فرا شناخت و روانشناسي باليني
نظريه هاي شناختي اختلال هيجاني، مثل نظريه بک ،بر اين اصل استوار هستند که اختلال هاي روانشناختي با محتواي تفکر بيمار ارتباط دارند. اين محتواي تفکر و تفسيرهاي سوي گيرانه آنها ست که باعث ايجاد اختلال مي شوند. اين افکار منفي و تفسيرهاي آن، از فعال شدن باورهاي منفي ذخيره شده در حافظه بلند مدت که بر اثر تجارب پيشين بدست آمده است، به وجود مي آيند. با توجه به اين رويکرد، اختلال هيجاني با فعاليت طرحواره هاي نا کار آمد مرتبط است. طرحواره ها، ساختارهاي حافظه هستند که دو نوع اطلاعات را شامل مي شوند: باورها و مفروضه ها. باورها ساختارهاي اصلي، هسته اي هستند که در ماهيت نا مشروط هستندمثل: من آسيب پذير هستم، جهان خطرناکي است و غيره ، و به عنوان حقايقي در مورد خود و جهان پذيرفته مي شوند.
مفروضه ها مشروط بوده و وابستگي هايي بين وقايع خود ارزيابي ها را بازنمايي مي کنند براي مثال: اگر من نشانه هاي جسماني بي دليل داشته باشم، بدين معني است که بايد حتماً مريض باشم و غيره. به نظر مي رسد اين طرحواره هاي ناکار آمد که اختلال هيجاني را مشخص مي سازند، غير قابل انعطاف، سخت و عيني تر از طرحواره هاي افراد بهنجار باشند و تصور مي شود که محتواي طرحواره، مختص آن اختلال باشد. براي مثال طرحواره هاي اضطراب، از باورها و مفروضه هايي درباره خطر و عدم توانايي در مواجهه تشکيل مي شوند. در افسردگي، طرحواره ها متمرکز بر موضوعات مثلث شناختي منفي مي شوند که در آن تجارب اوليه، پايه اي براي تشکيل مفاهيمي درباره خود، آينده و جهان بروني فراهم مي کنند. هرگاه طرحواره هاي ناکار آمد فعال شوند، سوگيريهايي در پردازش و تفسير اطلاعات ايجاد مي کنند.
اين سوگيريها به عنوان افکار خود آينده منفي در جريان هوشياري ظاهر مي شوند. ارزيابي هاي منفي از اين نوع، تظاهري از ساز وکارهاي اساسي شناختي هستند که اختلال هيجاني را نگه مي دارد. هرچند هنوز مفيد و غني بودن مدل طرحواره از لحاظ باليني مورد تأکيد است، با اين حال، چندين نظريه پرداز مشکلات نشأت گرفته از نظريه طرحواره و شناخت درماني را مشخص ساخته اند. براي نمونه، تيزدل و بردنارد،اين مشکلات را خلاصه کرده اند. براي مثال شواهد نشان مي دهد که تفکر منفي ممکن است پيامد افسردگي باشد تا پيش آيند. نگرشهاي ناکار آمد فقط در طي حالات افسردگي آشکار مي شوند و با اصلاح و درمان افسردگي، اين نگرشها نيز به صورت طبيعي در مي آيند. يک انتقاد جدي ديگر اين است که اين مدل فقط با يک سطح از شناخت تماس دارد و نمي تواند تمايز بين باور سرد و گرم ،عقلاني در برابر هيجاني را تبيين کند. تيزدل و برنارد براي بازنمايي تمام جنبه هاي شناخت در نگهداري افسردگي و براي حل مشکلات ذکر شده، مدل پردازش اطلاعات جالب تري را که به نظريه زير سيستم هاي شناختي تعاملي معروف است، ارائه داده اند. با اين حال بنظر ميرسد رد کردن تمام اصول بنيادي نظريه طرحواره زود باشد.
يک اصل سودمند اين نظريه اين است که دانش ذخيره شده در حافظه بلند مدت، بر محتوا و ماهيت پردازش تأثير مي گذارد. با گسترش دادن يک چهار چوب نظري که تأثير نزولي دانش مربوط به خود را به مفاهيمي مانند خود تنظيمي ارتباط دهد و با نگريستن به دانش مربوط بخود باورها در يک سطح پويا تا در يک سطح ايستا، انتقادات وارده به نظريه طرحواره، تقريباً بي اساس مي شود. همان طور که ولز و متيور، متذکر شده اند، در نظر گرفتن طرحواره ها به عنوان اطلاعات نامرتبط که درمانگر مي تواند اصلاح کند و با مفروضه هاي واقعي تر جايگزين کند، سودمند نيست.
به نظر مي رسد که افراد باورها را فعالانه و بر اساس قواعد، دروني ساخته و تجديد نظر مي کنند. بنابراين فرمول بندي کردن فرايندهاي شناختي دروني و قواعد و ساز و کارهايي که منجر مي شوند تا بيماران به باورها و تفسيرهاي ناسازگار دسترسي پيدا کنند، مهم است. آنچه که لازم است يک چهار چوب شناختي جامع براي بازنمايي تعاملات دانش مربوط به خود و اختلال هاي هيجاني است. همانطور که گفته شد نظريه طرحواره، منحصراً برمحتواي ارزيابي ها و افکار در اختلال هيجاني متمرکز شده است که در آن باورها در سيستم پردازش اطلاعات، مانند جملات اخباري بازنمايي مي شوند مثلاً من شکست خورده ام، من بد هستم، من آسيب پذير هستم، من از لحاظ جسماني مريض هستم.
اما همچنين احتمال دارد که دانش به اين شيوه بازنمايي نشود. يکي از اصول مهم در بازنمايي اطلاعات در سيستم پردازش اطلاعات، کشف شيوه هاي بازنمايي باورها و اثرات ارزيابي ها در اختلال روانشناختي است که از يک سو با تحولات روانشناسي شناختي و از طرف ديگر با نگرش ذهني به عنوان يک سيستم پويا، هماهنگ باشد. مدل کنش اجرايي خود تنظيمي پردازش را به صورتي پويا و چند سطحي در نظر مي گيرد. با مجهز شدن به چنين مدلهايي، مي توان فرايندهاي اساسي در آسيب پذيري و نگهداري اختلال روانشناختي را مد نظر قرار داد. اگر بخواهيم به افراد کمک کنيم تا ذهن شان را تغيير دهند، سطحي از تبيين روانشناختي، ما را قادر مي سازد تا عواملي را که خود تفکر کنترل، تصحيح، ارزيابي و تنظيم مي کنند، بشناسيم. اين قلمرو فراشناخت است. علاوه بر اين، در حالي که محتواي تفکر بدون شک در تبيين ماهيت اختلال روانشناختي مهم است، اين که مردم چگونه فکر مي کنند، بعد مهم تري است که تلويحاتي براي اختلال روانشناختي و درمان آن دارد.
منبع
افتخاری،فرزانه(1392)، اثر درمان فراشناختي در افزايش عزت نفس و کاهش پرخاشگري نوجوانان بزه کار،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشکاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید