خودمختاری
نظریه خودمختاری ادعای نیرومندی، درباره عمومیت تمایل به سوی خودسازماندهی دارد. ممکن است یک نگرش، به میزان قابل توجهی، موافق با مسیر اصلی تفکر تکاملی و شاید هم خیلی موافق مسیر اصلی آن نباشد. شاید برای انسان، تمایل بنیادین برای کارکرد یکپارچه شده، بنیادیترین ویژگی موجودات زنده باشد. خودمختاری بهعنوان یک مشخصه انسانی، بسطی از تمایل بشدت آشکار شده، در زندگی موجودات (زنده) است و گرایشاتی را به سوی خودتنظیمی عمل و بهمپیوستگی در اهداف رفتاری ارگانیزمها توصیف میکند.
در یک سطح پدیدار شناختی، خودمختاری انسان در تجربه یکپارچگی، اراده و سرزندگی که همراههای عمل خودتنظیم شده هستند منعکس شده است. این تنظیم خودمختار با تنظیم مبتنی شده بر فشارهای اجباری یا اغواهای تحمیل کننده که کارکردها، احساسات و فرآیندهای درونی مهم را ابطال میکند درتضاد است. تنظیم دیگر پیرو، نیز یک بعد پدیدار شناختی دارد به معنی، تجربه فشار و کنترل. این حقیقت که خودمختاری بهعنوان یک صفت کارکردی در انسانها که میتواند در موارد پدیداری بهخوبی ساختاری توصیف شده باشد یک تناقض نیست، بلکه با یک نقطه نظر ارگانیزمی که تصور میکند که آگاهی از علیت دریافت شده یک نشانه فرعی (ثانویه) نیست بلکه همچون یک حساسیت است که به انطباق خدمت میکند کاملاً سازگار است. زمانی که آگاهی سد شده یا بازداری شده است فرد کمتر قادر است که به خودتنظیمی مؤثر عمل بپردازد که این یکی از دلایلی است که آگاهی، این چنین نقش کلیدی را در فرایند کارکرد یکپارچه شده سالم، بازی میکند.
خودمختاری که در بکار رفته است اشاره به خودسازماندهی و خودتنظیمی دارد که فواید انطباقی قابل توجهی را منتقل میکند. همچنان که ماترانا و وارلا (1992)، به نقل از دسی و رایان (2000) بیان کردند، در خودمختاری اعمال فرد، در یک روش آزاد، نیازهای شخصی را، بیشتر در ارتباط با نتایج محیطی مشخص، پردازش و سلسلهمراتبی کرده است. هنگام خودمختاری، اعمال فردی با توجه به شرایط درونی و بیرونیشان بهجای صرفاً راهنمایی شدن یا تسریع شدن توسط فرآیندهای غیریکپارچه شده و فشارهای بیرونی، خودسازماندهی شدهاند؛ به عبارت دیگر برای اینکه انسانها بهطور موثری در شرایط متغیر عمل کنند مکانیزم های خاص، به سادگی نمیتوانند، بهطور خودکار، توسط عوامل بافتاری، استخراج شده باشند بلکه، باید برای ارتباط با مجموعهای از فرآیندها، نیازها و مکانیزمها، بهطور سلسلهمراتبی سازماندهی شده باشند. درحقیقت زمانی که رفتار توسط فرآیندهای غیریکپارچه دیگر پیرو، تنظیم شده است زیانها میتوانند چند برابر باشند. برای مثال پژوهش توسط گلد (1958)، به نقل از دسی و رایان (2000) نشان داده شده که موشها وقتی رفتارشان توسط درخواست بیرونی پاداشها که در تحریک الکتریک مغز مبتنی شده بود کشیده شده بود برای تشنگی و گشنگی تلاش کرده بودند و بدینسان از اهمیت نیازها و ارضاء های ارگانیزمی غفلت کردند.
تسلط رفتار از طریق فشارهای غیریکپارچه شده از قبیل، اجبارهای بیرونی و پاداشهای اغوکننده بدینسان میتواند پردازش کلنگر و خودچسبندگی را مسدود کند. بهطور متفاوتی فرض شده است که ظرفیت نمو یافته برایخودمختاری، ابزاری است که بدین وسیله افراد میتوانند از اینکه رفتارشان به آسانی به طرف راههای غیر انطباقی (ناسازگار) و حتی مصیبتآمیز کشیده شود اجتناب کنند. بعلاوه از طریق خودمختاری افراد بهتر میتوانند اعمالشان را در توافق با ظرفیتهای در دسترس و احساس نیازهای کاملاً منظم، تنظیم کنند و بدینسان فرآیندها را برای خودنگهداری موثرتر، هماهنگ کرده و اولویت دهند.
در یک معنی گسترده، خودمختاری فواید انطباقی را انتقال میدهد به این دلیل که، آن برای تنظیم رفتاری مؤثر میان حیطهها و مراحل تحولی، بسیار اساسی است. بدینسان خودمختاری نمیتواند بهطور معناداری، بهعنوان مکانیسم محدود یا حیطه خاص نگریسته شود. در حقیقت، خودمختاری، عهدهدار بسیاری از کارکردهای خودتنظیمی از قبیل هماهنگی تقاضای متعدد در حیطههای گوناگون است. خودمختاری یک خصیصه طراحی شده بهطور وسیعی قابل اجرا است که در سراسر تاریخچه گونه ما پیچیده و پر از جزییات شده است. بهخصوص بهعنوان افزایش دهنده قشر تازه مخ که مسوول ظرفیتهای نمادین است تحقق یافته است. بدینسان تحول یک خود یکپارچه شده، بازتابی از طرح درونی عمیق ارگانیزم انسانی، به سوی خودانسجامی و اجتناب از خودگسستگی است.
تحقیقات انجام گرفته توسط دسی، رایان و بارد (2000) نشان داد که ارضا نیاز هم با عملکرد شغلی و هم سازگاری روانشناختی در محیط کار رابطه دارد. علاوه بر این، انگیزش خودمختارانه بهعنوان یک میانجی بین ارضا نیاز و بهزیستی عمل میکند به دیگر سخن، ارضا نیاز موجب انگیزش خودمختارانه و انگیزش خودمختارانه باعث بهزیستی فرد میشود. وقتی بهجای کنترلکردن رفتار دیگران، از خودمختاری آنها حمایت میکنیم به آنها فایده میرسانیم و همچنین موجب تجربه انگیزش درونی بیشتر، ادراک شایستگی، انگیزش تسلط و هیجان مثبت در آنها میشویم و ضمناً افراد یادگیری، عملکرد و پایداری بیشتری را نشان میدهند.بر اساس این چهارچوب در سی سال گذشته تحقیقات متعددی نشان دادهاند که رفتارهای معلمان پیشبینیکننده مهمی برای رفتار دانش آموزان بوده است.
هدف نظریه خودمختاری، توصیف «چیستی و چرایی» پیگیری اهداف می باشد.فرض اساسی این نظریه اینست که افراد به احتمال زیاد در فعالیت هایی درگیر می شوند که انگیزش خودمختاری داشته باشند و یا به اراده خود عملی را انجام دهند. زمانی که افراد خودشان می خواهند کاری را انجام دهند نسبت به زمانی که احساس کنند مجبورند کاری را انجام دهند، آن ها سطوح بالایی از خودمختاری را خواهند داشت. بر اساس نظریه خودمختاری، افراد باید در هر فعالیتی، نیازهای روان شناختی را برآورده سازند. این نیازهای اساسی (احساس شایستگی، خودرایی، و وابستگی) هم چون مواد مغذی هستند. تحقیقات نشان داده اند که این مواد مغذی بواسطه جریان های اجتماعی معینی کامل می شوند و در نتیجه باعث ترفیع دیگر فاکتورها از جمله انگیزش می شوند.
بنابراین، زمینه اجتماعی به طور مستقیم با انگیزش مرتبط نیست. فرض براینست که تأثیر زمینه اجتماعی بر انگیزش به واسطه این مواد مغذی انجام می شود. هدف مطالعات بر اساس نظریه خودمختاری، درک چگونگی ترفیع سطوح بالای انگیزش خودمختاری توسط ساختارهای فضای انگیزشی است. نظریه خودمختاری با پایداری و تداوم در فعالیت بدنی مرتبط است که در آن، مکانیسم های تنظیم رفتاری بر شدتی که در آن افراد از لحاظ بدنی فعالند تأثیر می گذارد. این نظریه از چهار زیر نظریه تشکیل شده است:
- نظریه ارزیابی شناختی،
- نظریه یکپارچگی ارگانیک،
- نظریه جهت گیری های علی،
- نظریه نیازهای پایه روان شناختی.
منبع
عباسیان، جعفر(1395)، تاثیرترکیب خود گفتاری( آموزشی وانگیزشی) وخود مختاری بر یادگیری مهارت پرتاب دارت، پایان نامه کارشناسی ارشد رفتار حرکتی، دانشگاه تهران.
دیدگاهی بنویسید