دلبستگی
چندین نوع مطالعه رابطه بین دلبستگی و اختلالات اضطرابی رامورد مطالعه قرار داده اند نخست مطالعات صعودی- نزولی بر روی فرزندان والدینی که دلبسته ناایمن بودند نشان داده است که مادران دلبسته ناایمن، دارای اختلال اضطرابی بودند و در پی آن کودکان آنها نیز خطر بالایی برای ابتلا به اختلالات اضطرابی داشتند.
دوم مطالعات به شکل نزولی- صعودی شامل کودکان با مشکلات دلبستگی و اضطرابی نشان داده اند که دلبستگی های ناایمن با نشانه های اضطرابی در کودکان رابطه دارند .
تعداد اندکی از مطالعات رابطه دلبستگی با پدر و اضطراب را مطالعه کرده اند و به عنوان کرده اند دلبستگی پدر- کودک به طور خاص با رفتارهای اجتماعی اضطرابی کودک رابطه دارند .
روابط خانوادگی
نزاع زناشویی
شواهد زیادی برای ارتباط نزاع والدین و اختلالات اضطرابی خاصی در کودکان وجود ندارد ولی تعدادی مطالعه رابطه نزاع والدین و نشانه های کلی و عمومی اضطراب را در کودکان مورد بررسی قرار داده اند.
دیدگاه کودکان نسبت به دعواهای والدین مهم است و نسبت به تغییر ساختار خانواده (مثل طلاق)، کارکردهای کودکان را بهتر پیش بینی می کند . در یک مطالعه طولی که توسط هانسل ،انجام شد، گزارش نوجوانان از تعارضات خانوادگی با اضطراب بیشتر در آنها مرتبط بود و در عوض طلاق والدین اضطراب را پیش بینی نمی کرد. دو مطالعه مقطعی که توسط کامینگز، کوک-مورای و پاپ ، انجام شد نشان داد که جنبه هایی از نزاع والدین با اختلالات اضطرابی مرتبط است . این تحقیق پیشنهاد می کند که پرخاشگری والدین نسبت به یکدیگر در طول درگیری با اختلالات اضطرابی کودکان رابطه دارد.
کیفیت ازدواج
شواهدی وجود دارد که کیفیت رابطه زوج ها در اوایل زندگی کودک، اضطراب در آینده را پیش بینی می کند. برای مثال رضایت زناشویی والدین در زمانی که کودک آنها یک ساله است اضطراب کودک را درچهار سالگی پیش بینی می کند.
دیگر تحقیقات پیشنهاد کرده اند که بین کیفیت رابطه زناشویی و ادراک مادران از خلق و خوئی کودک تعامل وجود دارد که به ترتیب روی رفتارهای فرزند پروری آنها تاثیر می گذارد .
ارزیابی کیفیت رابطه زناشویی والدینی که کودکان با اختلالات اضطرابی دارند محدود صورت گرفته است، استرنبرگ ، تفاوتی بین خود گزارشی والدین از کیفیت زناشویی شان در گروه بهنجار و گروه تک والدینی که کودکان با اختلال اضطرابی داشتند، پیدا نکرد. والدینی که کودکان خود را برای درمان اضطراب می آورند ممکن است در گزارش کردن مشکلات زناشویی دفاعی باشند.
هم والدینی
هم والدینی به رفتارهایی اشاره دارد که والدین در برابر کودک نشان می دهند که والد دیگر را مورد حمایت یا عدم حمایت قرار می دهند چه در حضور یا غیبت او برای مثال ساختن یک تصور از والد غایب برای کودک و اضطراب کودک با ناهماهنگی واختلاف در هم والدینی (مثل کناره گیری به وسیله یکی از زوجین یا دخالت بیش ازحد در کار یکدیگر و تفاوت زیاد در بکار بردن عواطف) رابطه دارد .چندین مطالعه مشخص کرده اند که مادرانی که احساس می کنند به وسیله همسرشان حمایت می شوند، تعامل با کیفیت تری با فرزندشان برقرار می کنند ، در مقابل مادرانی که از طرف همسرشان حمایت نمی شوند پرخاشگری و کنترل بیشتری نسبت به کودکانشان نشان می دهند و در ادامه پدرانی که حمایت همسران را داشتند بیشتر با کودک مراوده داشتند و برعکس پدرانی که حمایت نمی شدند در رابطه باکودک منزوی تر بودند .هم والدینی منفی ، مشابه تعارض زناشویی می تواند بر اضطراب کودک تاثیر گذار باشد به این طریق که اگر والدین یکدیگر را حمایت نکنند، این ممکن یک احساس ناایمنی در کودک ایجاد نماید.
تاثیر سازگاری زناشویی بر فرزند پروری و اضطراب کودک
تحقیقات الری و وایدر ، نشان داده اند که میزان سازگاری زناشویی تا اندازه ای هماهنگ نبودن فرزند پروری را پیش بینی می کنند و هماهنگ نبودن فرزند پروری تا حدودی پیش بینی کننده واکنش افراطی والدین نسبت به کودک است که آن نیز به نوبه خود پیش بینی کننده مشکلات رفتاری کودک است. هم نظریه ها و هم شواهد تجربی، از امکان اثر تعدیل کنندگی هماهنگ نبودن فرزند پروری حمایت می کنند . اگر والدین استراتژی های حل تعارض ضعیفی داشته باشند، احتمالا در فرزند پروری ناهمخوانی دارند که آن نیز هیجان منفی را در کودک فرا می خواند. روابط معنی داری بین سازگاری زناشویی و هماهنگ نبودن فرزند پروری و همچنین بین هماهنگ نبودن فرزند پروری و مشکلات رفتاری کودکان گزارش شده است ،سازگاری زناشویی، بطور غیر مستقیم از طریق هماهنگ نبودن فرزند پروری با مشکلات رفتاری کودکان ارتباط دارد .حمایت والدین از خود مختاری فرزندان، منجر به پیامد های مثبت در دوره های مختلف رشد می شود. در ضمن، فرض شده است که رواط زناشویی والدین با توانایی والدین برای تشویق خود مختاری فرزندان، مرتبط است و همبستگی های معنا داری بین ادراک شرکت کنندگان از روابط زناشویی والدینشان و میزان خود مختاری که آنها به فرزندانشان می دهند، وجود دارد . کوان و کوان، نیز بیان کردند که بین گسستگی های زناشویی والدین و تمایل پدران به این که نسبت به کودکانشان سرد تر، عصبانی تر و تحریک پذیر تر باشند و به روش دیکتاتورانه عمل کنند، ارتباط نزدیکی وجود دارد و مادرانی که از روابط با همسرانشان ناشاد هستند، تمایل دارند که بیشتر به سبک دیکتاتورانه عمل کنند تا اقتدارگرایانه. بررسی ادبیات، تنوع گسترده ای از چارچوب های نظری در این خصوص را آشکار کرده است، اما تعداد کمی از چارچوب های نظری یکپارچه و منسجم دارند. در طول سال ها محققان متعددی پیشنهاد کرده اند که تعارض زناشویی به طور مستقیم علت مشکلات سازگاری فرزندان نیست، بلکه تعارض زناشویی بر فرزندان ، از طریق بدتر شدن رابطه والد- فرزند تاثیر می گذارد .بیشتر تحقیقات در این زمینه از خانواده به عنوان یک سیستم یاد کرده اند و معتقدند که تعارض زناشویی به منزله تخریب کننده سیستم است که به شکست در روابط دیگر این سیستم منجر می گردد . با وجود عوامل بسیار ، سه راه اصلی پیشنهاد شده است که تعارض زناشویی ممکن است رابطه والد – فرزندی و از این رو سازگاری کودک را مورد تاثیر قرار دهد :اولین راه از طریق نا همساری ( ناهماهنگی) در نظم دهی است. فرض شده است که تعارض در ازدواج به صورت منفی، بر هماهنگی و همسازی روش های نظم دهی و شیوه های فرزند پروری تاثیر می گذارد ، نا هماهنگی در قانون ها، انتظارات و پاسخ به رفتار های کودک به مشکلات سازگاری متعددی در فرزندان منجر می گردد .
دومین راه ، یکی از انواع الگو های غیر عادی سه گوش سازی روابط زناشویی است. در سه گوش سازی، یک والد با کودک ، ضد والد دیگر متحد می شود یا از کودک به عنوان تعدیل کننده ی مشاجرات والدینی استفاده می شود و یا اینکه والدین آشفتگی های زناشویی خود را با سپر بلا قرار دادن کودک جایگزین می کنند .این امکان وجود دارد که ارتباط بین تعارض زناشویی و شکست در رابطه ی والد-فرزندی، به دلیل روابط عاطفی والد-فرزند باشد. مداخله ی عاطفه به شکل های مختلفی نشان داده می شود. تکرار تعارض زناشویی، والدین را از نظر هیجانی تخلیه می کند که به کاهش توانایی شان جهت شناسایی و پاسخ به نیازهای هیجانی فرزندان شان منجر می گردد.
اندازه خانواده، ترتیب تولد و تسلط خواهر و برادری
اندازه خانواده و ترتیب تولد مفاهیم به هم مرتبط هستند و نباید به صورت مستقل از هم در نظر گرفته شوند . زیمباردو نقل از بیگلز ،متوجه شد که فرزندهای اول و تک فرزندها نسبت به فرزندان دیگر،تمایل بیشتری به خجالتی بودن دارند. دو توضیح برای این یافته عنوان شده است : نخست اینکه فرض شده است که والدین ممکن است انتظارات بالاتری از فرزند اول و تک فرزند خود داشته باشند و در نتیجه این کودکان نسبت به شکست های اجتمایی بیشتر حساس شوند، دوم اینکه به خاطر اینکه آنها قدرت بیشتر و نابرابری دارند، فرزندان بعد از آنها نیاز دارند که مهارت های اجتماعی را سریع تر بدست آورند تا بتوانند برای نیاز هایشان در روابط خواهر و برادر ها مذاکره کنند.در مقابل ، یک نظریه ی زیستی–رفتاری اظهار می کند که الگوهای معین هرمونی مسبب ظهور غلبه ی رفتاری است و بیشتر در فرزندان اول و فرزندان بعدی با فاصله(حداقل چهار سال)، صرف نظر از جنسیت وجود دارد.
تحقیقاتی که ارتباط بین ترتیب تولد و اضطراب کودک را مورد پژوهش قرار داده اند، نتایج متفاوتی را گزارش کرده اند. بعضی از پژوهش ها نشان دادند که فرزندان اول و تک فرزندها بیشتر خجالتی هستند . اما در بیشتر یافته ها کودکان بعدی(که بعد از فرزند اول متولد شده اند) بیشتر خجالتی و عصبی بودند. از آنجایی که فرزندان اول تسلط رفتاری بیشتری داشتند، کودکانی که به شکل منفی تحت تسلط فرزندان بزرگ تر بودند ، بیشترعصبی بودند ، تسلط منفی می تواند در آشکار کردن سازوکاری که اضطراب بیشتر فرزندان کوچکتر توضیح دهد با اهمیت باشد. اینکه چه مکانیسم های دیگری در اضطراب بیشتر تک فرزند ها و فرزندان ارشد نقش دارد، شبیه انتظارات بیشتر والدین از تک فرزندها و فرزندان ارشد، نیازبه تحقیق دارد. یکی دیگر از سازوکارهایی که ممکن است ارتباطات خانوادگی و اضطراب را شکل دهد، تعارض/هرج و مرج و محافظت همشیره ها است.با توجه به این ، خانواده های پر جمعیت تر ممکن است شانس بیشتری برای داشتن یک زندگی بی نظم و متعارض داشته باشند و اینکه تسلط منفی فرزندان ممکن است توسط والدین اصلاح نشود.به عبارت دیگر ارتباطات مثبت بین فرزندان ممکن است از کودک در برابر عوامل منفی مثل تعارض والدین ، حمایت کند برای پاسخ به این سوالات تحقیقات بیشتری نیاز است.
منبع
بریزی،رحمت(1390)، نقش پیش بینی کنندگی سبک های تفکر و نگرشهای ناکارآمد فرزند پروری والدین،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه بین الملل شیراز
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید