انواع روشهاي شناختي

روش شناختي اليس : روش شناختي اليس شامل درمان عقلاني و عاطفي مي­باشد هرچند که وي بعدها آن را به رفتاردرماني عقلاني – عاطفي تغيير داد. علت اين تغيير نام اين است که او به عنوان يک رفتارگراي شناختي، مداخله رفتاري را نيز قبول دارد وحتي خود را رفتاردرمانگري توصيف ميکند که گرايش شناختي نيرومندي دارد. چنانچه زماني هم که رفتار درمانگران ديگر در جهت شناختي حرکت مي­کنند، غالباً اصول درمان عقلاني -عاطفي را بکار مي­برند. اين درمان دو شکل اساسي دارد، درمان عقلاني – عاطفي کلي يا بي ظرافت که در عمل با درمان شناختي – رفتاري مترادف است و درمان عقلاني – عاطفي اختصاصي يا ظريف که از فرمول بندي اليس پيروي ميکند و در جنبه‌هايي از درمان شناختي رفتاري متفاوت است .

بطور کلي محوراصلي درمان براين فرض استوار است که شخصيت يکA B C ساده است. نقطه Aرويدادهاي برانگيزاننده هستند. نقطه B بيانگر عقايدي است که افراد براي پردازش رويدادهاي برانگيزاننده در زندگي خودبکار ميبرند. اين عقايد ميتوانند منطقي باشند (آربي) يا مي­توانند غيرمنطقي باشند (آي بي) .نقطه C نيز پيامدهاي عاطفي و رفتارهايي است که فرد تجربه ميکند. اغلب افراد تصور ميکنند که پيامدهاي عاطفي نتيجه رويدادهاي برانگيزاننده‌اي است که فرد با آنها مواجه شده است. در حاليکه درمان منطقي – عاطفي به فرآيندهاي دروني ارگانيزم اشاره دارد. يعني نظريه رفتاري محرک – پاسخ  (S-R) را ارتقاء داده والگوي S-O-R را مطرح مي­کند. بدين معني که محرکها يا رويدادهاي برانگيزاننده (A) اهميت ندارند، بلکه برداشت وتعبيرهاي فرد (B) از رويداداست که بطور مستقيم منجر به پيامدهاي عاطفي (C)ميگردد. بنابراين پردازش نظام عقيدتي غير منطقي بدنبال رويداد برانگيزاننده، پيامدهاي نامناسبي مثل افسردگي، خصومت واضطراب را به بار مي­آورد. اين پيامدها خود مي­توانند در دور معيوب افتاده و بسيار شدت گيرند. مثلاً وقتي که اضطراب بوجود مي‌آيد خود باعث اضطراب بيشتر مي­شوند. در واقع پيامد نامناسب عاطفي به خودي خود، رويداد برانگيزاننده‌اي مي­شود که عقايد غير منطقي ديگري بدنبال دارد و مجدداً پيامدهاي عاطفي آزارنده‌اي به بار مي­آورد. اين نوع اضطراب را نميتوان با حساسيت زدا کردن فرد نسبت به يک محرک خاص خاموش کرد، بلکه لازم است با افکار نامعقولي که مرتبط با رويدادهاي محرک است مقابله کرد . بدين منظور بايداز آموزش، استدلال و منطق، هدايت صريح ومستقيم، حداکثر استفاده را بعمل آورد تا بتوان افکار منطقي تر و عقلاني تر را جايگزين افکار غير عقلاني کرد.  بنابراين هدف اساسي روش درماني اليس روبرو کردن فرد با تفکرات غيرمنطقي است. تفکراتي که اگر فرد اشتغال ذهني مستمر در مورد آنها پيدا کند، منجر به ناهنجارهاي عاطفي بويژه افسردگي واضطراب دروني مي­گردد . براي رسيدن به هدف درمان عقلاني عاطفي هوشياري افزايي صورت مي­گيرد. در هوشياري افزايي مراجع عقايد نادرست خود را بيان ميکند و درمانگر آن را به چالش ميکشد تا مراجع به اين تشخيص برسد که افکار وعقايد نادرستش مبناي منطقي ندارد. جهت رسيدن به اين هدف از روشهاي متعدد شناختي عاطفي، رفتاري استفاده مي­گردد. به چالش طلبيدن عقايد غيرمنطقي توسط تغيير، مواجه سازي و انکار و تکذيب آنها توسط درمانگر صورت مي­گيرد. اين روش بايد بارها و بارها تکرار شود تا مراجع کاملاً از افکار غيرمنطقي خود آگاه گردد وبه بينش پايدار برسد. کنترل وابستگي و شرطي سازي تقابلي نيز از روشهاي ديگري هستند که در درمان عقلاني – عاطفي اليس به کار مي­روند. علاوه براين اليس وهمکاران وي معمولاً از درمان عقلاني – عاطفي تجسمي، بازي نقش منطقي وحساسيت زدايي واقعي نيز استفاده مي­کنند .روش اليس مدتها تحت بررسي قرار گرفته وفايده عمل آن مورد تاييد اکثر پژوهشگران مي­باشد .

روش شناختي بک: روش شناختي ديگري که براي درمان مشکلات روانشناختی سالمندان به کار مي­رود توسط بک پايه گذاري شده است . بک،  بر اين باور است که تصور خطرهاي قريب الوقوع زير بناي معتقدات مبتلايان به اضطراب تعميم يافته را تشکيل ميدهد و در صورتي که اين افراد بخواهند خود را از احساسات اضطرابي فراگير رها سازند، بايد دراين اعتقادات تغيير حاصل شود. با استفاده از اين روش که تا اندازه‌اي نظامدارتر از رويکرد اليس است، درمانگر به مراجع کمک مي­کند تا افکار خودکار يعني تصاوير يا افکاري که برانگيزاننده اضطراب هستند را بازشناسد، منطق و باورهاي غلطي را که در زير بناي افکار قرار دارند، مشاهده کند و اعتبارآنها را محک زند. وقتي فرد بتدريج به نادرست بودن افکار و باورهاي خود پي مي‌برد، انتظار مي­رود که کمتر مستعد احساس خطر نمودن باشد . فقط چند سالي است که روش شناخت درمانگري که بک براي درمان افسردگي‌ها ابداع کرد، در زمينه درمان اضطراب تعميم يافته به کار مي‌رود وتحقيقات اخير نيز نشان داده اند که اين روش، اضطراب را تا حد قابل تحمل کاهش مي­دهد .

الگوي بك در درمان افسردگي ، نشان مي‌دهد كه تجربه‌هاي نخستين در شكل گيري و تحول باورها و بازخوردهاي مراحل بعدي زندگي مهم هستند. در درون ساختار الگوي شناختي بك از شكل گيري بيماري رواني، باورهايي در سطوح مختلف وجود دارند. در سطح نخست، باورهاي اساسي قرار دارند كه خشك و انعطاف ناپذير بوده و معمولاً با جمله‌هاي :‌من … هستم، مردم … هستند، جهان … است. شروع مي‌شوند. سطح دوم باورهاي شرطي است . اين باورها به اين خاطر شرطي ناميده مي‌شوند كه معمولاً شكل جمله‌هاي اگر … پس … به خود مي‌گيرند. اين طبقه بينابيني از باورها اغلب به صورت قواعدي است كه يك فرد بر اساس آن با دنياي خود مواجه مي‌شود. باورهاي شرطي بر اساس عملياتي سازي باورهاي اساسي شكل مي‌گيرند. بعنوان نمونه، شخصي كه باور اساسي : « من بد هستم » را دارد، ممكن است اين باور بينابيني را نيز داشته باشد كه : اگر به افراد اجازه دهم تا به من نزديك شوند، آنها متوجه بدي من خواهند شد و مرا طرد خواهند كرد. طبقه بينابيني ديگر، باورهاي جبران ساز است . به عنوان نمونه، اگر شخصي اظهار كند :من بد هستم، باور جبران ساز وي  من بايد خودم را از طرد شدن هستم حفظ كنم  مي‌باشد. وقتي ديگران به فرد خيلي نزديك مي‌شوند در آن صورت ممكن است راهبرد جبران ساز سبب تخريب فرد با ديگران شود . مسئله مهم در تدوين ضابطه بندي در اين سطح شناختي اين است كه بدانيم تجربه‌هاي نخستين به باورهاي اساسي خاصي وصل مي‌شوند كه اينها به نوبه خود به باورهاي شرطي خاص و سپس به راهبردهاي جبران ساز متصل مي‌شوند.

مفهوم مهم ديگر در الگوي شناختي آسيب شناسي رواني مفهوم افكار خودآيند منفي است، افكار خودآيند منفي وجود روان بنه‌هاي نارساكنش ورانه بنيادي  را منعكس مي‌كند . افكار خودآيند منفي اغلب با هم ديگر جمع مي‌شوند تا مسائل مربوط به نظام باورهاي فرد را تشكيل دهند. وقتي ضابطه بندي سر گذشت يك بيمار با هدف مشخص كردن مداخله گريهاي شناختي و رفتاري ضرورت داشته باشد آن وقت درمانگر مي‌تواند از اين دانش استفاده كند.

ضابطه بندي استاندارد شدة شناخت درمانگري كه در بالا مطرح شد با اطلاعات مهم ديگري نظير باورهاي مربوط به سن، سرمايه گذاري نقش، پيوندهاي درون- نسلي، بافت اجتماعي- فرهنگي و سلامت جسماني كه در كار با سالمندان ضرورت دارد،‌ تكميل مي‌گردد. در ادامه هر يك از اين عوامل به تفصيل بررسي مي‌شوند.

همساني  گروهي: نايت ، اظهار ميدارد كه كار با سالمندان به معناي يادگيري برخي چيزها از آداب رسوم افرادي است كه خيلي سالها پيش متولد شده اند. در بسياري از سالمندان ممكن است باورهاي وابسته به سن كه در نتايج رواندرمانگري اثر مي‌گذارد وجود داشته باشد. اين باورها عبارتند از : صحبت كردن در مورد فعاليتهاي شخصي خود با افرادي غير از اعضاي خانواده اشتباه است، يا كمك خواستن از ديگران براي حل مشكلات نشان دهندة ضعف شخصيت است  . لبوويتس و نيدره، بر اين باورند كه وقتي اختلال رواني را معادل ناتواني شخصي، ضعف رواني يا برخي نگرشهاي قالبي ديگر بدانيم در آن صورت برچسب بيماري رواني به ويژه در مورد سالمنداني كه مشكلات يكساني دارند قوي است .

تلفيق باورهاي مربوط به سن دربارة ضعف و ناتواني رواني با باورهاي اساسي درباره شكست اين ضرورت را براي درمانگر پيش مي‌آورد كه بداند تعامل اين باورها احتمالاً سبب جلوگيري بيمار از فوايد درمان خواهد شد، بنابراين در بحث كردن از مسائل سالمندان بايد ابتكار عمل لازم را داشته باشد . به عنوان نمونه، طي دو يا سه جلسه نخست درمان، درمانگر ممكن است به اين نتيجه برسد كه درخواست آشكار از بيمار مبني بر صحبت كردن دربارة افكار يا باورهايي كه بيمار از صحبت كردن درباره آنها در جلسات درماني چندان احساس راحتي نمي‌كند، براي بيمار مفيد خواهد بود. راه ديگر اينكه درمانگر مي‌تواند يك روي آورد رواني – آموزشي اتخاذ كند و از باورهاي مربوط به گروه سني به عنوان مانع احتمالي در قبول اطلاعاتي كه ماهيتاً حساس هستند بحث كند. اگر درمانگر در نخستين جلسات درمان اين كار را انجام دهد. بيمار ممكن است احساس آسيب پذيري كند و پيش از موعد مقرر درمان را قطع كند.

سرمايه گذاري نقش: در ارزشيابي كار با سالمندان سرمايه گذاري نقش  نيز مي‌تواند متغير مهم ديگري را تشكيل دهد. چامپيون و پاور ، اظهار ميدارند كه آسيب پذيري نسبت به افسردگي به ميزان سرمايه گذاري فرد در نقشها و هدفهاي بسيار ارزشمندبستگي دارد. بيش سرمايه گذاري كه سرمايه گذاري در هدفها و نقشها به منظور محروم كردن همه افراد از آن نقشهاست مي‌تواند سبب آسيب پذيري در شكل گيري افسردگي شود. چامپيون و پاور، در بررسيهاي خود اظهار مي‌دارند كه ممكن است سوگيريهاي جنسيتي در سرمايه گذاري انواع نقشها و هدفها وجود داشته باشد. زنان احتمالاً بيشتر در روابط بين شخصي و مردان در قلمروهاي متمركز بر پيشرفت نظير كار، سرمايه گذاري مي‌كنند . اين اطلاعات از اين نظر در كار با سالمندان مناسب است كه با افزايش سن زنان و مردان با خطر از دست دادن اين حيطه‌هاي مهم سرمايه گذاري و خود ارزشمندي مواجه مي‌شوند. زنان احتمالاً بيشتر بيوه شده و تنها زندگي مي‌كنند . مردان ممكن است نقشهاي ارزشمند را پس از بازنسشتگي از دست بدهند. در كار با سالمندان اتخاذ روي آورد اكتشافي در مورد نقشها و ارزشهايي كه طي سالها موضوع سرمايه گذاري سالمندان بوده اند، مفيد است. خود ارزشمندي ،تكليف تحولي مداومي است كه با پيرتر شدن فرد از بين نمي‌رود .

پيوندهاي درون نسلي: روابط درون نسلي مي‌توانند غالباً تنشهايي ايجاد كنند. به ويژه هنگاميكه نسلهاي پيرتر تغييرات در ساختارهاي خانوادگي يا روابط زناشويي را هموراه نمي‌پسندند يا درك نمي‌كنند  . تامپسون، يادآوري مي‌كند كه تيره گيهاي روابط ميان سالمندان و فرزندان بزرگسالشان پديده رايجي است كه گسترة افسردگي در سالمندان را تسريع مي‌كند . با تغيير در ويژگي خانواده و خصيصه‌هاي جمعيت شناختي جامعه ؛ افزايش طول عمر، اندازه‌هاي كوچكتر خانواده، افزايش ميزانهاي طلاق، ازدواجهاي مجدد پدربزرگها و مادربزرگها، جدها و جده‌ها نقش مهمي در جوامع ما ايفا مي‌كنند و پيوندهاي درون نسلي قوي را در كل خانواده به وجود مي‌آورند . نتيجه تغييرات جمعيت شناختي در جامعه اين است كه امروزه سالمندان اغلب بيش از همگنان قبل از خود وقت بيشتري با نسلهاي جوانتر مي‌گذرانندونقشهاي بيشتري را بعهده دارند.

نسلهاي مسن تر به پيوستگي و انتقال ارزشها بيشتر اهميت مي‌دهند در حاليكه نسلهاي جوانتر به خود مختاري و استقلال ارزش مي‌دهند. افزون بر اين نسلهاي موفق معمولاً به جايگاه شغلي بالاتري دست مي‌يابند. اين مسئله دوباره در فهم ميان نسلها شكاف ايجاد مي‌كند . درمانگران به هنگام كار با سالمندان ممكن است به اين نتيجه برسند كه به جاي بحث و تفاهم كامل درمورد انواع تنشهاي فردي و ساختاري كه اصولاً بين نسلها موجود است روابط بيماران با فرزندان بزرگسالشان را مورد بحث قرار دهند. بي توجهي به اين تنشها مصداق بارزي از مفهوم شكاف نسلها است كه به معناي ناديده گرفتن رويدادهاي تنيدگي زاي مهم در زندگي سالمندان است . در اين الگوي ضابطه بندي اين عنصر دقيقاً مشخص شده است .

بافت اجتماعي- فرهنگي: متغير جالب دراين بافت اساساً بازخورد شخص در مورد پير شدن است. اغلب بيماران صراحتاً اظهار مي‌كنند كه پير شدن تجربه وحشتناكي است. اين چنين بياناتي ظاهراً به نظر مي‌رسد ارزيابي واقع گرايانه از وجود مشكلي در زندگي باشد اما در واقع سخنان بسيار تلخي است چه دروني سازي تفكرات دروني منفي و اجتماعي فرهنگي در مورد پير شدن را پنهان مي‌كند. سالمندان خودشان شكلي از  پديدة قابل فهم بودن را به وجود مي‌آورند يعني وقتي فرض كردند كه غمگين يا افسرده هستند اين حالت را بخش طبيعي از فرايند پير شدن تلقي مي‌كنند . متاسفانه چنين باورهايي معمولاً افراد را از جستجوي درمان يا حداقل از پذيرش بسياري از درمانهاي پيشنهادي باز مي‌دارد. لازم است درمانگر در شروع درمان زمينه‌هاي اجتماعي- فرهنگي بيمار را بررسي كند . اگر بخواهيم درمان را طبق برنامه زمانبندي و به شيوه موثر اجرا كنيم، ضابطه بندي باورهاي مربوط به سالمندي مي‌تواند بسيار ارزشمند باشد. بافت اجتماعي- فرهنگي ارزشهاي درمانگر ار نيز در نظر مي‌گيرد . كسي كه با سالمندان كار مي‌كند بايد درك واقع بينانه‌اي از روشهاي درمان سالمندان داشته باشد.

سلامت جسماني: افزايش سن با افزايش احتمال شكل گيري بيماريهاي مزمن جسمي همراه است. برخي بيماريها وجود دارند كه عمدتاً بيماريهاي سن پيري هستند، نظير دمانس، سكته، انفاركتوس ميوكارديال و ساير بيماريهاي قلبي با اين حال اين بدين معني نيست كه همه سالمندان بيماري جسمي مزمن داشته باشند كه در آنها اثر كنشي محدوديت ساز ايجاد كرده باشد. در هر گونه ضابطه بندي با سالمندان بررسي وجود و تاثير بيماري جسمي امري مهم است. بيماري جسمي نظير صرع اغلب با نوعي ننگ اجتماعي در سالمندان همراه بوده و در اين موارد آنها ممكن است باورهاي مهمي دربارة بعضي بيماريهاي جسمي داشته باشند. با توجه به ناراحتي ناشي از بد فهميهاي مداوم افراد نسبت به بعضي بيماريها پنهان نگه داشتن اين بيماريها در نزد سالمندان امري نامتداول نيست .

منبع

برقی ایرانی،زیبا(1392)، اثر بخشی شناخت_رفتار درمانگری سالمندی(CBTO)بربهبود نشانه­های مرضی، همبسته­های شناختی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه پیام نور

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

 

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0