مبانی نظری انگیزش

نظریه سایق

نظریه سایق یک دیدگاه فیزیولوژیکی بود که گسترش یافت و سرانجام نیازهای روانی را نیز دربرگرفت. وودورث ، معتقد بود که سایق‌ها نیروهای درون‌زادی هستند که برای حفظ تعادل زیستی بدن فعالیت می‌کنند. زیرا وقتی موجود زنده از مایه وعنصر لازم، مانند آب و هوا و غذا برای ادامه زندگی محروم شود سایقی پدید می‌آید تا آزمودنی به آن پاسخ دهد یا به رفع کمبود بپردازد. وقتی عنصر مورد نیاز به دست می‌آید سایق نیز کاهش می‌یابد. مفهوم سایق ، در سال1943  که کلارک‌هال نظریه کاهش سایق خود را مطرح نمود گسترش چشمگیری یافت‌. نظریه هال  ،  بیانگر این واقعیت است که نیازهای فیزیولوژیکی اساس ایجاد سایق به شمار می‌آید. سازه انگیزشی که به موجود زنده نیرو می‌بخشد و او را به فعالیت وا می‌دارد سایق نامیده می‌شود و نیرویی را که برای تسکین یا ارضای نیاز به کار می‌رود کاهش سایق می‌خوانند. کلارک‌هال عقیده داشت که انگیزش‌، نخستین گام در راه الگوهای اکتسابی تحرک یا رفتار است. رفتارهای فطری و طبیعی نیازهای نخستین را ارضا می‌کنند و یادگیری فقط زمانی رخ می‌دهد که رفتارهای ذاتی تاثیر نداشته باشند. در واقع یادگیری یک شیوه تکاملی برای سازش با محیط به منظور تامین بقا است. هال به وجود تقویت‌کننده‌های ثانوی  نیز اعتقاد داشت. به نظر او بسیاری از رفتارها برای ارضای نیازهای اصلی پدید نمی‌آیند. یعنی محرکها، مانند کار برای دریافت پول، نیروی تقویت‌کننده خود را به همراهی تقویت کننده نخستین به دست می‌آورند. واینر ،  تصریح می‌کند که بر اثر نوشته‌های هال نظریه سایق موجب گسترش پژوهش‌های فراوانی گردید. البته نظریه سایق دارای مسائلی برای انگیزش آدمی است. به این معنا که فقط نیاز همواره موجب تحریک سایق نمی‌شود و به کاهش آن نمی‌انجامد. کسانی که یک طرح کم مدت و  بسیار فوری را با شتاب انجام دهند، ممکن است فشار گرسنگی را احساس کنند  اما برای غذا‌خوردن کار را تعطیل نکنند. در اینجا علاقه به تکمیل یک کار مهم دارای ارزش و اهمیتی بالاتر از رفع نیاز فیزیولوژیکی است و بر عکس، سایق‌ها هم می‌توانند در صورت نبودن نیازهای زیستی به ‌وجود آیند.

نظریه شرطی

نظریه‌های انگیزشی در شرطی‌شدن به صورت بازتابی و عامل نمایان می‌شوند. وقتی محرکی همراه با محرک دیگر بیاید و پس از چند بار تکرار، پاسخ آن را به خود اختصاص دهد، آن را شرطی‌شدن بازتابی یا کلاسیک می‌نامند. درشرطی شدن عامل رفتار هنگامی برانگیخته می‌شود که احتمال دریافت پاداش یا یک عامل تقویتی وجود داشته باشد. دلایل بسیاری  وجود دارد که تقویت کننده‌ها در رفتار و کردار آدمی موثرند، اما به ‌نظر بندورا  ، عامل تقویتی نیست که در رفتار تاثیر می‌کند، بلکه باورها و اعتقادهای مردم در باره عوامل تقویتی است که تاثیر بیشتری به جا می گذارد. غالبا مشاهده شده کسانی که وارد یک رشته فعالیتهای خاص می‌شوند معتقدند که فعالیت‌هایشان ارزشمندند و پاداش خود را دریافت می‌دارند و وقتی عوامل تقویتی با معتقدات متضاد باشند بیشتر افراد بنا به اعتقادهای ایمانی خود رفتار می‌کنند.

نظریه شناختی

نظریه‌های شناختی انگیزش بیشتر به اندیشه‌ها، ادراک ‌امور و مسائل زندگی توجه دارد. در این راستا دو نوع شناخت بیانگر رفتارهایی است که از ما سر می‌زند. یکی انتظاری است که رفتار را به سوی هدف خاصی سوق می‌دهد و دیگری ادراک ارزش آن هدف . چنانکه درجه برانگیختن شاگردان به درس و تحصیل وابسته به آن است که درجه انتظار آنان نسبت به نمره خوب یا عالی تا چه اندازه است و این نمره برایشان تا چه حدارزش دارد اگر انتظار و ارزش آنها در سطح بالا باشد شاگردان با هوشمندی و کوشش و توجه فراوان به تحصیل می‌پردازند، اما اگر یکی از آنها پایین باشد انگیزه تحصیلی نزول خواهد کرد. نظریه‌های شناختی انگیزش تمایز عمدهای میان انگیزه درونزاد و برون‌زاد قائل است. انگیزه درون‌زاد موجود آدمی را وا می‌دارد تا در کارهایی به خاطر خود آنها به فعالیت بپردازد، نه برای دریافت پاداش و سود مادی. برعکس انگیزه برون‌زاد سبب می‌شود که فرد برای دستیابی به پاداش و یا مقام و مرتبه احتمالی در کاری شرکت جوید. بنا به پژوهش‌هایی که درباره این دو نوع انگیزش انجام شده مشخص گردیده است که وقتی انگیزه‌ای درون‌زاد باشد موجود آدمی با کوشش و پشتکاری بیشتر‌از انگیزه برون‌زاد به فعالیت می‌پردازد. بعلاوه بعضی از روانشناسان پیشنهاد می‌کنند که در نظرگرفتن پاداش برای ایجاد رفتار مطلوب ممکن است به کاهش انگیزه درون‌زاد و افزایش انگیزه برون‌زاد بینجامد واز فعالیت‌های تحصیلی بکاهد.

نظریه توازن

هایدر ، معتقد است که میان اشخاص و موقعیت‌ها و رویدادها درباره توازن شناختی گرایشی وجود دارد که عناصر سه گانه آن عبارتند از: معلم، شاگرد و ماده ‌درسی. توازن هنگامی ایجاد می‌شود که یک رابطه مثبت میان این عناصر سه گانه به وجود آید، به این معنا که شاگرد، معلم و ماده ‌درسی هر دو را دوست دارد و معتقد است که معلم هم درس شیمی را دوست دارد. عدم توازن شناختی زمانی به وجود می‌آید که نه تنها همه، بلکه یکی از سه رابطه بالا منفی باشد، مانند زمانی که شاگرد شیمی را دوست ندارد اما معلم دوست دارد. در این صورت است که توازن شناختی دستخوش اختلال قرار می‌گیرد. شاگردی که معلم خود را دوست دارد گرچه از شیمی بیزار است، ناگزیر برای حفظ آبروی خود در نزد خانواده، همکلاسی‌ها و معلم می‌کوشد تا حدودی درس شیمی را بیاموزد ولی اگر شیمی را دوست داشته باشد تلاش و پیشرفت او چند برابر می‌شود.

نظریه خود‌مختاری

نظریه خود‌مختاری نظریه  انگیزشی مزلو  ، به مفهوم خودشکوفایی  توجه بسیار دارد. به باور مزلو فرد می خواهد پتانسیل وجودی خود را که یگانه و منحصر به فرد است، شکوفا و عملی سازد، وآن شود که توانایی شدن آن را دارد. او می‌خواهد در کنش‌های خود آزاد و مستقل باشد.

یکی از پیامدهای جدید نظریه خود شکوفایی مزلو، نظریه خود مختاری است که اعلام می دارد افراد از گرایش فطری ابراز کردن تمایلات و به کار بردن استعدادها و قابلیت ها و غلبه کردن بر چالش ها برخوردارند. نظریه خود‌مختاری دسی و رایان، اینگونه فرض می‌کند که در انسان تمایل ذاتی و درونی برای رفتار و یادگیری وجود دارد که یا توسط محیط پیرامون تشویق و حمایت می‌شود و یا بلعکس بر اثر بی‌توجهی، تضعیف می‌گردد. این نظریه انگیزش را به انگیزش‌درونی ، انگیزش‎بیرونی  و بی‌انگیزگی تقسیم می‌کند تحقیقی که مفهوم خود‌مختاری را تایید می‌کند از گروه‌های مختلفی نظیر بازیکنان فوتبال در استرالیا، نوجوانان در هندوستان و نیجریه، و زنان مسن در ایالات متحده به دست آمده است. افرادی که در خود‌مختاری بالاترین نمره را گرفتند، در رفتار کلی و سلامت ذهنی، بیشترین بهبودی را نشان دادند.

انگیزش درونی

به انگیزه‌ای اشاره دارد که افراد را به صورت خود‌جوش و درونی به انجام تکلیفی خاص به حرکت وا می‌دارد و سوای از پاداش‌های بیرونی، انجام خود تکلیف برای فرد ارزشمند و رضایت‌بخش ‌است. انگیزش درونی نسبت به یک دوره خاص دانشکده ممکن است هم عملکرد در آن موضوع و هم انگیزش مداوم به فراسوی آن دوره را افزایش دهد. گرچه تحلیل نظری به تحول انگیزش‌درونی مربوط است، تحقیق کمی وجود دارد که انگیزش درونی را به عنوان یک متغیر وابسته مورد بررسی قرار داده باشند. چند تن از محققین اظهار کرده‌اند که اهداف تبحری می‌تواند انگیزش‌درونی را بهبود دهد زیرا باعث جستجوی چالش و پشتکار بیشتر می‌شوند، که در نتیجه می‌تواند لیاقت ادراک شده و تبحر بر تکلیف را ارتقا دهد. واژه درونی سازی دارای پیشینه طولانی در ادبیات روان شناختی است و تعاریف مختلف نیز یافته است. در تعریفی که می‌توان آنرا کلاسیک  نامید، زیرا مورد توافق بسیاری از روان‌شناسان رشد و شخصیت است، درونی‌سازی فرآیندی است که از خلال آن ارگانیسم، تنظیم رفتار از طریق رجوع به رخدادهای برون‌زاد را به تنظیم رفتار از طریق رجوع به رخدادهای درونی تبدیل می‌کند و نظم‌دهی درونی را به جای نظم‌دهی بیرونی می‌نشاند. درونی سازی توصیفگر فرآیند‌هایی است که به رشد انگیزش بیرونی منجر می‌گردند، و دامنه آن کلیه تنظیم یا نظم دهی‌هایی را می‌پوشاند که مبنای اولیه آن‌ها مشوق‌های بیرونی بوده است .

شباهت بین مفاهیم انگیزش‌درونی و خود‌مختاری با خود‌شکوفایی از دیدگاه مزلو

تمرکز فرد بر انگیزش درونی به خود مختاری کمک می‌کند، به این صورت که فرد به خاطر علاقه و چالش خود فعالیت، نه به خاطر پاداش بیرونی، آن را انجام می‌دهد. بین مفاهیم انگیزش درونی و خود مختاری و توصیف مزلو از خود شکوفایی شباهت‌هایی وجود دارد. هر دو به تحقق بخشیدن استعداد و توانایی‌های فرد به منظور ارضای درونی نه پاداش بیرونی، مربوط می‌شوند. نظریه خود‌مختاری سه نیاز اصلی را مشخص می‌کند؛ و فقط از طریق ارضای این نیازها می‌توانیم به حالت بهزیستی دست یابیم:

  1. شایستگی : نیاز به اینکه احساس کنیم می‌توانیم بر تکالیف دشوار تسلط یابیم.
  2. استقلال : آزادی عمل کردن مطابق با تمایلات، نیازها، و ارزش‌های خودمان.
  3. ارتباط : نیاز به احساس کردن ارتباط نزدیک با دیگران.

ارضای این نیازها و تمرکز بر انگیزش‌درونی، با عزت نفس بالا و خود شکوفایی همبستگی مثبت دارد.

محققانی همچون والرند ، مولفه یکپارچه انگیزش‌درونی دسی و رایان، را به چند مولفه تقسیم کرده‌اند. این زیر مولفه‌ها عبارتند از:

  1. انگیزش‌درونی برای دانستن
  2. انگیزش‌درونی برای دستاورد
  3. انگیزش‌درونی برای تجربه

انگیزش بیرونی

به انگیزه‌ای اشاره دارد که افراد را به خاطر پاداش‌ها و تقویت‌های بیرونی تحریک و مجبور به انجام یک تکلیف می‌نماید. وقتی افراد به صورت بیرونی برانگیخته می‌شوند برای بدست آوردن چیزی بیشتر از لذت خود عمل یا تکلیف، فعالیت می‌کنند.مولفه انگیزش بیرونی درنظریه خود‌تعیین‌گری به چهارزیرمولفه تقسیم میشود که به صورت پیوستاری از بالاترین سطح خود مختاری تنظیم منسجم تا کمترین سطح خود‌مختاری تنظیم بیرونی ادامه دارد.

بی انگیزگی

افرادی هستند که هیچگونه انگیزه‌ای یعنی نه خشنودی و ارزشمندی درونی و نه مشوق‌های بیرونی برای فعالیت‌های خود دریافت نکنند و در نتیجه از انجام فعالیت اجتناب کنند. مفهوم بی‌انگیزگی تا حدودی به مفهوم درماندگی آموخته شده  است. وقتی افراد در حالتی هستند که احساس می‌کنند عملی که انجام می‌دهند خارج از مهار آنان و تحت مهار نیروهای بیرونی است، به صورت درونی یا بیرونی برانگیخته نمی‌شوند و اجتناب را اختیار می‌کنند.

نظریه فرایند مخالف

نظریه فرایند مخالف می‌کوشد ‌انگیزش‌ را در پس پدیده‌هایی، مانند اعتیاد به مواد مخدر و واکنش‌های فیزیولوژیکی و عاطفی آنها مطرح سازد. در این نظریه اصل بر آن است که بالا رفتن برانگیختگی سرانجام واکنش آرامی را در دستگاه عصبی پدید می‌آورد و برعکس. به این معنا که حالت خوشی و شنگولی آغازین سرانجام به خماری و کسالت می‌انجامد. همچنین وقتی محرکها در آغاز دارای برانگیختگی‌های کم و پایینی باشند بعدا سطح برانگیختگی آنها بالا می‌رود. به‌علاوه،  این نظریه حاکی از آن است که هربار دارو مصرف شود فرایند مخالف(افسردگی) تقویت می‌شود، در صورتی که فرایند آغازین (خوشی وشادمانی) گرایش به تضعیف دارد. نظریه فرایند مخالف گویای این واقعیت است که چرا افراد آدمی نسبت به رفتار یا اموری که به ظاهر سود اندکی دارند دارای چنان انگیزه‌های بالایی هستند. در واقع بیشتر فرایند مخالف است، نه واکنش نخستین که به پایداری انگیزه چنان رفتاری ادامه می‌دهد .

نظریه لذت جویی

پدیده لذت جویی افراد را بر می‌انگیزد که از عوامل رنج آور دوری کنند و به آنهایی توجه و علاقه پیدا کنند که شادی بخش باشند. اپیکور ، نماینده این نظریه چنین می‌پندارد که هر عامل مسرت‌بخش و شادکننده با طبع انسان سازگار است و او را به تکرار و ادامه آن علاقمند می‌سازد. به عقیده مک‌کله‌لند وقتی محرکها با یک موقعیت خوش و مطبوع ارتباط یابند در مرتبه‌های بعد گرایش دارند که همان پیوند تجدید شود.

دیدگاه زمینه‌ای

لرنر ، الگویی از عوامل مختلف که با هم تعامل دارند و بر رشد فرد اثر می‌گذارند ارائه داده است. عوامل به گونه‌ای بسیار پیچیده با یکدیگر الگوی تعاملی پویایی را ترسیم می‌کنند که تعیین‌کننده رشد‌شناختی فرد و رفتار او می‌باشند. لرنر این عوامل را شامل ویژگی‌ها و صفات‌ فردی، خانواده، مدرسه، همسالان، محله، جامعه و محیط‌های طبیعی و فرهنگ می‌داند. پس بر اساس دیدگاه زمینه‌ای، انگیزش تحصیلی دانش‌آموز که یک صفت شناختی است و از طریق مجموعه‌ای از عوامل که با هم در تعامل می‌باشند، تعیین و متحول می‌شود. با عنایت به این برداشت به بررسی و تعیین عوامل موثر بر انگیزش تحصیلی می‌پردازیم. پژوهش‌های مختلفی حاکی از نفوذ و تاثیر روابط خانوادگی در رشد تحصیلی کودکان است. در یک مطالعه طولی در مورد تاثیر عوامل مختلف خانوادگی و آموزش بر روی نتایج تحصیلی گروه‌های مختلف دانش‌آموزی با بررسی متغیرهای جمعیت ‌شناختی و درون‌ داده‌ای آموزشگاهی، آنها به این نتیجه رسیدند که پیشرفت تحصیلی دانش‌آموزان با مولفه‌هایی‌ در ارتباط هستند. این دیدگاه که از دیدگاه‌های تعاملی در روانشناسی است بر تعامل یچیده بین فرد و محیط زندگی در شکل گیری رفتار تاکید دارد.  در این دیدگاه اظهار نظر در مورد رفتار فرد تنها باید احتمالی باشد، این بدان معنی است که اگر بتوانیم چهار عامل عمده در رشد شناختی یعنی موقعیت فیزیکی برای مثال خانه یا مدرسه ؛ محیط  اجتماعی، خصوصیات فردی و زمان را دقیق شناسایی نماییم، با احتمال بیشتری می‌توانیم ویژگی‌های رفتاری فرد را پیش‌بینی کنیم.

منبع

شایان فر،زهرا(1393)، انگیزش تحصیلی دانش آموزان بر اساس هوش معنوی و رضایت زناشویی مادر،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی تهران

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0