سلامت رواني و بيماري رواني
وقتي مي گوييم كه از نظر جسمي كاملا سالم هستيم، منظور اين است كه هيچ نوع ناراحتي احساس نمي كنيم. بنابراين سلامت جسمي يعني حالت مقابل بيماري جسمي. آيا در مورد سلامت رواني نيز مي توان چنين تعريفي را ارائه داد. در صورتي كه پاسخ مثبت باشد، مي توان گفت: سلامت رواني يعني نداشتن بيماري رواني. به عبارت ديگر، كسي كه از نظر رواني هيچ نوع ناراحتي احساس نكند، در حالت بهداشت رواني كامل خواهد بود. اين نوع رودر روي هم قرار دادن بهداشت رواني و بيماري از ديدگاه زيستي نشات مي گيرد.
اما در ارتباط با سلامت رواني نياز به ارزشيابي دوباره مي باشد. زيرا زندگي، بدون تعارض هاي روزانه، بدون رنجها و ناكاميها، چه مفهومي خواهد داشت؟ بنابراين معلوم نيست كه سلامت رواني واقعا نبود بيماري رواني باشد. اگر به انحرافهايي كه گاهي در نوجوانان ديده مي شود، توجه كنيم، مي فهميم كه اين رفتارها زودگذرند و در مراحل رشد به وجود مي آيند؛ مثلا دختر نوجوان، چه با كلام، چه با شيوه لباس پوشيدن و چه با نشان دادن بخشي از موي سر خود، با خانواده و گاهي با اجتماع به مخالفت بر مي خيزد. والدين و يا بعضي از مسئولان تند برخورد مي كنند و نوجوان را نيز به خشونت وا مي دارند. اين نوع مخالفتهاي نوجوانان، بيانگر مرحله مهمي از زندگي است نه بي اعتنايي به والدين يا قوانين اجتماعي. هيچ يك از اين رفتارها نشانه بيماري نيست، بلكه براي تاييد و تثبيت موجوديت فرد است.
خلاصه اي از تعريف بهداشت رواني بر اساس مكاتب مختلف روانشناسي
حلم سرشت در تعريف سلامت روان و بهداشت رواني، فرهنگها، سازمانها و مكاتب روان شناسي، مفاهيم مختلفي را بكار بردند. فرهنگ بزرگ لاروس، بهداشت رواني را «استعداد روان براي هماهنگ، خوشايند و موثر كار كردن، براي موقعيتهاي دشوار انعطاف پذير بودن و براي بازيابي تعادل خود، توانايي داشتن» تعريف كرده است. سازمان جهاني بهداشت، بهداشت رواني را چنين تعريف مي كند: «توانايي كامل براي ايفاي نقشهاي اجتماعي، رواني و جسمي». اين سازمان معتقد است كه بهداشت رواني تنها نبود بيماري يا عقب ماندگي نيست.
نظريه هاي مربوط به سلامت روان
در بعضي از نظريه هاي شخصيت، مسئله سلامت روان تحت عنوان شخصيت سالم مورد بحث و بررسي قرار گرفته كه در آن ويژگي هاي افراد سالم و ملاكهاي سلامت روان مشخص شده است.
شخصيت سالم از نظر آلپورت:
آلپورت از افراد برخوردار از سلامت روان به عنوان انسان بالغ ياد مي كند. او جنبه اصلي شخصيت آدمي را مقاصد سنجيده و آگاه، يعني اميدها و آرزوهاي او مي داند. اين هدفها انگيزه شخصيت سالم قرار مي گيرند و بهترين راهنما براي فهم رفتار کنوني انسانندو آلپورت مي گويد: «داشتن هدفهاي دراز مدت، كانون وجود آدمي را تشكيل مي دهد و شخصيت سالم را از شخصيت بيمار متمايز مي سازد». انسانهاي سالم نياز مداومي به تنوع، احساس و درگيري تازه دارند. شخصيت سالم لزوما شخصيت بي خيال شاد نيست. در واقع، آْلپورت معتقد بود زندگي شخص سالم چه بسا سخت، تلخ و آكنده از درد و رنج باشد. انجام كار در حد متوسط يا كافي، افراد بالغ سالم را اقناع نمي كند، بلكه اين گونه افراد مي خواهند كارشان را به بهترين نحو ممكن به انجام برسانندو در راه تلاش براي ارضاي انگيزه هايشان به عاليترين سطوح مهارت و شايستگي دست يابند.
آلپورت معتقد بود كه مهمترين مسئله روانشناسي در زمينه بررسي شخصيت انسان، تبيين انگيزش است. چه نيروهايي آدمي را پيش مي رانند، پس مي كشانند يا به طريقي اعمال وي را هدايت مي كنند؟ به نظر آْلپورت، نيروهاي ناآگاه يا تجربه هاي كودكي رهنمون شخصيت سالم نيستند. به عقيده او، انگيزه او، انگيزه هاي شخص بالغ اساسا گسترش يا تكميل انگيزه هاي كودكي نيست، يعني مستقل از شرايط اوليه است، همچنانكه درخت بلوط كاملا رشد يافته، از تخمي كه از آن تغذيه مي كرد، مستقل است. نيروهاي انگيزشي كه در گذشته ريشه دارند، ما را پيش مي رانند، بلكه هدفها و برنامه هايي كه براي آينده داريم ما را به جلو نمي رانند. جنبه اصلي شخصيت آدمي، مقاصد سنجيده و آگاه، يعني اميدها و آرزوهاي اوست. اين هدف ها انگيزه شخصيت سالم قرار مي گيرند و بهترين راهنما براي فهم رفتار كنوني انسانند.
آْلپورت مي گويد: «داشتن هدفهاي درازمدت، كانون وجود آدمي را تشكيل مي دهد و بشر را از حيوان ، سالمند را از كودك، و در بسياري از موارد شخصيت سالم را از شخصيت بيمار متمايز مي سازد».ماهيت ارادي شخصيت سالم فايده ديگري هم دارد كه همانا افزايش سطح تنش فرد است. بعضي از نظريه هاي انگيزش از جمله نظريه فرويد مي گويند كه انگيزه اصلي انسانها كاستن و به حداقل رساندن اين تنش و در نتيجه حفظ تعادل حياتي درون است. از اين ديدگاه انگيزه و سائق انسان كاهش مداوم اين فشار است.
شخصيت سالم از ديدگاه راجرز:
اساسي ترين انگيزه رفتار آدمي از نظر راجرز خودشكوفايي است. تحقق خود، روند خود شدن و پرورش ويژگيها و استعدادهاي يكتاي فرد است.راجرز بر خلاف آلپورت كه داده هايش تنها از بررسي افراد بالغ سالم فراهم آمده بود، با كساني كه دچار اختلال رواني بودند و براي دگرگوني شخصيت خويش مدد مي جستند، به كار پرداخت. راجرز براي مداواي اين بيماران كه خود ترجيح مي دهد از كلمه «بيمار» استفاده نكند و آنها را «مراجع» بنامد.
شخصيت سالم از ديدگاه فرام:
فرام معتقد است سلامت روان بسته به اين است كه جامعه تا چه اندازه نيازهاي اساسي افراد جامعه را بر مي آورد، نه اين كه فرد تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار مي كند. در نتيجه، سلامت روان بيش از آن كه امري فردي باشد، مسئله اي اجتماعي است. به اعتقاد وي، تلاش براي سلامت عاطفي و بهبود، گرايش يا استعدادي فطري براي زندگاني بارور و براي هماهنگي و عشق، در نهاد همه ما هست. اگر به افراد فرصت داده شود، اين گرايش فطري شكوفا خواهد شد. از اين رو، جامعه هاي بيمار مردمان بيمار به بار مي آورد .
