سبکهای دلبستگی
نظریه دلبستگی که اولین بار در زمینه رشد کودکان به کار رفت، اخیراً برای روابط دلبستگی بزرگسالان به کار رفته است و تاثیر عظیمی بر ایجاد زوج درمانی هیجان محور داشته است . اولین بار هازن و شیور، درمطرح کردند که سبکهای دلبستگی منعکس کننده تمایزات اساسی در بازنماییهای ذهنی عشق رمانتیک بزرگسالان هستند . صیادپور ، با اشاره به پژوهشهای انجام شده در این زمینه بیان میکند که افراد ایمن با ابراز صمیمیت و بیان عواطف خود بر پایه عشق و دوستی شرایطی را فراهم میآورند که موجب برخورداری بیشتر آنان از احساس رضایت میشود؛ در حالی که افراد پرهیزی و دوسوگرا، با فاصله گرفتن عاطفی و اضطراب ، کیفیت ارتباط زناشویی را منفی ارزشگذاری میکنند. مطالعات برنشتاین، نشان داده است که بسیاری از همسران در برقراری و حفظ رابطه دوستانه و صمیمی با یکدیگر دچار مشکل اند، چون انتظار دارند که از ازدواج به طور کلی و از همسران به گونه اختصاصی منافعی به دست آورند. به بیان دیگر انتظارات آنان از رابطه زناشویی بیشتر، گستردهتر ودر بسیاری از موارد غیر منطقیتر شده است .
فردیت و تمایز خود
طبق نظر برادشاو ، باور زن و شوهر نیمه بهتر یکدیگرند در واقع نشاندهنده اشتباه فرهنگی در زمینه ازدواج است. نقشهای جنسی انعطافپذیر در این فرهنگ به این معتقد است که با کنارهمگذاردن دو نیمه انسان یک شخص کامل ایجاد میشود. برداشت به گونهای است که انگار یک دوم ضربدر یک دوم مساوی یک میشود، و حال آنکه یک دوم ضربدر یک دوم مساوی یک چهارم است که از یک دوم کمتر است. به همین دلیل وقتی دو نفر برای تکمیل شدن ازدواج میکنند، در مقایسه با آن زمان که کامل و تکمیل نبودند، ناقصتر میشوند و این علت بسیاری از شکستهای ازدواجهاست. بنابراین افرادی که از وضعیت درونی سازمانیافتهتری برخوردارند در نظمدادن به وضعیت طرف مقابل نیز موفقتر میباشند . در زوجین دارای تمایز یافتگی پایین، تعارض زناشویی بالایی را نشان میدهند.
بهداشت روانی و جسمی
ارتباط میان ناراحتی روان شناختی و عدم رضایت زناشویی در بیماران متأهّلی که طیف وسیعی از مشکلات روان شناختی را تجربه میکنند به اثبات رسیده است. در میان اختلالات روان شناختی عمده، افسردگی به طور وسیعتری مورد بررسی قرار گرفته و نشان داده شده است که ارتباطی قوی با آشفتگی زناشویی دارد . پژوهشگران ارتباطی قوی میان اختلالات اضطرابی وآشفتگی زناشویی اثبات کردهاند.علاوه بر اختلالات روانی، مشکلات ارتباطی با بیماریهای جسمانی همبستگی دارد.افرادی که روابط رضایت بخش وحمایتکننده دارند،احتمال کمی وجود دارد که مبتلا بیماری سختی شوند،اگر هم بیمار شوندسریعتر بهبود مییابند .
سن
لارسون و هلمن ،پس از مرور ادبیات موجود در زمینه رضایت زناشویی نتیجه گرفتند که قویترین عامل پیشبینیکننده تزلزل و عدم اثبات زناشویی، سن کم به هنگام ازدواج میباشد. همچنین کرو و ریدلی ،اشاره میکنند که یافتهای که در تمام تحقیقات یکسان بوده است تاکید بر این موضوع دارد که امکان شکست ازدواج در سن پایین، زیاد است. نتایج پژوهشهای کلیک و کارتر ، نشان دادهاند که ازدواجهایی که قبل از سن 18 سالگی واقع میشوند سه برابر ازدواجهایی که بعد از 18 سالگی روی میدهند، احتمال طلاق دارند و ازدواجهایی که قبل از رسیدن به سن 20 سالگی صورت میگیرند دو برابر ازدواجهایی که بعد از 20 سالگی رخ میدهند احتمال طلاق دارند. به بیان دیگر، هر چه سن ازدواج پایینتر باشد احتمال از هم گسیختگی خانواده بیشتر میشود، زیرا در سنین پایین، افراد از قابلیتهای لازم برای ایفای نقش همسری بیبهرهاند. در عین حال، ازدواج در سنین بسیار بالا نیز خطر طلاق را افزایش میدهد .
تحصیلات
نیومن و نیومن ،یکی از عوامل موثردررضایت زناشویی راسطح تحصیلات بالاونیز موقعیت اجتماعی – اقتصادی بالا میدانند، یعنی این عوامل منجر به رضایت زناشویی بیشتر میگردند،زیرا جایی که این عوامل وجود دارند افراد احتمالاً مهارتهای حل مسئله بهتر و استرسهای مزمن کمتری درزندگی مانند زندگی محیط شلوغ دارند. نتایج پژوهش بنیجمالی و همکاران ، نیز نشان داد که رابطه معنیداری بین میزان تحصیلات و موفقیّت در زندگی، هم در شوهران و هم در همسران وجود دارد. در نتیجه بالا بودن سطح تحصیلات زوجین عامل تفاهم و تداوم زندگی است. میراحمدی زاده و همکاران، نیز گزارش نمودند که سطح تحصیلات زوجهای متقاضی طلاق بطور معنیداری کمتر از سایر زوجهاست که این یافته مویّد نتایج حاصل از پژوهشهاست که در طبقات اجتماعی پایینتر و افراد دارای تحصیلات کمتر، میزان طلاق بیشتر است.
درآمد و شغل
درآمد کم و ناامنی شغلی با رضایتمندی زناشویی پایین همراه است. هنگامی که زوجین دائماً درباره پول نگرانی داشته باشند، رضایتمندی زناشویی پایین خواهد بود . به همین منوال، هر قدر در سطوح قشربندی اجتماعی پایین تر بیاییم، میزان طلاق رو به افزایش میگذارد ولی بالعکس، میزان طلاق در بین گروههای دارای منزلت حرفهای و فنّی، کمتر است. از طرف دیگر بیکاری نیز یکی از عوامل پیشبینیکننده طلاق است . در عین حال، رضایتمندی شغلی به ویژه برای شوهرها، با خشنودی زناشویی رابطه دارد و بنابراین شغل تاثیر بسزایی در غنیسازی رابطه دارد. ولیکن در عین حال ملزومات شغلی گاهی اوقات میتواند با نقش زوجین رقابت کند.
ایفای نقش
نقشهایی که مسئولیت بیشتری را بر دوش یکی از همسران قرار میدهد، خطر مشکلات ارتباطی را افزایش میدهد. نقش زیاده از حد و باری که روی دوش همسران و به ویژه زنان میگذارد، با استرس، آشفتگی و افسردگی همراه است؛ استرس و افسردگی نیز به نوبه خود مشکلات ارتباطی را تداوم بخشیده و افزایش میدهد . ایفای نقش به انجام وظایف اصلی اشاره میکند که برای تداوم زندگی زناشویی لازم است . افراد از لحاظ نگرش در مورد نقشهایی که برای جنسیت آنها مناسب هستند متفاوتند.در کل نقشهای جنسی میتوانند به سنّتی که زن در خانه میماندمسئول کارهای خانه ومراقبت از فرزندمیباشد،یا مدرن که هردوهمسرتکالیف شغلی خانگی مساوی دارند،طبقهبندی میشوند .
فرزندان
در زمینه نقش فرزند یا فرزندان در ازدواج از دو منظر میتوان نگریست: یکی اثر فرزند بر کیفیت روابط زناشویی والدین و دیگر تاثیر روابط والدین بر فرزندان. در مرور تحلیلی توانگ، کمپبل و فاستر ،نشان دادند که والدین رضایت زناشویی پایینتری را در مقایسه با غیروالدها گزارش میدهند. هم چنین ارتباط منفی معناداری بین رضایت زناشویی و تعداد فرزندان وجود دارد. تفاوت در رضایت زناشویی در میان مادرانی که کودک نوزاد داشتند مشهودترین میزان را داشت. برای مردان این اثرپذیری به طور مشابه از سنّ فرزندان صورت میگرفت. اثر والدبودن بر رضایت زناشویی در میان گروههای اجتماعی- اقتصادی بالا منفیتر است. این دادهها مبین آن هستند که بعد از تولّد فرزندان، به دلیل تعارضات مربوط به نقش و محدود شدن آزادی، رضایت زناشویی کاهش مییابد. با این وجود مثالهای بسیاری وجود دارند که کودکان، رضایت را بهبود یا افزایش میدهند یا حداقل اثر منفی ندارند. تولد کودک نشان تغییر بنیادی در سازمان خانواده است. به دنبال تولد کودک تعلق جسمی و عاطفی به کودک مستلزم تغییر در الگوهای مراوده ای زن و شوهر است. اگر زن و شوهر، مرزها را به روشنی مشخص کرده باشند تولد کودک تاثیر مثبتی بر رضایت زناشویی آن ها می گذارد. اما در صورتی که تولد کودک مشکلات مرزی ایجاد کند، می تواند رضایت زناشویی را کاهش دهد.
حمایت خانوادگی و اجتماعی
نتایج پژوهش دمیر و فیسیلوگلو ، نشان داد که تنهایی به طور معنیدار و منفی با سازگاری زناشویی مرتبط است. آنها هم چنین بر طبق نظر باربور ، میگویند اگر چه معلوم شده است که داشتن همسر یک عامل مثبت تغییر دهنده احساس تنهایی میباشد، کیفیت روابط خانوادگی نیز باید مدّنظر قرار گیرد. هالفورد ، معتقد است، میزان حمایتهای عاطفی مانند: گوشدادن همدلانه به درد و دل های همسر و عملی مانند کمک کردن به دیگران که زوجین به یکدیگر ابراز می کنند به طور قابل توجّهی رضایتمندی از رابطه را در عرض سالهای اولیه ازدواج پیشبینی میکند. رابطه معنیداری بین عدم پذیرش زوجین از سوی خانوادههای یکدیگر و توفیق یا عدم توفیق در زندگی وجود دارد، همچنین میزان دخالت بستگان در زندگی مشترک در خانوادههای ناموفّق بیشتر است. به علاوه، خانوادههای زوجهای موفق بیشتر در جریان آشناییهای قبل از ازدواج فرزندان خود با یکدیگر بودهاند،آگاهی والدین و هدایت صحیح آنها میتواند در موقعیّت زندگی فرزندان شان موثر باشد.
عوامل فرهنگی
ازدواج و روابط مشابه با آنان در داخل یک بافت فرهنگی رخ میدهد که این بافت چگونگی ازدواج را تعیین میکند . اصولاً ازدواج به جای پیوند میان دو نفر به عنوان پیوند دو خانواده و سنّتهای مربوط به آنها مفهوم پردازی میگردد . زوجینی که از نظر زمینه فرهنگی، قومی و نژادی با هم تفاوت دارند، انتظارات و باورهایشان در مورد روابط زناشویی نیز متفاوت است. این تفاوتها در پیش فرضها، مفروضات و باورهای زوجین میتواند منبع قدرت یک رابطه باشد، در صورتی که زوجین بتوانند عاقلانه نقاط قوّت و تفاوت فرهنگیشان را در نظر بگیرند.تفاوتهای محسوس در انتظارات زوجین میتواند منبع مهم تعارض بین همسران باشد.در فرهنگهای مختلف ، ازدواج الگوهای فرهنگی خاص خود را دارد. برای مثال ازدواج برای زوجهای آمریکایی در مرحله اول، درگیرشدن در یک رابطه صمیمانه،درمیان گذاشتن احساسات بطور آشکار و انجام فعالیتها به طور مشترکست.برعکس صمیمیت زناشویی اولویت خانوادههای ایتالیایی نیست .
مذهب
بُعد دیگری که بر کیفیّت زناشویی اثر میگذارد، سیستمهای ارزشی و عقیدتی همسران و تشابهات و تفاوتهای باورها و ارزشها درزیرنظام زوجی میتواند باشد. پژوهشگران بسیاری برارتباط میان مذهبی بودن ورضایت زناشویی تاکید کردهاند.توافق درمسایل مذهبی عامل مهمّی درپایداری روابط زناشویی بشمار میرود .
نقش مذهب قطعی است زیرا که مذهب به خودی خود مولّفههای بسیاری هم چون روشهای زندگی، سیستمهای اعتقادی، ارزشی، انتظارات و غیره در بر میگیرد . مذهبی بودن به طور معنیداری با رضایت زناشویی مرتبط است. مذهبی بودن به عنوان رویدادی آرامکننده، برای زوجهای مذهبی در حین تعارض عمل میکند، بدین نحو که عبادت کردن هیجانات خصمانه و تعاملات هیجانی را کاهش میدهد. هانلر و گنچوز ، معتقدند نگرش مذهبی می تواند در ارتباط زناشویی موثر باشد؛ زیرا مذهب شامل رهنمودهایی برای زندگی و ارئه دهنده سامانه باورها و ارزش هاست که این ویژگی ها می توانند زندگی زناشویی را متاثر سازند.
رویدادهای زندگی
رویدادهای زندگی به تحوّلات رشدی و تغییر یافتن موقعیّتهایی که زوجین با هم و یا به صورت فردی با آن مواجه میشوند اشاره میکند. به احتمال زیاد در دورانی که نرخ تغییر و حوادث استرسآور زندگی زیاد میشود، مشکلات ارتباطی نیز بیشتر میشود ، مثلاً در آغاز دوره زناشویی؛ بارداری و فرزند پروری؛ موارد مشکل و مورد اختلاف در فرزند پروری؛ بیماری شدید یا مرگ فرزند یا خویشاوندان؛ دوره نوجوانی فرزندان؛ ترک کردن خانه توسط فرزندان. خیانت و جدایی . بازنشستگی نیز یک انتقال عمده دیگر برای زوجین است که با آشفتگی در رابطه همراه است.
منبع
شایان فر،زهرا(1393)، انگیزش تحصیلی دانش آموزان بر اساس هوش معنوی و رضایت زناشویی مادر،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی تهران
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید