مبانی نظری هوش هیجانی
تعریف هوش
هوش در زمان های مختلف، به طور متفاوتی تعریف شده است. تعاریف از تعریف نه چندان مفید فیثاغورث از هوش به عنوان «بادها» یا تعریف دیسکارتس که هوش، توانایی قضاوت حقیقت از اشتباه است، ردیف شده اند. شاید تعریفی که بسیار ذکر شده است، اظهار وکسلر باشد که هوش را به عنوان استعداد یکپارچه یا کلی افراد برای عمل هدفمند، تفکر خردمندانه و برخورد اثر بخش بامحیط خود، تعریف کرده است. این تعریف سودمند است، به خاطر اینکه به طور وسیعی چیزی که مردم توسط هوش می اندیشند را در بر می گیرد و بر خلاف تعاریف محدود کننده ای نظیر ترمن و دیگران (نظیر توانایی انجام تفکر انتزاعی) است. تعریف وکسلرحوزه های وسیع طراحی شده از نظر تاریخی را به عنوان دربر گیرنده هوش نظیر تمایز بین هوش های انتزاعی (کلامی)، مکانیکی (بصری /فضایی) واجتماعی را در بر می گیرد و این تمایزات توسط نظریه پردازان معاصر نظیر گاردنر و استرنبرگ و همکاران فرض شده اند. پژوهشگران هوش، هوش های مشخص مردم را در حوزه های فرعی مانند رفتار اجتماعی و هیجانات گاه گاهی مطالعه کرده اند.
تعریف هیجان
تا حدودی اکثر پژوهشگران انفاق نظر دارند که، یک تعریف دقیق از هیجان، از ویژگی های زیر برخوردار است: اول، آنها یک حالت ذهنی، احساسی و تجربی را در بر می گیرند. این یک تفکر کلیشه ای درباره هیجان است: آن چیزی را که ما به طور مشترکی به عنوان احساسات به آن اشاره می کنیم و چیزی است که روان شناسان آن را عاطفه می نامند دومی، هیجانات یک مولفهی فیزیولوژیکی را در بر می گیرد .برای مثال، خشم با تغییرات خودکار در قسمت هایی از بدن نظیر ضربان قلب و پاسخ گالوانیکی پوست مرتبط است. سوم، هیجانات یک مولفه رفتاری دارند. این مورد رفتار بیانگر آنچه در تغییرات چهره ای و وضعیت و وضعیت بدنی و گرایش به عمل (نظیر گرایش به عقب نشینی در زمان تجربه ترس) را در بر می گیرد. سرانجام، بیشتر تعاریف از هیجان، یک مولفه ی ارزشیابانه مرتبط کننده هیجان با یک فرد، شیء یا رویداد ویژه را در بر می گیرند. همین طور، هیجانات یک تمرکز دارند: ما از کسی خشمگین هستیم یا دربارهی چیزی غمگین هستیم. مولفه نهایی جهت تمایز هیجان از مفهوم نزدیک خلق، سودمند است.
خلقیات حالات عاطفی و مشابهء حالت ذهنی، احساسی تجربه شده ی هیجان هستند. همچنین، خلقیلت معمولا از دوام بیشتری و از شدت کمتری نسبت به هیجانات بر خوردارند اما جنبه ای که هیجانات را از خلقیات تشخیص می دهد، این است که بر خلاف هیجانات، خلقیات یک تمرکز ویژه را ندارند. خلقیات، وسیع تر و پراکنده تر هستند، در صورتی که هیجانات با یک شخص، شیءیا رویدادی مرتبط اند که برای افراد با اهمیت ارزشیابی شده است. در تشخیص هیجانات از مفاهیم مرتبط سودمند است که در اصطلاحاتی از سلسله مراتبی تفکر کنیم مه عاطفه وسیع تر و طبقه ی بالاتری نسبت به هیجانات و خلقیات دارد. اگر حالت عاطفی با تغییرات روان شناختی متفاوت، گرایشات رفتاری و یک شخص، شیء یا رویداد منبعی همراه شود، مناسب تر است که آن را به عنوان یک هیجان طبقه بندی کنیم.
هیجانات را می توان به عنوان واکنش های سازمان یافته ای در نظر گرفت که، مرزهای بسیاری از نظام های فرعی روان شناسی را شامل فیزیولوژیکی، شناختی، انگیزشی، و تجربی به هم پیوند می زند. هیجانات معمولا در واکنش به یک رویداد درونی و بیرونی ناشی می شوند که یک معنی جذاب به طور مثبت و منفی برای افراد دارد. هیجانات می توانند از مفهوم بسیار مرتبط خلق متمایز شوند، از این حیث که هیجانات کوتاه تر و به طور کلی شدیدتر هستند .
چون هیجان یک اصطلاح در واقع رایج در زبان است، استفاده ی آن حتی در پیشینه های علمی، همیشه با تعاریف ارائه شده منطبق نیست. مفاهیمی نظیر هیجان، سرایت هیجانی و کار هیجانی، اغلب بیشتر بر حالات عاطفی عمومی متمرکز می شوند تا خود هیجانات. بنابراین، اصطلاحات صحیح فنی تری ممکن است، تنظیم عاطفی باشند. تا حدودی، در استفاده از این مفاهیم، تفاوت بین عاطفه و هیجان نسبتا بی اهمیت است و چون این اصطلاحات به خوبی در پیشینه راه اندازی شده اند، استفاده آن ها ادامه خواهد یافت.
تعاریف و الگو های هوش هیجانی
دائره المعارف روانشناسی کاربردی به نقل از بار- ان اخیراً در تلاشی برای کمک به طبقه بندی تعاریف متعدد و متنوع در مورد هوش هیجانی، پیشنهاد داد که سه الگوی مفهومی عمده در حال حاضر در بارۀ هوش هیجانی وجود دارد.
الف( الگوی سالوی– مایر که این سازه را به عنوان توانایی ادراک، درک، مدیریت و استفاده از هیجانات برای تسهیل تفکر تعریف می کنند که با یک ابزار مبتنی بر توانایی اندازه گیری می شود .
ب) الگوی گلمن، که این سازه را به عنوان یک مجموعه وسیعی از شایستگیها و مهارتهایی در نظر می گیرد که، عملکرد افراد را سوق می دهد .
پ) الگوی بار-انهوش هیجانی را مجموعه ای از شایستگی ها، مهارت ها و تسهیل کنندگانی توصیف می کند که رفتار هوشمند را تحت تأثیر قرار می دهند و با خود گزارش، در یک رویکرد بالقوهی قابل گسترش چند وجهی، شامل مصاحبه و سنجش چند – درجه بندی کننده، اندازه گیری می شوند.
تاریخچۀ هوش هیجانی
ملاحظات فلسفی روابط بین تفکر و هیجان در فرهنگ غربی به بیش از 2000 سال پیش باز می گردد. امّا در اینجا به فعالیت های صورت گرفته در روان شناسی از 1990 به این طرف پرداخته می شود.
دورهی 1990 تا 1993 به طور کلی به عنوان نقطهی عطف برای شروع مطالعهی رسمی هوش هیجانی تلقی می شود. در سال 1990 مایر و سالووی مقدار زیادی از پژوهش های را در هم آمیختند و یک نظریهی رسمی و شیوهی اندازه گیری هماهنگ از هوش هیجانی تدوین کردند. برای این کار، شواهد حاصل از پژوهش در مورد هوش و هیجانات و همین طور پژوهش در زیبایی شناسی، هوش مصنوعی، مغز و روان شناسی بالینی را بررسی کردند. آنها اصطلاح «هوش هیجانی» را برای ظرفیت انسانی به کار بردند که باور داشتند، وجود دارد و در مطالعه ای گزارش کردند که در آن اندازه گیری این سازه با استفاده از اولین آزمونی که به روشنی طراحی شده بود، بررسی شد. مایر و سالوی در سال 1993 در مجله ی هوش، استدلال کردند که هوش هیجانی یک هوش اساسی نادیده گرفته شده است که میتواند نوید بخش یک تعریف جدی از هوش باشد که مطالعه ای جدی می طلبد. به همین دلیل، این دوره را نقطهی عطف هوش هیجانی می دانند.
در سال های بعد بود که دانیل گلمن، روزنامه نگار علمی، در پر فروش ترین کتاب خود اصطلاح «هوش هیجانی» را ترویج کرد. در این کتاب و گزارش های همگانی همراه آن، گفته شد که هوش هیجانی می تواند بهترین عامل برای موفقیت در زندگی و چیزی شبیه به «خصلت» باشد. آزمون هایی به عنوان سنجه های هوش هیجانی فروخته شدند که چندان اصیل تعریف نشده بودند، انجمن هایی از مربیان تعلیم و تربیت و افراد کاسب پیشه برای تدریس و مشاوره ی هوش هیجانی – تعریف شده و به وجود آمدند. از 1998 تا این زمان، اصلاحات نظری و پژوهشی در این رشته صورت گرفته اند، ابزار های مختلفی برای سنجش هوش هیجانی ساخته شده اند و پژوهش های جدید در این حوزه انجام می شوند .
کاربرد های هوش هیجانی بر اساس نظریه مایر و سالوی
افراد در توانایی شان برای بهره گیری از هیجانات خود برای حل مسائل، متفاوت هستند. هیجانات و خلقیات با دقت اما نظام مند، بعضی از مولفه ها و راهبرد های دیگر در حل مسئله را تحت تاًثیر قرار می دهند. اول، نوسانات هیجان ممکن است پیدایش طرح های متعدد آینده را تسهیل نماید. دوم، هیجان مثبت ممکن است سازمان حافظه را تغییر دهد، بطوری که مواد شناختی بهتر جمع آوری شوند و ایده های متنوع مرتبط تر دیده شوند. سوم، هیجان وقفه هایی را برای نظام های پیچیده فراهم می کند، آنها را از یک سطح معین پردازش خالی می کند و بر نیاز های فوری تر متمرکز می شود. برای مثال، خلقیاتی نظیر اضطراب و افسردگی، ممکن است بر توجه به خود متمرکز شوند. سرانجام، هیجانات و خلقیات ممکن است برای برانگیخته کردن و کمک کردن به عملکرد در وظایف هوشی مورد استفاده قرار گیرند.
هوش هیجانی و سلامت
فرد دارای هوش هیجانی می تواند به عنوان فردی تصور شود که حداقل مقداری از بهداشت روانی مثبت را دارا است. این افراد از احساسات خودشان و دیگران آگاه هستند. آنها در مقابل جنبه های مثبت و منفی تجربهی درونی گشوده هستند، برای نامگذاری، تصدیق کردن و برقراری ارتباط با آنها توانا هستند. اغلب این آگاهی به تنظیم اثر بخش عاطفه در خودشان و دیگران منجر خواهد شد، بنابراین به بهزیستی کمک می کنند.
کمبود های هوش هیجانی نیز می تواند باعث مشکلاتی در افراد شود. افرادی که یاد نگرفتهاند هیجانات خود را تنظیم کنند، ممکن است، برده های دیگران باشند. افرادی که نمی توانند هیجانات را در دیگران شناسایی کنند، یا اینکه نمی دانند چه چیزی باعث می شود دیگران احساس بدی داشته باشند، ممکن است به عنوان فردی نادان ادراک شده ودر نهایت وجهۀ خود را از دست دهند.
هوش هیجانی در محیط های کاری:
پس از ارائه تعریف، الگو ها، کاربردهای هوش هیجانی، اکنون هوش هیجانی و مولفه های مهم آن (نظیر تنظیم هیجان)، پیشایند ها و پیامد های آن (فردی و سازمانی) در محیط های کاری و سازمانی (با عنوان کار هیجانی) مورد بحث و بررسی قرار می گیرند.
کار هیجانی:
کار هیجانی تنظیم هیجانات احساس شده و ابراز شده در کار، برای خدمت به اهداف سازمانی است. سازۀ کار هیجانی به کار اولیه آرلای هوچشیلد جامعه شناس بر می گردد که کار خدمه (مهماندار) پرواز هواییو بویژه استفاده نظام مند از هیجان توسط مهماندار پرواز برای خلق(ایجاد) یک تجربۀ خوشایند برای مسافران را مطالعه کرد. پژوهش وی مشخص کرد که نقش کاری خدمتکاران پرواز، چیزهایی بیشتر از توزیع نوشیدنی ها ،غذا و تأمین ایمنی و آسایش مسافران را شامل می شد. همچنین نقش شغلی آن ها، ابراز هیجانات و خلق(ایجاد) حالت های احساسی در دیگران را در بر می گرفت،از آنها خواسته شده بودکه بطور صمیمی و گرم عمل کنند تا مسافران احساس ایمنی،شادمانی و راحتی داشته باشند. اهمیت کار اخیر، این حقیقت را بیان می کند که مدیریت هیجانات یک پدیدۀ سازمانی مهم و یک فرایند پر تلاش برای کارکنان است و ممکن است بهزیستی آنها را تحت تأثیر قرار دهد. مشاغلی که معمولاً به کار هیجانی نیاز دارند، آنهایی هستند که الف – تماس مستقیم با عموم را در بر میگیرد؛ ب- نیاز دارند که کارکنان از هیجانات برای تولید یک حالت هیجانی در فرد استفاده کنند و پ- به سازمان اجازه می دهند تا مقداری کنترل روی احساس و یا نمایش هیجانات کارکنان اعمال کند. مشاغل خدمت به مشتری از جمله مشاغلی هستند که معمولاًبا مطالبات بالا به کار هیجانی مرتبطند. کارکنان خدماتی، بخش وسیعی از زمان را در تعامل با عموم صرف می کنند، بخشی از شغل آنها این است که یک حالت هیجانی نظیر شادمانی یا لذت را در مشتری ایجاد کنند، چون در حین ارائۀ خدمات، مقداری از آن چیزی که مشتری ارزیابی می کند، غیر ملموس است. همین طور، تجربۀ عاطفی بخشی از ارزشیابی مشتری از سازمان و فرآورده های آن است. در نهایت، سازمان مقداری کنترل روی نمایش هیجانی عامل خدمت به مشتری اعمال می کند. بارها کارکنان دربارۀ ابرازکردن انواع هیجانات آموزش دیده اند و این رفتار توسط همکاران، مدیریت و مشتری تحمیل شده است. کار هیجانی تا حدودی برای بعضی از مشاغل مناسب است که خارج از تصورات معمولی از کار خدماتی قرار می گیرد و تمام کار هیجانی، مدیریت و ابراز هیجانات مناسب نیست. جمع آوری کنندگان صورت حساب و کار آگاهان پلیس هیجانات منفی را مدیریت می کنند و نمایش می دهند تا اضطراب، ترس و متابعت را در بزهکاران و مظنونان ایجاد کنند. پزشکان با پنهان کردن هیجانات منفی برای نشان دادن بی طرفی مورد نیاز در شغلشان در کار هیجانی درگیر می شوند. در همۀ موارد بالا، کارکنان سرانجام در حال مدیریت و نمایش هیجاناتشان هستند که رفتار بیانگراما، غیر محدود به حالت های چهره ای، مکالمه ای و وضعیت بدنی را شامل می شوند. رفتار بیانـگر، اطلاعات مهم را به دریافت کننده انتقال می دهد و می تواند به عنـوان یک فعالیـت کنترلی و یا یک ابزار عمدی برای دستکاری موقعیت در نظر گرفته شوند تا یک واکنش مطلوب را در دریافت کننده ایجاد کنند. همین طور، کار هیجانی یک ابزار برای نفوذ است: که برای ایجاد واکنشهایی در دیگران که برای افراد و یا سازمان مفیدهستند، مورد نیاز می باشد .
پیامد های کار هیجانی برای مشتریان و سازمانها
چون مشتریان یک خدمت را به عنوان یک تجربه، ارزشیابی می کنند، نمایش هیجانات مثبت و یکپارچه توسط کارکنان، می تواند به ارزشیابی مثبت تر مشتریان از خدمت و سازمان منجر شوند. خلق مشتریان ممکن است، مستقیمأ (و شاید خارج از خودآگاهی هشیارانه) با فرایند سرایت هیجانی تحت تأثیر قرار گرفته باشد. سرایت هیجانی، فرایندی از همانندی و همزمانی ابرازهای هیجانی بین طرفین تعامل است. نتیجتأ، طرفین تعامل از نظر هیجانی به هم نزدیک می شوند: یک فرد می تواند عاطفۀ طرف مقابل را درک کند. پژوهش ها نشان داده اند که تعامل مشتریان با کارکنان و ابراز هیجانات مثبت، آنها را در یک خلق بهتر قرار می دهد و پس از آن مشتریان خدمات سازمان را بطور مثبت تری ارزشیابی میکنند. فرایند ها ی سرایت هیجانی، همچنین درون تیم ها و بین رهبران و پیروان نشان داده شده اند. بطور خلاصه، هیجانات در یک زمان متناقض با خردمندی در سازمان ها و به عنوان یک آشفتگی در نظر گرفته می شدندکه باید به حداقل رسانده شوند. امروزه، این آگاهی وجود دارد که هیجانات مهم هستند و می توانند در رسیدن به اهداف سازمانی کمک کنند. کار هیجانی، تنظیم هیجان احساس شده و ابراز شده توسط کارکنان، یک فرایند پر تلاش و آموخته شده است. کار هیجانی مانند هر رفتاری که منابع را تحت فشار قرار می دهد، ممکن است مقداری اثرات زیان آور روی سلامت و بهزیستی کارکنان داشته باشد. ماهیت و نقش ناهماهنگی هیجانی در علت یابی این اثرات زیان آور نامشخص باقی می ماند.
منبع
پاکروان، بنفشه (1393)، رابطه سبک های هویت و هوش هیجانی با رضایت شغلی، پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی صنعتی و سازمانی، دانشگاه آزاد اسلامي
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید