افسردگی چیست؟
اکثر ما مردم گاهی وقتها احساس غم و رخوت می کنیم و به هیچ کار و فعالیتی رغبت نداریم، حتی به فعالیت های لذت بخش. بروز نشانه های خفیف افسردگی، در واقع پاسخ طبیعیِ آدمی به فشارهای متعدد زندگی است. از دست دادن عزیزان، عدم موفقیت در تحصیل یا کار، از جمله موقعیت هایی هستند که اغلب موجب بروز افسردگی می شوند. افسردگی تنها زمانی نابهنجار تلقی می شود که در عملکرد بهنجار اخلال کند و هفته ها بدون وقفه ادامه یابد. اختلال های افسردگی نسبتا شایع هستند و حدود 17% مردم در طول زندگانی یک دوره افسردگی حاد پیدا می کنند.
هرچند افسردگی به عنوان اختلالی واحد در هیجان و خلق شناخته می شود با این حال عملا چهار مجموعه نشانه و علامت در آن وجود دارد. علاوه بر نشانه های هیجانی و خلقی، نشانه هایی در زمینه های شناختی، انگیزشی و جسمی و فیزیکی نیز در آن مطرح است. اما برای آنکه تشخیص افسردگی برای کسی مطرح شود لزومی ندارد که همه چهار دسته نشانه در او وجود داشته باشد، بلکه هر چه نشانه های بیشتری از این چهار دسته در شخص باشد، اطمینان بیشتری خواهد بود که گرفتار افسردگی شده است.
غم واندوه و شاد نبودن از جمله ناگوارترین نشانه های هیجانی افسردگی است. شخص ناامید و ناشاد است، غالبا به گریه می افتد وممکن است به فکر خودکشی بیافتد. علاوه بر این، بی اشتها شدن یا نداشتن روزگار خوش و شادمانی در زندگی نیز گریبانگیر شخص می شود. به این معنا که کارهایی که موجب رضایت و خوشنودی شخص می شده دیگر شادی و شعفی در برندارد. کسی که افسرده شده، رفته رفته علاقه به سرگرمی ها و تفریحات و کارهای خانوادگی را از دست می دهد. غالب مردم افسرده گزارش می دهند که نسبت به چیزهایی که قبلا رضایت آفرین وخشنود کننده بود، کششی احساس نمی کنند و بسیاری از آنان می گویند علاقه و محبت به مردمِ دیگر را از دست داده اند.
نشانه های اصلی اختلال شناختی به صورت افکار واندیشه های منفی ظاهر می شود. در این قبیل مردم اعتماد بنفس بسیار کم می شود، خودشان را نالایق و ناشایست می دانند و خود را به خاطر خطاهایشان سرزنش میکنند. نسبت به آینده احساس نا امیدی دارند و میزان انگیزش آنان کاهش می یابد به این معنا که به فعل پذیر بودن، تمایل پیدا کرده و قادر به راه اندازی کارها نیستند.نشانه های جسمانی و فیزیکی افسردگی شامل تغییر اشتها واختلال خواب و خستگی و بی جان و رمق بودن، است. فکرهای فرد افسرده بیشتر در باره خودش است تا در باره رویدادهای بیرونی و در نتیجه درد و رنج کوچکی را ممکن است بسیار بزرگ کند و نگران سلامت خود بشود.
گویاترین تبیین برای افسردگی آمیزه ای از عوامل زیست شناختی و روان شناختی به دست می دهد. غالب کسانی که دچار افسردگی میشوند ممکن است نوعی آسیب پذیری زیستی در برابر این اختلال داشته باشند. در عین حال برخی رویدادهای زندگی و همراه با آن، آمادگی و گرایش به منفی اندیشی نیز احتمال گرفتار آمدن به این اختلال را افزایش می دهد.در شواهد موروثی بودن افسردگی، همسانی زیادی به چشم نمی خورد. بررسی های تاریخچه خانوادگی بیماران، میزان بروز افسردگی را در میان وابستگان درجه اول آنان بیشتر از میزان افسردگی در گروههای گواه نشان می دهد . مطالعه دو قلوها شواهد همسانی از مورثی بودن افسردگی به دست نمی دهد: بعضی بررسی ها موید مورثی بودن است و بعضی نیست.
نقش اختصاصی عوامل ژنی در اختلال های هیجان و خلق نامشخص است، اما احتمال در کار بودن ناهنجاری های زیست شیمیایی مطرح است. دو پیام عصبی نوراپی نفرین و سروتونین را در اختلالهای خلق بسیار نقش آفرین می دانند. چند بررسی نشان داده که در مبتلایان به افسردگی، میزان گیرنده ها و حساسیت مناطق گیرنده ی سروتونین و نوراپی نفرین نابهنجاری هایی بویژه در مناطقی از مغز نظیر هیپوتالاموس که تنظیم هیجان وخلق را بر عهده دارند، آشکار می سازند. در افسردگی های عمده گیرنده های این پیام های عصبی یا حساسیت لازم را ندارند یا تعدادشان اندک است.
در نظریه های شناختی، افسرده شدن ناشی از تفسیر منفی و مایوس از رویدادهای زندگی شناخته میشود. آرون بک، یکی از پرنفوذترین این نظریه پردازان، افکار منفی مردمان افسرده را در سه طبقه قرار می دهد وآنها را «سه گانه شناخت» می نامد: منفی اندیشی در باره خویش به صورت بی ارزش و ناشایست دانستن خویشتن است، منفی اندیشی درباره آینده به صورت یأس وناامیدی است، به خاطر ناشایستگی ها ونارسایی هایی که شخص در خود شناسایی میکند، تغییر و بهبود را نامیسر می داند.
بک معتقد است باورهای منفی شخص به خودش در خلال دوره کودکی یا نوجوانی بر اساس تجربه هایی از قبیل از دست دادن یکی از والدین، طرد شدن از جانب همسالان، انتقاد والدین و معلمان یا رویدادهای تلخ و ناگوار شکل میگیرد. هر بار که هر موقعیت شباهتی (حتی اندک و ناچیز) به موقعیت های یادگیری این باورها داشته باشد، باورها فعال می شوند و افسردگی بوجود می آید. علاوه بر این او معتقد است افسرده ها گرفتار خطاهای نظامدار در تفکر هستند که موجب برداشت غلط از واقعیت می شود که همخوان با باورهای منفی آنان از خودشان است. طبق نظریه بک، خطاهای بنیادی تفکر در مردمان افسرده به صورت: بیش تعمیمی (نتیجه گیری فراگیر از فقط یک رویداد)؛ انتزاع گزینشی (تکیه بر مطلبی بی اهمیت و در عین حال، نادیده گذاردن جنبه های پر اهمیت موقعیت)؛ درشت نمایی وریز نمایی (درشت نمایی رویدادهای ناخوش و کوچک نمایی رویدادهای عمده نیک برای ارزیابی عملکرد خویش)؛ خود مسئول پنداری(به غلط خود را مسئول رویدادهای ناخوش زندگی دانستن)؛ برداشت دلخواه منفی (دست زدن به نتیجه گیری منفی بدون در بین بودن شواهد کافی)؛ است.
بعلاوه، مردمانی که رویدادهای منفی را به عللی در خودشان اسناد می دهند («تقصیر خودم است») و عللی پایدار را مطرح می سازند («همیشه همینطور خواهد شد») که زمینه های متعددی از زندگی آنان را در بر میگیرد، بیش از کسانی که چنین شیوه اسنادی منفی نگری ندارند در معرض افسردگی هستند .منتقدین نظریه های شناختی در باب افسردگی می گویند این قبیل نگرش های منفی نه علل افسردگی بلکه نشانه ها یا نتیجه و محصول افسردگی هستند؛ در حالی که افسرده ها گرفتار شناخت های منفی هستند، شواهدی که نشان دهد شیوه های منفی شناخت مقدم بر، و موجب دوره های افسردگی می گردد در دست نیست. علاوه بر این، شواهدی نشان می دهد که مردمان افسرده واقعیت ها را دقیق تر از مردم بهنجار در نظر می گیرند. آنان در پاسخ به این پرسش که رویدادهای کنترل نشدنی را تا چه اندازه در اختیار و به اختیار خود می دانند کاملا درست پاسخ می دهند، حال آنکه مردمان غیر افسرده درباره میزان کنترل داشتن خودشان، بویژه روی رویدادهای مثبت دست به بیش برآورد می زنند . اما تحقیق تازه یی که طی آن، دانشجویان در شغل های دانشگاهی پیگیری شدند، شاهد نیرومندی است از اینکه شیوه های نگرش منفی، پیش از افسردگی وجود دارد وآن را پیش بینی می کند.
نظریه های روانکاوی، به افسردگی به عنوان واکنش در برابر فقدان می نگرند. به این معنا که معتقدند صرفنظر از نوعِ فقدان (خواه طرد شدن از جانب معشوق یا اخراج از کار)، واکنش شدید شخص ناشی از یادآوردن همه ی ترس های فقدان در کودکی است؛ یعنی ترس به خاطر از دست دادن مهر و محبت والدین. در این حال، شخص نیازمند محبت و مراقبتی است که در کودکی از آن محروم بوده؛ بنابراین فقدان در سالهای بعدی موجب واپس روی به عالم در ماندگی و وابستگی کودک (هنگام رویداد اولیه فقدان) می گردد. به این ترتیب بخشی از رفتار افسرده ها، همان درخواست محبت است، یعنی درماندگی و توقع عطوفت و امنیت .
وقتی در واکنش به فقدان، احساس خشم متوجه شخص طرد شده و تنها مانده می شود موضوع پیچیده می نماید. مفروضه روانکاوی در این زمینه به این صورت خواهد بود که: مردمان در معرضِ افسردگی آموخته اند که احساسات خشم خود را سرکوب کنند زیرا نگرانِ رانده شدن توسط کسانی هستد که به حمایت آنان تکیه کرده اند. بنابراین وقتی کارها خراب می شود آنان خشمشان را متوجه خود کرده و دست به سرزنش خویش می زنند.نظریه های روانکاوی عموما برآنند که عزت نفس نازل و احساس بی ارزش بودن افسرده ها برخواسته از نوعی نیاز کودکانه به تایید شدن از جانب والدین است. عزت نفس کسانی که در معرض افسرده شدن هستند اساسا وابسته به منابع بیرون از خودشان است یعنی عزت نفسشان وابسته به تایید و حمایت دیگران است. وقتی این قبیل تایید ها نابسنده و نارسا باشد ممکن است شخص به ورطه افسردگی بغلتد.
شیوع افسردگی در نوجوانان
در حال حاضر افسردگی چهارمین بیماری شایع جهان محسوب می شود و بر اساس آمار اعلام شده از سوی سازمان بهداشت جهانی (WHO) 340 میلیون نفر در جهان از افسردگی رنج می برند و طبق برآوردهای انجام شده پیش بینی می شود تا سال 2020 این بیماری به دومین بیماری شایع جهان تبدیل شود. اعتقاد بر این است که 10تا20درصد از عموم مردم افسردگی را به درجاتی تجربه میکنند و 15 درصد از افراد حداقل یکبار در طول زندگی با آن مواجه میشوند. همچنین تعداد افراد افسرده به علت فشارهای ناشی از تغییرات اجتماعی، محیطی و نظائر آنها رو به افزایش است.
تحقیقات نشان داده اند که شروع بیماری روانی 50درصد از بزرگسالان از دوران نوجوانی بوده است. نتایج مطالعه ای در تهران نشان داد که 34 درصد از دختران و 24 درصد از پسران نوجوان مشکوک به اختلال روانی می باشند. افسردگی را بدلیل میزان گستردگی و شیوع در بین مراجعان روان پزشکی و روان شناسی، سرماخوردگی روانی نامیده اند . شیوع نسبتا بالای افسردگی در کودکان و نوجوانان نیز 13درصد در جمعیت بالینی و 35درصد در جمعیت غیربالینی . که به ایجاد اختلال در کنش ورزی اجتماعی، تحصیلی، حرفه ای و غیره منجر می شود، توجه خاصی را از سوی متخصصان به خود جلب کرده است . بر اساس شواهد تجربی، افسردگی پیش بالینی در نوجوانی به عنوان گسترده ترین مشکل در آسیب شناسی نوجوانی بشمار می آید و گزارش های مداوم از افزایش نرخ خودکشی نوجوانان به نگرانی ها در این زمینه دامن می زند .
بطور کلی شاهد افزایش چشمگیر فروانی افسردگی در خلال نوجوانی هستیم. این امر را می توان به چالشهای پیش روی نوجوان در این برهه مانند مواجه با تغییرات جسمانی و روانی ناشی از بلوغ در دستیابی به هویت، استقلال طلبی و جز آن و محدودیت ظرفیتهای برخی از نوجوانان در غلبه بر این چالش ها نسبت داد . از سوی دیگر بر خلاف بسیاری از پدیده های تحولی، افسردگی کودکی و نوجوانی یک پدیده گذرا که در طی دوره تحول بهبود یابد نیست، بلکه ابتلا به افسردگی در سالهای اولیه زندگی پیش بینی کننده شدت و تدوام افسردگی در بزرگسالی است و چنانچه عوامل موثر در ایجاد آن بدون مداخله بمانند، عوارض بعدی نیز غیر قابل اجتناب خواهد بود.
افسردگی کودکان و نوجوانان به دلیل شیوع آن (3 درصد بالینی و 35 درصد غیر بالینی) و ایجاد احتلال در کارکرد های مختلف اجتماعی، تحصیلی، حرفه ای و غیره، موضوعی است که به توجه جدی نیاز دارد. افسردگی با شروع زودرس، یک پدیده گذرا نبوده و چنانچه عوامل زمینه ساز یا تداوم بخش آن بدون مداخله باقی بمانند، تمایل به دوام داشته و نتایج پایدار و مخرب بر جای می گذارد.
علل افسردگی در نوجوانی
نوجوانان به دلیل دوره خاص رشد خود ناچارند با رویدادهای انتقالی بسیاری از نظر بیولوژیکی، تحصیلی و اجتماعی روبرو شوند. آنان می بایستی راه حل هایی برای حل مشکلات و مقابله با آنها بیایند. موفقیت انها در چالش های بیشمار این دوره رشد، به میزان خوداثر مندی آنان ارتباط دارد. نوجوانی که حس اثرمندی ضعیفی دارد، منفعلانه تحت تاثیر این فشار قرار می گیرد. مطالعات بسیاری نشان دادند که نوجوانان افسرده، در چندین حیطه خوداثرمندی، ضعیف هستند.
عوامل روانی اجتماعی بسیاری با سبب شناسی افسردگی نوجوانی در ارتباط هستند و نظریه های مختلف همچون درماندگی آموخته شده، سبک اسناد منفی، طرحواره های شناختی منفی، فقدان تقویت کننده های مثبت مشروط بر پاسخ، و نقص در خودگردانی بر عامل یا عوامل خاصی از تعیین کننده های موثر بر افسردگی تاکید دارند. نظریه شناختی اجتماعی بندورا یک مدل عاملیتی از افسردگی ارائه می دهد که در آن فرد بجای آنکه دستخوش تاثیر استرس های محیطی بر روی آسیب پذیری های فردی شود، نقش عاملی در سازگاری خود دارد. در این مدل، عواملی که باعث سازگاری موفق فرد می شوند، فرد را توانمند می سازد تا فعالانه بر رویدادها عمل نماید، آنها را انتخاب کند، سازمان دهد یا تغییر دهد. به معنای دیگر این عوامل نه فقط محافظ فرد در برابر فشارها و رویدادها به شمار می آیند، بلکه ابزاری هستند که فرد را توامند می کنند تا با بکارگیری فعال آنها خود و محیطش را تغییر دهد .
بندورا و همکاران چندین مسیر مهم را که خوداثرمندی ضعیف باعث افسردگی می شود، بیان می کنند. یکی از مسیرهای مهمی که در مدل بندورا مطرح می شود از طریق خوداثرمندی اجتماعی ضعیف برای رشد ارتباط اجتماعی است که زندگی فرد را لذت بخش نموده و او را قادر می سازد تا با فشارهای طولانی مدت مقابله نماید. این مسیر نیازمند یک حس قوی از اثرمندی اجتماعی است. یک حس ایمن از خوداثرمندی اجتماعی باعث ایجاد ارتباطات اجتماعی مثبت می گردد در حالی که عدم خوداثرمندی اجتماعی فرد را به رفتارهای اجتناب اجتماعی و طرد همسالان کشانده و این خود باعث محرومیت فرد از تقویت کننده های مثبت اجتماعی می گرد. نقش حمایت اجتماعی نیز در افسردگی بسیار نمایان است. حمایت اجتماعی، آسیب پذیری فرد را نسبت به استرس، افسردگی و انواع بیماریهای ورانی و جسمانی کاهش می دهد.بسیاری از روانپزشکان معتقد هستند که این بیماری مانند سایر اختلالات روانی سه علت باید داشته باشد؛ گاهی یک عامل قویتر از عوامل دیگر میتواند باشد ولی به هر جهت سه عامل در آن نقش اساسی دارد:
- عوامل حیاتی
- عوامل روانی
- عوامل اجتماعی
عوامل حیاتی یا بیولوژیک نظیر اینکه پدر و مادر کودک افسرده بودهاند و در بدن این فرد یک آنزیم با ترکیبی شیمایی وجود دارد. بنابراین با کوچکترین محرکی افسرده میشود، یعنی یک علت درونی دارد و یا یک اختلال غددی دارد. تیروئید او کم کار است و یا فرد اختلالی در ترشح هورمون غدد دارد. یا فرد دارای عفونت مغزی است، مننژیت دارد. اینها علل بیولوژیک و حیاتی است و یا مبتلا به تیفوئید است و یا مواد داروئی مصرف میکند. پس عوامل حیاتی به دلیل تغییر بیوشیمایی در درون فرد تغییراتی ایجاد میکند که باعث افسردگی میشود.
عوامل روانی که با رشد مراحل گذشته زندگی و رشد دوران کودکی فرد مرتبط میشود. ناکامیها، سرخوردگیها، محرومیتها و طردها مثلا پدری کودکش را بهطور مدام تنبیه کرده است یا مادری که کودکش را از محبت مادری محروم کرده است یا به دلیل فوت یا به دلیل غیبت شغلی، یا عوامل مختلف جنگ و جدال خانوادگی، یا حضور کودک در روابط جنسی و نامناسب والدین و عدم توجه به خواستهای کودک به شکل منطقی، و خلاصه عوامل بسیار زیادی میتواند جزو عوامل روانی محسوب شود که در گذشته فرد باعث افسردگی شده است.عوامل اجتماعی، که مجموعه عوامل کنونی و زمان حال را که از بیرون روی فرد فشار میآورد، مطرح میکند. کودکی که مدرسه و معلمش تغییر کرده است و یا پدرش از نظر اقتصادی، وضعیت نامناسبی دارد، ممکن است دچار افسردگی شود.
در بررسی عوامل افسردگی میتوان گفت که عوامل مختلفی وجود دارد. ما باید مجموعه عوامل را در ذهن داشته باشیم، تا زمانی که کودک افسردهای به ما مراجعه کرد، سؤالهایی از کودک و معلمش و از مادرش میپرسیم، از گذشته و از وضعیت اقتصادی و از وضع جسمی وی تا به علت افسردگی برسیم. نیاز نیست تا تمامی عوامل در فرد جمع شود وی را دچار افسردگی کند.گاهی یک عامل بهعنوان عامل ایجاد کننده و دیگری بهعنوان عامل شکوفا کننده و سایر عوامل کمکی هستند. فرضا فردی که از امروز تیروئیدش شروع به کم کاری میکند، این عامل افسردگی است. اگر همین فرد برخورد نامناسب در خانواده ببیند، بیشتر افسرده میشود. گاهی ممکن است خیلی از افراد تیروئیدشان کم کار کند ولی تظاهر به افسردگی نداشته باشند چرا که این افراد در ارتباط با محیط خانواده و اجتماع خود ممکن است خیلی افسرده نباشند.
اختلال افسردگی بسیاری از جنبه های زندگی انسان را تحت تاثیر قرار می دهد که به برخی از این جنبه ها اشاره می شود:
الف- انگیزش: افسردگی بر انگیزه انسان اثر می گذارد. چنانکه انسان افسرده ممکن است نسبت به فعالیتها، علایق و حتی والدین یا فرزندان خود احساس بی تفاوتی و بی علاقگی کند.
ب- عواطف: افسردگی تنها در خلق پایین و احساس بی حوصلگی خلاصه نمی شود. بلکه نشانه اصلی افسردگی «فقدان احساس لذت» علایم ویژه افسردگی پایین بودن عاطف مثبت یعنی ناتوانی در لذت بردن، غمگینی، دلتنگی و ناامیدی و یاس است اما باید به یاد داشت که با وجود اینکه عواطف و احساسات مثبت را از دست می دهیم، عواطف منفی بویژه خشم در وجود ما افزایش می یابد. بنابراین خشم و اضطراب وجوه عمده افسردگی را تشکیل می دهند.
ج- تفکر : افسردگی بر تمرکز حواس و حافظه فرد اثر منفی بر جای می گذارد. زیرا باعث می شود که فرد نتواند بر روی امور تمرکز داشته و وقایع را بخوبی به یاد بیاورد. همچنین افسردگی بر نحوه تفکر فرد از خودش آینده، و دنیای اطرافش اثر می گذارد بطور کلی این افراد تمایل دارند که خود را حقیر، پست و بی ارزش بشمارند.
د- تصورات: تصورات فرد افسرده همیشه بر محور تاریک یو سیاهی دور می زند. او خود را در میان تاریکی ها می بیند که تحت هیچ شرایطی امکان رهایی از آنها وجود ندارد. بنابراین تاریکی و اسارت اصلی ترین تصورات درونی فرد افسرده بشمار می روند.
و- رفتارها: وقتی فردی اختلال افسردگی داشته باشد رفتارهای او تغییر می کند در این حالت فرد کارهای مثبت کمتری برای دیگران انجام می دهد . و اغلب خود را در تضاد با دیگران می یابد. ممکن است از روبرو شدن با مردم و جامعه اجتناب کند و اعتماد بنفس اجتماعی خود را از دست داده و با افزایش مشکلات رفتاری در دانش آموزان مثل مدرسه گریزی، فرار از خانه و دروغگویی همراه شود .
ه- فیزیولوژی: افسردگی برخی تغییرات زیست شناختی را در بدن بوجود می آورد که جسم و مغز را تحت تاثیر قرار می دهد. اختلال افسردگی نظام فشار روانی بدن را به فعالیت وا می دارد. برخی مواد شیمیایی مغز که پیک عصبی نامیده می شود نیز تحت تاثیر قرار می گیرند.
ی- روابط اجتماعی: فرد افسرده در روابط خود را دیگران از شادابی لازم برخوردار نمی باشد. غالبا زودرنج بوده و در ارتباط با دیگران جنبه منفی به خود می گیرد و ممکن است هراس اجتماعی داشته باشد. زیرا هراس اجتماعی با آسبهای مهمی برای نوجوانان همراه است که رشد طبیعی و روابط شخصی و اجتماعی آنان را دچار مشکل می کند. این هراس اجتماعی ممکن است افسردگی و افکار خود کشی را در پی داشته باشد.
منبع
هنری عزیز، فاطمه(1392)، تاثيرآموزش مدیریت استرس بر افزایش سلامت روانی، پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسي عمومی، دانشگاه پیام نور
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید