دیدگاه های روانشناسانه به معنویت
دیدگاه رفتارگرایی شناختی نسبت به معنویت:
رفتار درمانی اختلافات زندگی افراد را ناشی از یادگیری می دانست و به همین دلیل یادگیری زدایی را در اصلاح آنها مؤثر می دانست. رفتار درمانی به جای تمرکز بر فرآیندهای درونی همچون رؤیاها، تخیلات و تکانه ها بر رفتار قابل مشاهدۀ انسان و نحوۀ تغییر آن تمرکز دارد. این نکته نیز قابل ذکر است که رویکردهای رفتاری- شناختی در درمان کمتر می تواند در زمینه معنویت سخن داشته باشد. با این حال اخیراً پیشرفت هایی در این زمینه صورت گرفته و از درمان های شناختی- رفتاری دارای محتوای معنوی با موفقیت استفاده شده است
دیدگاه انسانگرایی نسبت به معنویت:
آبراهام مزلو و معنویت: آبراهام مزلو، معنویت را از مهمترین عناصر نگرش انسان گرایانه میدانست. مزلو به جای اینکه به آسیب شناسی نیازهای دینی بپردازد اظهار داشت: آدمی به چارچوبی از ارزش ها، فلسفه ای ناظر به حیات، دین یا بدیلی برای دین نیازمند است تا بدان معتقد شود و آن را در پیش گیرد، تقریباً به همان معنایی که به نور خورشید، کلسیم یا محبت نیاز دارد. او همچنین بر آن است که «روان شناسانِ انسان گرا احتمالاً کسی را که به این مسائل دینی اهمیت نمی دهد باید بیمار یا نابهنجار وجودی تلقی کنند».
مزلو بین دین نهادینه و معنویت شخصی تمایز قایل می شود. او در کتاب دین، ارزش ها و تجاربِ اوج نظرش را این چنین بیان می کند: می خواهم نشان دهم که ارزش های معنوی معنا و مدلولی طبیعی گرایانه دارند، بدین معنا که در مالکیت انحصاریِ ادیان نهادینه نیستند و برای کسب اعتبار هم نیازی به مفاهیم ماوراء طبیعی ندارند و به خوبی در علم تجربی (به معنای موسَع آن) می گنجند. از این رو معنویت مسئولیتی عمومی است که بر دوش همه افراد بشر است.
در نظر مزلو تجارب اوج، جهان شمول اند، اما همواره در چارچوب نظام عقیدتی شخص یا فرهنگ خاصی تفسیر می شوند. با اینکه تجاربِ اوج، هسته جهان شمولِ هر دینی را شکل می دهند، همواره لباس، زمان، مکان، فرهنگ و نظام عقیدتی خاصی را در قالب زبان و نماد بر تن می کنند. مزلو معتقد است که تجاربِ اوج، ما را از ساحتِ آگاهیِ متعارف به ساحتِ برتری از هستی منتقل می کنند و نظاره واقعیتی متعالی را برای ما ممکن می سازند، و به ما امکان می دهند تا ارزش های غایی، مانند حقیقت، زیبایی، خیر و عشق را که مزلو «ارزش های وجود» می نامد، معنا یابند.
مزلو تجارب اوج را رکن مهمی از سلامت روان قلمداد می کند. او در نظریه روان شناختی اش، نیازهای انسان را به نیازهای پایه و نیازهای برتر تقسیم می کند، نیازهای پایه به بقای جسمانی ما مربوط می شوند و شامل نیاز ما به غذا، سرپناه، امنیت و روابط اجتماعی هستند. نیازهای برتر به «ارزش های وجود» مربوط می شوند که شامل نیاز ما به حقیقت، زیبایی، خیر و عشق است. با محروم شدن از این ارزش های متعالی به دام همان چیزی خواهیم افتاد که مزلو آن را «فراآسیب» می نامد، یعنی آسیبی که پیامدِ مستقیمِ محرومیت در ساحت روحانی- معنوی است. بهترین درمان برای این عارضه ارتباط نو به نو با قلمرو وجود است که تجارب اوج مسیر عالی ای است که بدان منتهی می شود. مزلو اذعان داشت که ما نمی توانیم به خواست خودمان تجارب اوج داشته باشیم، با وجود این معتقد بود که آموختن آنچه او «معرفت وجود» (فهم هستی) می نامید امکان پذیر است. معرفت وجود، یعنی استعداد گشودن قلب به روی قداست تجارب روزانه یا ظرفیت نگریستن به همسر، فرزندان، دوستان و زندگی روزمره در پرتو جنبه سرمدیِ عالم.
درمانگران انسانگرا، بیشتر از روانکاوان تمایل دارند که از سلامت احتمالی در معنویت مراجع اطمینان حاصل کنند و کمتر احتمال می رود که تجربه های عرفانی مراجع را بر حسب مکانیسم دفاعی واپس روی در او تفسیر کنند. بیشتر درمانگران انسانگرا از یک مدل کلی پیروی می کنند که بر مبنای آن افراد به عنوان موجودات فیزیکی، هیجانی، عاطفی و معنوی در نظر گرفته می شوند در نتیجه معنویت و تجربه های معنوی نیز پذیرفته شده است و حتی به عنوان پدیدۀ قابل اکتشاف از آنها استقبال می شود. افرادیکه از دیدگاه انسانگرایانه درباره معنویت اظهار نظر کرده اند معمولاً نظری مثبت یا حداقل خنثی اتخاذ کرده اند.
دیدگاه روانشناسی فرافردی نسبت به معنویت:
روانشناسی فرافردی معمولاً شاخه ای از روانشناسی انسانگرا محسوب میشود. اما به نظر می رسد که این رشته استحقاق آن را دارد که به عنوان یک مکتب روانشناسی منحصر به فرد نیز بررسی می شود. رویکردهای فرافردی سه نیروی اولیه را مطرح می کنند و در عین حال از مفاهیمی که انسان را فقط موجودی شهودی، عرفانی، روانی و معنوی می دانند فراتر می رود. اما مهمتر از همه این است که در این رویکرد، انسان به عنوان موجودی وحدت پذیر و دارای توانایی بالقوه برای رشد جامع، کلیۀ استعدادهایش به شمار می آید. به هر حال نقش درمانگر فرافردی این نیست که واقعیت و اصالت تجربه معنوی مراجع خود را انکار کند. این مسئولیت بر عهدۀ مراجع است که تجربۀ خود را مورد بررسی قرار دهد و مفهوم آن را دریابد.
رویکردهای التقاطی و یکپارچه:
از نوشته های پین و همکاران، قطعاً به این نتیجه می رسیم که می توان انتظار داشت که بر رویکردهای التقاطی و ترکیبی بهترین چشم انداز را در زمینۀ یکپارچه ساختن معنویت و درمان ارائه دهد. مدل رابطۀ درمانی پنج سطحی کلارکسون که در سال 1990 ارائه شده نیز رویکردی است ترکیبی که روانشناسی عوامل فراروانی را نیز شامل می شود. هر چند تکیه و تمرکز اصلی رویکرد التقاطی و یکپارچه، بر درمان کوتاه مدت است که احتمال دارد باعث شود توجه دقیق به مسائل معنوی کاهش یابد. با این حال توجه به مسایل معنوی در حال افزایش است.
دیدگاه اِلکینز درباره معنویت
الکینز و دیگران پدیدۀ معنویت را دارای یک ساختار چندبعدی می دانند که شامل نه بخش عمده می شود. این اجزاء به طور خلاصه به قرار زیر است:
- بعد روحانی یا فرامادی: که به عنوان خدای مشخص فرد، خود فراتر یا بعد فرامادی تجربه می شود.
- معنا و هدف در زندگی: به این معنا که خلاء وجودی را می توان با زندگی معنادار پر کرد.
- داشتن رسالت در زندگی: فرد معنوی نوعی احساس وظیفه و تعهد دارد.
- تقدس زندگی: زندگی مشحون از تقدس است و فرد معنوی میتواند تجربه هایی نظیر حیرت و اعجاب، تحسین و شکفتگی را حتی در موقعیت های غیرمذهبی نیز داشته باشد و دیگر اینکه سراسر زندگی مقدس است.
اهمیت ندادن به ارزش های مادی: رضایت نهایی را، درمادیات بلکه در مسائل معنوی و روحی می توان یافت.
- نوعدوستی: به معنای تحت تأثیر درد و رنج دیگران قرار گرفتن، داشتن احساس عدالت اجتماعی و اینکه همۀ ما بخشی از آفرینش هستیم.
- آرمان گرایی: فرد، جهانی بهتر را در ذهن به تصویر می کشد و تمایل دارد که این آرمان را برآورده سازد.
- آگاهی از تراژدی: درد، مصیبت و مرگ قسمتی از زندگی هستند و به آن رنگ و روح می بخشد.
- اثرات معنویت: معنوی بودن واقعی موجب تغییر همه جنبه های بودن و نحوۀ زیستن می شود.
منبع
خالقی، فاطمه (1394)، رابطه هوش معنوی و بهزیستی معنوی با کیفیت زندگی ، پایان نامه کارشناسی ارشد، مدیریت آموزشی، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید