ديدگاه‌هايي درباره شخصيت

نظريه‌هاي گوناگون شخصيت كه در طول سال­ها تكامل يافته‌اند به نظر مي‌رسد كه بطور طبيعي در هفت گروه قرار مي‌گيرند. هر يك از اين گروه‌ها با ديدگاه‌هاي عمومي در اين مورد كه چگونه به بهترين نحو مي‌توان درباره طبيعت انسان فكر كرد، مشخص مي‌شوند. در اين قسمت بطور مختصر اين هفت ديدگاه شرح داده مي‌شود.

ديدگاه روانكاوي

 اين ديدگاه مبتني بر اين تصور است كه شخصيت مجموعه‌اي از نيروهاي دروني را دربر مي‌گيرد، كه با هم رقابت مي‌كنند و گاه با يكديگر در تعارضند و اينكه رفتار چگونه از اين پويايي دروني پايدار مي‌شود، كانون توجه اين ديدگاه را تشكيل مي‌دهد. از اين ديدگاه انسان مجموعه‌اي از فشارهاي دروني را كه گهگاه با هم عمل مي‌كنند و گهگاه با هم در جنگ هستند دربردارد.فرويد ، بعنوان بنيان­گذار مكتب روانكاوي در ابتدا شخصيت را به سه سطح هشيار، نيمه هوشيار و ناهوشيار تقسيم كرد. ولي بعداً نظر خود را در اين باره تغيير داد و سه ساختار اساسي را در ساختار شخصيت معرفي كرد كه اين سه ساختار بنام‌هاي نهاد، خود و فراخود است. نهاد ساختار قدرتمند شخصيت است، زيرا تمام انرژي لازم براي دو جزء ديگر را فراهم مي‌ کند.نهاد منشاء همه نيروهاي رواني است و از اصل لذت پيروي مي‌كند در واقع تصوري كه همه نيازها بايستي بلافاصله ارضاء شوند و از تفكر فرايند اوليه استفاده مي‌كند. من نهايتاً از نهاد پديدار مي‌شود زيرا نهاد نمي‌تواند به گونه‌اي موثر با خواست‌هاي جهان خارج برخورد كند. من از اصل واقعيت پيروي مي‌كند و ارباب منطقي شخصيت است. هدف آن جلوگيري از تكانه‌هاي نهاد نيست، بلكه كمك به آن براي بدست آوردن كاهش تنش است كه خواستار آن است. فراخود مجموعه قدرتمند و عمدتاً ناهوشيار دستورات و اعتقاداتي كه در كودكي آنها را فراگيري مي‌كنيم و اساس اين جنبه اخلاقي شخصيت معمولاً درسن 5 يا 6 سالگي آموخته مي‌شود.بر طبق نظر فرويد ، شخصيت از خلال پنج مرحله رواني جنسي تحول مي‌يابد. در يك جريان نمويافتگي بهنجار، هر مرحله رواني ـ جنسي راهي بسوي مرحله بعد مي‌گشايد و فرد را با يك توالي از چالش‌هاي نمويافتگي مواجه مي‌گرداند. در نماي روان‌پويشي، شخصيت معناي فني دارد، و به شيوه‌اي كه در آن من بر حسب عادت فشارهاي نهاد، فرامن و محيط را برآورده مي‌سازد، اطلاق مي‌شود. در كل براي فرويد، شخصيت بعنوان يك جنگ فرسايشي توسط سه ژنرال بنام‌هاي نهاد، من و فراخود است . از دیگر نظریه­پردازان رویکرد روان تحلیل­گری ،اریکسون ، می­باشد. وی رویکردی را در شخصیت به وجود آورد که حوزۀ کار فروید را گسترش داد و در عین حال مقدار زیادی از قسمت اصلی آن را حفظ کرد. اریکسون نظریۀ فروید را در سه جهت گسترش داد؛ اوّل، او مراحل رشد فروید را بسط داد. در حالیکه فروید بر کودکی تأکید داشت و می­گفت شکل­گیری شخصیت در پنج سالگی به پایان می­رسد، اریکسون اعلام داشت که شخصیت در یک مجموعۀ هشت مرحله ای در طول عمر به رشد خود ادامه می­دهد.دومین تغییر اریکسون،تأکید بیشتر او بر من بود تا بن.از دید اریکسون،من بخش مستقل شخصیت است و وابسته به بن یا مطیع آن نیست. سوم اینکه اریکسون ، تأثیر فرهنگ، جامعه و تاریخ را بر شخصیت قبول داشت.وی معتقد بود ما به طور کامل به وسیلۀ نیروهای زیستی مؤثر در طول مدت کودکی خود کنترل نمی­شویم و گرچه این عوامل فطری مهم هستند، اما آن­ها رشد شخصیت را به طور کامل توجیه نمی­کنند .

ديدگاه پديدارشناختي

رویکرد پدیدار­شناختی در مطالعۀ شخصیت شامل چندین نظریه است که به رغم تفاوت­هایی که با یکدیگر دارند، وجه مشترک آن­ها این است که به تجربه­های خصوصی فرد دربارۀ جهان تأکید می­کنند.

دیدگاهی که در آن نحوۀ ادراک و تفسیر فرد از حوادث مورد توجه قرار می­گیرد .رویکرد پدیدار­شناختی به شخصیت، شامل نظریه­هایی است که گاه به عنوان نظریه­های انسان­گرا شناخته می­شوند، زیرا در آن­ها بر خصوصیاتی تأکید می­شود که متمایز کننده ی انسان از حیوان هستند، مانند خود فرمانی و آزادی انتخاب. گاهی هم از آن­ها بعنوان نظریه­های خویشتن یاد می­شود، چون با تجربه­های خصوصی و درونی فرد که در مجموع احساس بودن را در او می­آفرینند، سر و کار دارند .

رویکرد پدیدارشناختی، بر خلاف تأکید روان­تحلیل­گری بر سایق­ها، غرایز، ناهشیار، کاهش تنش و تأکید بر سال­های اولیه در رشد شخصیت، بر ادراک، احساس و گزارش­های فرد، خود شکوفایی و فرآیند تغییر تکیه دارد.

در اين ديدگاه بر هشيار و حال تاكيد مي‌شود و شخصيت را تنها مي‌توان از ديدگاه خود شخص، بر پايه تجربيات ذهن او درك كرد. و اين تصور وجود دارد كه افراد به طور طبيعي ميل به كمال خويشتن دارند و اين كه مي‌توانند با بكارگيري اراده آزاد خود در آن جهت حركت كنند . خودسازماني بطور آشكار عنصر مهمي در اين ديدگاه به شمار مي‌رود، و اين حس خودسازماني براي اين ديدگاه طبيعت انسان جنبه محوري دارد، نظريه‌پردازان اين ديدگاه بر دو انديشه تاكيد مي‌ورزند، اول اينكه افراد داراي گرايش ذاتي به سمت خودشكوفايي هستند و اين كه افراد اغلب خودشان را با توجه به ارزش‌هايي كه خودشان يا ديگران در اختيار دارند، ارزشيابي مي‌كنند. افراد همچنين داراي نياز به توجه مثبت، يعني مورد مهر واقع شدن و پذيرش از سوي ديگران نيز هستند. انديشه ديگر اين است كه افراد اين آزادي را دارند كه براي خودشان تصميم بگيرند كه كدام مسير را در زندگيشان دنبال كنند .

رویکرد شناختی

رویکرد شناختی به شخصیت، منحصرا بر فعالیت‌های ذهنی هشیار و بر شیوه‌هایی تمرکز دارد که مردم توسط خود و محیط خود را می‌شناسند. یعنی این که چگونه آنها ادراک می‌کنند، ارزیابی می‌کنند، یاد می‌گیرند، فکر می‌کنند، تصمیم می‌گیرند و مشکلات خود را حل می‌کنند. در این رویکرد، نیازها، به صورت فعالیت‌های مجزای شخصیت نیستند بلکه همانند تمام جنبه‌های دیگر، توسط فرایندهای شناختی کنترل می‌شوند. کلی ، یکی از نمایندگان این مکتب، معتقد است که هر یک از ما درباره محیط خود، سازه‌های شخصی را به وجود می‌آوریم که به وسیله آنها رویدادها و روابط اجتماعی خود را بر حسب یک نظام یا الگو، تعبیر می‌کنیم و سازمان می‌دهیم. ما بر پایه این الگو درباره خودمان، افراد دیگر و رویدادها پیش‌بینی می‌کنیم و این پیش‌بینی‌ها را برای تنظیم پاسخ‌های خود و هدایت اعما‌ل‌مان به کار می‌گیریم. بنابراین برای شناخت شخصیت، باید الگوهای خود و شیوه‌هایی را که با آنها دنیای خودمان را می‌سازیم و سازمان می‌دهیم، درک می‌کنیم. به نظر کلی ، تعبیر ما از رویدادها از خود رویدادها مهم‌تر است. کلی ، مردم را شبیه دانشمندانی می‌دید که فرضیه‌هایی را می‌سازند و آنها را در برابر واقعیت آزمایش می‌کنند. او تصویری دلنشین و خوشبینانه از ماهیت انسان ارائه می‌دهد و ما را موجوداتی عاقل و دارای اراده آزاد می داند که قادر به تعیین سرنوشت خود هستیم.

 دیدگاه­های پدیدار شناختی و شناختی به شخصیت ، بی ارتباط با وجود معنی در درون انسان­ها که کمی پیش از آن سخن رفت، نمی­باشد.

دیدگاه انسان‌گرایی

انسان‌گرایی، نظامی فکری است که در آن تمایلات و ارزش‌های انسان در درجه اول اهمیت قرار دارند. این رویکرد که با کارهای مازلو  و راجرز ، نشان داده شده است. بر توانمندی‌ها و آرزوهای انسان، اراده آزاد و هشیار و تحقق بخشیدن به استعداد‌های او تأکید می‌ورزد. در این رویکرد، همچنین به برخی از مفاهیم نظیر توجه  مثبت نامشروط و شرایط ارزش تأکید می‌شود.توجه مثبت عبارت است از نیاز به پذیرش، محبت و تأیید از جانب دیگران، بخصوص از جانب مادر در دوران کودکی. در توجه مثبت تا مشروط، محبت و تأیید مادر، آزادانه داده می‌شوند و مشروط به رفتار کودک نیستند. شرایط ارزش که از توجه مثبت مشروط ایجاد می‌شود، عبارت است از این که تنها در آن شرایطی که از نظر والدین‌مان قابل قبول است، خود را باارزش بدانیم و از رفتارها و ادراک‌هایی که با شرایط ارزش والدین‌مان مخالف هستند اجتناب کنیم در غیر این صورت، ناهمخوانی بین خودپنداره و رفتارها و ادراک‌های تهدید‌کننده ایجاد می‌شود و ما به وسیله انکار یا تحریف کردن جنبه‌های خاصی از میدان تجربی‌مان در برابر اضطرابی که با این تهدید همراه است دفاع می‌کنیم.

 نظریه مراجع محوری راجرز ، مدعی است که ما موجوداتی هشیار و معقول هستیم و توسط نیروهای ناهشیار یا تجربیات گذشته کنترل نمی‌شویم. شخصیت را تنها از طریق رویکرد پدیدار‌شناختی می‌توان درک کرد. در این دیدگاه، مشخصات شخص کامل که اوج روانی را نشان می‌دهد عبارتند از: آگاهی از تمام تجربه‌های خود اعم از مثبت و منفی، توانایی زندگی کردن کامل در هر لحظه، اعتماد به رفتارها و احساسات خود شخص، احساس آزادی انتخاب و قدرت شخصی، نیاز مستمر به رشد، تلاش و به حداکثر رساندن توانش خود و خلاقیت و خودانگیختگی .

ديدگاه يادگيري يا رويكرد رفتاري

رفتارگرایی که با جنبش واتسون ، در اوایل دهه قرن بیستم و بر علیه ویلهلم وونت ، شروع شد، تصویری ماشینی از انسان‌ها ارائه می‌دهد، که بطور خودکار به محرک‌های بیرونی پاسخ می‌دهند. به عقیده اسکینر، شخصیت، چیزی بیش از تجمع پاسخ‌های آموخته شده یا نظام‌های عادت نیست. بنابراین رفتارگرایان، شخصیت را به چیزی که بتوان آن را دید و به صورت عینی مشاهده کرد کاهش دادند و از دید آنان جایی برای هشیاری یا نیروی ناهشیار وجود ندارد. در رویکرد رفتاری، به شرایط درونی مثل اضطراب، سائق ها، انگیزه‌ها، نیازها، مکانیزم‌های دفاعی و … که اغلب نظریه‌پردازان  دیگر شخصیت به آنها متوسل شده‌اند، هیچ اشاره‌ای را نمی‌یابیم. البته لازم به ذکر است که اسکینر ، وجود نیروهای درونی را انکار نکرد، بلکه آنها را برای مطالعه علمی رفتار، بی‌فایده دانست. اسکینر ، وجود چیزی به نام شخصیت را انکار کرد و به جستجوی علت‌های رفتار در داخل ارگانیسم نبود. به نظر او علت‌های رفتار بیرون از ارگانیزم قرار دارند و کل رفتار را می‌توان با پیامدهای آن کنترل کرد، یعنی با تقویتی که به دنبال رفتار می‌آید. اساس تصور اسکینر از ماهیت انسان جبرگرایی، یگانگی، اهمیت محیط قرار داشت. با وجود آن که ما به وسیله محیط کنترل می‌شویم، می‌توانیم با طراحی مناسب آن محیط، آینده خود را کنترل نماییم .

رویکرد یادگیری اجتماعی

در این رویکرد بر اهمیت تعیین­کننده­های محیطی یا موقعیتی تأکید می­شود و آن دسته از الگوهای رفتاری مورد توجه قرار می­گیرند که فرد برای کنار آمدن با محیط می­آموزد. برای نظریه­پردازان یادگیری اجتماعی،رفتار محصول تعامل متغیر­های شخصی و محیطی است؛ شرایط محیطی از طریق یادگیری به رفتار شخص شکل می­دهند. در عوض شخص نیز در شکل­گیری محیط مؤثر واقع می­شود .

ديدگاه پردازش اطلاعات

اين ديدگاه چنين فرض مي‌كند كه طبيعت انسان از برخي جنبه‌ها شبيه عملكرد كامپيوتر است. بدين معني كه خود دستگاه عصبي مي‌‌تواند به منزله كامپيوتر جاندار عظيمي باشد، كه داراي قواعد تصميم‌گيري و الگوهايي از خودسازماني است كه به طريقي به كامپيوترهاي سيليكوني و فلزي امروز شباهت دارد. بنابر اين، شخصيت تجلي‌گاه انواع خاص رويدادهاي پردازش اطلاعات مي‌باشد. اين سوگيري، انسان را به منزله دستگاهي خودگردان مي‌داند كه اهدافي را در نظر مي‌گيرد و در راه رسيدن به آن اهداف بر مسير پيشرفت كار نظارت دارد.

ديدگاه صفات

فرض اساسی رویکرد صفات این است که انسان دارای آمادگی های گسترده­ای است که صفت نام دارد و به طرق خاصی به محرک ها پاسخ می­دهند.اگرچه تمام نظریه­پردازان صفات در مورد نحوۀ ایجاد صفاتی که شخصیت انسان را می­سازد،با یکدیگر متفاوتند، همۀ آن ها در این امر توافق دارند که رفتار انسان و شخصیت وی را می­توان در سلسله مراتبی از صفات سازمان­دهی کرد . طبقه­بندی صفات به زمان پزشک یونانی بقراط ، بر می­گردد.بقراط چهار تیپ از افراد را متمایز کرد: خوشحال، غمگین، تندخو و بی احساس. علت وجود این تیپ­های مختلف، مایعات درونی بدن یا مزاج­ها بودند.بنابر این بقراط، معتقد بود که این صفات شخصیت، مبنای سرشتی دارند و به وسیلۀ کارکرد زیستی تعیین می­شوند نه توسط تجربه و یادگیری .در نظريه صفات، همانند ديگر نظريه‌ها تلاش شده است مفهوم شخصيت با شيوه‌اي عملي و فراتر از اصطلاحات و تعاريف عاميانه، تبيين شود. به طور كلي، به الگوهاي همسان افراد در رفتار، احساسات و افكار، صفات شخصيت گفته مي‌شود.اين تعريف گسترده به اين معني است كه صفات مي‌توانند در خدمت سه كاركرد عمده قرار گيرند: از آنها مي‌توان براي خلاصه كردن، پيش‌بيني و تبيين رفتار فرد استفاده كرد. هر چه ميزان يك صفت در افراد بيشتر باشد به احتمال زياد رفتار فرد منطبق با آن خواهد بود و امكان اينكه بارها مشاهده شوند فراوان است .

در مجموع نظریه های متعددی درباره شخصیت وجود دارد هر کدام از این دیدگاه­های ویژگی های خاص خود را دارند. در دیدگاه  روانكاوي اعتقاد بر این است كه شخصيت مجموعه‌اي از نيروهاي دروني را دربر مي‌گيرد، كه با هم رقابت مي‌كنند و گاه با يكديگر در تعارضند و اينكه رفتار چگونه از اين پويايي دروني پايدار مي‌شود، كانون توجه اين ديدگاه را تشكيل مي‌دهد. در دیدگاه پدیدارشناختی  به تجربه­های خصوصی فرد دربارۀ جهان تأکید می شود.در رویکرد شناختی بر فعالیت‌های ذهنی هشیار و بر شیوه‌هایی تمرکز دارد که مردم توسط خود و محیط خود را می‌شناسند. در دیدگاه انسان گرایی تمایلات و ارزش‌های انسان در درجه اول اهمیت قرار دارند.

 این رویکرد بر توانمندی‌ها و آرزوهای انسان، اراده آزاد و هشیار و تحقق بخشیدن به استعداد‌های او تأکید می‌ورزد. ديدگاه يادگيري يا رويكرد رفتاري تصویری ماشینی از انسان‌ها ارائه می‌دهد، که به طور خودکار به محرک‌های بیرونی پاسخ می‌دهند. به عقیده اسکینر، شخصیت، چیزی بیش از تجمع پاسخ‌های آموخته شده یا نظام‌های عادت نیست.  در رویکرد یادگیری اجتماعی بر اهمیت تعیین­کننده­های محیطی یا موقعیتی تأکید می­شود. در ديدگاه پردازش اطلاعات طبيعت انسان از برخي جنبه‌ها شبيه عملكرد كامپيوتر است. و در نهایت ديدگاه صفات انسان را دارای آمادگی های گسترده­ای می داند که صفت نام دارد و به طرق خاصی به محرک ها پاسخ می­دهند.

منبع

قاسمی،مهشید(1393)،بررسی نقش پیش بینی کننده ی ویژگی های شخصیتی دراقدام به خودکشی ،پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی هرمزگان

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0