رویکردهای عمده در روان درمانی
رویکرد روان تحلیل گری
روانتحلیلگری، یك نظام تحولی است كه قبل از نظامهای تحولی دیگر در گستره پزشكی و با شروع از زاویه درمانگری شكل گرفته و براساس روش تكبررسی متداول در پزشكی، اولین الگوی تحولی نظامدار، زمینه عاطفی انسان را به صورت مراحل متوالی ارائه داده است. فروید، دانشمند اتریشی و متخصص اعصاب، پس از آزمودن روشهای خوابانگیزی و تلقین كه از استادان فرانسوی خویش آموخته بود، برای دستیابی به ریشه اختلالات در بیماران روانی به ابداع یك روش جدید رواندرمانگری كه ریشهیابی و تشخیص را نیز در خود داشت، دست زد و نام آن را پس از مدتها تردید بین دو اصطلاح ؛ روانتركیبگری و روانتحلیلگری سرانجام به دلیل اهمیت تحلیل، روانتحلیلگری گذارد. در حقیقت اصل این روش بر جریان روانپالایشگری مبتنی است و عبارت است از بازآوردن هیجانهای سركوبشده به سطح هشیاری و آزادسازی آنها از راه پالایش .
روانتحلیلگری فروید
بر دو سازه فكری بنیادی در قالب دو غریزه یا گرایش غریزی یا سرانجام دو نوع كشش با مبنای بدنی استوار است. دو غریزه یا كششی كه ابتدا آنها را غریزه جنسی و غریزه تخریب نامید و سپس با گسترش دادن مفاهیم پایه و جامعیت بخشیدن به آنها، اصطلاحات غریزه زندگی و غریزه مرگ را به عنوان دو كشاننده بزرگ كه یكی فرد را به فعالیت و سازندگی و همجوشی فرامیخواند و دیگری او را به ركود و نیستی میكشاند، برای آنها برگزید. این دو كشش بنیادی در هر فرد به درجات مختلف همسو یا در برابر هم، یعنی درجات مخالف یكدیگر حركت میكنند و جلوهها و سوگیریهای عاطفی فرد را تحت تاثیر خود میگیرند. بنابر اهمیت كشانندهها این نظریه را نظریه كشانندهای نیز مینامند .
به نظر میرسد قصد فروید از انتخاب اصطلاح كشاننده یا سائق به جای غریزه، این بود كه میخواسته خود را از معانی رفتاری و سرشتی كه اصطلاح اخیر از جریانهای روانشناختی و فلسفی قرن نوزدهم به ارث برده بوده است، رها كند. مفهوم كشاننده، معرف یكی از چهرههای اصلی ساخت نظری روانتحلیلگری است و در چهارراه دادههای ارگانیك و روانی قرار دارد. برای درک گستره روانتحلیلگری باید به دو اصل بنیادی ناهشیاری و جنسیت توجه كرد. بنابر اصل اول، فرایندهای روانی بهخودیخود ناهشیارند و بنابر اصل دوم برانگیختگی جنسی، نقش مهمی در شكلگیری بیماریهای عصبی و روانی دارند و بین دو اصل وابستگی قابل ملاحظهای وجود دارد. گذر از ناهشیاری به هشیاری و اشكال متنوع مقاومت كه معرف امیال سركوبشده و خواستهای پنهاناند، فروید را بر آن داشته است كه كنشوری دستگاه روانی را نخست از خلال نظام اول خود مبتنی بر پایگاههای ناهشیار، نیمههشیار و هشیار جستجو كرد و سپس به منظور تطبیق بیشتر با چارچوب دادههای بالینی، نظام دوم خود را كه مركب از سه پایگاه نهاد، من و فرامن است، تدوین كرد و شكلگیری شخصیت را براساس آنها ارائه داد .
رویکرد رفتاری
رفتاردرماني علم كاربرد اصول ويادگيري مبتني برتجربه وآزمايش به منظورازبين بردن عادتهاي ناسازگارتعريف شده است رفتاردرماني اززمانهاي قديم بصورت غيرسيستماتيك دربين مردم رايج بود ولي هم اكنون درمراكزمشاوره وروان درماني بصورت مشاوره فردي،گروهي،زناشويي،خانوادگي كاربرد وسيعي دارد وهمچنين دردرمان مشكلاتي ازقبيل اختلالات هراس،اختلالات جنسي ،اختلالات رفتاري كودكان ،لكنت زبان وجلوگيري ازبيماريهاي قلبي عروقي وفراترازكارباليني اصول آن درحوزه هايي ازقبيل پزشكي كودكان،مديريت براسترس ،طب رفتاري،آموزش وپيري پزشكي بكاربسته مي شود رفتارمحصول يادگيري است ورفتاربهنجارازطريق تقويت وتقليد آموخته مي شود وفراگيران پس ازمطالعه اين مقاله و بكاربردن تكنيكهاي رفتاردرماني مي توانند گام موثري درآرامش فكري وروحي رواني ،كاهش اضطراب و…خود داشته باشند وبه ضرورت رفتاردرماني پي ببرند .
رویکرد انسان گرایی
ديدگاه انسان گرايي برروي تجربيات زمان حال و ارزش وجودي كل انسان ،خلاق بودن،آزاد بودن،و همچنين توانا بودن انسان براي حل مشكل خودتاكيد مي كند. ديدگاه انسان گرايي از دو ديدگاه فلسفي ريشه مي گيرد :
- روان شناسي وجودي ،كه رويكردي است براي درك تجـربه هاي جديدتر مشخص، وضعيتهاي وجودي او و نياز به تمرين آزادي در يك جهان پر هرج ومرج.
- رويكرد پديدار شناختي است كه بر تجربه هاي خصوصي افراد تاكيد مي كند . به عبارت ديگر هرفردي داراي دنياي مخصوص خود است و واقعيت براي هرفرد چيزي جزء همين ديدگاه مخصوص او نيست.
شناخت انسان سالم و به دست دادن ملاکی منطقی و علمی در این باره دغدغه دیرپای انسان بوده است. از این رو طبیعی است که تاریخ اندیشه بشری از تئوریها, آرزوها, توهمات و اسطوره هایی در این زمینه پر باشد. چنانکه ادیان الهی و مکتبهای فکری, فیلسوفان, عارفان و پیشوای ان دینی و اجتماعی, هر کدام به گونه ای, این مسأله را در نظر داشته و درباره آنها سخن گفته اند.روان شناسان با تمام گونه گونی مکتبها و جامعه شناسان با تفاوت دیدگاه هاشان دراین باره به پژوهش و نگارش پرداخته اند. به همین دلیل حتی اشاره ای کوتاه به همه دیدگاه ها نیازمند نگاشتن کتاب یا کتابهایی حجیم است, از این رو در این مقاله نمی توان انتظار تفصیل یا پردازش به همه نظریه ها را داشت و ناگزیر باید به گزینش و انتخاب رو آورد.
رویکرد درمانی راجرز
آنچه موجب شهرت راجرز شد، رویکرد درمانی وی بود که درمان متمرکز بر شخص نامیده میشود. فرانک برونو رویکرد درمانی راجرز را چنین تعریف میکند: «درمان متمرکز بر درمانجو (شخص) شیوهای است در یاری دادن اشخاص مبتلا به مشکلات گوناگون که درمانگر در آن، فضایی مملو از پذیرش عاطفی ایجاد میکند. این فضا توانایی درمانجو را برای بیان و کشف خود تقویت میکند. کانون توجه درمانگر خود درمانجوست نه نشانههای بیماری او هسته اصلی رویکرد درمانی راجرز غیر رهنمودی بودن آن است. منظور از رواندرمانی بیرهنمود، این است که فرد مراجعه کننده بدون راهنمایی یا با حداقل راهنمایی توسط درمانجو به تعمق در درون خویش بپردازد و مسیر خودشکوفایی خویش را جستجو کند. در چنین رویکردی داوری ارزشی نسبت به فرد مراجعهکننده از سوی درمانگر انجام نمیشود و تمام تلاشها در جهت تقویت عزت نفس درمانجو انجام میشود. در واقع در نگاه راجرز مسوولیت درمان نه به عهده درمانگر بلکه به عهده خود مراجعهکننده است .
رویکرد شناختی
شناختدرمانگرها همراه با مراجعان، الگوهای فکری و رفتارهایی را که مانع تحقق اهداف مراجعان میشوند، تغییر میدهند. در این بین، برقراری یک رابطه درمانی توام با دلسوزی ضروری است. در شناختدرمانی توجه زیادی به جزییات و نقش تفکر در تغییرات رفتاری و عاطفی میشود. شناختدرمانگرها در تعیین هدفها به عقاید غلطی توجه میکنند که جلوی تحقق هدفهای مراجعان را میگیرند. این نکته در روشهای سنجش شناختدرمانی متجلی است. مراجعان در هنگام سنجش باید شناختها، احساسات و رفتارهای خود را زیر نظر بگیرند و ثبت نمایند. ویژگی شناختدرمانی در این است که درمانگر و مراجع با استفاده از چارچوبی که امکان بازخورد و بحث در مورد پیشرفت مراجع را میدهد، رابطه توام با همکاری برقرار میکنند. امروزه، شناختدرمانی در زمره یکی از مرسومترین شیوههای درمانی در سطح جهان قرار گرفته است.
پژوهشهای گستردهای به کمک موسسه ملی سلامت فکر؛ در دانشگاهها و مراکز درمانی سرتاسر آمریکا صورت گرفته، ثابت کرده است که شناختدرمانی به همان اندازه و سرعت استفاده داروهای ضدافسردگی، به درمان افسردگی کمک میکند. شناختدرمانی نه تنها تاثیر فوری دارد و افسردگی را به سرعت برطرف میکند، بلکه با کاستن از فشارهای عصبی و ایجاد امیدواری به آینده فرد را در موقعیتی قرار میدهد تا باقیمانده سالهای عمر خود را بهتر بگذراند.یکی از اصول مهم شناختدرمانی قضیهای به ظاهر مهمل است و آن اینکه نقطه ضعفهای شما میتواند به نقاط قوت شما تبدیل گردد. نواقص شما میتواند، اگر آنها را بپذیرید و بر آنها گردن نهید، تبدیل به بزرگترین سرمایههای شما شود. به عبارت دیگر این نواقص و اشکالات است که به ما فرصت توجه و مراقبت میدهد. به همین دلیل است که گفته میشود اشکالات و نواقص ما میتواند منبع قدرت و قوت باشد.
درمان شناختی آرون بک
آرون بک ، یکی از پیشگامان درمان شناختی برای مشکلات بالینی مختلف بوده است. در این نوع مداخله از فنون شناختی و رفتاری جهت الگوی فکری مخرب استفاده می شود که مشکل یا اختلال مورد نظر را ایجاد کرده اند. برای نمونه، افسرده ها عقاید منفی و بدبینانه ای در مورد خودشان، دینا و آینده دارند. شناخت درمانی از موثرترین فنون درمان افسردگی می باشد، در ضمن شناخت درمانی برای درمان بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی، خوردن، شخصیت به کار رفته است . این درمان دارای حمایت تجربی می باشد .
درمان عقلانی – هیجانی الیس
الیس ، پیشگام رفتار درمانی شناختی است. هدف درمان عقلانی – هیجانی، تغیر رفتار از طریق تغییر تفکر بیماران می باشد. برداشت متعارف غالبا این گونه است که رویداد ها موجب بروز مشکلات هیجانی و رفتاری می شوند. اما به نظر الیس این رویدادها نیستند که باعث رفتار سازگار یا ناسازگار می شوند بلکه تفسیر فرد از رویداد ها است که رفتارهای مزبور را ایجاد می کند. الیس در روش ABC خود می گوید : باورهای ما (B) در مورد رویدادها یا وضعیت های فعال کننده (A) است که پیامد های (C) را ایجاد می کند. هدف اصلی درمان الیس مواجه کردن انسان ها با تفکر نامعقول شان است. الیس مراجعان را وا می داشت به عقلشان رجوع کنند. درمانگر نقش معلم فعال و رهنمود دهنده را بازی می کند.
نظریه شناختی – هیجانی معنوی (SCET)
در دهه های اخیر بسیاری درمانگران در تلاشند که از مفاهیم دینی و معنوی در روان درمانی استفاده کنند. نظریه شناختی – هیجانی معنوی ( SCET) شکل جدیدی از نظریه های شناختی است که در آن بینش های دینی و معنوی در تبیین رفتار انسان و درمان اختلالات روانی استفاده شده است. نظریه پرداز این رویکرد درمانی رجایی می باشد .
مبانی فلسفی نظریه
نظریه SCET یک رویکرد جدید در نظریه شناختی است. بر اساس نظریه های شناختی آنچه ما فکر می کنیم ( شناخت)و آنچه احساس می کنیم ( عاطفه و هیجان)، و آن چه که عمل می کنیم ( رفتار) با یکدیگر در تعامل هستند. در این میان نحوه ی فکر، تعبیر و تفسیر انسان ها از رویدادها اهمیت دارد و می تواند تعیین کننده احساس و رفتار باشد. بنابراین هدف اساسی درمان های شناختی این است که افکار غیر منطقی را مشخص کند و به مراجع کمک شود تا افکار منطقی جایگزین افکار غیر منطقی گردد.
در نظریه مطرح در رویکرد شناختی، یکی مربوط به نظریه شناختی بک است و دیگری متعلق به نظریه عقلانی – هیجانی الیس می باشد که قبلا توضیح داده شد. بر اساس نظریه SCET روانشناسان و روان درمانگران بایستی باورهای اساسی فلسفی که منجر به یافتن معنای زندگی در انسان ها می شود را مورد توجه قرار بدهند. در ذهن انسان ها سوال های اساسی در مورد خویشتن و هستی وجود دارد که بایستی به آنها پاسخ داد. برای مثال چرا من خلق شده ام؟ من از کجا آمده ام؟ به کجا خواهم رفت؟ و بسیاری از سوالات این چنینی.
از سوی دیگر براساس دیدگاه SCET انسان ها در می یابند که در زندگی بسیاری از امور و وقایع مطابق میل آن ها نیست. آنها با مشکلات و وقایع دردناک و غیر قابل تحمل روبرو می شوندو همچنین بسیاری از وقاع هستند که نمی توان بر آنها کنترل داشت. والدین، دوستان نزدیک و کسانی را که دوست دارند از دست می دهند و خودشان در معرض بیماری و بلایای طبیعی هستند بنابراین از خود می پرسند که با این همه سختی و در نهایت مرگ، چرا باید زندگی کرد؟ این سوال سرآغاز جست وجوی معنای زندگی است هر چند که مطرح کردن مساله جست و جوی معنای زندگی انسان ها رابه فلاسفه وجودگرا در غرب نسبت می دهند اما در آثار بزرگ ایران زمین مانند حافظ، سعدی و بخصوص مولوی این اندیشه به وضوح به چشم می خورد. روانشناسان وجود گرا بر این باورند که انسان ها اساسا در این جهان تنها هستند. این احساس تنهایی منجر به احساس پوچی و بی هدفی می شود که در نهایت از طریق خلق ارزشها یافتن معنای زندگی می توان بر آن فائق آمد.
براساس دیدگاه SCET، بدون باورهای اساسی دینی انسان ها نمی توانند معنی زندگی را به درستی بیابند. بر اساس رویکرد SCET سه دسته باورهای اساسی دینی وجود دارد: باورهای اساسی مربوط به انسان، هستی و خدا. این سه دسته باورهای تفکر فرد را در مورد خویشتن، دیگران و جهان مشخص می کند. تعبیر و تفسیر فرد را از وقایع تحت تاثیر قرار ی دهد و احساس سلامت روانی او را تعیین میکند. شود هنگامی که فرد با وقایع مختلف زندگی روبرو می شود این واقعه را از طریق افکار و باورهایی که در ذهن داد مورد تعبیر و تفسیر قرار می دهد،.
همانطور که در در شکل دیده می شود در نظریه SCET سه باور اساسی مربوط به انسان، هستی و خدا مطرح شده است که این باورها می توانند نحوه تفکرات روزانه افراد را تحت تاثیر قرار دهند که در نتیجه افرادبرداشت ها و تعبیر وتفسیر منطقی تری از وقایع خواهند داشت و این موضوع منتج به احساس و رفتار مطلوب می شود. همانطور که در دیاگرام دیده می شود بر اساس نظریه SCET آسیب شناسی اختلالات روانی در سطح فیزیولوژیکی،شناختی ومعنوی رخ می دهد.بنابراین درمان اختلالات در این سه سطح امکان پذیراست .
منبع
آرمنده،امیر(1394)، اثربخشی درمان شناختی –هیجانی معنوی SCET))بر روی بحران هویت زندانیان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید