سیر تاریخی مفهوم اعتماد
الف)از منظر کلاسیک ها :
جامعهشناسان کلاسیک مساله اعتماد را در رابطه با نظم اجتماعی و از منظر کلان مورد بررسی قرار دادهاند. مهمترین مساله برای بنیانگذاران جامعهشناسی، اعتماد و همبستگی اجتماعی است، یعنی بدون انسجام و نوعی اعتماد، پایداری نظم اجتماعی غیر ممکن است.فردیناند تونیس ، از جمله اندیشمندانی است که معتقد است روابط مبتنیبر اعتماد تنها در گمینشافت ، وجود دارد، و این نوع روابط در گزلشافت، با آن شدت وجود ندارد. جورج زیمل، با طرح مبادله و بیان منافع پشتسر آن، اعتماد را یکی از مهمترین ضرورتهای مبادله قلمداد کرده است. به اعتقاد او بدون اعتماد عمومی افراد به یکدیگر، جامعه تجزیه میشود. ماکس وبر ضمن تاکید ویژه بر کنش اجتماعی و نیتمندی معانی، معتقد بود منافع موتور کنش هستند و اعتماد همچون ارزشی که در لایههای پسین کنشهاست، میتواند به کمک منافع عملگرایانه ایجاد و مستحکم شود.
امیل دورکیم ،براساس تئوری مناسک، معتقد است افراد در غلیان ناشی از اعیاد و جشنهای اجتماعی از طریق اعمال مشترک و کردارهایی همانند، پایکوبان و غریوکشان به هم نزدیک شده و نوعی همدلی باهم پیدا میکنند و این همدلی و نزدیکی، اطمینان و اعتماد است. متقابل را ایجاد میکند.
ب)از منظر معاصرین :
کسب جایگاه مهم مساله اعتماد در تاریخ اندیشه اجتماعی از دو منبع سرچشمه میگیرد.تغییر جهت جامعهشناسی از تاکید بر جمعهای اجتماعی و ساختارها به تاکید بر افراد و کنشگران. بهعبارتی چرخش از انگارههای سخت به انگارههای نرم اخلاقی و قرار گرفتن فرهنگ ؛ که اعتماد از عناصر مثبت آن استف در رأس مسائل جامعهشناسی. ویژگیهای خاص جامعه انسانی در پایان قرن بیستم، تنگناها و چالشهای دوره تجدد که میزانی از اعتماد را در میان کنشگران اجتماعی، برای تداوم عمل نظم اجتماعی مورد نیاز میباشد .
در مساله اعتماد در دهه هشتاد با تلاش های فکری گسترده نیکلاس لومان و برنارد باربر از حاشیه به جایگاهی مهم در اندیشه اجتماعی نایل شده است . لومان، تحلیل عمیقی از اعتماد را منتشر نمود که اعتماد را به رشد پیچیدگی، عدم قطعیت و مخاطره که جامعه معاصر با آنها شناسایی میشود، ارتباط داده بود. برای اولینبار این پیشنهاد مطرح شد که اعتماد نه بهدلیل منسوخ شدن جامعه سنتی بلکه برعکس با توسعه اشکال اجتماعی جدید، که واقعیتی اجتنابناپذیر در دوره مدرنیته شدهاند، اهمیت پیدا کرده است. باربر، مظاهر مربوط به اعتماد را در عرصههای مختلف نهادی و حرفهای جامعه مدرن مورد بررسی قرار داد و سنخشناسی مفیدی بر مبنای نوع انتظاراتی که مربوط به اعتماد میشوند طراحی نمود. ساموئل ایزنشتاد و لوییس رونیجر ،اعتماد را بهعنوان عنصر محوری در روابط وکیل-موکل، به صورتهای مختلفی که از روزگار باستان تا مدرنیته ظاهر شدهاند، مورد بررسی قرار دادند.
دیگو گامبتا، تعدادی از نویسندگانی را که به اعتماد و بیاعتمادی در مجموعههای متنوع و از دیدگاههای مختلف نگاه کرده بودند در کنار یکدیگر قرار داد و تحلیلی از اعتماد در اجتماعات بسته و انحصاری مانند مافیا را ارائه نمود. جیمز کلمن، دو فصل از کار مفصلش در مورد نظریه اجتماعی را به موضوع اعتماد اختصاص داد و مدلی را برای تحلیل اعتماد بهعنوان نوعی مبادله صرفا منطقی در چارچوب نظریه انتخاب منطقی ارائه نمود. این مسیر در دهه 1990 با نوشتههای راسل هاردین، کسی که اخیرا چارچوب انتخاب منطقی را با تحلیل بیاعتمادی بسط داد، دنبال شده است.
در دهه 1990 آنتونی گیدنز، جامعهشناس معاصر انگلیسی، ابتدا بهتنهایی و سپس با اولریش بک و اسکات لش، اعتماد را بعنوان صفت مشخصه پایان مدرنیته دانستهاند که بسط اندیشه لومانی از پیچیدگی، عدم قطعیت و مخاطره میباشد.فرانسیس فوکویاما، تفسیر و دفاع جامعی از اعتماد بهعنوان عنصر حیاتی نظامهای اقتصادی پویا ارائه نمود و تاکید بحثش را بر تجربه چین، ژاپن و دیگر جوامع آسیای جنوب شرقی قرار داد.آدام سیلگمن، تفسیری از اعتماد را بهعنوان پدیده مخصوص دوره جدید که با تقسیم کار، تمایز و تکثیر نقشها و نتایج انتظارات پیوند دارد، ارائه کرد. بهرغم همه تفاوت دیدگاهها در مورد اعتماد، جامعهشناسان به این واقعیت ساده و مشخص پی بردهاند که بدون اعتماد زندگی اجتماعی روزمرهای که آن را مسلم و بدیهی میپنداریم غیرممکن میباشد.
منبع
نامداری قلعه،بنفشه(1391)، عوامل موثر بر اعتماد اجتماعی، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه پیام نور نجف آباد
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید