رویکردهای نظری در باب برنامه ریزی فرهنگی

دو دیدگاه نظری متفاوت درباره برنامه ریزی فرهنگی را می توان از یکدیگر تفکیک کرد. این دو عبارتند از:

الف) دیدگاهی است که با سیاست گذاری و برنامه ریزی در عرصه فرهنگ مخالف است.

بر اساس این دیدگاه اتخاذ سیاست های فرهنگی مشخص، تهدیدی علیه آزادی انتخاب فرد است  . لذا اصولا ضرورتی برای آن وجود ندارد. از طرف دیگر، فرهنگ مقوله ای کیفی و حاصل زندگی عده کثیری از مردم در یک شرایط مشابه و در مدت زمان نسبتا طولانی است، لذا نمی توان و نباید آن امر متعالی و کیفی را به زمین خاکی و عالم انسانی برنامه ریزی تنزل داد. این دیدگاهی است که توسط اکثر کشور های اروپایی و آمریکای شمالی پیگیری می شود. براساس رویکرد مذکور، تدوین سیاستی که کلیت فرهنگی یک کشوررا دردایره شمول خود قراردهد، اگرنگوییم ناممکن حتما امری دشوارست تنوع فرهنگی،خلاقیت فرهنگی و تغییر فرهنگی  در این دیدگاه اصول اساسی تلقی می شود که برنامه ریزی فرهنگی بویژه توسط دولت –تهدیدی جدی برای آن محسوب می‏شود.

ب) دیدگاهی که سیاست گذاری فرهنگی را یک ضرورت می داند.

این دیدگاه برنامه ریزی فرهنگی را نه تنها امری میسر و “شدنی” بلکه آن را الزامی و اجتناب ناپذیر برمی‏شمرد در این دیدگاه برنامه ریزی فرهنگی تهدیدی برای آزادی انتخاب فرد محسوب نمی شود.

اگر دیدگاه اول را، دیدگاه فرهنگی لیبرالیسم بنامیم، اندیشه فرد مستقل و امیال و خواست های ویژه او– که نباید محدودیت و الزام بیرونی بر او حاکم باشد و برای او تعیین تکلیف کند – در مرکز آن جای می گیرد تصور چنین فرد مستقلی از شبکه مناسباتی که بر مبنای آن فرد و امیال او سازمان می یابد، اندیشه ای متافیزیکی است زیرا فرد همواره در شبکه ای از مناسبات جمعی تعریف و کم و بیش خواست های او در مناسبات مذکور، تعیین می شود در چنین شرایطی برکنار ساختن دولت و نظم مستقر از هدفگذاری در عرصه فرهنگ، به هیچ وجه جایگاهی برای آزادی فرد و انتخاب های آزادانه او فراهم نمی آورد، بلکه جای خالی دولت را منابع دیگر قدرت پر می کند. بر این اساس برنامه ریزی فرهنگی در کشورهای مختلف وضعیت متفاوتی پیدا می کند اگرچه وجودش در همه آن‏ها ضروری است. برنامه ریزی فرهنگی با هدف گذاری معقول سیاست گذار، جهت وصول به اهدافی مشخص و طرق عملی وصول به آن اهداف سامان پیدا می کند. برنامه ریزی فرهنگی بیش از آنکه به دگرگونی بیندیشد، به حفظ تعادلات موجود می اندیشد و به همین جهت ضرورتا باید عقلانی و عملی باشد. بنابراین بنیاد هر برنامه ریزی فرهنگی الگوی عقلانی از کنترل یا تحول در عرصه فرهنگ است در واقع فرض بر اینست که هر حوزه فرهنگی در هر زمان و مکان مشخص واجد ساختارها و ویژگی هایی است که تحت تاثیر اداره مسئولان فرهنگی قرار نمی گیرد. همین امر موجب پدید آمدن رویکردهای متفاوتی در این حوزه شده است. این رویکردها عبارتنداز: رویکردهای افراطی، تفریطی و میانه رو.

رویکرد افراطی:

اندیشمندان این رویکرد در توصیف ساختارها چنان افراط کردند که اصولا دخالت و اندیشیدن و تحقق اهداف از پیش تعیین شده را در این زمینه منتفی قلمداد می کنند.

رویکرد تفریطی :

اندیشمندان این رویکرد در حوزه باور و کنش های مردم قائل به هیچ بنیادی نیستند. مردم در باور و الگوهای رفتاری خود متاثر از حوزه افکار عمومی هستند و افکار عمومی نیز خود توسط رسانه ها بازسازی می شود. طبیعی است در این حوزه نگرش به حوزه فرهنگ عمومی، سیاست گذاری فرهنگی قادر است به نحوی دلخواهانه در عرصه فرهنگ هدف گذاری کند.

رویکرد میانه رو :

اندیشمندان این رویکرد به نحوی، تعامل میان ساختارهای فرهنگ واراده سیاست گذار فرهنگی قائل هستند. در اینجا فرهنگ واجد ساختارهایی است که نمی تواند موضوع هر هدف گذاری دلخواهانه قرار گیرد. بنابراین، از طریق شناسایی شالوده های هر نظام فرهنگی می توان پیشاپیش معلوم کرد که هر نظام فرهنگی چه هدف گذاری هایی را بر می تابد. طبیعی است که در این دیدگاه میانه می توان از برنامه ریزی فرهنگی سخن گفت سیاست گذاری فرهنگی، با شناسایی شالوده های یک نظام فرهنگی، حدود ممکن تحول در عرصه فرهنگ را تشخیص می دهد و در آن حدود سیاست گذاری می کند و سیاست گذار فرهنگی چاره‏ای جز آن نخواهد داشت که در اهداف آرمانی و اخلاقی خود در نسبت به آن حدود ممکن چنان تعدیلاتی انجام دهد که قادر به بیشترین اثر گذاری با صرف کمترین هزینه در عرصه فرهنگ شود بنابراین برنامه ریزی در عرصه فرهنگ بدون شناسایی امکانات و شالوده های یک نظام فرهنگی ممکن نیست.

منبع

جهان تاب،زینب(1393)، نگرش دانشجویان دانشگاه نسبت به فعالیت‏های فرهنگی و هنری، پایان نامه کارشناسی ارشد،علوم تربیتی، دانشکده علوم انساني و اجتماعي مازندران

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0