عوامل موثربر شخصیت
عوامل متعددی بر شکل گیری شخصیت تأثیر گذارند که شرح آنها در ذیل آمده است:
عوامل ژنتیکی
بنظر می رسد که عوامل ژنتیکی آینده فرد را رقم می زند. ژن هاکه انتقال دهنده صورت انسانی از یک نسل به نسل دیگر هستند بسیار با ثبات می باشد وعوامل محیطی صرفاً نقش تثبیت کننده یا تعدیل کننده ویژگی های ذاتی شخصیت را دارا ند.از طرفی دستگاه عصبی وسیستم هورمونی تابع فرمول ژنتیکی است که می تواند بر روی رفتار و خصوصیت شخصیتی انسان تاثیر بگذارد،به برخی از جنبه های آن اشاره می گردد:
- سیستم لیمبیک: بخش بادامه مغز نقش عمده ای در انگیزش و هیجان ایفا می کند. این بخش در شرطی شدن ترس، یادگیری هیجان، بیزاری و تنفر وخاطرات ناهشیار نقش مهمی را بر عهده دارد.
- برتری طرفی مغز: برتری نیمکره راست در قسمت پیشانی با فعال شدن هیجانات منفی و صفات شخصیتی مانند خجالتی بودن وگوشه گیری همراه است.برتری نیمکره چپ در قسمت پیشانی با فعال شدن هیجانات مثبت وصفات شخصیتی مانند جسارت،بی قیدی همراه است.
- انتقال دهنده های عصبی: دوپامین یک انتقال دهنده عصبی است که با پاداش تقویت و شعف همراه بودو سطح بالای آن با هیجانات مثبت، انرژی بالا،بی قیدی، تکانشی بودن و پرخاشگری همراه است.میزان بالای آن باعث افسردگی و صفاتی چون خشونت زیاد و تکانشگری می شود.
- هورمون ها:(تستوسترون) هورمونی است که باعث ویژگی های چون برتری جویی، رقابت جویی و پرخاشگری می شود.
- کورتیزول: هورمونی است که با فشار های روانی از آدرنال ترشح می شود و واکنش به تهدید را تسهیل می کند.
عوامل محیطی
- خانواده: یکی از عوامل موثر برشخصیت محسوب می گردد. الگوهای رفتاری والدین بر رشد شخصیت کودکان اثر می گذارد والدین با رفتارهای خود موقعیت هایی می آفرینند که رفتار خاصی را در فرزندانشان ایجاد می کند. به علاوه آن ها سر مشق هایی برای همانند سازی کودکان هستند از طرف دیگر آنها بطور انتخابی برخی از رفتار ها را تقویت وبرخی را تضعیف می نمایند.
- گروه همسالان: تجربیات کودکان و نوجوانان در گروه همسالان فرد را برای پذیرش فرامین و رفتار های جدید اجتماعی آماده می کند و این امر تجاربی را فراهم می نماید که تاثیر طولانی بر شخصیت فرد می گذارد.
- فرهنگ و مذهب: هر فرهنگ و مذهب دارای باورها، شعائر و الگوهای متفاوت رفتاری است که نهادینه شده است و مورد تایید علوم قرار گرفته است.اکثر اعضای یک مذهب یا فرهنگ خوصیات مشتر کی را دارا می باشند که این امر به نحوه بیان نیاز ها واحساسات و هم چنین ارضاء آن ها و هم چنین نوع رابطه با دیگران و نیز برداشت، از مفاهیمی چون غم وشادی و مرگ و زندگی و سلامت و بیماری تاثیر می گذارد.
- شغل و وظیفه اجتماعی: عضویت در یک شغل و در یک طبقه اجتماعی باعث ریشه بعضی الگوهای شخصیتی می شود عوامل تشکیل دهنده طبقه اجتماعی یا شغلی تشخیص در تعیین پایگاه اجتماعی فرد ونقشی که ایفا می کند و هم چنین وظایفی که برعهده دارد و نیز امتیازاتی که از آن بر خوردار است، تاثیر می گذارد.
نظریه های عاملی شخصیت
یکی از رویکردهایی که نزد اهل فن از مقبولیت نسبی برخوردار است،نظریه عاملی شخصیت است. پرسش اصلی نظریه عاملی شخصیت این است که آیا می توان به عناصر یا شاخص هائی از شخصیت دست یافت که بتوان آنها را در زیر مجموعه ای کلان تر قرار داد؟به دیگر سخن، آیا می توان شاخصهائی برای شخصیت پیدا کرد که ویژگی های مورد نظر جامعه و افراد را در توصیف شخصیت، درزیر مجموعه آن عناصر یا شاخص ها قرار داد؟این نوع پرسش هدف پژوهش وبررسی های روان شناختی در نظریه عاملی شخصیت است. تاریخچه نظریه های عاملی به کارهای پژوهشی وبالینی گوردن آلپورت، باز می گردد. اوبر این باور بود که ویژگی های شخصیتی،بنیادی ترین واحدهای شخصیت هستند که بر پایه ویژگی های سیستم عصبی مرکزی استوارند. این ویژگی ها قواعدی را برای برخورد فرد با محیط پیرامون او تعیین می کنند که از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر چندانی ندارد.او ویژگی های شخصیتی را بر پایه سه عامل فراوانی، شدت، موقعیت تعریف می کند. وی ویژگی ها یا خصلت های شخصیت را به سه نوع اساسی ، میانه و وضعیت های ثانویه ، تقسیم کرده است.
اگرچه کارهای آلپورت، نخستین کار در زمینه عامل شناسی شخصیت است اما کار هانس جی آیزنک ، که برگرفته از پژوهش های فیزیولوژیست روسی، پاولف، بود بعدها شهرت و محبوبیت بیشتری پیدا کرد.آیزنک، از روش تحلیل عامل برای نشان دادن ویژگی های شخصیتی استفاده کرد که بیش از این برای آزمایش واندازه گیری هوش واستعدادهای مختلف به کار می رفته است، ولی مدتهاست که متوجه متغیرها یا عوامل شخصیت گردیده است .اندازگیری فعالیت های روانی ونتایج کمی(عددی)که از این را به دست می آیند سبب شده اند که بر مهارت چیره دستی پژوهندگان در تحلیل آماری این نتایج بیفزاید و به خصوص تحلیل عوامل بیش از بیش مورد توجه قرار گیرد .روش تحلیل عوامل،بر ضرایب همبستگی بین نشانه های زیر ساخت یک عامل با آن عامل مبتنی است .از سوی دیگر، ضرایب همبستگی بین نشانه هانیزدر محاسبه مدنظر قرار می گیرند.در واقع ،نخست میان گروهی از نشانه ها ارتباط پیدامی شود وسپس هر یک از این نشانه ها با عنصر بالاتری، ارتباط قابل فهم ومعناداری را نشان می دهد که آیزنک این عنصربالا دست را سو پر فاکتور نامید.
رویکرد آلپورت
آلپورت، شخصیت را این گونه تعریف کرده است«شخصیت ساختاری پویا درون فرد متشکل از سیستم های روانی- جسمانی است که رفتار وافکار ویژه او را تعیین می کنند» منظور آلپورت از ساختار پویا این بود که گر چه شخصیت همواره تغییر و رشد می کند ولی این رشد سازمان یافته است نه تصادفی، روانی- جسمانی به معنی آن است که شخصیت از ذهن و بدن تشکیل شده که با هم به صورت یک واحد کار می کنند؛شخصیت نه تماماً ذهنی نه تماماًزیستی است، منظور آلپورت از تعیین میکنند این است که تمام جنبه های شخصیت، رفتار ها و افکار خاصی را فعال یا هدایت می کنند، عبارترفتار و افکار ویژه بدان معنی است که هر فکری که می کنیم و هر کاری که انجام می دهیم خاص خودمان است، بنا براین هر کسی بی همتاست.
آلپورت ، صفات شخصیت را آمادگی برای پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به محرک های مختلف در نظر داشت.بعبارت دیگر، صفات شیوه های پایداروباثبات واکنش نشان دادن به محیط هستند.
او ویژگی های صفات را به صورت زیر خلاصه کرد:
- صفتهای شخصیت واقعی هستند. آنها صرفاً سازه ها یا برچسب های نظری نیستند که رفتار های معینی را تبیین کنند. آنهادر درون هر شخصی وجود دارند.
- صفتها تعیین کننده یا علت رفتار هستند و مسیر آن را هدایت می کنند. صفت ها تنها در پاسخ به محرک های مناسب به وجود نمی آیند. آنها مارا به جستجوی بعضی محر ک ها هدایت می کنند وبرای به وجود آوردن رفتار با محیط تعامل می کنند.
- صفتها را می توان به طور تجربی به نمایش گذاشت. ازآنجایی که صفتها واقعی هستند، باید امکان اثبات وجود و ماهیت آنها وجود داشته با شد، هرچند که صفتها را نمی توان دید. با مشاهده رفتار یک شخص در طول زمان،می توانیم شواهدی از وجود صفتها را در هماهنگی و ثبات پاسخهای وی به محرک های یکسان یا مشابه استنباط کنیم.
- صفت ها کاملاً از یکدیگر جدا نیستند، بلکه جدایی آنها نسبی است. صفتها ممکن است با یکدیگر همپوشی داشته با شند؛ اگر چه صفتها ویژگی های مختلفی را نشان می دهند، اما اغلب با هم همبستگی بالایی دارند.
- صفت ها برحسب موقعیت تغییر می کنند. آنها غالباً در یک موقعیت خاص برانگیخته می شوند؛ همه محرک ها از نظر اثر بخشی با هم معادل نیستند.
آلپورت ابتدا دو نوع صفت را مطرح کرد.صفات فردی و صفات مشترک .صفات فردی منحصر به فرد هستند ومنش فرد را توصیف می کنند. صفات مشترک صفاتی هستند که تعدادی از افراد،مانند اعضای یک فرهنگ،در آن سهیم اند.
از نظر آلپورت، مهمترین ساختار شخصیت آنهایی هستند که توصیف شخصیت را بر حسب ویژگی های فرد امکانپذیر می سازند .بنابراین دو واحد بنیادی شخصیت آمادگی های شخصی و خویشتی هستند.آلپورت همواره مراقب بودصفات مشترک را از صفات فردی که آنها را آمادگی های شخصی نامید،متمایز کند.صفات مشترک ویژگی های عمومی هستند که تعداد زیادی از افراد در آن سهیم اند.صفات مشترک وسیله ای رادر اختیار می گذارند که می توان به کمک آن افراد فرهنگ خاصی را با یکدیگر مقایسه کرد.در حالی که صفات مشترک برای تحقیقاتی مهم هستند که افراد را با هم مقایسه می کنند،آمادگی های شخصی اهمیت به مراتب بیشتری دارند،زیرا به پژوهشگران امکان می دهند تا فرد واحدی را بررسی کنند.آلپورت به این علت به جای صفات فردی اصطلاح آمادگی های شخصی را به کار برد که توصیفی تراست وکمتر احتمال دارد که با صفات مشترک قاطی شود.او آمادگی شخصی رابه این صورت تعریف کرد: ساختار عصب-روانی(مخصوص فرد)،که توانایی برابر کردن محرک های متعدد را به صورت کارکردی دارد، و می تواند رفتار انطباقی و سبکی را آغاز نموده وآن راهدایت کند. مهمترین تفاوت بین آمادگی شخصی وصفت مشترک در عبارت «مخصوص فرد»بیان شده است. آمادگیهای شخصی فردی هستند؛صفات مشترک در چند نفر وجود دارند.
آلپورت ، اصطلاح خویشتن را برای اشاره به رفتار هاوویژگی هایی مورد استفاده قرار داد که افراد آنها را در زندگی شان صمیمانه،اصلی ومهم می دانند.خویشتن کل شخصیت نیست،زیرا بسیاری از رفتار های فرد صمیمانه واصلی نیستند.خویشتن به عنوان محور صمیمانه شخصیت ،آن دسته از جنبه های زندگی را شامل می شود که فرد برای هویت خود واصلاح خویش با اهمیت می داند.خویشتن ارزشهای فردوآن بخش از وجدان را در بر دارد که شخصی بوده و با عقاید بزرگسالی فرد هماهنگ هستند.
نظریه کتل درباره شخصیت
هرچند روان شناسان دیگری مانند آلپورت،نظریه های شخصیت خود را حول محور مفهوم صفت ارایه کرده اند،ولی تنها کتل است که تحلیل وطبقه بندی مفصلی درباره صفت را به دست داده است.صفت ها عوامل شخصیت هستند که با روش تحلیل عاملی ازتوده های انبوهی از اندازه گیری های انجام گرفته بر روی آزمودنی های انسانی استخراج شده اند.صفتها گرایشهای واکنشی نسبتاًپایدار یک شخص هستند، و واحد های بنیادی ساختار شخصیت فرد را تشکیل می دهند.
بعقیده کتل ، تعریف دقیق شخصیت مستلزم آن است که محقق قبلاً مفاهیمی را که در مطالعه رفتار قصد به کار گیری آنها را دارد به روشنی مشخص سازد.به همین منظور،خوداو مفاهیمی را که سازنده شخصیت هستند به قرار زیر معرفی کرده است:
- ویژگی یا صفت:صفت،ساخت ذهنی یا استنتاجی است که از ملاحظه رفتار حاصل شده و نظم و پایداری آن رفتار را می رساند.
کتل ، این صفات را به چند شکل طبقه بندی می کند:
- صفات منشی؛که نشان دهنده سرعت وقوت انگیختگی هستندو صفات توانشیکه نمودار زیرکی، مهارت و زبر دستی هستند,تقسیم می کند.
- درطبقه بندی دوم صفات را به دو دسته صفات عام(صفات مشترک میان همه افراد)وصفات خاص؛ صفات مختص یک فردتقسیم می کند.
صفات خاص،خود بر دو نوع تقسیم می شوند:
- صفات خاص نسبی؛صفاتی که نسبت ومیزان آن در افراد متفاوت است.
- صفات خاص مطلق؛صفاتی که منحصراًبه فرد واحدی تعلق دارندوهیچکس دارای آن صفات نیست.
در طبقه بندی سوم،صفات را به صفات روساختی وصفات پایه تقسیم می کند:
- صفات روساختی، دسته ای از رویدادهای رفتاری هستند که آشکار وظاهرند ودوام و توصیف پذیری آنها بسیارکم است.
- صفات پایه،بادوام اند،وشناخت آنها برای مطالعه شخصیت ضرورت اساسی دارد.
این صفات نیز دو دسته اند:
- صفات سرشتی یعنی،صفاتی که ذاتی است و شخص آنها را با خود به دنیا می آورد
- صفات محیطی که با آموختن وتر بیت به دست می آیند وحاصل محیط اند.
پویش یا ارگ :کتل، واکنش های آدمی را ناشی از دو صفت پایه ای انگیزه ای می داند :یکی ارگ ودیگری متاارگ.منظور کتل، از ارگ انگیزه های ارثی است.وی ارگ ، را چنین تعریف می کند: استعدادی ذاتی که به صاحب آن اجازه می دهد تا برای واکنش در برابر طبقات معینی از امور در مقایسه با امور دیگر آمادگی بیشتری پیدا کند ونسبت به آنهاانگیختگی وهیجان ویژه ای داشته باشدو عملی را آغاز کنددر برابر هدف معین و ویژه ای، توفیق کاملتری برای وی در مقایسه با هدف دیگربه همراه داشته باشد،مانند میل جنسی،ترس،نیاز به حمایت،کنجکاوی…
متاارگ:متاارگ نیز صفتی پایه است که نقش انگیزشی دارد،اما بر خلاف ارگ ذاتی وفطری نیست،بلکه حاصل وناشی از محیط است وشخص در جریان زندگی خودآن را کسب می کند.همه انگیزه های غیر فطری مثل علایق، رغبتها وعواطف گوناگون از جمله متا ارگها هستند.
خودوخود آگاهی :کتل برای بیان ثبات و سازمان عالی رفتار آدمی دو مفهوم خود وخودآگاهی را مطرح نمود که تفاوت چندانی با مفاهیم مشابه در نظر فروید ندارد.کنش هر یک از صفات پویشی تنها وقتی می تواند به ظهور برسد که منافاتی با نظام عادی خود نداشته باشد چنین منافاتی سبب ایجاد ناراحتیهای روانی شده و نشانه ایجاد اختلال در سازمان خود است.
خود دو نوع است :
خود واقعی :خود واقعی همان است که هر کسی هست وخود او قبول دارد وآگاه است که چنان است .
خود آرمانی : خود آرمانی آن است که شخص آرزو دارد، باشد.اگر اختلاف بین خودواقعی وخودارمانی زیاد باشد نشانه نابهنجاری است وحاصل آن ایجاد تنش،اضطراب و ناراحتی برای فرد است.
معادله تشخیصی:کتل سعی داشت فرمولی برای معلوم کردن و اندازه گیری صفات عمقی شخصیت ارائه دهدمثلاً سعی داشت که با یک فرمول ریاضی مشخص کند که یک رفتار(B)برابر است با مجموعی از فلان صفت عمقی (SO)به علاوه فلان صفت سطحی(SU). =so+su B
از نظرکتل،سه منبع برای داده های تحلیل عاملی وجود دارد که عبارتند ازداده های مربوط به گزارش زندگی (داده های نوعL)که هم شامل داده های عینی مربوط به رویدادهای زندگی است وهم شامل درجه بندی به وسیله ناظران وهمسالان ؛داده های پرسشنامه ای (داده های نوع Q)،که براساس گزارش هایی درباره خود است وداده های مربوط به آزمون عینی (داده های نوعOT) اولی نوع داده ها(نوعL)،به رفتار های انسان در موقعیت های روزانه،مانند عملکرد مدرسه ای فرد ویا تعامل وی با همسالان مربوط است. این داده ها را با شمارش آن رفتار ها و یا با درجه بندی حاصل از این مشاهدات می توان به دست آورد.داده های نوع دوم،متضمن داده های حاصل از گزارش های شخصی و یا پاسخ به پرسشنامه هاست،داده های نوع سوم (نوعOT)ازبررسی رفتار های فرد در چند موقعیت به دست می آید ودرآن فردآزمودنی ،اطلاعی از رابطه پاسخ های خویش با ویژگی های شخصیتی مورد اندازه گیری ندارد.به نظر کتل اگر تحلیل عاملی بتواند ساخت های بنیادی شخصیت را روشن کند،باید بتوان از سه نوع داده های ذکر شده عوامل واحدی را به دست آورد.کتل کارخود را با تحلیل عوامل داده های نوع Lیاگزارش زندگی شروع کرد و پانزده عامل را از آن به دست آورد.سپس برآن شد تا در یابد که آیا همان عوامل را خواهد توانست در داده های نوع Qداده های پرسشنامه ای پیدا کند یا نه. نتیجه اصلی این تحقیق،پرسشنامه ای است که به پرسشنامه شانزده عاملی شخصیت معروف است.به طور کلی عواملی که در داده های نوعQبه دست آمد به نظر می رسید که با داده های به دست آمده از نوع L شبیه است.کتل در سالهای اخیر تلاش خود را با داده های آزمون عینی (OT)شروع کرده است.نتایج حاصل از اجرای این آزمون ها به بیست ویک صفت عمقی منجر شده است که ظاهراًبا صفاتی که قبلاًدر سایر اطلاعات به دست آورده بود ارتباط پیچیده ای دارد .
به اعتقادکتل،رفتار هر فرد تحت تاثیر نحوه عمل صفات وی درآن موقعیت،ارگها واحساسات (متا ارگها)همراه با نگرشهای مناسب نسبت به آن موقعیت ونیز حالت ونقشی است که ممکن است از موقعیتی به موقعیت دیگر واز زمانی به زمان دیگر تغییر کند.کتل مانند اکثرروان شناسان شخصیت دو عامل وراثت و یادگیری،یا طبیعت وتربیت را در رشد شخصیت مورد تاکید قرار داده است و تلاش نموده است تا سهم عوامل محیطی یا ارثی تاثیر گذارنده در هر صفت را مشخص کند.وی از بررسی های خود به این نتیجه رسید که اهمیت تاثیر عوامل محیطی وارثی از صفتی به صفات دیگر متفاوت است ودر مجموع دو سوم ویژگی های شخصیتی را محیط ویک سوم آنها را وراثت تعیین می کند.
نظریه آیزنک درباره شخصیت
آیزنک، در بحث خود از شخصیت دو مسئله کلی را مطرح می کند. یکی از این مسائل جنبه توصیف شخصیت است و به علل و موجبات رفتار کاری ندارد. دیگری، بررسی عوامل علّی و سببی است که در آن وی کوشش دارد تا علت های زیربنایی شخصیت و اختلاف های بین شخصیت را تحلیل کند.
- جنبه های توصیفی شخصیت:آیزنک و همکاران وی پژوهشهای خود را برای بررسی نمونه ها و انواع شخصیت و ویژگی های آنها در جهت شناخت شخصیت ها متمرکز کرده و در این زمینه به خصوصیات روانی گوناگونی که در روانشناسی با عناوینی چون خصایص، عادتها، سنخها و غیره مشخص شده اند، توجه نشان داده اند ، دو مزاج صفراوی و سوداوی با دو مزاج دیگر، یعنی، دموی و بلغمی مخالف هستند. بدین معنی که دو مزاج اول، دارای ناپایداری و هیجان های شدید هستند و حالت های روان نژندی دارند. در حالی که در دو مزاج دیگر ، نشانه رفتارهای دارای ثبات بیشتری بوده و شدت هیجان ها در آنها کمتر است. در عین حال، مزاج ها صفراوی و دموی خصوصیات مشترکی دارند که می توان آنها را با برون گرایی توصیف کرد. به همین گونه سوداویها و بلغمی ها نیز دارای ویژگی های مشترکی مطابق با ویژگی های درون گرایی هستند. یدین ترتیب دو نوع طبقه بندی وجود دارد که یکی طبقه بندی مقوله ای و دیگری طبقه بندی بعدی است.
بر طبق طبقه بندی مقوله ای، می توان هر فردی را در یکی از چهار بخش دایره کوچک که آنها را صفراوی، سوداوی،بلغمی و دمووی نامیده شده است قرار داد. دیگر، این طبقه بندی معرف آن است که هر فردی لزوماً به یکی از این چهار مقوله تعلق دارد و این تعلق واضح و مجزاست و حالت بینابین وجود ندارد؛ مثلا، مزاج دموی- سواوی نمی توان داشت. به عبارت دیگر، تنها این چهار مزاج دارای موجودیت اند و غیر ممکن است فردی را بتوان یافت که مخلوطی از این مزاجها را دارا باشد.
بر طبق یک طبقه بندی توجیهی دیگر می توان هرّ شخصی را جایی در میان دو محور قرار داد،مثلا ، یک فرد می تواند از یک طرف در هر یک از نقاط محوری که یک سرآن برون گرایی وسر دیگر آن درون گرایی است قراربگیرد و از طرف دیگر ،روی محور پایداری و ناپایداری نیز جای ویژه ای داشته باشد. بدیهی است هر شخصی که در نظربگیریم ، می تواند در میان موقعیت های احتمالی جایی داشته باشد. و اغلب مردم تابع این اصل اند؛ یعنی، می توان گفت که هیچ کس به طور خالص متعلق به یکی از مزاج های چهارگانه نیست، بلکه مخلوطی از ویژگی های مزاج های مختلف را داراست. بدین ترتیب، در حالیکه عقیده طبقه بندی، مقوله ای مورد قبول بیشتر روانشناسان نیست، توجیه توصیفی دوم تقریباً پذیرش جهانی یافته است. آیزیک با مطالعات دقیق آماری و تجزیه و تحلیل نتایج پرسشنامه های مختلف شخصیتی که به گروه های مختلفی از مردم انگلستان، امریکا و دیگر نقاط جهان داده بود معتقد شد که برای شخصیت افراد می توان دو بعد قایل گردید. یکی بعد برون گرایی- درون گرایی و دیگری بعد روان رنجور خوبی که آن را با نامهای دیگری چون تهییج پذیری و نااستواری نامیده است. به نظر آیزیک هر شخص را میتوان در یکی از نقاط دایرهای که توسط این دو محور تقسیم شده است، جای داد.
- جنبه های علِّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّی شخصیّت: کوشش آیزیک در این مبحث آن است که به کمک تحلیل عوامل ارثی و محیطی، علل زیربنایی اختلاف های شخصیت ها را بررسی کند و در این راه از یافته های فیزیولوژی،
عصب شناسی شیمی زیستی، قوانین توراث و علوم پایه کمک می گیرد.
آیزیک ، روابط میان سنخ های ارثی و پدیداری در رشد شخصیت را چنین توجیه می کند که توازون و تعادل میان تحریک و بازدارندگی را بخش سرشتی شخصیت می داند و آن را همّّّّانند سنخهای ارثی می شمارد. او معتقد است که این جنبه سرشتی بر طبق قوانین وراثت مندل، به ارث برده می شود. این سرشت فرضی با محیط در تعادل بوده و از طریق فرایندهایی تجربی، مانند شرطی شدن، ترصد ، خاطره پردازی، دوام پس تصویر، رد حسی شکلی و غیره شکل می گیرد. واضح است که چون هیچ یک از این پدیده ها معیار خالص و دقیقی برای تحریک یا بازداری نیستند، نمی توان انتظار داشت که سنخ های پدیداری، معیار مشخص کننده ای برای سنخ های ارثی که به آنها اشاره شده باشند. مسلم است که همه افراد با سنخ های ارثی مشخصی به دنیا می آیند و از لحظه تولد این سنخ های ارثی با محیط مواجه می شوند و سنخ های پدیداری، حاصل اثرات متقابل محیط و سنخ های ارثی خواهد بود. آیزیک، برون گرایی, اجتماعی بودن , برتری طلبی, فعالیت و صفات دیگری از این قبیل را سنخ های پدیداری نامیده و رابطه میان سنخهای ارثی را با معادله زیر نشان داده است:
توازون تحریکی- بازدارندگی × آثار محیط = درون گرایی / برون گرایی
این معادله بیانگر آن است که جنبه های توصیفی شخصیت، حاصل آثار متقابل محیط و فطرت آدمی بر یکدیگر است. چنان که می توان در نظریه آیزیک مشاهده کرد، کار او ترکیبی است از سنخ های شخصیتی جالینوس، مکتب رفتارگرایی و کارهای پاولوف، کارهای یونگ و کرچمر و تحلیل های آماری و کاربرد قوانین فیزیولوژی و زیست شناسی، برای توجیه و تبیین شخصیت آدمی.
نظریه پنج عاملی شخصیت :
نظریهی پنج عاملی شخصیت که به پنج عامل بزرگ نیز معروف است.از سوی دو روان شناس ساکن ایالات متحده به نام کاستا ومک ری، در اواخر دهه ی80 میلادی ارائه شد و در اوایل دهه ی90 مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت.زیر بنای این نظریه در درجه ی اول کارهای آیزنک بود. ماتیوز و دیری، اشاره دارند که این نظریه از جهاتی دارای پایه های منطق کلامی،واز زوایایی دارای زیر بنای آماری است.دیگمن ، معتقد است که طرح پنج عاملی ساختار، ویژگی های شخصیت را نشان می دهد ومحصول چهار دهه تلاش و کوشش علمی در این زمینه است.
پنج عامل اصلی یا بزرگ عبارتند از: نوروتیسیزم(N)که عصبیت یا بی ثباتی هیجانی نیز نامیده شده، برونگرایی، بازبودن به تجربه(O)، توافق(A) و وجدانی بودن(C).از نظر بلوک ، عواملN و Eاز تحلیل های کتل و سپس آیزنک گرفته شده، عاملOدرونزاد کاستا و مکری و عواملA وc ازتحلیل های واژگان موجود در زبان انگلیسی به دست آمده اند.
برخلاف نظریه ی آیزنک، عوامل پیشنهادی کاستا و مک کری به طور مستقیم با مفاهیم اختلالات روان پزشکی وجنبه های زیستی شخصیت مرتبط نیستند.البته این نظر از جنبه ای مورد پذیرش و از جنبههایی مورد بحث ؛از جانب صاحب نظران درزمینه نظریه های عاملی شخصیت است.
پس پنج عامل مورد بحث، نشانگر ابعاد اساسی تشکیل دهنده ی زیز بنای ویژگی های شخصیت هستند که هم در محدوده ی کلامی و هم در محدوده ی پرسشنامه های روان شناختی می توان آنها را ارزیابی کرد. با اینکه طرح پنج عاملی برخاسته از واژگان عامیانه است، اما برآیند به دست آمده در بردارنده ی عواملی است که برای پژوهشگران روان شناسی در زمینه ی شخصیت،که با روشهای دیگری به مطالعه درا ین زمینه مشغولند نیز کاملاً آشناست. از سال1985پژوهش هایی که آزمون NEO PI-R را به کار گر فتند، نشان دادند که سه عامل یا پنج عامل موضوع مورد بحث مارا می توان در دیگرپرسشنامه هایی ردیابی کرد که در ابعاد گوناگون شخصیت را می سنجند، از آن جمله می توان ویژگی های کنشی یونگ، نیاز های موری و نشانه های ویژگی های بین فردی وتعاریف راهنمای آماری تشخیص بیماریهای روانی تجدید نظر سوم را نام برد.بر اساس نظر سازندگان آزمون،طرح پنج عاملی می تواند بگونه ای فراگیر این نظریه ها را نیز پوشش دهد.شاخص ها یا ابعاد اصلی آزمون را مواردی تشکیل می دهند که در میان آن ها ویژگی هاوصفت های همبستگی زیادی وجود داشته باشد.برای سهولت درک وبه طور قراردادی، این صفات را نشانه نامیده اند. هر شاخص در برگیرنده ی چند مقیاس است. در واقع، وقتی از سطوح پایین به بالا در این طرح حر کت می کنیم، چندین ویژگی یک مقیاس را تشکیل می دهد و از چند مقیاس یک شاخص ایجاد می شود.
این طرح بر آن است که نشان دهد افراد در این عوامل(پنج عامل یاپنج شاخص)دارای چه وضعیتی هستند وسپس طرحی از ویژگی های هیجانی، روابط بین فردی، تجربه ها،نگرش ها وشیوه های انگیزشی آزمودنی را توضیح می دهد.آزمونNEO PI-R شخصیت را در شاخص ها(اندازه گیرنده ی عوامل)و مقیاس ها (اندازه گیرنده ی نشانه ها)بررسی می کند. مقیاس ها در واقع اطلاعات جزیی تر ودقیق تری را درباره ی شاخص ها ارائه می دهند.
منبع
زرین مو،مریم(1392)، ویژگی های روان سنجی پرسشنامه سرشت و منش در گروهی از همرا هان مراجعه کننده به درمانگاهها،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی ارسنجان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید