عوامل مهم در شکل گیری شخصیت

 در طول عمر انسان عوامل متعددی در شکل گیری شخصیت او تأثیر دارند که می توان این عوامل را به صورت زیر بر شمرد: عامل ژنتیکی ، محیطی ، یادگیری ، والدین ، رشد ، هشیاری و ناهشیاری.

عامل ژنتیکی

 شواهد نیرومندی وجود دارد که برخی از صفات یا ابعاد شخصیت ارثی هستند. این موارد  عبارتند از : روان پریش خویی ، روان رنجور خویی و درون گرایی آیزنک ، پنج عامل روان رنجورخویی، برون گرایی، گشودگی به تجربه ، خوشایندی ، وظیفه شناسی مک کری و گوستاو ، سه خلق تهییج پذیری، مردم آمیزی و فعالیت باس و پلامین. بعلاوه ، صفت هیجان خواهی زاکرمن عمدتاً تحت تأثیر عوامل ژنتیکی قرار دارد. بنابراین همانطور که شاهد هستیم ، رویکرد صفت که بیش از نیم قرن پیش آغاز شد، زنده می ماند. در واقع این رویکرد سریع ترین رشد را در پژوهش شخصیت داشته است و بسیاری از پژوهشگران آن را برای شناخت شخصیت بسیار مهم می دانند .ژنتیک هم در تغییر موقعیت و هم در استواری شخصیت دخالت دارند. برای مثال در یک بررسی ، مشاهده گر در دو موقعیت آزمایشگاهی شامل بازی آزاد سازمان یافته و اجرای آزمون ، انطباق پذیری دوقلوهای نوباوه را درجه بندی کرد .

در موقعیت های یاد شده ، انطباق پذیری تا اندازه ای متفاوت بود ، اما دوقلوهای همسان در مقایسه با دوقلوهای ناهمسان به     شیوه های مشابه تری تغییر یافتند ، که این مشاهده دلالت بر این دارد که ژنتیک در تغییر و هم چنین تداوم این ویژگی شخصیت در موقعیت های گوناگون نقش دارد. این نتایج در مورد سایر ویژگی های شخصیت ممکن است متفاوت باشد. برای مثال ، در یک بررسی روی دوقلوها از نظر کم رویی این نتیجه به دست آمده است که عوامل ژنتیکی در پایدار مشاهده شده در خانه و در آزمایشگاه نقش   عمده ای دارند ، و عوامل محیطی موجب تفاوت های کم رویی در این موقعیت ها می شوند .  در یک بررسی روی دوقلوها با استفاده از یک پرسشنامه برای سنجش شخصیت در موقعیت های گوناگون معلوم شد که عوامل ژنتیکی در تغییرات شخصیتی در موقعیت های مختلف نقش دارند .

 عامل محیطی

 هر نظریه پرداز شخصیتی قبول دارد که شخصیت تحت تأثیر محیط اجتماعی قرار دارد. آدلر؛ دربارۀ اهمیت ترتیب تولد حرف زد و اعلام داشت که شخصیت ما تحت تأثیر موقعیت ما در خانواده نسبت به همشیرهایمان قرار دارد. او به این نکته پرداخت که چگونه محیط اجتماعی که با آن مواجه هستیم در اثر ترتیب تولد و تفاوت سنی موجود بین همشیرها یا این که آیا اصلاً همشیر داشته باشیم فرق می کند. از دید آدلر این محیط های متفاوت خانه می تواند موجب شخصیت های متفاوت شود.

  هورنای؛  اعتقاد داشت که فرهنگ و دوره ای که در آن پرورش می یابیم می توانند شخصیت های متفاوتی را به وجود آورند، همان گونه که او شاهد روان رنجوری های متفاوتی بود که بیماران  آلمانی ـ آمریکایی او نشان دادند. هورنای هم چنین به محیط های اجتماعی بسیار متفاوتی اشاره کرد که پسرها و دخترها هنگام کودکی با آنها مواجه می شوند. او از احساس حقارت زنان در نتیجه شیوۀ برخورد با آنان در فرهنگ مردسالاری صحبت کرد. زنانی که در یک فرهنگ زن سالارانه پرورش می یابند ، ممکن است احساس بهتری نسبت به خود داشته و ویژگی های شخصیت متفاوتی پرورش دهند.

 فروم معتقد بود که افراد تحت تأثیر نیروها و رویدادهای تاریخی گسترده تر ، علاوه بر این نوع  جامعه ای که آنها می سازند ، قرار دارند. به اعتقاد وی هر دوره ای از تاریخ مانند قرون وسطی ، رنسانس، اصلاح پروتستان و انقلاب صنعتی به شکل گیری تیپ های شخصیت یا منش متفاوت کمک کردند که با نیازهای آن دورۀ تاریخی تناسب داشته اند.

 آلپورت و کتل؛ که رویکرد صفت به مطالعۀ شخصیت را رسماً آغاز کردند ، دربارۀ اهمیت عامل محیطی توافق داشتند. آلپورت خاطر نشان کرد که اگر چه عوامل ژنتیکی مواد خام را برای شخصیت ما تأمین می کنند ، این محیط اجتماعی است که مواد خام را به محصول پرداخت شده در می آورد. کتل معتقد بود که وراثت برای برخی از عوامل شخصیت مهم تر است اما محیط برای برخی دیگر اهمیت بیشتری دارد. او قبول داشت که عوامل محیطی در نهایت بر هر جنبه اثر می گذارد.

 اریکسون اظهار داشت که هشت مرحله رشد روانی , اجتماعی او فطری هستند ، اما این که این مراحل تعیین شده به صورت ژنتیکی چگونه تحقق یابند ، توسط محیط تعیین می شود. او هم چنین معتقد بود که عوامل اجتماعی و تاریخی بر شکل گیری هویت من و بنابراین بر شخصیت تأثیر می گذارند. مزلو و راجرز معتقد بودند که خودشکوفایی فطری است ، اما در عین حال قبول داشتند که عوامل محیطی      می توانند رشد نیاز خودشکوفایی را بازداری یا به آن کمک کنند.

 رویدادهای اجتماعی مهم چون جنگ ها و رکودهای اقتصادی می توانند انتخاب های زندگی ما را محدود کنند و بر شکل گیری هویت ما تأثیر بگذارند. تغییرات عادی تر زندگی مثل پدر یا مادر شدن، طلاق گرفتن ، یا تغییر دادن شغل نیز می توانند شخصیت را تحت تأثیر قرار دهند. برای مثال ، برخی از زنانی که فرزند دارند از زنانی که فاقد فرزند هستند ، کمتر خویشتن پذیر و مردم آمیز می شوند. افرادی که در مشاغل دشوار و شاقّ کار می کنند ، اعتماد به خود و احساس کنترل بیشتری را از آنهایی که در مشاغل با دشواری کمتر کار می کنند نشان می دهند .

بالاخره  پیشینۀ  قومی  ما و این که  ما  بخشی  از  یک  گروه  اقلیت  هستیم  یا  اکثریت ، بر شخصیت ما تأثیر می گذارند. ما مواردی از تفاوت های قومی را در متغیر های هیجان خواهی ، منبع کنترل و زمینه های موفقیتی که می توانند نیاز پیشرفت را برآورده سازند ، شاهد بودیم. ما هم چنین یاد گرفتیم که اعضای  گروه های اقلیت ممکن است مجبور شوند هویت قومی را علاوه بر هویت من پرورش دهند و با هر دو با فرهنگی که به آنها تعلق دارند ، سازگار شوند. شواهد نشان می دهد آنهایی که قادر به سازگاری هستند، کسانی که می توانند در هر دو فرهنگ احساس شایستگی کنند بدون این که خود را به یک هویت قومی واحد محدود نمایند ، از آنهایی که نمی توانند این گونه خود را سازگار کنند ، به احتمال زیاد سلامتی روانی بهتری دارند .

عامل یادگیری  

    شواهد قابل ملاحظه ای وجود دارد که یادگیری نقش عمده ای در تأثیرگذاری بر هر جنبه رفتار ما   ایفا می کند. تمام عوامل اجتماعی و محیطی که شخصیت را شکل می دهند این کار را توسط شیوه های یادگیری انجام می دهند. حتی جنبه های عمدتاً ارثی شخصیت می توانند توسط فرایند یادگیری تغییر کنند، مختل شوند، از رشد باز بمانند یا امکان شکوفا شدن بیابند.

 اسکینر,بر اساس کار اولیه واتسون و پاولف  ارزش تقویت مثبت ، تقریب متوالی ، رفتار خرافی و متغیرهای یادگیری دیگر دارد ، تأثیرگذاری بر آنچه دیگران شخصیت می نامند ولی او آن را صرفاً انباشت   پاسخ های آموخته شده خواند ، به ما آموخت.بندورا , مفهوم یادگیری مشاهده ای را مطرح کرد ، یعنی این عقیده که ما با مشاهدۀ دیگران ،الگوها و از طریق تقویت جانشینی یاد می گیریم.

راتر ؛ رویکردی را به شخصیت معرفی کرد که عامل تعیین کننده اصلی در آن تقویت است. او اظهار داشت که انگیزش اصلی ما به حداکثر رسانیدن تقویت مثبت است. بندورا و راتر با اسکینر موافقند که اغلب رفتارها آموخته شده است و عامل ژنتیکی تنها نقشی جزیی ایفا می کند.بسیاری از جنبه های شخصیت آموخته شده هستند، مثل نیاز پیشرفت مک کللند ، که ابتدا توسط موری مطرح شد. از این گذشته ، مفاهیم اثبات شدۀ کارآیی شخصی  , بندورا ، منبع کنترل , راتر و درماندگی آموخته شدۀ تحت تأثیر یادگیری قرار دارند.

عامل والدین

 اگرچه فروید اولین نظریه پردازی بود که بر نقش عمدۀ تأثیرات والدین در شکل گیری شخصیت تأکید کرد ، تقریباً هر نظریه پرداز شخصیتی ، دیدگاه های او را تکرار کرده اند. تمرکز آدمی را بر پیامدهای موجود برای کودکی که احساس می کند والدینش او را نمی خواهند یا طرد کرده اند به یاد بیاورید. این نوع طرد والدین به کمبود محبت و امنیت می انجامد که احساس بی ارزش ، خشم ، و فقدان عزت نفس را برای شخص  باقی  می گذارد.

 هورنای ,براساس تجربیات خودش  در این باره که کمبود صمیمیت و محبت والدین چقدر  می تواند امنیت کودک را تضعیف کند و به احساس درماندگی بیانجامد، نوشت.  فروم ؛ اظهار داشت که هرچه کودک از پیوندهای اولیه با والدینش مستقل تر باشد ، ناامن تر خواهد بود.  آلپورت و کتل ، که کارشان بر پایۀ اهمیت صفات قرار داشت نیز تأثیر عامل والدین را تشخیص دادند.آلپورت رابطۀ کودک با مادر را منبع اصلی محبت و امنیت دانست ، شرایطی که برای رشد بعدی شخصیت حیاتی هستند. کتل نوباوگی را دورۀ بسیار سازنده دانست ، به طوری که هم رفتار والدین و هم همشیرها احساس امنیت کودک را شکل می دهند.

 اریکسون؛ اعتقاد داشت که رابطه کودک با مادر در اولین سال زندگی برای شکل گیری نگرش اعتماد نسبت به دنیا حیاتی است .  مزلو ، دربارۀ اهمیت ارضاء کردن نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی کودک توسط والدین در دو سال اول زندگی به عنوان شرط لازم برای پیدایش نیازهای بالاتر اظهار نظر کرد.

 راجرز دربارۀ لزوم دادن توجه مثبت نامشروط به کودک توسط والدین صحبت کرد. در هر حال، رفتارهای والدین می توانند جنبه های خاص شخصیت ، چون نیازهای پیشرفت ، کارآیی شخصی ، منبع کنترل و درماندگی آموخته شده یا خوشبینی را تحت تأثیر قرار داده یا حتی آنها را تعیین کنند. رفتار والدین حتی می تواند بر صفت عمدتاً ارثی چون هیجان خواهی تأثیر بگذارد.با قدری تفکر می توان پی برد که برای مثال، والدین خشن و تنبیهی چقدر می توانند صفات ارثی مانند برون گرایی، مردم آمیزی، خوشایندی و گشودگی به تجربه را سرکوب کنند.

عامل رشد                      

 فروید اعتقاد داشت که در پنج سالگی تمام جنبه های شخصیت به طور ثابت و کامل شکل  می گیرند و از آن پس تغییر آنها دشوار است. می دانیم که سالهای کودکی در شکل گیری شخصیت بسیار مهم هستند ، اما این نیز واضح است که شخصیت بعد از کودکی هم چنان به رشد خود ، شاید در طول عمر ادامه می دهد. نظریه پردازان دیگر شخصیت ، هم چون کتل ، آلپورت ، اریکسون و موری نیز کودکی را برای شکل گیری شخصیت مهم می دانستند ، ولی در عین حال قبول داشتند که شخصیت بعد از سال های کودکی می تواند رشد کند و تغییر یابد. بعضی از نظریه پردازان می گویند رشد شخصیت تا نوجوانی ادامه می یابد. یونگ ، مزلو ، اریکسون و کتل بر میانسالی به عنوان زمان تغییر عمدۀ شخصیت تمرکز داشتند. گرایش های بادوام بنیادی شخصیت ما حداقل برای مدت چند سال بدون تغییر  می مانند. طبق اغلب شواهدی که تا به امروز موجود می باشد ، به نظر می رسد که این صفات و قابلیت های بنیادی از سی سالگی به بعد ثابت می مانند. آن چه می تواند آنها را تغییر دهد ، شیوه ای است که ما برای نشان دادن این ویژگی ها انتخاب می کنیم.تغییرات موجود در شرایط اقتصادی ، ترک کردن دانشگاه ، ازدواج ، پدر و مادر شدن ، طلاق ، از دست دادن شغل یا ارتقاء شغلی، بحران میانسالی ، والدین سالخورده همگی مواردی از مشکلاتی هستند که ما به عنوان افراد بزرگسال باید با آنها سازگار شویم. و همۀ آنها بر شخصیت ما اثر می گذارند. یا حداقل آنها می توانند بخشی از شخصیت ما را تغییر دهند. این موضعی است که توسط یک نظریه پرداز معاصر شخصیت که سه سطح شخصیت را معرفی کرده ، اتخاذ شده است: صفات خلقی ، مسایل شخصی، و شرح زندگی.

منبع

فاطمه،دادجو(1394)، ويژگي هاي شخصيتي با سلامت روان و پيشرفت تحصيلي دانش آموزان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0