احقاق حق جنسی و پرخاشگري

پرخاشگري و تهاجم مساله اي است که طي حيات انسان در طول تاريخ وجود داشته است . نگاهي کوتاه به جهان اطراف به ما نشان خواهد داد که همان گونه که بکي از علماي اجتماعي معاصر گفته است : ” عصر ما ، عصر پرخاشگري است ” . بخش عمده اخبار راديو و تلويزيون شرح و نمايش خشونتهايي است که در نقاط مختلف جهان از سوي انسان ها نسبت به انسان هاي ديگر اعمال مي شود . کشتارهاي دسته جمعي ، قتلهاي انفرادي ، تجاوز ، تبعيض ، محروم کردن از حقوق اوليه ، همه و همه گوياي چهره خشن و زشت انسان نسبت به همنوعان خود است و جاي تعجب نيست که عالم اجتماعي ديگري گفته است : ” ما رفتارهاي خشن انسانها را نسبت به يکديگر حيواني مي خوانيم ولي بررسي خشونتهاي انسان نسبت به انسان نشان مي دهد که به کاربردن صفت حيواني در مورد اين گونه رفتارها در واقع توهين به حيوانات است ” . در حقيقت هم هيچ حيواني نسبت به هم نوع خود تا اين اندازه بي رحم و تا اين اندازه خشن نيست .

جنگلها و نزاع هاي بي شماري که در طول قرون و اعصار براي بشر اتفاق افتاده عموماً معلول انگيزه دروني خصمانه انسان مي باشد . پرخاشگري به صور گوناگون تجلي و بروز مي کند . از شکل ساده تهاجمات لفظي يک فرد گرفته تا مخرب ترين آن يعني جنگ که ميليونها نفر قرباني در طي جنگلهاي متعدد از نسل بشر را گرفته همه مظاهر و جلوه هاي مختلف پرخاشگري اين انگيزه ذاتي بشر مي باشد . آنچه مسلم است اين که انسان تحت تأثير عوامل مختلف اجتماعي ، فرهنگي ، تربيتي ، اقتصادي و سياسي بدين پايه از رفتارهاي ناهنجار مي رسد به طوري که عوامل مذکور به کنترل درآيند از شدت و ميزان آنها تا حد زيادي کاسته خواهد شد . مسلماً تربيت و آموزش افراد در دوران نوجواني و قبل از آن عامل موثري در بروز يا عدم بروز واکنشهاي خصمانه خواهد بود . به طوريکه اگر فرد از شرايط تربيتي و آموزشي سالمي در محيط خانه ، مدرسه و اجتماع بر خوردار باشد ، چنين رفتارهاي ناهنجاري از خود بروز نخواهد داد . لذا توجه به امر تعليم و تربيت ، انگيزه ها و عواطف و جهت دادن درست به رفتارهاي آنان در دوران کودکي و نوجواني موضوع حائز اهميت مي باشد . بديهي است زماني مي توان گام موثر و سازنده اي در جهت کنترل چنين رفتارهاي ناهنجاري برداشت که به توان شناخت دقيق و جامعي از فرآيند تشکيل رفتار پرخاشگرانه و علل به وجود آورنده آن به دست آورد و اين شناخت زماني حاصل مي شود که بررسيهاي علمي و دقيق در ابعاد مختلف مساله صورت گرفته باشد .

 تعريف پرخاشگري

ارائه تعريفي قابل قبول از پرخاشگري به لحاظ موضع گيري هاي نظري متفاوت دشوار است . ناظر   تجلي کشاننده مرگ در رفتار هشيارانه را پرخاشگري تلقي کرده است .صادقي هر رفتار ناشي از ناکامي را پرخاشگري مي دانند .بارون پرخاشگري را هر رفتاري که هدف آن آسيب يا صدمه به موجود زنده ديگري که براي اجتناب از چنين عملي انگيخته شده است  ، قلمداد مي کنند.عارفي  پرخاشگري را صرفاً به منزله هر رفتاري که به ديگران آسيب برساند ، تعريف مي کند و آن را بر حسب فعال – فعل  پذير ، مستقيم – غير مستقيم ، همچنين کلامي – جسماني تقسيم کرده است .

راستي فر   پرخاشگري را کوششي در جهت وارد کردن آسيب بدني به ديگران مي داند.دل وکيو واليري  پرخاشگري را رفتار قابل مشاهده و به قصد آسيب رساني اطلاق مي کنند .طبق اظهارات چارلز اشپيل برگر روان شناس و متخصص در مطالعه خشم ، خشم حالت هيجاني است که از نظر شدت متغير است . خشم همانند ساير هيجانات با تغييرات فيزيکي و زيستي همراه است . رخدادهاي دروني و رخدادهاي بيروني ، هر دو مي تواند باعث خشم گردند .

روان شناسان انساني نگر مزلو  بين پرخاشگري طبيعي يا مثبت که هدفش عمدتاً دفاع از خويشتن يا مبارزه با پيش داوري و ديگر بي عدالتي هاي جامعه است و پرخاشگري مرضي يا خشونت که وقتي طبيعت فطري ما دچار دشواري يا ناکامي مي گردد حاصل مي شود ، تمايز قائل شده اند.رافضي  پرخاشگري را به عنوان يک رفتار آشکار درگير شدن و آسيب رسانده به ديگران مطرح نموده است . اسپلبرگ ، جکوبس ،  راسل و ايوانز در تعريف ديگر پرخاشگري وارد کردن آسيب آشکار يا رفتارهاي تنبيهي مستقيم به ساير افراد يا اشياء مي باشد.

از ديدگاه اتکينسون و همکاران  پرخاشگري معمولا به رفتاري اطلاق مي شود که قصد از آن صدمه رساندن ( جسماني يا زباني ) به فرد يا نابود کردن دارايي افراد است . واژه اصلي در اين ” قصد ” است . البته ممکن است اين آسيب رساني در انواع شيوه ها پياده شده و حتي متضمن آزارهاي رواني نظير تحقير ، توهين و فحاشي نيز مي شود .

عوامل پيش بيني کننده پرخاشگري

عوامل پيش بيني کننده شايع مورد استفاده در ايجاد خطر براي ديگران :

  1. قصد شديد براي آسيب رساندن به ديگري
  2. وجود قرباني
  3. تهديد هاي مکرر و آشکار
  4. طرح عيني
  5. دسترسي به ابزار اعمال خشونت
  6. سابقه از دست دادن کنترل
  7. لذت بردن از تماشا يا ايجاد جراحت
  8. فقدان ترحم
  9. خود را قرباني شمردن
  10. نفرت از صاحبان قدرت
  11.  محروميت يا خشونت ديدن در دوران کودکي
  12.  کاهش محبت و صميميت در خانه
  13.  از دست دادن زود هنگام والدين
  14.  آتش افروزي ، شب ادراري ، بي رحمي نسبت به حيوانات
  15. سابقه اعمال خشن
  16. رانندگي بدون احتياط

اکثر افراد بالغ که مرتکب اعمال خشن مي گردند ، چه اختلال رواني داشته باشند و چه نه بيشتر احتمال دارد که خشونت خود را متوجه افراد آشنا ، معمولاً اعضاي خانواده ، سازند . به طور کلي ، احتمال رفتار خشن يا پس رفت روان شناختي فزاينده و شايد شروع حاد بيماري رواني بالا مي رود از ساير لحاظ اطلاعات در مورد سير بيماري و خشونت اندک است . فروپاشي دوره اي در کساني که مقدار زيادي الکل مصرف کرده اند ممکن است روي دهد . بيش از 50 درصد کساني که موجب ديگر کشي جنائي مي شوند رفتار تهاجمي نشان مي دهند و گزارش شده است که بلافاصله قبل از اقدام مقدار زيادي الکل مصرف کرده بوده اند . اخيراً علاقه فزاينده اي به تفاوتهاي جنسي در استعداد براي ارتکاب خشونت ابراز شده است . براي خشونت هاي طبقه بندي شده به عنوان قتل ، ضرب و جرح يا تجاوز به عنف ، ميزان شيوع به وضوح براي مردها بيشتر از زن ها است . در خشونت هاي خانوادگي ، که يکي از طرفين ازدواج به آزار ديگري مي پردازد ، شيوع براي دو جنس تقريباً برابر است . کاپلان مطالعه بر روي کساني که مدتهاي طولاني در مراکز روان پزشکي بستري بوده اند نشان مي دهد که شيوع خشونت در مرد و زن تقريباً مشابه است .

اختلالات مرتبط با پرخاشگري

پرخاشگري و خشونت ممکن است در بسياري از موقعيتهاي باليني مشاهده شود . گفته مي شود خشونت زماني روي مي دهد که تعادل بين تکانه ها و کنترل دروني درهم مي شکند . شخص ممکن است افکار يا تخيلات خشونت داشته باشد اما تا زماني که کنترل خود را از دست ندهد ، افکار تبديل به عمل نمي گردند . هر گونه شرايطي که افزايش تکانه هاي پرخاشگري را در زمينه کاهش کنترل فراهم نمايد ممکن است به بروز خشونت منجر شود . موقعيتهايي که در آنها ترکيبي از عوامل ممکن است مشاهده شود مشتمل است بر حالات عضوي ، ناتوانائيهاي رشدي ، روان پريشي آشکار ، اختلال سلوک و استرسهاي شکننده روان شناختي و محيطي . در ادامه به برخي از اختلالات ذکر شده در چهارمين ويراست راهنمايي تشخيصي و آماري اختلالات رواني که با خشونت و رفتار پرخاشگرانه ربط داده شده اند اشاره مي شود .

  1. عقب ماندگي ذهني
  2. اختلال کمبود توجه و بيش فعالي
  3. اختلال سلوک
  4. اختلالات شناختي
  5. دليريوم
  6. دمانس
  7. اختلالات پسيکوتيک
  8. اسکيزوفرني
  9. اختلالات خلقي
  10. اختلال خلقي ناشي از يک اختلال طبي کلي
  11.  اختلال خلقي ناشي از مصرف مواد
  12.  اختلال انفجاري متناوب
  13.  اختلال انطباق با آشفتگي سلوک
  14.  اختلالات شخصيتي
  15.  اختلال شخصيت پارانوئيد
  16.  اختلال شخصيت ضد اجتماعي
  17.  اختلال شخصيت مرزي
  18.  اختلال شخصيت خود شيفته
  19.  رفتار ضد اجتماعي کودکي ، نوجواني و بزرگسالي .

کاپلان  در يک زمينه يابي ملي بين دانش آموزان دبيرستاني معلوم شد که 28 درصد پسرها و 7 درصد دخترها در يک ماه قبل از نزاع فيزيکي درگير بوده اند . تقريباً 35 درصد افراد مورد تحقيق گزارش کردند که حداقل در يک مورد نزاع فيزيکي به جراحات مستلزم توجه طبي منجر شده است .

علل پرخاشگري

اکنون با توجه به اين که پرخاشگري خود جزو عوامل ناکام کننده مي باشد و به طور مستقيم بر روابط زناشويي اثر مي گذارد به بررسي عواملي که منشاء پرخاشگري شناخته شده اند مي پردازيم :

1 ) ناکامي :

تنها عامل بسيار مهم که افراد بشر را به پرخاشگري وا مي دارد ، ناکامي است . پذيرش وسيع اين ديدگاه از نظريه ناکامي – پرخاشگري جان دالرد مايه مي گيرد . اين نظريه در فرم ابتدائي خود حاکي بود که ناکامي هميشه منجر به پرخاشگري مي گردد و پرخاشگري هميشه ناشي از ناکامي است . معهذا اينکه معلوم شده است که افراد ناکام هميشه با افکار ، کلمات و اعمال پرخاشگرانه به ناکامي خود واکنش نشان نمي دهند . در واقع ممکن است واکنش هاي گوناگوني نشان دهند از کناره گيري ، افسردگي و درماندگي گرفته تا تلاش براي تسلط بر منبع ناکامي ، همچنين آشکار شده است که تمام پرخاشگري ها از ناکامي ناشي نمي گردد . کاپلان  مردم ( مثل بوکس بازها و فوتباليست ها ) به دلايل مختلف و در واکنش به محرکهاي گوناگون رفتار پرخاشگرانه نشان مي دهند .

2 ) تحريک مستقيم :

کاپلان  قرائن موجود حاکي است که بدرفتاري و اهانت کلامي ديگران غالباً عامل عمده اي در آشکار ساختن اعمال پرخاشگرانه در شخص است . وقتي پرخاشگرانه شروع شد ، معمولاً الگويي فزاينده پيدا مي کند ، و در نتيجه حتي ضربه اي خفيف و کلامي بي اهميت ممکن است موجب شروع فرآيندي گردد که در آن تحريکاتي قويتر مبادله شوند .

3 ) وسائل ارتباط جمعي :

رابطه بين پرخاشگري و قرار گرفتن در معرض خشونت هاي تلويزيوني مورد توجه قرار گرفته است . کاپلان هر چه کودکان فيلم هاي خشن تري را در تلويزيون تماشا کنند ، خشونت بيشتري نسبت به ديگران نشان خواهند داد . به نظر مي رسد با گذشت زمان اين رابطه عميق تر مي گردد ، که حاکي از تأثير تراکمي خشونت و وسائل ارتباط جمعي است .

4 ) عوامل محيطي آلودگي هوا :

کاپلان  گزارش شده است که قرار گرفتن در معرض بوهاي مضر ، نظير بوهايي که از کارخانه هاي سازنده مواد شيميايي يا ساير مراکز صنعتي خارج مي شود ، ممکن است موجب تحريک پذيري افراد و نتيجتاً پرخاشگري گردد . اين اثر احتمالاً تا حدودي قابل قبول است . اگر بوهاي مورد نظر واقعاً نامطبوع باشد ، پرخاشگري افزايش مي يابد .

5 ) سر و صدا :

کاپلان در چندين مطالعه گزارش شده است افرادي که در معرض صداهاي بلند و تحريک کننده قرار مي گيرند ، خشونت مستقيم شديدتري نسبت به افرادي که در معرض اينگونه شرايط محيطي نيستند ، از خود نشان مي دهند.

6 ) تراکم :

کاپلان بعضي از مطالعات حاکي است که تراکم بيش از حد ممکن است پرخاشگري را بالا ببرد ، در مطالعاتي ديگر چنين رابطه اي به ثبت نرسيده است . در موقعيت هايي که واکنش هاي تيپيک منفي ( مثلاً ، مزاحمت ، تحريک و ناکامي ) است ، تراکم جمعيت ممکن است احتمال انفجارهاي پرخاشگرانه را تشديد نمايد .

7 ) هورمون ها و داروها :

کاپلان  پرخاشگري را در حيوانات با تستسترون ، پروژسترون، رنين ، بتا اندرفين ، پرولاکتين ، ملانونين ، نوراپي نفرين ، دوپامين ، اپي نفرين ، سروتونين و فنيل استيک اسيد و بسياري از عوامل ديگر مربوط دانسته اند .

8)  تاثيرات کرومزومي :

کاپلان  پژوهش رفتاري مربوط به تاثيرکرموزوم ها به طورعمده برناهنجاري کروموزم هاي  x و y            متمرکزبوده اند.به خصوص سندرم   47-Xyy    . مطالعات اوليه حاکي بودکه افرادمبتلا به اين سندرم باقدبلندوهوش پايين ترازحدمتوسط مشخص هستند و بيشتراحتمال داردکه به دليل  اقدام به رفتارهاي جنائي زنداني شده باشند . مطالعات بعدي نشان داد که سندرم  47-Xyy حداکثر ، در معدودي از مبتلايان در حصول رفتار خشونت آميز سهمي داشته است . مطالعات مربوط به خصوصيات آندروژني و گونادوتروفيني مبتلايان به سندرم 47-Xyy نيز به نتايجي قطعي نرسيده و آني پيک بودن بيوشيميايي اين افراد را نشان نداده است . گزارش شده است که برخي از اختلالات متابوليک ذاتي ، که ريشه ارثي دارند.

9) نوجواني و خشم

معمولاً نوجوانان احساس خشم را تجربه مي کنند . و همه آنها مي دانند که دليل احساس ناراحتي آنها ظاهراً درست نمي باشد ، اين براي نوجوانان طبيعي است که نسبت به دوستان و اعضاي خانواده خود احساس خشم کنند .نوجوانان زماني دچار نا اميدي مي شود که درک نشود ، و در حقيقت لازم است يک نوجوان اقدام به شناساندن هيجان هاي خود کند . اما ، همان طور که مي دانيم ، جهان صرفاً قابليت تحمل ميزان معيني از خشم را دارد و زماني فرا خواهد رسيد که خشم نه تنها غير ضروري مي گردد ، بلکه مخرب نيز مي گردد .

نوجواني که کنترل کمي بر خشم خود دارد از آسيبي که مي تواند به خانواده و همسالان خود برساند تصوير مبهمي دارد . خانواده ها اغلب تلاش مي کنند تا يک نوجوان خشن را کنترل کنند . و اغلب سوال مي کنند که ” آيا اين همه احساس خشم براي نوجوان آنها طبيعي است ؟ ” البته جواب اين سوال اين است ” بله ” نوجوانان در شناخت قوتها و ضعفهاي شخصي خود دچار مشکل هستند و آنها احساس قوي خشم را در خود نگه مي دارند . آنها نمي دانند که خشم سودمند است يا مضر . اما بهتر است به آنها اجازه دهيم تا خشم خود را از طريق رفتار خود نشان دهند . خشم در حقيقت يک ويژگي معرف نوجواني است و داراي معاني و کارکردهاي گوناگون مي باشد و ممکن است به صورت هاي مختلفي نمايان گردد . براي مثال ، خشم ممکن است ، راهي براي شناساندن نيازهاي برآورده نشده فرد باشد . اما وجه مشترک همه ابزارات خشم اين است ، که آنها يک ابزار ارتباطي محسوب مي شوند . نوجوانان با ابزار خشم خود ، مي خواهند که پيام خود را منتقل کنند . اما نکته ي جالب اين است که هر چه ابزار خشم قويتر گردد ، پيام مربوط به آن کمتر درک مي شود .

رويکردهاي پرخاشگري

تعيين ماهيت و علت پرخاشگري موضوعي است که از ديرباز توجه دانشمندان علوم مختلف فيزيولوژي ، رفتار شناسي جانوري ، جامعه شناسي و روان شناسي را به خود جلب کرده است ، لذا ديدگاه ها و نظريه هاي متفاوتي درباره پرخاشگري مطرح شده است و هر کدام از اين ديدگاه ها در مورد علت پيدايش پرخاشگري و نحوه کنترل آن عقايد خاص خود را عنوان کرده است . در اينجا به مرور برخي از اين ديدگاه ها مي پردازيم .

رويکرد روان تحليل گري

” فرويد ” در نخستين آثار خود ، ريشه ي رفتار آدمي را به طور مستقيم يا غير مستقيم از کشاننده زندگي مي دانست . پرخاشگري در اين وهله از موضع گيري وي ، صرفاً  واکنشي در قبال منع تکانه هاي ليبدويي قلمداد مي شد . پس از جنگ جهاني اول ناظر تدريجاً ديدگاهي ديگر در باب مبنا و ماهيت پرخاشگري اتخاذ کرد . از نظر وي يک کشاننده اصلي ثانوي به نام کشاننده ي مرگ وجود دارد که انرژي آن به سوي موضوع بيروني هدايت مي شود که اين اساس پرخاشگري نسبت به ديگران را شکل مي دهد . بنابراين از ديدگاه فرويد ، پرخاشگري از تغيير مسير کشاننده خود تخريب گري مرگ از فرد به سوي ديگران نشات مي گيرد .بدين ترتيب فرويد در موضع گيري نخست وجود غريزه ي مستقل را در کنار غرايز صيانت ذات و جنسي نپذيرفت و در وهله بعد با طرح کشاننده ي مرگ در برابر کشاننده ي زندگي پرخاشگري را به منزله ي نمود و نشانه اي از کشاننده ي مرگ تلقي کرد .

” ملاني کلاين ” نظريه وجود يک تعارض نخستين بين کشاننده ي  زندگي و کشاننده ي مرگ را مورد بازنگري قرار داده است و در اين راه به افکار فرويد وسعت بخشيده است و با اتکاء بر روان شناسي مرضي کودک و بزرگسال به فراهم آوردن نظريه تحول نخستين که مبتني بر تعارض مبنايي بين کشاننده زندگي و مرگ است ، پرداخته است . چنين تعارضي موجب مي شود که ” من ” نخستين رشد نايافته در معرض دلهره قرار گيرد ، دلهره اي که تجلي آن در نوزاد خيال پردازي هاي ويرانگر است ، نياز به گاز گرفتن ، بلعيدن و جز آن . بنابراين کلاين همانند فرويد ، پرخاشگري را نيروي کاملاً ويرانگر مي داند .

” آنا فرويد ” که به توصيف منظومه اي از مکانيزم هاي دفاعي در مراحل تحول بهنجار پرداخته ، فرآيندهاي دفاعي مرتبط با پرخاشگري ، مانند همانند سازي با پرخاشگري ، بازگشت پرخاشگري بر عليه خود و پرخاشگري و فرامن را تعيين نموده است . او همچنين آثار متفاوت پرخاشگري را چه از لحاظ خطري که براي سازش يافتگي اجتماعي به همراه دارد و چه از حيث نقش سودمندي که در تحول بهنجار ايفاء مي کند ، مشخص نموده است.

از نظر ” اشپيتز ” کشاننده پرخاشگري و ليبيدوئي تواماً در تشکيل روابط موضوعي و ظهور ” من ” مشارکت دارند و در واقع قدرت اغماض نسبت به ناکامي يا دل آزردگي است که کنش وري اصل واقعيت و سازمان يافتگي فکري را تقويت مي کند . مواجه شدن کودک با ” نه ” به صورت لفظي يا حرکتي ، از سوي موضوع ليبدوئي ، وسيله مناسبي براي ابراز پرخاشگري مي گردد و اين پرخاشگري از طريق مکانيزم دفاعي ” همسان سازي يا ناکام کننده ” که بيانگر حرکت کودک از فعل پذيري به نقش فعال است ، متجلي مي شود . توانايي کودک در بازگرداندن ” نه ” و آگاهي از جدايي به غناي روابط موضوعي منتهي مي گردد . همچنين اين باز ساخت ذهن توزيع انرژي رواني ، از تسليم فعل پذير به پرخاشگري فعال ، ظرفيت انتزاع را در کودک ايجاد مي کند .

از سوي ديگر ” کريس ” ، هارتمن ” و ” لونشتاين ” فرضيه ي غريزه ي مرگ را نمي پذيرند و معتقدند که پرخاشگري نه تنها نيرويي ويرانگر نيست که انسان را به سکون و نيستي بازگرداند ، بلکه برعکس موجب بقاي فرد مي گردد .

براي ” ويني کات ” ، پرخاشگري واجد دو معناست . در يک معنا به طور مستقيم يا غير مستقيم واکنشي به ناکامي است و در معناي ديگر ، يکي از دو منبع اصلي انرژي يک فرد به شمار مي رود . ويني کات با رد ويرانگر بودن پرخاشگري ، پرخاشگري را با ايجاد تمايز بين آنچه خود است و آنچه خود نيست ، پيوند مي دهد . به ديگر بيان پرخاشگري واکنشي به رويارويي با اصل واقعيت به شمار نمي رود ، بلکه اين پرخاشگري است که کيفيت واقعيت خارجي را به وجود مي آورد . آنچه در آغاز با آن مواجه هستيم ، حرکت نوزاد است که موجب مي شود کودک بر اثر ضربه هاي تصادفي به اکتشاف دنيايي که ” خود کودک ” نيست ، دست يابد و روابط موضوعي خود را با آن برقرار سازد .

رويکرد رشدي

رشد هيجاني جنبه مهمي از رشد و رسش شخصيت تلقي مي شود . اريکسون يکي از معدود نظريه پردازان رشدي مي باشد که هيجان را مورد توجه قرار داده است . هر هيجان به طور ذاتي يک کنش سازگارانه دارد وليکن ، کودکان بزرگتر بايد نحوه تنظيم و اصلاح ابرازات هيجاني خود را بياموزند تا ناسازگار نگردند . کنش منحصر به فرد و سازگارانه خشم ، فراهم کردن انرژي براي انجام فعاليت مي باشد . اين برانگيختگي فيزيکي نيرومند ، افراد را به فرياد زدن و صدمه زدن در پاسخ به خطا درک شده ، سوق مي دهد . به علت پتانسيل خشم براي پيامدهاي مخرب ، همه جوامع ، تنبيه هاي فيزيکي و رواني را براي محدود کردن ابراز خشم آشکار بکار مي برند .

کارل منينگر مي گويد : خشم در نوزاد اندکي پس از تولد وي ظاهر مي گردد زيرا در دوران پيش از تولد همه نيازهاي نوزاد ارضاء مي شود ، ولي به محض متولد شدن به طرز بي رحمانه اي آرامش وي از بين مي رود . چنين تصور مي شود که ضربه تولد الگوي همه ي اضطراب هاي ناکامي بعدي را پايه گذاري مي نمايد . زماني که نوزاد گرسنه مي شود ، يا احساس ناراحتي مي کند و . . . وي خشم خود را با گريه کردن ، سفت و منقبض کردن عضلاتش نشان مي دهد . کودک ياد مي گيرد که خشم خود را ابراز نمايد حتي پيش از آن که بتواند راه برود و يا حرف بزند و زماني که بزرگتر مي شود ، هنگامي که نيازهايش برآورده نمي گردد ، خشم بيشتري نشان مي دهد . با بزرگتر شدن فرد ، خشم شخصي تر مي گردد . بدين معني که رويدادها و شرايطي که يک فرد را ناراحت مي کند ممکن است ديگري را ناراحت ننمايد . منحصر به فرد بودن شخصيت هر کودک دليل بسياري از اين تفاوتها مي باشد . علاوه بر اين تجارب زندگي هر شخص ، خشم وي را شکل مي دهد .

سرانجام آشکار سازي خشم با کنترل هاي بيروني نظير والدين ، مراقبين و جامعه مواجه مي گردد و باعث شکل گيري احساس گناه و از دست دادن محبت افراد مهم در فرد مي شود . لذا فرد ياد مي گيرد تا رفتارش را طبق تقاضاهاي والدين و بعدها طبق هنجارهاي جامعه تغيير دهد . و کم کم وي به کنترل دروني دست يابد و وجدان در وي شکل مي گيرد. جان ، بي ، واتسون آمريکا نيز معتقد است که کودکان با عواطف سه گانه ترس ، خشم و محبت متولد مي شوند.نظريه پردازان هيجاني معاصر ( مانند ، ديريورا ) معتقدند که کسب هيجان هاي  جديد در بزرگسالي و هنگامي که افراد با چالش هاي زندگي مواجه مي گردند ، ادامه مي يابد . امروزه اين باور وجود دارد که با رسش ، شخصيت انعطاف پذيرتر مي گردد.

رويکرد ذاتي بودن پرخاشگري

مشاهده فجايعي که انسان ها نسبت به يکديگر مرتکب شده و مي شوند سبب شده است که عده اي از صاحب نظران از اين نظر دفاع کنند که پرخاشگري در انسان جنبه ذاتي و فطري دارد. از ميان اين صاحب نظران فرويد واضع مکتب روانکاوي و اورنز، جانورشناس مشهور اتريشي را مي توان نام برد. که هر دو به ذاتي بودن پرخاشگري در انسان اعتقاد دارند. هم فرويد و هم لونز پرخاشگري را نيروي نهفته اي در انسان مي داند که داراي حالت هيدروليکي است، يعني به تدريج متراکم و فشرده شده و نياز به تخليه پيدا مي کند اما فرويد پرخاشگري را مخرب و لونز آن را سازنده تلقيز مي کند. توضيح لونز درباره کشته شدن انسان ها به دست انسان هاي ديگر مبتني بر اين اصل در نظريه اوست که در حيوانات اساسا دو نوع واکنش در برابر خطر وجود دارد: يکي نزاع و ديگري فرار. لونز همچنين دريافت که هر چه قابليت هاي جنگيدن يک حيوان بيشتر باشد، نيرويي باز دارنده ذاتي او براي رفتار پرخاشگرانه نسبت به هم نوع خود قوي تر است. در مورد حيواناتي که توان جنگيدن موثري را دارا نيستند، اين بازداري ضعيف است. زيرا پرخاشگري خطري چندان نسبت براي طرف مقابل نخواهد داشت. اما در مورد انسان، به عقيده لونز اين الگو شکسته و به هم ريخته است. از آنجا که انسان در اصل، به بازداري هاي ذاتي براي نشان دادن پاسخ پرخاشگرانه نسبت به همنوع خود ضعيف است.اما پيشرفت هاي عظيم تکنولوژي که در زمينه ي سلاح به او اجازه رشد و توسعه ي قدرت تخريب و ويران سازي داده است. به خاطر فقدان نيروي بازدارنده طبيعي و فراهم شدن امکانات فراوان صدمه زدن به ديگران، در ميان همه موجودات تنها انسان به کشنده ي قهار و بدون پرواي خود تبديل شده است .

تعليم شيوه هاي پرخاشگرانه رفتار:

بيشتر گفته شد که کودکان رفتار سرمشق هاي پرخاشگر را عينا تقليد مي کنند. ادارات پليس گزارش داده اند که تعدادي از جنايات خشونت بار نتيجه آن است که افراد سعي کرده اند از برنامه هاي تلويزيوني تقليد کنند.

  • افزايش برانگيختگي:

به هنگام تماشاي برنامه هاي خشونت آميز تلويزيوني در مقايسه با برنامه هاي ديگر، افزايش در برانگيختگي کودکان ديده مي شود.

  • کاهش حساسيت نسبت به پرخاشگري:

تماشاي خشونت موجب برانگيختگي هيجاني در کودکان مي شود. اما با تکرار آن از شدت واکنش هاي فيزيولوژيکي کاسته مي شود.

  • کاهش قيد و بندهاي رفتار پرخاشگرانه:

بسياري از ما تکانه هاي پرخاشگرانه ي خود را مهار مي کنيم. با اينکه ممکن است خشمگين باشيم و احساس کنيم که مي خواهيم به فردي که ما را آشفته کرده يا به ما ضربه زده، آسيب برسانيم. قيود چندي ما را از اين عمل باز مي دارد که از آن جمله احساس گناه، ترس از انتقام و عدم تاييد ديگران است.اتکينسون و همکاران  نشان مي دهند که تماشاي فرد ديگري که رفتار پرخاشگرانه دارد اين قيود را سست مي کند. وقتي مي بينيم ديگران پرخاش مي کنند و اين عمل اثر نامطلوبي هم در پي ندارد بيشتر مايل مي شويم خصومت خود را ظاهر سازيم.

رويکرد انگيزشي

در سال 1939 پنج نويسنده، تحت عنوان گروه يل، کتابي به نام ناکامي و پرخاشگري منتشر نمودند که راه گشاي تحقيقات تجربي بر روي پرخاشگري بود و براي چندين دهه فرضيه ناکامي و پرخاشگري آن ها اساس تحقيقات ديگر در اين زمينه بود . بر طبق اعتقادات نظريه پردازان انگيزشي، ناکامي تنها عامل بسيار مهم است که افراد بشر را به پرخاشگري وا مي دارد. پذيرش اين ديدگاه از نظريه ناکامي پرخاشگري جان دالرد مايه مي گيرد. کاپلان  بيان مي دارد که اين نظريه در فرم اوليه خود حاکي از اين بود که ناکامي هميشه منجر به پرخاشگري مي گردد و پرخاشگري هميشه از ناکامي است. البته پرخاشگري هميشه به سوي مسبب ناکامي است از نظريه جسماني قوي و از نظر اجتماعي قدرتمند باشد، فرد ناکام پرخاشگري خود را از وي به سوي شخصي که خطر کمتري براي وي دارد معطوف مي کند يا آن را به طريق غير مستقيم ابراز مي کند. بنابراين هم جانشين سازي هدف و هم جانشين سازي پاسخ از اشکال پرخاشگري جا به جا شده مي باشد. البته منتقدان اين فرضيه اظهار کرده اند که ناکامي هميشه منجر به پرخاشگري مي شود و واکنش هاي ديگري نظير افسردگي و بي تفاوتي به دنبال ناکامي ديده مي شود. علاوه بر اين پرخاشگري بدون ناکامي قبلي نيز به وجود مي آيد. لذا ناکامي تنها يکي از محرک هاي پرخاشگري محسوب مي گردد و پرخاشگري نيز به عنوان پاسخ رايج از سلسله پاسخ هاي احتمالي بعد از ناکامي به شمار مي رود. برکويتز با ارائه نظريه ي “سرنخ برانگيختگي” خود قصد داشت تا رابطه بين ناکامي- پرخاشگري را به نحو دقيق بيان کند. او شرايط محيطي (سرنخ ها) را براي پرخاشگري به عنوان مفهومي مداخله گر بين ناکامي و پرخاشگري در نظر گرفت. ناکامي بلافاصله منجر به پرخاشگري نمي شود بلکه حالت برانگيختگي هيجاني به نام خشم را موجب مي شود. محرک ها خاصيت سرنخ بودن خود براي پرخاشگري طي فرايند شرطي شدن کلاسيک کسب مي کنند. بدين ترتيب شيء و هر شخصي مي تواند تبديل به سرنخي موقعيتي براي پرخاشگري شود .

رويکرد موقعيتي

  • بالا بردن سطح تحريک فيزيولوژيک:

برخي از پژوهش ها حاکي است که تحريک شديد ناشي از علل گوناگون نظير شرکت در فعاليت هاي مسابقه اي، ورزش هاي سنگين و مشاهده فيلم هاي تحريک کننده موجب پرخاشگري آشکار مي گردد.

  • درد:

درد جسمي ممکن است عاملي براي تحريک پرخاشگري گردد. انگيزه براي مضروب يا مجروح ساختن.

  • تحريک جنسي:

پژوهش هاي جديد حاکي است که تاثير تحريک جنسي بر پرخاشگري قويا بستگي به نوع منبع شهواني مورد استفاده براي ايجاد چنين واکنش ها، و نيز بر ماهيت دقيق خود واکنش ها دارد. وقتي منبع شهوت انگيز ملايم باشد، مثلا ديگران. چنين سائقي ممکن است در مقابل هر هدف قابل وصول، از جمله آن ها که به هيچ عنوان نقشي در ايجاد ناراحتي ها براي پرخاشگري نداشته اند، ظاهر گردد.کاپلان  با اين فرضيه علت پرخاشگري افرادي را که خود در معرض پرخاشگري قرار گرفته اند را توجيه مي کند.

  • سر سختي

موقعيت هاي فشارزاي زندگي همواره مي تواند بر ميزان توانايي افراد در کنار آمدن با شرايط گوناگون موثر باشد و تداوم شرايط دشوار، به نوبه خود، موجب بروز يا تشديد نابساماني هاي جسمي و رواني مي شود. در چنين فضايي انسان ناگزير است تا براي مقابله با پيامدهاي ناشي از فشارهاي زندگي به جستجوي راه کارهاي موثرتري باشد. از اين رو وجود سبک شناختي، يا کسب صفاتي که بتواند شدت عوامل فشارزاي زندگي را کاهش دهند، اهميت ويژه اي مي يابند.

منبع

بشار، عهديه (1390)، رابطه بين احقاق حق جنسي با رضايتمندي زناشويي و پرخاشگري، پايان نامه درجه کارشناسي ارشد ،روانشناسي عمومي، دانشگاه آزاد اسلامي

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

مطالب مرتبط

دیدگاهی بنویسید

0