فرام مي گويد انسان سالم عميقا عشق مي ورزد، آفريننده است، قوه تعقلش را كاملاً پرورانده است، جهان و خود را به طور عيني ادراك مي كند، حس هويت پايداري دارد، با جهان در پيوند است و در آن ريشه دارد، حاكم و عامل خود و سرنوشت خويش است. وي شخصيت انسان را بيشتر محصول فرهنگ مي داند. در نتيجه به اعتقاد وي سلامت روان بسته به اين است كه جامعه تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار مي كند. در نتيجه سلامت روان بيش از آنكه امري فردي باشد، مسئله اي اجتماعي است.فروم به نقل از سعادتمند نيازهاي اساسي را كه ناشي از دوگانگي ميان آزادي و ايمني است به طريق زير مطرح مي سازد:
وابستگي: انسانها به جدايي و وابستگي نخستين شان از طبيعت و از يكديگر اطلاع دارند. ميدانيم كه يكايك ما جدا و تنها و ناتوانيم. در نتيجه بايد در جستجوي بستگي هاي نويني با ساير انسانها باشيم. بايد نسبت به آنها احساس وابستگي كنيم تا جانشين بستگي هاي گذشته از طبيعت شود. به اعتقتد فروم ارضاي نياز وابستگي يا يگانگي با ديگران، براي سلامت روان حياتي است براي ايجاد وابستگي چندين راه هست. بعضي از اين راهها ويرانگر (ناسالم) و برخي سازنده (سالم) مي باشند.
استعلا: نياز بشر به فرا رفتن يا استعلاء از نقش فعل پذير «مخلوق بودن» با نياز به وابستگي رابطه اي نزديك دارد. آگاهي از طبيعت تصادفي تولد و مرگ و ماهيت اتفاقي هستي، استعلاء از حالت مخلوق بودن و در عوض خالق آفريننده فعال زندگي خويشتن شدن، سائق انسان قرار مي گيرد. به اعتقاد فرام نقطه مقابل آفرييندگي، ميل به ويرانگري است او مي نويسد «اگر نتوانيم زندگي بيافرينيم، مي توانيم ويرانش كنيم».
ريشه داشتن: انسان بدون ريشه، احساس درماندگي مي كند و تحمل ناپذيري وضعيت آشكار است. بايد ريشهاي تازه اي جايگزين بستگي هاي پيشين با طبيعت كرد. براي ريشه داشتن، مي توان همانند ساير نيازها از شيوه مثبت يا منفي سود جست. مطلوبترين راه، ايجاد حسن برادري نسبت به همنوعان است. احساس ارتباط، عشق، توجه و مشاركت در جامعه اين حس همبسگي با ديگران، نياز احساس ارتباط، نياز به ريشه داشتن، ارتباط و وابستگي به جهان را ارضاء مي كند.
شخصيت سالم از ديدگاه مازلو
مازلو انسان سالم را انسان خواستار تحقق خود مي داند. كساني كه از سلامتي كامل برخوردارند، از موضوعات و اشخاص دنياي پيرامونشان شناخت عيني دارند. مزلو اين ادراك عيني را شناخت هستي خوانده است. آنها جهان را آن گونه كه مي خواهند يا نياز دارند كه باشد نمي نگرند، ناگزير از تحريف به وارونه جلوه گر ساختن خويشتن نيستند. شخصيت هاي سالم در همه جنبه هاي زندگي، به شيوه اي بي تعصب، مستقيم و بدون تظاهر رفتار مي كنند. ناگزير از پنهان ساختن عواطف يا هيجانهايشان نيستند و مي توانند صادقانه آنها را نشان دهند. به نظر مازلو، درجه رضايتمندي از نيازهاي اساسي به گونه اي مثبت با درجه سلامت رواني همبستگي دارد و ناكام گذاردن نيازها و توانايي ها موجب بيماري افراد مي شود. خواستاران تحقق خود به ديگران اتكاء نمي كنند. مي توانند خودشان تصميم بگيرند، به نتايج خودشان برسند، افراد كاملاً سالم به نيازهاي عالي تر توجه دارند. يعني خواستار متحقق شدن استعدادهاي بالقوه خود و شناختن و فهميدن دنياي اطرافشان هستند.هدف اصلي مزلو به نقل از احمدي دانستن اين بود كه انسان براي رشد كامل انساني و شكوفايي چه اندازه توانايي دارد. به اعتقاد او براي بررسي سلامت روان، فقط بايد انسان غايت سالم را مورد مطالعه قرار داد. در نظر مازلو همه انسانها تلاش يا گرايش فطري براي تحقق خود دارند. انگيزه آدمي نيازهاي مشترك و فطري است كه در سلسله مراتبي از نيرومندترين تا ضعيف ترين نياز، قرار مي گيرد و به شرح زير مي باشد:
سطح نيازهاي بدني:
شامل دو بخش است يكي نيازهاي «فيزيولوژك» و ديگري نياز به «امنيت» مي باشد، اين سطح كه شامل نيازهاي فيزيولوژيك مانند نياز به آب، نياز به غذا، نياز به جفت، نياز به دماي مناسب و غيره است، داراي ريشه هاي بدني است. علاوه بر نيازهاي فيزيولوژيك بخشي از نياز به امنيت نيز جزء مي آيد، يعني نياز به حفظ و حراست بدن. ممكن است انساني به لحاظ شخصيتي در اين سطح تثبيت شده و يا آنكه مهمترين نيازهاي او در اين سطح قرارگرفته باشد. در اين صورت رفتارهاي چنين انساني با ديگران بيشتر تابع اين نوع از نيازهاست؛ مثلا اگر ديگران او را به شكل مادي تشويق كنند و يا وي را به نوعي رضايت جسماني برسانند، چنين فردي به منابع ارضاء كننده جسماني گرايش پيدا مي كند. در نتيجه نيازهاي بدني را مي توان گفت شامل (نيازبه غذا – هوا، خواب و رابطه جنسي كه ارضاء شان براي ما بقاء اساسي است؛ و نيازهاي ايمني شامل نياز به امنيت، ثبات، حمايت، نظم و رهايي از ترس و اضطراب).
نيازهاي اجتماعي:
اين سطح شامل نياز به «تعلق و محبت» شامل (ايجاد رابطه نزديك و مهر آميز با ديگران، نياز به ارتباط كلي با مردم)؛ و نياز «به احترام» شامل (احترامي كه ديگران به ما مي گذارند و احترامي كه خود براي خودمان قايل هستيم) مي باشد. كساني كه به اين سطح تحول رسيده اند بيشتر درصدد تامين نيازهاي اجتماعي هستند. در اين سطح نيازهايي چون امنيت رواني، نياز به تعلق داشتن به ديگران و نياز به تحسين و احترام قرار مي گيرد. انساني كه از سطح نيازهاي بدني خارج شده و به سطح نيازهاي اجتماعي رسيده است در رفتارهاي خود بطور عمده در صدد رفع نيازهايي است كه از طزيق ارتباط انساني با ديگران قابل مرتفع شدن است؛ مثلا درصدد است به كساني تعلق داشته باشد و كساني به او متعلق باشند. او مي خواهد طوري رفتار كند كه كساني چشم انتظار او باشند و او چشم انتظار كساني ديگر باشد. همچنين مايل است به گونهاي رفتار كند كه تحسين و تشويق ديگران را بر انگيزد. كسي كه به لحاظ شخصيتي به سطح نيازهاي اجتماعي رسيده است در صدد حفظ حيثيت و جايگاه اجتماعي خود است، هر چند كه داراي نيازهاي سطح پايين خود نيز هست لكن آن نيازها براي او در درجه اول اهميت قرار نمي گيرد.
نيازهاي فردي:
مهمترين نياز فردي در مثلث مزلو عبارت است از نياز به خودشكوفايي. فردي كه به به اين سطح از نياز مي رسد مي خواهد استعدادها، قابليت ها و ارزشهاي خود را به منصه ظهور برساند. چنين نيازي به رغم وجود نيازهاي سطح پايين يعني نيازهاي بدني و اجتماعي براي چنين فردي در درجه اول اهميت قرار مي گيرد. اين فرد مي خواهد به رشد و كمال لايق خود برسد، هر چند ديگران او را مورد سرزنش و ملامت قرار دهند. البته افراد نادري مي توانند به اين سطح از تحول دست يابند. اين نياز كمال عالي و كاربرد همه توانائيها و تحقق ساختن تمامي خصايص و قابليت هاست.
شخصيت سالم از ديدگاه فرانكل:
نگرش فرانكل به سلامت روان تاكيد عمده را بر اراده معطوف به معنا مي نهد. معناي زندگي هركس همان اندازه واقعي است كه وظايف زندگي او. وظايفي كه براي خودمان تعيين مي كنيم، سرنوشت مارا مي سازد. جستجوي معنا مي تواند وظيفه اي آشوينده و مبارزه جويانه باشد و تنش دروني را افزايش دهد نه كاهش. درواقع، فرانكل افزايش تنش را شرط لازم سلامت روان مي داند. فرانكل نبودن انگيزه معناجويي در تعدادي از بيماران را به نداشتن مسئوليت شخصي، آزادي انتخاب، عدم توجه به مسائلي غير از خود، ربط مي دهد. به اعتقاد او اشخاص سالم در انتخاب عملشان آزادند، شخصا «مسئول» هدايت زندگي و گرايشي هستند كه براي سرنوشت شان بر مي گزينند.
بر زندگيشان تسلط آگاهانه دارند و از توجه به خود فرا رفته اند. در زندگي معنايي مناسب خود يافته اند. فرانكل به نقل از نيچه مي گويد: «كسي كه چرايي در زندگي دارد، با چگونگي خواهد ساخت».فرانكل اعتقاد دارد كه سه عامل جوهر وجود انسان را تشكيل مي دهد: معنويت، آزادي و مسئوليت. او اعتقاد دارد در حالي كه ما مي توانيم معنويت را از عالم مادي متاثر بدانيم، اما علت يا موجدش عالم مادي نيست. شايد آن باشد كه آن را چون جان يا روح بيانگاريم؛ و اگر بخواهيم سلامت روان داشته باشيم بايد آزادي انتخاب رفتار خودمان را داشته باشيم سر انجام، كافي نيست كه احساس كنيم آزادي انتخاب داريم بلكه بايد مسئوليت انتخابمان را هم بپذريم.
خصوصيات اشخاص سالم از ديدگاه فرانكل:
- در انتخاب عملشان آزادند.
- شخصا مسئول هدايت زندگي و گرايش هستند كه براي سرنوشت شان بر مي گزينند.
- معلول نيروهاي بيرون از خود نيستند.
- در زندگي معنايي مناسب خود يافته اند.
- بر زندگيشان تسلط آگاهانه دارند.
- مي توانند ارزشهاي آفريننده و تجربي يا گرايشي را نمايان سازند.
- از توجه به خود فرا رفته اند.
شخصيت سالم از ديدگاه پرلز:
پرلز اعتقاد دارد كساني كه از سلامت روان برخوردارند با واقعيتهاي خود و عالم بيرون كاملا در ارتباط هستند. واقعيتها را عيني ادراك مي كنند و آنها را همان گونه كه هستند همچون آيينه باز بتابانند و با ذهنيت خود تحريفشان نكنند. چنين اشخاصي در نتيجه شناخت كامل خود، بجاي اينكه در پي تصويري آرماني از خويشتن باشند، مي توانند خود راستين را تحقق بخشند. پرلز معتقد است كه سالمتر اين است كه خودمان باشيم، نه آنچه ديگران از ما انتظار دارند. وي معتقد است كه شخصيت سالم در زمان حال و براي حال زندگي مي كند و با اينكه مي تواند براي آينده برنامه ريزي كند، دچار اضطراب ناشي از فردا چه خواهد شد، نمي گردد. ويژگي مهم سلامت روان كه همه بر سر آن توافق دارند، ريشه كردن عميق در زمان حال است. با اينكه به اعتقاد بيشتر نظريه پردازان از تاثير رويدادهاي گذشته (بويژه دوره كودكي) مصون نيستيم، اما همگي هم راي اند كه تجربه هاي اوليه به ما شكلي تغييرناپذير نمي بخشند.
در شرايط كنوني جامعه كه فشارهاي اجتماعي و فشار كار و برخوردهاي ارزشي فراوان است خانواده بايد محل امن و قابل اعتماد براي اعضاي خود باشد. بعضي از نظريه پردازان داشتن دورنمايي از آينده را براي شخصيت سالم حياتي مي دانند، اما توصيه نمي كنند آينده را جانشين حال سازيم.پژوهش حاضر كه با تكيه بر ديدگاه سيستمي، سلامت روان را مورد نظر دارد، انسان را به عنوان يك سيستم مي نگرد و عوامل رواني و اجتماعي بر عوامل زيستي او موثر است. بدين ترتيب مطالعه انسان و حالات او بدون توجه به محيط او خصوصا خانواده، مفهومي ندارد. خانواده به دعنوان كانون كمك، التيام و شفابخشي است و قادر است فشارهاي رواني وارد شده بر اعضاي خود را تخفيف دهد، در نتيجه ارتباطات در خانواده بر سلامت رواني افراد نقش تعيين كننده اي دارد.همه نظريه پردازان به نوعي توافق دارند كه اشخاص سالم مي دانند چيستند و كيستند و خود را ميپذيرند و به آنچه نيستند، تظاهر نمي كنند.
خصوصيات انسان سالم از ديدگاه پرلز
- افراد به آنكه و آنچه هستند، آگاهي و در برابر آنها پذيرايي كامل دارند.
- انسان سالم با احساس ايمني در لحظه هستي زندگي مي كند.
- انسان سالم مي تواند مسئوليت زندگي خود را بپذيرد.
- با خود و جهان ارتباط دارد.
- مي تواند آشكارا خشمشان را بيان كنند.
- زندگي شان از قيد تنظيم بيروني آزاد است.
- وضعيتشان در همان لحظه اي كه زندگي مي كنند هدايت مي شود و نسبت به وضعيت همان لحظه از خود واكنش نشان مي دهند. مرزهاي «من» در آنها فراخ و گسترده است. به تعقيب خوشبختي نمي پردازند.
شخصيت سالم از ديدگاه يونگ:
به نظر يانگ، شخصيت انسان متشكل از سه نظام جداگانه، اما داراي روابط متقابل است. «من»، «ناهشيار شخصي» و «ناهشيار جمعي». هر چند اين نظامها متفاوتند، مي توانند بر يكديگر تاثير بگذارند.ناهشيار جمعي، مهمترين ركن شخصيت است. «من» ذهن هوشيار است و همه ادراكها، خاطره ها، انديشه ها و احساس هايي را در بر مي گيرد كه همواره بر آنها آگاهيم. ناهشيار شخصي به انبار يا مخزن مطالبي اطلاق مي شود كه ديگر هشيار نيست اما به آساني مي تواند به سطح هشيار بيابد.
انسان سالم از ديدگاه يونگ
- آگاهي يافتن از آن جنبه هاي نفس كه موجب غفلت قرار گرفته است. او مي گويد فرديت يافته غريزي است، هدفي است كه بايد در راهش تلاش مي كنيم اما به ندرت بدان دست مي يابيم.
- دومين جنبه از فرديت مستلزم فدا كردن هدفهاي مادي دوران جواني و ويژگيهايي از شخصيت است كه شخص را قادر به كسب آن هدفها مي گرداند.
- ضرورت سازش با دو گانگي جنسي رواني است،مرد بايد آنيما (خصايص زنانه) و زن آنيموس (خصايص) مردانه اش را بيان كند.
- يكپارچگي خود بايد همه جنبه هاي شخصيت يكپارچگي و هماهنگي يابند به گونه اي كه همه آنها ويژگيهاي جنس مخالف، گرايشها و كنشهاي نامسلط پيشين و تمامي ناهشيار بتوانند بيان شوند.
- پذيرش و شكيبايي، اشخاص سالم داراي ويژگي هاي پذيرش ناشناخته و مرموز هستند. اشخاص سالم از شخصيتي برخوردارند كه يانگ آن را شخصيت مشترك مي نامد.
منبع
حسینی حسام آبادی، سید محمد هادی(1393)، رابطه هوش معنوی و سلامت روان با عملکرد تحصیلی دانش آموزان، پایان نامه کارشناسی ارشد، مدیریت آموزشی، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید