مدل های بخشش

مدل های بین فردی بائوماستر

بائوماستر ، اشلاین و سومر، برای بخشش دو مولفه شناسایی نمودند . مولفه درون فردی و دیگری مولفه بین فردی . مولفه درون فردی می تواند بخشش درونی یا کاستی آنرا منعکس سازد . مولفه بین فردی شامل ابراز بخشش به فرد خاطی است . قربانی می تواند بخشش را ابراز یا از ارایه ی آن امتناع ورزد این امر به چهار حالت ممکن منجر می شود . در حالت اول نه بخشش درونی و نه بخشش بیرونی شخص بی گذشت است و به فرد خاطی در خصوص بخشیده شدن حرفی زده نمی شود . با این حال چنانچه شخص احساس کند که فرد خاطی را نبخشیده است اما این مطلب را به فرد خاطی نگوید بخشش خاموش خوانده می شود . بخشش خاموش می تواند برای فرد قربانی منافعی داشته باشد ، می تواند احساس آرامش کند اما می تواند فرد رنجیده را در برابر فرد خاطی در موضع قدرت قرار دهد و شاید موجب گرفتن امتیاز شود .

اگر فرد قربانی احساس بخشش نکند ، اما به فرد خاطی بگوید که او را بخشیده است ، بخشش پوچ اتفاق می افتد . بخشش پوچ زمانی اتفاق می افتد که قربانیان احساس کنند که هنجارهای اجتماعی بخشش را می طلبد این امر می تواند برای فرد قربانی گران تمام شود چون فرد خاطی در ظاهر بخشیده شده است ، ولی احساسات منفی پابرجا می مانند از این رو قربانی بخاطر تبعیت از هنجارهای اجتماعی و رهایی از فشار اجتماعی تبعیت از هنجارها ، منافع کمی عایدش می شود . در بخشش کامل ، بخشش درونی به فرد خطاکار اظهار و ابراز می شود هم فرد قربانی و هم فرد خطاکار سود خواهند برد .

مدل مبتنی برمصالحه ساپولسکی و وال

ساپولسکی  و وال، برای درک مصالحه قویا از نظریه ی تکاملی اقتباس نموده اند . در دسته های حیوانات که در مجاورت یکدیگر و به صورت اجتماعی زندگی می کنند تشریفاتی برای حل اختلافات و ناسازگاری ها لازم است . فرض شده است که تشریفات مصالحه ، انگیختگی را کاهش و روابط نزدیکتر را ترمیم می کند . انگیختگی کمتر که به دنبال مصالحه می آید می تواند پیش در آمدی برای بخشش باشد که حدس زده می شود بعدها در انسانها بوجود می آید .

  مدل دو سیستمی مک کالوگ

مک کالوگ ، استدلال مبتنی بر نظریه ی تکاملی را به یک مدل دو سیستمی مخالف ، حریف ؛ فرایند گسترش و بسط داده است . مدل دلبستگی , همدلی با یک مدل نشخوار ذهنی برای تسلط بر فرایندهای اجتماعی با یکدیگر در رقابت هستند . گاهی بخشش و گاهی نشخوار ذهنی عدالت یا انتقام مسلط است . هرچند مدل دو سیستمی مک کالوگ بیشتر یک مدل درون فردی است تا بین فردی . این مدل اقتباسی از نظریه ی تکاملی است .

مدل نظریه وابستگی متقابل بخشش راسبالت

  راسبالت ، هانون ، استولر ، فینکل ؛ طرفدار دیدگاه بین فردی بخشش هستند . آنها بخشش را در بردارنده پاسخ به خطاکاری توصیف می کنند که بوسیله انگیزه ، انتقام و هیجان خشم مشخص می شود . اکثر مردم ظرف چند دقیقه واکنش خود را مهار می کنند از آن پس افراد شناخت ، هیجان و انگیزش را تجربه می کنند که آنها را به سمت رفتارهای حافظ ارتباط یا ضد ارتباط سوق می دهد . سومین جنبه بخشش شامل عمل کردن به صورت فعال یا منفعل برای تاثیر گذاشتن بر رابط به صورت مثبت و منفی است این اعمال آوا : فعال / مثبت  ؛وفاداری : منفعل / مثبت ؛خروج : فعال / منفی  و بی توجهی : منفعل / مثبت   نامیده می شوند .

 مدل شرطی سازی کلاسیک

ورثینگتون ، یک مدل شرطی سازی هیجانی از بخشش را پیشنهاد کرد . او یک تجاوز یا خطاکاری را به محرکی که درد ،و نیز ترس و خشم  را فرا می خواند پیوند می دهد . جنبه های موقعیت محرک می توانند بطور کلاسیک با خشم یا ترس شرطی سازی شود . وی پاسخ های معمول به شرطی سازی کلاسیک واکنش های هیجانی را بررسی نمود . در آزمایش او حیوان می توانست بی حرکت بماند ، کناره گیری نماید و زمانی که اجتناب ممکن نیست بجنگد . پس آن پاسخ ها ممکن است با خشم یا پاسخ های ترس آلود به یک تجاوز همایند شوند . ورثینگتون با از مرتبط ساختن مفهوم تمییز به بخشش این مدل را فراتر برد . تمییز ممکن است به بازیابی خود بخودی پاسخ ترس آلود یا خشم آلود ، حتی بعد ؛ بخشیدن  منجر شود ، چنانچه حیوان :

  • دوباره در یک موقعیت مشابه قرار بگیرد
  • در معرض جفت شدن دیگری از محرکهای شرطی قرار بگیرد مثلا :اگر حیوان مجدداً آزرده شود.
  • آسیب اصلی را بخاطربیاورد
  • بطور مشابه بوسیله موقعیت دیگری آسیب ببیند .

مدل مبتنی برتصمیم گیری دی بلاسیو

دی بلاسیو  ، با پرداختن به نقطه ضعف مدل شرطی سازی بخشودگی و نابخشودگی ، بر تصمیم گیری ارادی تاکید می کند . دی بلاسیو براساس تجارب بالینی خود به ایجاد مدل تصمیم گیری بخشش پرداخت . از نظر او  بخشش مبتنی بر تصمیم گیری به صورت آزادسازی انزجار، تلخکامی و کینه جویی تعریف می شود . با این حال بخشش همیشه پایان درد و رنجش هیجانی نیست . بخشش در اینجا عملی ارادی ، انتخابی بین آزادسازی یا نگهداری احساسات منفی است . افراد قادرند تا افکار خشم الود و تلخکامی را از احساسات رنجش خود جدا سازند .

مدل شناختی گوردون و باکوم و تامپسون و اسنایدر

بعضی از نظریه پردازان بخشش مانند گوردون و باکوم و اسنایدر،  مدلی شناختی از بخشش را ارایه دادند . آنها در نظریه ی شناختی خود معتقد به این می باشد که بخشش زمانی ضروری می شود که ساختارهای شناختی فرد از سوی دیگران مورد تجاوز یا آسیب قرار گیرد . این ساختارهای شناختی ممکن است شامل فرض ها ، باورها ، معیارها و ادراکات باشند . از این رو گوردون و باکوم، مداخلات شناخت درمانی استاندارد و درمان روان پویایی را برای کمک به افراد در جهت تغییر شناخت آنها بکار می گیرند .

مدل فرآیندی شناختی ، عاطفی و رفتاری انرایت 

انرایت ، سالها در مورد روانشناسی بخشش تحقیق و پژوهش نموده است . فعالیت اولیه او مطالعه در مورد چگونگی رشد استدلال کودکان و بزرگسالان در مورد موقعیت های بخشش بود . وی مراحل رشد استدلال در مورد بخشش را با مراحل رشد استدلال در مورد عدالت کلبرگ، همسو می داند . ریشه های شناختی در نظریه ی انرایت نفوذ کرده است . وی عنوان نموده است که مدل فرایندی او کامل تر از یک مداخله برای ارتقای بخشش است . او جنبه های عاطفی ، شناختی و رفتاری را آشکارا در درک خود از بخشش ترکیب نموده است. وی معتقد است که اگر شخص قصد بخشش دارد تمام جنبه های شناختی ، عاطفی و رفتاری لازم است تا تغییر نماید . انرایت و فیتزگیبونز بهترین بازبینی مدل فرایندی بخشش را تاکنون ارایه داده اند .

مدل تغییر بخشش در گذر زمان مک کالو ، فینچام و تسانگ

مک کالو ، فینچام و تسانگ، توصیف نظری از فرایند نحوه ایی که بخشش ممکن است در طول زمان تغییر کند ارایه دادند . آنها سه مفهوم مرتبط به هم را توصیف نمودند . اگر دو فرد را تصور کنیم که از حادثه ی واحدی رنجیده اند ، می توان تفاوتهایی را در مفاهیم مرتبط به بخشش را بسته به اینکه افراد چگونه به حادثه عینی واحد پاسخ می دهند مشاهده نمود . اگر ما انگیزه های منفی اجتناب و انتقام و نیز انگیزه ی نیک خواهی را بلا فاصله پس از حادثه اندازه بگیریم جای تعجب نیست اگر در یابیم افراد از سطوح متفاوتی از انگیزه های منفی برخوردارند . آنها این تفاوت را به صورت شکیبایی توصیف می کنند فرض آنها این است که اختلاف در واکنش های متفاوت آغازین بخاطر قدرت شکیبایی افراد در واکنش دادن بر اساس انگیزه های منفی است .

با گذشت زمان افراد انگیزه هایشان به سمت شخصی که مرتکب تجاوز شده است را تغییر می دهند . مقدار کاهش در طول زمان که بوسیله بهترین خط مستقیم که تمام نقاط اندازه گیری را بهم متصل می کند روند بخشش نامیده می شود . شیب تند این خط نمایان گر روند بخشش بالاست . شیب سطحی نمایان گر روند بخشش پایین است . بنابراین اگر دو فرد مقدار شکیبایی یکسانی در آغاز داشته باشند ، اما بعد از سه هفته شخص الف  انگیزه ی عدم گذشت پایین تر و انگیزه مثبت بالاتری در مقایسه با شخص ب داشته باشد پس شخص الف روند بخشش بالاتری دارد .حوادث مثبت یا منفی ، مزاج یا تفاوت در قضاوت باعث ایجاد انحراف می شود . مک کالو و دیگران، این انحراف از کاهش خط مستقیم روند بخشش را بخشش موقتی می نامند .

 مدل های هیجان مدار

مالکولم و گرین برگ،  مدلی از بخشش را ارایه دادند که ازمتن هیجان مدار اقتباس شده است آنها پنج مولفه را که برای بخشش لازم است شناسایی نمودند که عبارت هستنداز:

  • پذیرفتن و آگاهی از هیجانات نیرومند مانند خشم و اندوه
  • آزادسازی نیازهای بین فردی برآورده نشده قبلی
  • تغییر در دیدگاه فرد بخشنده نسبت به فرد خاطی
  • ایجاد همدلی برای فرد خطاکار
  • ساخت روایتی جدید برای خود و دیگران . حوادث مرتبط با هیجان به عنوان نیروی محرکه ایی برای تغییر شناختی بعدی در نظر گرفته می شود . مالکولم و گرینبرگ قویا از کار قبلی بر روی امور ناتمام بهره گرفته اند .

گرینبرگ پیش از این دریافته بود که امور ناتمام می توانند از طریق آنچه که او خود تصدیقی ، خود بیانی و مسئولیت پذیری حل شوند . امور ناتمام ممکن است همچنین بوسیله کسب دیدگاهی تازه نسبت به فرد دیگر حل شوند . بخشش شخص دیگر مصداقی از ایجاد نگاهی نو نسبت به شخص دیگر است . بهرحال اینطور در نظر گرفته می شود که ایجاد دگرگونی نه فقط از طریق بینش شناختی بلکه با بینش هیجانی نیز صورت گرفته می شود . در رواندرمانی با سرزنش و گلایه از طریق تکنیک صندلی داغ برخورد می شود . این کار مکالمات تخیلی رابا فرد خاطی بوجود می آورد و به ابراز خشم ، ترس ، اندوه و یا احساسات زخم خورده منجر می شود . رسیدن به آگاهی و پذیرش این احساسات و هیجانات باعث می شود که شخص نیازهایش را از فرد رنجاننده ابراز نماید . این پذیرش در صندلی داغ باعث می شود تا دید فرد نسبت به فرد خطاکار مهربانانه تر شود . همدلی برای فرد خاطی ایجاد می شود . سرانجام از طریق بخشش می توان به یک راه حل برسد .

مدل فرضیه مجاورت هیجانی ورثینگتون و وید

ورثینگتون و وید،مدلی پویا را که در آن افراد می توانند از طریق در مجاور هم قرار دادن هیجان مثبت معطوف به دیگران با هیجانات منفی نابخشودگی ، به تجاوز یا خطاکاری واکنش نشان دهند . فرضیه آنها این است که تعارض هیجانات مخالف منجر به یک جابجایی تدریجی هیجانات منفی با هیجانات مثبت می شود این مدل فرضیه جابجایی هیجانی را صورت بندی می کند .

منبع

حیدری،ناهید(1394)، نقش واسطه ایی الگوهای ارتباطی خانواده در رابطه بین عواطف مثبت و منفی و بخشش،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0