الگوهاي سلامت
دانشمندان در تعريف سلامت سه الگوي عمده را برگزيدهاند:
الگوي پزشكي:عقيده كلي الگوي پزشكي اين است كه سلامت يعني فقدان يك يا چند مورد از موارد مرگ ، بيماري، ناراحتي، ناتواني و نارضايتي كه در انگليس به آنها (5D) گفته ميشود.
بنابراين اگر فرد بيمار يا در حال مرگ نباشد در حالت سلامت به سر ميبرد. پيروان الگوي پزشكي عمدتاً بر تبيين زيست شناختي بيماري متكي بوده و تمايل دارند كه بيماري را برحسب بدكاري اندامها، سلولها و ساير سيستمهاي زيست شناختي مانند بيماري كبد، قلب، يا كم خوني ناشي از سلولهاي داسي شكل،… تبيين كنند.
در الگوي پزشكي، سلامت يك جمعيت بر حسب آمار حياتي اندازه گرفته ميشود. آمار حياتي عبارت است از ميزان بيماري و تعداد مرگ در يك جمعيت خاص، همچنين آمار حياتي مشتمل بر بروزو شيوع بيماري است. الگوي پزشكي با مشكلات اجتماعي كه بر سلامت اثر ميگذارند سروكار ندارد. در اين الگو سلامت از طريق معالجۀ بيماري يا توان بخشي ناحيهاي از بدن كه آسيب ديده است، برقرار ميشود. اين الگو چون بيشتر بر فرايندهاي زيست شناختي متمركز است لذا محدوديتهايي دارد.
تكيه بر تفكر زيست شناختي نميتواند سبب درك درستي از سلامت برحسب عوامل روانشناختي و اجتماعي باشد و همينطور باشد و همينطور نميتواند در ايجاد سلامت بوسيلۀ پيشگيري از بيماريهايي كه در اثر سبك زندگي ناسالم و رفتارهاي تخريبي بوجود آمدهاند، موفق باشد.
الگوي محيطي
بر وضعيتها و شرايط خارج از فرد كه بر سلامت او تأثير ميگذارند، متمركز است. اين شرايط مشتمل است بر آب و هوا، كه شرايط زندگي، در معرض مواد مضر قرار گرفتن، شرايط اقتصادي- اجتماعي، روابط اجتماعي، و نظام مراقبت از سلامت.
از برخي جهات ديدگاه الگوي محيطي دربارۀ سلامت شبيه نظريههاي فلسفي آسيا و آمريكاي باستان است كه سلامت را به تعاملات موزون با همنوعان و محيط مرتبط ميداند. وقتي محيط تغيير ميكند، تعامل فرد با آن نيز بايد تغيير يابد تا اين نظم باقي بماند. براساس اين رويكرد بيماري و عدم سلامت يعني ناموزوني انسان با تعاملات محيطي.
الگوي كلي نگر
اين الگو سلامت را برحسب كليت شخص، و نه براساس بخش بيماري از بدن، تعريف ميكند. الگوي كلي نگر، جنبههاي فيزيولوژيكي، رواني، هيجاني، اجتماعي، معنوي و محيطي افراد و جوامع را شامل ميشود و بر سلامت بهينه، پيشگيري از بيماري و حالتهاي رواني و هيجاني مثبت متمركز است. الگوي كلي نگر، سلامت معنوي را نيز در برميگيرد كه الگوي پزشكي فاقد اين بعد ميباشد. برخلاف الگوي پزشكي كه معتقد است شخصي كه بيمار نيست يا از بيماري رنج ميبرد تا حد ممكن سالم است، الگوي كلي نگر، سلامت را حالت بهينه و يا رفتارهاي مثبت ميداند. بر اساس الگوي كلي نگر، سلامت چيزي بيش از سلامت جسماني است و به جنبههاي رواني، اجتماعي، هيجاني و معنوي فرد و همچنين روابط بين اين ابعاد اشاره ميكند، بعلاوه، اين الگو معتقد است كه سلامت ايستا نيست بلكه فرايند پويايي است كه تمام تصميماتي را كه روزانه ميگيريم مانند مقدار غذايي كه ميخوريم، مقدار ورزشي كه انجام ميدهيم، رفتار خاصي كه بروز ميدهيم،… در نظر ميگيرد. بنابراين تمام تصميمهاي ما بر سلامت و تندرستيمان اثر ميگذارد.
استقرار اين الگو نويد ظهور قلمرو بين رشتهاي جديدي را به ميان آورده كه با پذيرش يك روي آورد كلي و به كار بستن اين راهبرد در روش شناسي پژوهشي، در پي پاسخگويي به معماهاي حل نشده ديدگاههاي تك بعدي درباره سلامت و بيماري است.
برخي از دانشمندان در تعريف و تبيين سلامت از نظريه سيستمي سود ميجويند. بر اساس اين ديدگاه، كه در واقع تعبير ديگري از الگوي كلي نگر است، هر قسمت از سيستم، هم يك زير عنصر اساسي براي سيستم بزرگتر است و هم خود يك سيستم مستقل بوده و زير عنصرهاي خاصي براي خود دارد. عنصرها به صورت تقابل با همديگر ارتباط دارند بطوري كه اختلال در تعادل حياتي در هر سطحي مستلزم سازگاري كل سيستم است.
دان ، بيان ميكند كه سلامت فردي در برگيرندۀ روش يكپارچهاي از كنش روي است. چنين روشي بيان كنندۀ يكپارچگي تقابلي است. اين نوع يكپارچگي در سطح فردي نشاندهندۀ عملكرد خودبخودي در ابعاد چندگانه است و در سطوح مختلف، در درون اين ابعاد، ميتوان ابعاد مختلف جسماني، معنوي، روانشناختي، اجتماعي، هيجاني و عقلاني را يافت.
مؤلفان مختلف به چند بعدي بودن سلامت اعتقاد دارند. با توجه به اين مسئله، براي توصيف و پيش بيني بهتر سلامت فردي، الگوهاي بايد مشتمل بر چندين ابعاد باشد كه همسان با رويآورد سيستمها عملياتي شده و مورد تفسير قرار گيرند بويژه اينكه ميزان سلامت در هر كدام از ابعاد و تعادل بين آنها بايد مورد توجه قرار گيرد. بعلاوه، يك الگوي سلامت معتبر بايد يا عوامل فرهنگي، سازماني و محيطي را در بر بگيرد و يا با الگوهايي كه اين عوامل را دارند. ارتباط داشته باشد.
فلسفه الگوي كلي نگر درباره سلامت بر وحدت ابعاد مختلف انسان تأكيد ميكند. بنابراين نشانههاي بيماري ممكن است به صورت عدم تعادل در حالت كلي فرد و نه صرفاً بدكاري بخش خاصي از بدن در نظر گرفته شود. براي مثال سر درد را در نظر بگيريد اگرچه اين عارضه ميتواند نتيجه آسيب مغزي يا نشانه بيماري ديگر باشد اما اغلب در اثر تنيدگي هيجاني ايجاد ميشود كه باعث سفت شدن عضلات سرو گردن و آن هم باعث فشار خون در سر و سپس بوجود آمدن سر درد ميشود.
اغلب مردم سعي ميكنند با استفاده از آسپرين يا داروهاي ضد درد، مكانيزم فيزيولوژيكي درد را تغيير دهند. برعكس، كسي كه از رويكرد كلي نگر استفاده ميكند سعي خواهد كرد منبع تنيدگي از قبيل نگراني، خشم يا ناكامي را مشخص كند و سپس براي كاهش يا حذف تنيدگيها اقدام نمايد. همينطور، درد ناحيه شكم نميتواند صرفاً نتيجه ترشح زياد اسيد معده باشد تا با مصرف داروي ضد اسيد، درد كاهش يابد. در برخي موارد اين عارضه ناشي از خصومت يا ترس ابراز نشده است.
ديدگاه كلي نگر بر مفاهيمي مانند معالجه خود، نگهداري سلامت و پيشگيري از بيماري تأكيد ميكند نه درمان نشانهها و بيماري. اين ديدگاه تكنولوژي پزشكي را با درمان وسيعتر وحدت ميبخشد و نه تنها به نشانههاي بيماري شخصي بلكه به منشأ بينظمي نيز توجه ميكند. از نقطه نظر ديدگاه كلي نگر بيماري نتيجه عدم تعادل در تعامل منظم جسم، روان و محيط است.
ديدگاه كلي نگر رفتار انسان را متشكل از ابعاد مختلف ميبيند كه نارسايي در هر كدام از اين ابعاد ميتواند منجر به اختلالاتي در آن بعد و نهايتاً اختلال در كل سيستم فرد شود. در اين ديدگاه چون سلامت پويا و پيوسته است لذا هيچ بعدي از آن مستقل و مجزا عمل نميكند. وقتي فرد از نظر سلامت در سطح بالا يا بهينهاي قرار دارد تمام ابعاد به طور يكپارچه و با هم كار ميكنند. محيط فرد شامل: محيط كار، مدرسه، خانواده، دانشگاه، جامعه،…. و ابعاد جسماني، هيجاني، عقلاني، حرفهاي، معنوي و اجتماعي همگي با هم در ارتباط هستند تا در رفتار نظم ايجاد نمايند.
منبع
برقی ایرانی،زیبا(1392)، اثر بخشی شناخت_رفتار درمانگری سالمندی(CBTO)بربهبود نشانههای مرضی، همبستههای شناختی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه پیام نور
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید