ارزش شناسی؛ آزادی

آزادی در لیبرالیسم از چنان اهمیتی برخوردار است که همواره در طول تاریخ یکی از ملاک‌های معرفی این مکتب بوده است و اکثراً لیبرالیسم را با این ارزش می‌شناسند. آربلاستر ، خود نیز در مورد آزادی اعتقاد دارد:

آزادی برای فرد دغدغۀ اصلی لیبرال‌ها را تشکیل می‌دهد. منظور از آزادی برای فرد معمولاً آزادی شخصی است. در این جا نیز مانند مفهوم فرد، تاکید بر شخص انسانی واحد است. فرد باید حق داشته باشد اعتقادات خود را بر گزیند، در ابراز این عقاید برای عموم آزاد باشد و بتواند بر اساس آن‌ها عمل کند، البته تا جایی که با حقوق دیگران و چارچوب قوانین و نهادهای قانونی موجود سازگار باشد.

بوردو ، اعتقاد دارد این که آزادی دادۀ نخستین موجودیت انسانی است، باوری است که سر چشمه‌های گوناگون لیبرالیسم را به یکدیگر پیوند می‌دهد. در این نگرش این خود فرد است که هم سرچشمۀ حقوق خود و هم غایت همۀ نهادهای سیاسی و اجتماعی به شمار می‌آید. آزادی وی، سه اصل مکمل یکدیگر یعنی خودمختاری فردی، امنیت و مالکیت را در خود گرد می‌آورد. از نظر وی، نگاه ویژه‌ای که لیبرالیسم به آزادی دارد را می‌توان حاصل تجربۀ تلخ تاریخی دانست که در قرون وسطی رقم خورده بود. از نظر او در حقیقت، نهضت اصلاح دینی در عصر نوزایی، آزادی را که نیرومندان و جسوران به ناحق و در نقاب دین به انحصار خویش درآورده بودند به انسان به طور عام تعمیم داد. از دید هابز انسان آزاد کسی است که اگر میل به انجام کاری داشته و قدرت و ذکاوت انجام آن را داشته باشد، با مانع و رادعی مواجه نشود .آزادی از جمله ارزش‌هایی است که مستقیماً بر فردگرایی استوار بوده است. از آنجایی که در جهان‌بینی لیبرالیسم فرد جایگاه محوری دارد و در واقع این فرد است که اصالت دارد نه جمع، بنابراین فرد باید برای رسیدن به آرزوها و امیال خویش آزاد باشد؛ بنابراین مطلب است که در لیبرالیسم «آزادی از» معنی می‌یابد. آزادی از در واقع به این معنی است که فرد مجبور نیست، در امورش مداخله نمی‌شود و تحت فشار از طرف نیرویی خارجی – چه حکومت و چه نهادهای مذهبی – قرار ندارد. آیزایا برلین ، می‌گوید: بر اساس این دیدگاه، هرچه حوزۀ عدم مداخله گسترده تر باشد، آزادی من بیشتر است . از این روست که وی تقسیم‌بندی خود، آزادی را در اندیشۀ لیبرالیسم دو دسته می‌داند؛ آزادی مثبت و آزادی منفی. آزادی مثبت در واقع توانایی داشتن انسان در جهت اعمال و ابراز ارادۀ خود در هر کجا که بتواند است؛ بعبارت دیگر در آزادی مثبت با این سوال مواجه‌ایم که منشأ نظارت یا کنترل افراد چیست و با کیست؟ یعنی چه کسی می‌تواند افراد را وادار سازد که به فلان طرز خاص عمل کند. به بیان دیگر ؛  چه کسی بر من حکومت می‌کند؟ به گفتۀ آیزایا برلین ، معنای آزادی مثبت این است که:«کیست که بر من فرمان می‌راند؟ کیست که تصمیم می‌گیرد و تصمیم اوست که معین می‌کند که من چه کسی باید باشم یا چه باید بکنم؟» و آزادی منفی، به معنی آزاد بودن از سلطه است؛ به عبارت دیگر آزاد بودن از سلطۀ دیگران و محور بودن خود او و اینکه کسی آزادی او را محدود نکند و در امورش مداخله نکند. این تعبیر از آزادی به خصوص در زمینۀ عدم مداخلۀ دولت، حکومت و نهادهای مذهبی است. در واقع در آزادی منفی به قلمرو نخست اختیار فرد توجه می‌شود؛ یعنی در چه محدوده‌ای افراد دارای آزادی عمل هستند . به اعتقاد آیزایا برلین ، آزادی عبارت است از فقدان موانع در راه تحقق آرزوهای انسان و در جایی دیگر آزادی را تلاشی برای جلوگیری از مداخله و بهره‌کشی و اسارت به وسیلۀ دیگران می‌داند، دیگرانی که هدف‌های خاص خود را دنبال می‌کنند. همچنین وی در دفاع از آزادی منظور شده توسط لیبرالیسم می‌گوید:

دفاع از آزادی عبارت است از این هدف منفی، یعنی جلوگیری از مداخلات غیر. تهدید آدمی برای آنکه به نوعی زندگانی که به دلخواه خود برنگزیده است تمکین نماید. تمام درها را جز یکی به روی او بستن- اگرچه این عمل آیندۀ درخشانی را برای او نوید دهد و اگر چه انگیزۀ کسانی که چنین وضعی را فراهم می‌آورند خیر و مقرون به حسن نیت باشد. گناهی در برابر این حقیقت به شمار می رود که او یک انسان است و حق دارد به نحوی که خود می‌خواهد زندگی کند. این است آزادی در معنایی که لیبرال‌ها در عصر جدید، از زمان اراسموس تا کنون منظور داشته‌اند . علاوه بر این جان استوارت میل، سه توجیه اساسی را برای آزاد بودن فرد از نظر لیبرالیسم مطرح می‌کند. اول اینکه در لیبرالیسم عقیده بر این است که تنها فضایی که در آن خلاقیت و ابتکار رشد می‌کند و به شکوفایی می‌رسد آزادی است، آن هم آزادی فردی. آزادی فردی است که فضایی را ایجاد می‌کند که منجر به توسعۀ علم و هنر و به خصوص رشد اجتماعی و سیاسی می‌شود و در غیر این صورت همۀ این ارزش‌ها از بین می رود؛ اما توجیه اصلی تر و اساسی تری که میل ارائه می‌دهد این است که آزادی برای فرد است. در واقع لزوم تحقق فردگرایی آزادی است و اینکه زندگی هر فرد به خود او تعلق دارد و همۀ افراد از حق اساسی و نهایی زیستن، اندیشیدن و باور داشتن بنا بر تمایل خویش برخوردارند وهمان طور که قبلاً اشاره شد لازمۀ این حد از فردگرایی تنها آزادی است. البته آزادی که منجر به آسیب به حقوق دیگران نشود؛ و توجیه سومی که بیشتر در عرصۀ آزادی عقیده قرار دارد از این قرار است که میل اعتقاد دارد ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم مطمئن باشیم عقیده‌ای را که سرکوب کرده‌ایم نادرست است حتی اگر مطمئن باشیم سرکوب آن نادرست است. این تفکر میل از این اصل نشأت می‌گیرد که حقیقت از طریق بحث آزاد تحقق می‌یابد. در بحث آزاد است که انواع دیدگاه‌ها بیان می‌شود و زمانی که همۀ دیدگاه‌ها مطرح شد حقیقت را می‌توان روشن‌تر یافت. به اعتقاد نصری ، یکی دیگر از توجیهات آزادی از نظر لیبرالیسم این است که شرافت انسانی در محیطی آزاد تحقق می‌یابد. در محیطی که سرشار از خفقان و اختناق است و انسان‌ها حق ابراز عقیده ندارند و نمی‌توانند آزادانه کار و فعالیت کنند شرافت انسانی‌شان زیر سؤال رفته و احساس حقارت می‌کنند؛ بنابراین بینش است که از نظر استوارت میل، هرگونه اقتدارگرایی با شرافت انسانی منافات دارد.

به اعتقاد بیات و همکاران ، آزادی در لیبرالیسم باعث به وجود آمدن سه ضلع اصلی لیبرالیسم شده است که عبارت‌اند از:

لیبرالیسم سیاسی: که هدف آن رهایی فرد و جامعه از شرّ سلطنت استبدادی و به رسمیت شناختن حقوق طبیعی و فطری بوده است. به تعبیری دقیق‌تر، حقوق طبیعی در برابر قانون الهی مسیحی قرار داشته و به جای آنکه انسان را موجودی مکلف فرض کند، او را موجودی محق و دارای برخی حقوق اساسی می‌داند که ریشه در طبیعت و فطرت آدمی دارد و با بداهت عقلی فهمیده می‌شوند. بر اساس این برداشت از آزادی است که لیبرالیسمها معتقدند هیچ کس حق حکومت و ولایت را بر انسان ندارد. در واقع همین وجهه از لیبرالیسم، بیانگر ارتباط محکم آن با دمکراسی و روش حکومت دمکراتیک است.

لیبرالیسم اقتصادی: که مفهوم آن رهایی از شرّ اشرافیت فئودالی و رفع موانع پیش روی سرمایه‌داری و فرصت‌های برابر برای همۀ افراد جامعه است.

لیبرالیسم معرفتی: که به معنای رهایی از جزم‌ها، خرافه‌ها و استبداد کلیسایی است. در جامعۀ لیبرال، هیچ‌چیز مقدس وجود ندارد و یک انسان لیبرال حق دارد هر چیزی را نقد و بررسی کند و آن را بیازماید.

علاوه بر این در رابطه با حد آزادی در این مکتب باید گفت در لیبرالیسم آزادی افراد مطلق نیست؛ به عبارت دیگر نمی‌توان برای افراد آزادی نامحدود قائل شد. حد آزادی در لیبرالیسم تا جایی است که مزاحم آزادی دیگران و آسیب خوردن یا از بین رفتن حقوق آن‌ها نشود. در این راستا استوارت میل .

سه عامل را به عنوان محدودکنندۀ آزادی‌های دیگران برمی‌شمرد:

  1. تحمیل ارادۀ خود بر دیگران
  2. ایجاد هم‌رنگی و یکدستی در جامعه
  3. تصور اینکه همه باید یکسان زندگی کنند.

استوارت میل در رابطه با عامل سه اعتقاد دارد چون ما دقیقاً نمی‌دانیم که غایت زندگی چیست لذا نباید از همۀ افراد جامعه خواست به شکلی یکسان زندگی کنند.

از توجیهاتی که در رابطه با آزادی در مکتب لیبرالیسم بیان شده است می‌توان نتیجه گرفت که لیبرالیسم برای آزادی ارزش بسیار زیادی قائل است به گونه‌ای که در این مکتب، تعهد نسبت به آزادی از بالاترین تعهدها است و در هر حال، ارائۀ تعریف از آزادی کاری دشوار است و شاهد این سخن، گفتۀ آیزایا برلین ، است که می‌گوید: تا کنون دویست تعریف از آزادی مطرح شده است.

تساهل و مدارا

تعریف تساهل و تسامح مدارا برابر فارسی است که ما امروزه برای دو کلمۀ فرانسوی تولرانس  و انگلیسی تولریشن ، به کار می‌بریم. این دو کلمه هر دو مشتق از مفهوم لاتین تولرانت ، است که خود از فعل لاتینی تولرار ، به معنای تحمل کردن و همراه بودن می‌آید. در واقع  تولرانت،  به کسی گفته می‌شود که قدرت پذیرش و درک و فهم عقیده و رفتار مخالف خود را دارد. براین اساس مفهوم  مدارا  قبل از اینکه به هر گونه وضعیت فرهنگی یا اجتماعی و سیاسی اطلاق شود، از محتوایی کثرت‌گرا برخوردار است. کثرت‌گرایی بخشی از معنای فلسفی مفهوم مدارا را تشکیل می‌دهد .

فاضل میبدی ، نیز اعتقاد دارد تساهل در لغت، به معنای سهل گرفتن بر دیگران و سعۀ صدر داشتن نسبت به اعمال و عقاید دینی دیگران و تحمل در مورد هر طریقۀ نو و کهنه‌ای که مخالف با طریقۀ مقبولۀ خود انسان استو اظهار نفرت نکردن از آداب و اعتقادات دینی و مذهبی دیگران است .

آنتونی آربلاستر، در مورد مدارا می‌گوید:  مدارا، خواه به مثابۀ یک خط مشی عمومی یا فضیلتی شخصی، یکی از ارزشهای لیبرالیسم است ، او در جای دیگری در تعریف از مدارا و حد و حدود آن معتقد است: یکی از وظایف دولت، جامعه یا فرد است که به موجب آن نباید در فعالیتها یا عقاید دیگران مداخله شود، هر چند مورد پسند یا حتی تأیید نباشند؛ البته تا جایی که این قبیل فعالیتها و عقاید به حق برابر دیگران در چگونگی اعمال و عقاید خویش تجاوز نکند.

نصری ، نیز در تحقیق خود به دو تعریفی که از تساهل شده است اشاره کرده است و می‌گوید: گاه تسامح به معنای تحمل شنیدن عقاید دیگران و نقد و بررسی آن ها است و گاه به معنای بی تفاوتی نسبت به بیان و تبلیغ عقاید گوناگون است و اینکه هرکس بتواند طبق عقیدۀ خود دست به عمل بزند و کسی مزاحم او نشود.

حیدری، اعرابی وامامی ، تساهل را این‌چنین تعریف می‌کنند: تساهل تلویحاً به معنای زندگی کردن با دیگران و سازش با عقاید آنان و احترام به حق آزادی هر فرد در انتخاب دین، اعتقاد، ملیت، شیوۀ لباس پوشیدن و مواردی نظیر آن است؛ ارزشی که در جهت تحقق بخشیدن به آرمان آزادی و خودمختاری فردی به وجود آمده است .

افراد متفاوتی در مورد این سؤال که چرا باید تساهل و تسامح کرد نظر داده‌اند اما اگر بخواهیم دقیق‌تر بررسی کنیم این افراد در سه گروه متفاوت قرار می‌گیرند:

 الف) گروهی که دلایل فلسفی و معرفت‌شناسانه دارند؛ این دسته از افراد ادعا می‌کنند که حقیقت دست‌یافتنی نیست. چون ملاک تشخیص حقیقت عقل افراد است و عقل بشر نیز خطا می‌کند و یقین مطلقی وجود ندارد؛ بنابراین حقیقت مطلقی وجود ندارد. در این دیدگاه اعتقاد بر این است که باید به اندیشه‌های مختلف اجازۀ اظهار عقیده و بیان داد، چراکه بحث و گفت و گو بیش از اجبار و اعمال زور موجب کشف حقیقت می‌شود.

ب) گروهی دیگر که رویکردی مذهبی دارند معتقدند اینکه عده‌ای بخواهند از طریق اظهار عقایدشان، آن‌ها را به دیگران تحمیل کنند به نوعی دچار ریاکاری شده‌اند. چرا که ایمان ریشه‌ای قلبی دارد بنابراین تظاهر به عقیده‌ای خاص موجب گسترش ریاکاری می‌شود؛ اما با اندکی دقت می‌توان دریافت که این عقیده ناشی از این تفکر لیبرال‌ها است که دین و مذهب مسئله‌ای است کاملاً شخصی و نباید حکومت و یا نهادهای مذهبی عقایدی را بر انسان تحمیل کنند .

ج) گروهی که از دریچۀ سیاست به این موضوع پرداخته‌اندمعتقدند از نظر سیاسی همۀ افراد جامعه نمی‌توانند دارای عقیده‌ای یکسان باشند و نمی‌توان تنها یک عقیدۀ خاص را به آن‌ها تحمیل کرد. چرا که در نگرش سیاسی لیبرال نیز هر یک از افراد جامعه دارای منافع خاصی هستند و هر یک از این منافع نیز مشروعیت دارد.

سؤالی که در رابطه با تساهل پیش می‌آید این است که آیا تساهل هدف است یا وسیله؟ همۀ صاحب‌نظرانی که در این مورد نظری را ارائه داده‌اند، قائل به این هستند که تسامح وسیله‌ای است برای رسیدن به آزادی، حقیقت، عدالت و برابری؛ اما تنها کسی که معتقد است تساهل هدف استهربرت مارکوزهاست که اعتقاد دارد تساهل نیز مانند آزادی و عدالت هدف است بنابراین نمی‌توان به صورت نسبی نگریست و در واقع مطلق است بنابراین باید در مورد همه چیز به صورت مطلق تسامح نشان داد حتی ۱ فرضیۀ علمی غلط؛ اما همان طور که اشاره شد اکثر صاحب‌نظران معتقد به وسیله بودن و درعین‌حال نسبی بودن تساهل هستند امّا از طرفی نیز به تساهل حداکثری قائل می‌باشند.

 سکولاریسم

 سکولاریسم ، از دیگر ارزش‌های لیبرالیسم می‌باشد که در ادامه به بررسی معنا و مفهوم آن و ارتباطش با لیبرالیسم پرداخته می‌شود.

 معنای سکولاریسم

معنای لغوی سکولاریسم: سیهوستر ، در مورد معنای لغوی سکولاریسم اعتقاد دارد این واژه در لقت به معنای زمان، عصر و مأخوذ از واژۀ لاتینی (سیکیولوم) است.

اما در رابطه بامعنای اصطلاحی آن، شیر ، به شش نوع معنا اشاره کرده است؛

  1. زوال دین، به این ترتیب که نمادها و نهادهای مذهبی پیشین حیثیت و اعتبارشان را از دست می‌دهند. در نتیجه، راه برای جامعۀ بدون دین باز می‌شود.
  2. سازگاری هر چه بیشتر با این جهان؛ به این معنا که در این جهان توجه آدمیان از عوامل فرا طبیعی منفک شده و جلب ضرورت‌های زندگی دنیوی و مسائل آن می‌شود. به این ترتیب، علایق گروه‌های مذهبی با علایق گروه‌های غیرمذهبی درهم آمیخته می‌شوند و نمی‌توان یکی را از دیگری تفکیک کرد.
  3. جدایی دین از جامعه، در این معنا دین به قلمرو خاص خودش عقب می‌نشیند و منحصر به زندگی خصوصی می‌شود. دین خصلتی درونی می‌یابد و تسلطش را به هر یک از جنبه‌های زندگی اجتماعی از دست می‌دهد.
  4. جایگزینی صورت‌های مذهبی به جای باور داشت‌ها و نهادهای مذهبی، یعنی دانش، رفتار و نهادهایی که زمانی مبتنی بر قدرت خدا تصور می‌شدند به پدیده‌هایی آفریدۀ انسان و تحت مسئولیت او تبدیل می‌شوند. در این معنا با دین انسانی شده مواجه‌ایم.
  5. سلب تقدس از جهان؛ به این معنا که جهان خصلت مقدسش را از دست می‌دهد و انسان و طبیعت موضوع تبیین علّی – عقلانی قرار می‌گیرند. در این جهان جدید نیروهای فرا طبیعی هیچ نقشی ندارند.
  6. حرکت از جامعۀ مقدس به سوی جامعۀ دنیوی؛ به این ترتیب که جامعه هر نوع پایبندی به ارزش‌ها و اعمال سنتی را رها می‌کند و ضمن پذیرش دگرگونی، تمام فعالیت‌ها را بر مبنای محاسبات عقلانی و فایده گرایانه انجام می‌دهد.

دابلر، از سکولارسیون با عنوان دین برکناری  یاد می‌کند. منظور وی از به‌کارگیری این اصطلاح، تقدس زدایی، متمایز سازی و جابه‌جایی مفاهیم مذهبی در جامعۀ معاصر است.

نبویان ،در رابطه با تعریف سکولاریسم اعتقاد دارد، سکولاریسم در لغت به معنای  دنیاگرایی، روح و تمایل دنیوی داشتن  است؛ اما در اصطلاح مباحث مدرنیته به معنای سیستمی از فلسفۀ اجتماعی یا سیاسی است که تمام اشکال ایمان مذهبی و نیز شخصیت‌های مذهبی را رد می‌کند و با پذیرش معنای لغوی، کاملاً دنیاگرا و دارای روح و تمایل دنیوی است. بر مبنای سکولاریسم می‌توان جهان را به طور کامل و تنها با استفاده از خود جهان شناخت و برای این هدف رجوع به امری غیر از خود جهان ضروری نیست. چگونگی عمل در دنیا و ارزش‌های تعیین‌کنندۀ نقش انسان در دنیا با استناد به خود دنیا قابل کشف هستند. بر این اساس در می‌یابیم که انسان مطلوب لیبرالیسم، انسان سکولار است. انسانی که به نیازهای نقد و این جهانی توجه دارد و به امور معنوی و اخروی نظری نمی‌کند. همچنین سنت‌ها، آداب رایج، ارزش‌ها و هنجارهای ثابت و پایدار را تقدیس و تکریم نکرده و به آن‌ها ارج نمی‌نهد. در هر شرایطی به نقد و ارزیابی سنت‌های دینی و غیردینی و ترک آن‌هامی‌پردازد و به استقبال هر آنچه نو است می رود. برای چنین انسانی معیار نقد و ارزیابی فقط عقل بشری، آن هم عقل حسابگر فایده‌گرای مبتنی بر حس و تجربه است و هیچ معیار دیگری پذیرفته نیست. مصلحت و غایت این انسان صرفاً مصلحت و غایت مادی و دنیوی است.

منبع

جامه بزرگی،مریم(1392)، بررسی وجوه تقابل سبک زندگی لیبرالیستی بااسلام،پایان نامه کارشناسی ارشد،گرایش تعلیم وتربیت اسلامی، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی علامه طباطبایی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0