی از مهارت است و از سوی دیگر بیانگر کاربرد سازگرانۀ این مهارت ها است. گلاسر فهرستی از توانایی ها و مهارت ها  را به عنوان عناصر اصلی تفکر انتقادی مطرح میکند:

  1. بازشناسی مشکل
  2. یافتن ابزارها و وسایل عملی برای برخورد با این مشکلات
  3. جمع آوری و مرتب کردن اطلاعات مرتبط و مناسب
  4. شناسایی فرضیه ها و ارزش های اظهار نشده
  5. فهم و کاربرد صحیح، شفاف و مشخص زبان
  6. تفسیر اطلاعات
  7. تخمین شواهد و ارزیابی اظهارات
  8. بازشناسی وجود روابط منطقی بین قضایا
  9. ارایۀ تعمیم ها و نتایج تایید شده
  10. اجرای آزمون، تعمیم ها و نتایج
  11. احیای الگوی باورهای شخص بر مبنای تجربه و کار آزمودگی
  12. ارایۀ قضاوت های صحیح دربارۀ کیفیت های خاص زندگی روزانه.

لیپمن نیز همچون گلاسر به طور صریح و روشن، تفکر انتقادی را به عنوان یک فرایند در نظر می گیرد. تفکر انتقادی، تفکر مسئولانه و ماهرانه ای است که قضاوت خوب را تسهیل می کند، زیرا متکی بر ملاک هاست، خود به خود اصلاح شونده است و به متن (بافت) حساس است. تفاریف بی شمار دیگری نیز وجود دارد که تفکر انتقادی را مانند یک فرایند ذهنی و استدلال فکری در نظر می گیرد. پائول و الدر تفکر انتقادی را به عنوان یک فرایند انضباط ذهنی و مجموعه ای از مهارت ها برای پردازش و گسترش اطلاعات و باورها تعریف می کنند. بر این اساس، تفکر انتقادی، فرایندی است که اندیشنده را قادر می سازد تا به خلق و ارزیابی عملکرد ذهنی بپردازد. گری تفکر انتقادی را به عنوان استدلالی تغریف می کند که شخص به منظور تعیین صحت یا ادعای یک موضوع انجام می دهد. تعریف مشابه دیگری به وسیلۀ بل ارائه شده است.

او تفکر انتقادی را توانایی استدلال از طریق آزمون شواهد تعریف می کند به عقیدۀ مَک پَک اصطلاح تفکر انتقادی به طور متناقضی هم به معنای یک فعالیت هیجان آمیز و هم به معنای تجزیه و تحلیل کردن است. مور و پارکر تفکر انتقادی را تصمیم سنجیده و دقیق برای پذیرش، رد یا تعلیق قضاوت می دانند. سیگل تاکید می کند که تفکر انتقادی به ارزیابی و قضاوت دربارۀ ادعاهای مبتنی بر اصول و ملاک ها اشاره دارد.چافی تفکر انتقادی را هم به عنوان فلسفۀ آموزش و پرورش و زمینۀ مطالعاتی و هم به عنوان یک روش پژوهش معرفت شناختی تعریف می کند. او استدلال می کند که تفکر انتقادی ایده ایست با چارچوب نظری خاص خود که برای سازماندهی تجارب، شکل دهی دانش و بسط فلسفۀ زندگی به کار می رود. او تفکر انتقادی را به عنوان تلاش های سازمان یافته، ارادی و فعال فرد تعریف می کند که به منظور شفاف کردن و اصلاح درک خود از طریق ارزیابی دقیق اندیشه های خود و دیگران صورت می گیرد.

تلاش برای یافتن یک تعریف جامع

درسال 1990، انجمن فلسفۀ آمریکا برای خاتمه دادن به مناقشه ای که مفهوم تفکر انتقادی را در بر گرفته بود، عهده دار یک پروژۀ مطالعاتی برای یافتن تعریفی از تفکر انتقادی شد که مورد توافق همه قرار گرفته باشد. این پروژه را می توان یکی از مهم ترین مطالعاتی دانست که کوشش نمود تا به تعریفی کامل و جامع و از تفکر انتقادی دست یابد و به طور نسبی به پراکندگی در معنای تفکر انتقادی خاتمه دهد. در این مطالعه، 46 متخصص در خوزۀ تفکر انتقادی در رشته های مختلف، درگیر تحقیق شدند. گروه هایی که برای روشن شدن تعریف توافقی از تفکر انتقادی انتخاب شده بودند، دارای انیگزه های متفاوتی در مورد پرورش مهارت های تفکر انتقادی به عنوان بخشی از اموزش و پرورش بودند.در این پژوهش با بهره گیری از روش دلفی، طیف گسترده ای از اندیشمندان، اعضای هیأت های علمی دانشگاه ها، سیاست مداران و کارفرمایان همکاری داشتند. در این مطالعه، فهرست زیر از مهارت ها که بیانگر تفکر انتقادی است یکی از نتایج این مطالعه پیشنهاد شد:

  • تعبیر و تفسیر (طبقه بندی، رمز گشایی و معنا شناسی)
  • تجزیه و تحلیل (آزمودن ایده ها، شناسایی و تجزیه و تحلیل استدلال ها)
  • ارزیابی (سنجش ادعاها و استدلال ها) تفسیر(طرح نتایج، توجیه روش ها و ارایۀ استدلال ها)
  • خودگردانی (خودآزمایی و خوداصلاح گری).

نتیجۀ پروژۀ دلفی انجمن فسلفی آمریکا، ساخت مفهوم فربه ای از تفکر انتقادی به گونۀ زیر بود: تفکر انتقادی به عنوان قضاوت خودگردان و هدفمندی است که به تعبیر و تفسیر، تجزیه و تحلیل، ارزیابی و استنباط منتج می شود. تعریف انجمن فلسفۀ آمریکا را می توان تلاش موفقی در روشن شدن معنا و مفهوم تفکر انتقادی با پرورش تمایلات تفکر انتقادی در هم می آمیزد که به طور سازگارانه، منجر به بینش های مفید برای شکل گیری یک جامعۀ مردم سالار و خرد گرا میشود.

در قسمت های بعدی این مجموعه برای درک بیشتر معنا و مفهوم تفکر انتقادی، کوشش می شود تا به بررسی مبانی فلسفی، روان شناختی، مؤلفه ها و رویکردهای تربیتی تفکر انتقادی پرداخته شود. هر کدام از بحث های فوق می تواند بخشی دیگر از زوایای پنهان این مفهوم را بر ما آشکار سازد. با وجود این، قبل از ورود به مباحث فوق، لازم است به بررسی تمایز بین تفکر انتقادی با مفاهیم دیگر پرداخته شود.

تفاوت رویکردتفکر انتقادی با انواع دیگر رویکردهای تفکر

   اصطلاح تفکر انتقادی اغلب به عنوان اصطلاح فراگیر برای همۀ عملیات تفکر به کار می رود. آن چنان که در بخش پیشین بیان کردیم، گاهی اوقات این مفهوم به جای انواع دیگر پردازش اطلاعات نظیر تفکر خلاق، حل مسأله، تفکر منطقی، استدلال و تفکر سازنده در نظر گرفته می شود. برای نمونه، هرگاه در حوزۀ تجارت و صنعت از حل مسأله، تصمیم گیری، استدلال و یا تفکر خلاق صحبت شود، می توانیم بگوییم که آنها دربارۀ تفکر انتقادی صحبت می کنند. یکی از دلایل اصلی درهم آمیختگی مفهوم تفکر انتقادی با دیگر مفاهیم، ارتباط منطقی بین آنها و وابستگی معنایی بین این مفاهیم است. برای نمونه، بییر بین تفکر انتقادی و انواع دیگر تفکر نظیر حل مسأله، تفکر خلاق و تصمیم گیری تمایز قائل می شود، با این حال خاطر نشان می سازد که همۀ این فرایندهای چهارگانه به هم وابسته اند. ما از بین گزینه های مختلف باید تصمیم بگیریم که یکی را انتخاب نماییم. زمانی که با یک مانع روبرو می شویم، به حل مسأله می پردازیم.

تفکر خلاق را برای کشف و اصلاح امور به کار می گیریم. در تفکر انتقادی درگیر می شویم تا استدلال گفته های خود را به آزمون گذاریم و یا صحت اظهارات دیگران را مورد داوری قرار دهیم بر این اساس، استدلال، حل مسأله و تفکر انتقادی، همه فرایندهایی هستند که افراد از طریق آن، اندیشه های خود را سامان می بخشند.حل مسأله یک مؤلفۀ تفکر انتقادی و شکلی از منطق نیز هست. منطق شامل عناصر و مفاهیم گسترده ای چون استدلال، روایی، اعتبار، صحت، استقراء، قیاس و مغالطه های صوری است. اما از میان این عناصر، استدلال که شامل شکستن، تجزیه و تحلیل و فهمیدن دلایل است، عامل مشترک منطق صوری و تفکر انتقادی است. به عبارت دیگر، منطق از یک نقطه نظر، فربه تر از تفکر انتقادی است و به مباحثی همچون استقراء و قیاس نیز می پردازد. با توجه به درهم آمیختگی این مفاهیم با یکدیگر، تمایز معنای تفکر انتقادی از دیگر مفاهیم امری اجتناب ناپذیر است.

حال بايد ديد تفكر انتقادي به عنوان يكي از اساسيترين انواع تفكر، چه ارتباطي با ساير انواع تفكر دارد. آنچه مسلم است، هيچ يك از اين انواع تفكر در خلأ اتفاق نمي افتند؛ به عبارتي، هر يك از انواع تفكر را ميتوان به نوعي پيش نياز يا پيامد نوع ديگري از تفكر محسوب كرد. بنابراين، نفس وجود ارتباط ميان انواع تفكر مي توان به عنوان يك پيش فرض پذيرفت و آنچه محل بحث و مناظره است، كيفيت يا چگونگي اين ارتباط است. به عبارت ديگر، نگارنده بر آن است از نظر خود مبني بر محوري بودن نقش تفكر انتقادي درميان ساير انواع تفكر دفاع كند.

درخصوص ارتباط تفكر انتقادي و تفكر خلاق، بحثهاي مختلفي مطرح شده است. نگاهي به تعريف پركينز  ميتواند آغازگر خوبي براي اين بحث باشد: « تفكر  خلّاق، تفكري است كه الگوي ارائه شده توسط آن درنهايت به دستاوردهاي خلّاق منجر می شود. ». اين تعريف به ما يادآوري مي كند كه معيار ما براي سنجش خلاقيت، برونداد آن است؛ يعني ما درصورتي فردي را خلاق مي ناميم كه وي به شكلي مداوم به نتايج خلاق دست يابد. اين برونداد مي تواند يك رويداد ذهني (دروني) باشد، مثل گرفتن يك تصميم يا رسيدن به يك نتيجه گيري، و يا شكل گيري يك فرضيه در ذهن. همينطور ميتواند يك رويداد عيني باشد، مثل يك تابلوي نقاشي يا يك استعاره (تمثيل)، و يا پيشنهاد يك راه جديد براي انجام يك آزمايش. ولي به هرحال، اين برونداد بايد وجود داشته باشد.

حال نگاهي به تعريف انيس از تفكر انتقادي مياندازيم: «تفكر انتقادي، تفكري مستدل و منطقي است كه بر تصميم گيري ما درخصوص آنچه ميخواهيم انجام دهيم يا باور داشته باشيم، متمركز ميشود.». نكتة قابل توجه در اين تعريف اين است كه انيس هم ماحصل تفكر انتقادي را يك تصميم گيري يا باور به يك عقيده ميداند. به اين ترتيب، وي نيز يك خروجي براي تفكر انتقادي متصوراست. اين اصطلاحات بيشتر براي قضاوت درخصوص تفكر به كار مي روند؛ چرا كه وقتي درحال حل يك مسئله يا اتخاذ يك تصميم هستيم، كمابيش آن را خلاقانه يا منتقدانه انجام ميدهيم. اشخاص معمولاً تفكر انتقادي را مبناي ارزيابي و تفكر خلاق را مبناي خلق و توليد درنظر ميگيرند. البته اين دو نوع تفكر درمقابل يكديگر قرارنميگيرند بلكه مكمل هم هستند. متفكران منتقد، راههايي براي آزمودن اظهارات درپيش مي گيرند؛ و متفكران خلاق، افكاري را كه به تازگي خلق شده اند، آزمايش مي كنند تا درجة اعتبار و كارآيي آنها را برآورد كنند. پس تفاوت در نوع نيست، بلكه در تأكيد يا اصرار و پافشاري است . به عبارتي، تفكر خلاق و تفكر انتقادي، فرايندهاي مجزايي نيستند بلكه نحوة وقوع فرايندهای تفكر را به نوعي توصيف مي كنند.

پل و الدر درخصوص رابطة ميان تفكر خلاق و تفكر انتقادي معتقدند:  در فهم تفكر انتقادي، بسيار مهم است كه به مناسبات مشترك ميان تفكر خلاق و تفكر انتقادي توجه شود. اين دو اسلوب فكري، هرچند اغلب دچار بدفهمي مي شوند، در استدلالهاي روزمره جدايي ناپذيرند. خلاقيت، فرايند ساخت يا توليد را رهبري ميكند و انتقاد، فرايند ارزيابي و قضاوت را. ذهني كه خوب مي انديشد، بايد همزمان هم ارزيابي كند هم توليد؛ و هم زايش داشته باشد، هم قضاوت. آهنگ تفكر، هم نيازمند تجسم است، هم نيازمند نظم ذهني.

قضاوت انتقادي، از ملزومات تمامي اقدامات ساختاري است و همة اقدامات ساختاري نيز به ارزيابي انتقادي ختم ميشود. ما ميآفرينيم و ارزيابي ميكنيم؛ ما آنــچه را كه آفــريده ايم، ارزيــابي مــي كنيم؛ مــا هــمانگونه كه ارزيابي ميكنيم، ميآفرينيم. به عبارت ديگر، در آن واحد، ما هم منتقدانه و هم خلاقانه مي انديشيم. ليپمن نيز معتقد است كه ميان تفكر خلاق و تفكر انتقادي نوعي رابطة سببي برقرار است؛ به اين ترتيب كه تفكر خلاق، برانگيزانندة حس انتقاد و سپاسگزاري در افراد است.در همين راستا، فيشر نيز بي ارتباط دانستن تفكر انتقادي و تفكر خلاق را از سوء برداشت هاي رايج برشمرده و معتقد است: « تقسيم تفكر به دو نوع كاملاً مجزا، ساده انگاري افراطي دربارة تفكر است». خلاقيت فقط ارائة راه حل هاي جديد براي رفع مشكلات نيست؛ بلكه ارائة راه حلهاي بهتر است و اين مستلزم قضاوت انتقادي خواهد بود. فيشر ويژگي هايي همچون تحليلي، استقرايي، آزمايش فرضيه، همگرا بودن را از خصائل تفكر انتقادي برشمرده و براي تفكر خلاق خصوصياتي مانند: اكتشافي، قياسي، فرضيه سازي، جسورانه بودن و واگرايي را قائل شده است.

اما هرچند فيشر، واگرايي را منحصر به تفكر خلاق، و همگرايي را زيرگروه تفكرانتقادي دانسته است، تفكر انتقادي را نمي توان خالي از واگرايي دانست.  دگرانديشي، از خصايل اساسي يك ذهن منتقد است و تا زماني كه كسي شق ديگري براي قضايا متصور نباشد، نميتواند منتقدانه به قضايا بنگرد. از اين رو، تفكر انتقادي را بايد ماحصل واگرايي و همگرايي اذهان به شكلي توأمان فرض كرد.نكتـه اي كـه مي توان بر آن تكيه كرد، تأكيد و اهتمام ويژه اي است كه جان ديوئي ــ به عنوان پدرتفكر انتقادي ــ به تفكر منطقي داشته است. تعريفي كه وي از تفكر منطقي به دسـت داده است: « بررسي فعال، مداوم و دقيق هر عقيده يا هر شكل فرضي دانش با توجـه به دلايلي كه آن عقيده را تأييـد مـي كننـد و نتـايج بيشـتري كـه ايـن عقيـده بـه آنهـا گرايش دارد»، بعدها مبناي تفكر انتقادي قرار گرفتـه و معمـولاً در متـون معتبـر نيـز  نقطة شروع پرداختن به تفكر انتقادي همين تعريف بوده است. تفكـر خـلاق و تفكـر استعاري را نيز از اين نظر ميتوان پس از تفكـر انتقـادي درنظـر گرفـت كـه اگـر نـه هميشه، اما در مواردي خلاقيت و تـلاش بـراي كشـف راههـاي تـازه، ناشـي از نگـاه انتقادي ما به پديده ها است؛ يعني تا زماني كه از پديده اي احساس رضايت مي كنـيم، نيازي به خلق دنياهاي جديد و كشف راه هاي تازه نخواهيم داشت. به اين ترتيب، به اعتباري مي توان تفكر انتقادي را حاضر و ناظر در تمامي مراحل تفكر و به عنوان نقطة اتصال ميان شيوه هاي دوگانة تفكر، يعني همگرا و واگرا، و نيز حلقة واسط ميان سه نوع نسبتاً متمايز تفكر، يعني تفكر منطقي در يك سو و تفكر خلاق و استعاري در سوي ديگر ساختار ذهن بشر، فرض كرد.

پس از مرحلـة خلق، چه با كمك استعاره و چه با كمك تفكر خـلاق، همچنـان نيازمنـد قضـاوت و ارزيابي هستيم. به همين دليل است كه برخي صـاحبنظران، تفكـر خـلاق را بـر تفكـر انتقادي مقدم ميدانند؛ حال آنكه به عقيدة نگارنده، تفكر انتقادي در جايگـاهي ميـان ساير انواع تفكر قرار دارد، زيرا هم پيش از ظهور مرحلة خلاقيت به كار مي آيد و هم پس از آن.  آنچه مسلم است، در تمامي انواع تفكر، هدفي غايي دنبال ميشود كه ميتواند در سه عنوان كلي حل مسئله (گرچه گاهي حل مسئله خود به عنوان يك نوع مستقل تفكر قلمداد ميشود)، نتيجه گيري، و تصميم گيري متجلي شود. نكتة جالب توجه اين است كه اين سه دستاورد دقيقا همان اهدافي است كه ارسطو براي انواع تفكر قائل بود.

منبع

مدرسی، سعید(1393)، تبیین وتحلیل رویکردتفکر انتقادی درعرصه تعلیم وتربیت، پایان‌نامه کارشناسی ارشد،علوم تربیتی فلسفه‌ي تعلیم و تربیت اسلامی، دانشگاه آزاد اسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0