اثرات طلاق بر کودکان

تجربه طلاق والدین برای اکثر کودکان رنج آور است در رابطه با میزان سازگاری کودکان با طلاق و جدائی والدینشان از یکدیگر و تاثیرات طولانی مدت که این امر بر روی کودکان می گذارد، تا کنون مطالعات مختلفی توسط محققان انجام گرفته است. به عنوان مثال تاثیر طلاق والدین بر روی عواطف کودکان، روابط قبل از ازدواج در انها، موقعیتهای اجتماعی – اقتصادی، باورهای شناختی و رفتاری انها و نیز بی اعتمادی انها نسبت به جنس مخالف .اولین مطالعات بالینی در این زمینه نخستین بار توسط والرستین و کلی صورت گرفت. آنها نتایج مطالعات طولی خود را در سال 2000 منتشر کردند و نتیجه گرفتند که طلاق می تواند در طولانی مدت تاثیرات منفی بر روی کودکان داشته باشد به نحوی که در بیشتر موارد، اثرات منفی طلاق والدین تنها چند سال پس از طلاق در نوجوانی یا جوانی آشکار می شد و بیشتر این دسته از کودکان احساس تنهائی و انزوا می کردند و نمی توانستند روابط مطلوبی با دیگران برقرار کنند. اینده تاریک و مبهم این دسته از کودکان، متخصصات بالینی را بر آن داشت تا تمهیداتی در این زمینه بیندیشند. ناسازگاری کودکان با طلاق والدین میتواند خود را در جوانب گوناگون زندگی نشان دهد. نظیر : عملکرد تحصیلی نامطلوب ، مشکلات رفتاری ، ناسازگاری روانشناختی، خود پنداره ی معیوب ، ناسازگاری اجتماعی ، روابط نامطلوب والدین فرزندی .

در جریان بررسی و مطالعه در مورد تاثیر طلاق بر روی کودکان و نوجوانان، توجه به این نکته حائز اهمیت است که تفاوت های فردی را باید در تاثیر پذیری فرزندان از طلاق والدین مد نظر قرا رداد. چنانکه در برخی از کودکان و نوجوانان خانواده های طلاق افزایش مشکلات سازگاری دیده می شود اما در بعضی دیگر از انها عملکرد خوبی دیده می شود. مطالعات نشان میدهد افرادی که والدین شان از هم طلاق گرفته اند نسبت به افرادی که چنین تجربه ای نداشته اند. روابط بین فردی ناکارآمدتری دارند. همچنین برخی از مطالعات نشان داده است که طلاق والدین میتواند تاثیرات روانشناختی بلند مدتی بر روی کودکان بر جای بگذارد. نظیر افزایش بی اعتمادی نسبت به آینده شریک زندگی و یا انتظارات منفی راجع به تعهد سپردن به یک رابطه .

آماتو ، در سال 1996 طی مطالعه‌ای دریافت که طلاق میتواند تاثیر مستقیمی بر روی نوع رفتارهای بین شخصی افراد داشته باشد. نظیر افزایش حس خصومت و حسادت در اینگونه افراد نسبت به جنس مخالف ، مطالعات همچنین نشان داده است که طلاق والدین میتواند نگرش افراد را نسبت به روابط متعهدانه و سطح اعتمادی که آنها نسبت به جنس مخالف خود دارند تحت تاثیر قرا ردهد. برای مثال ، افرادی که والدینشان در سنین پایین از هم جدا شده بودند از سطح اطمینان کمتری نسبت به جنس مخالف برخوردار بودند و همچنین تعهد کمتری نسبت به روابطی که برقرار می کردند ، داشتند.

همچنین از آنجائی که این دسته از افراد معمولا احساس طرد شدگی می کرده اند بعدها در زندگی زناشوئی قادر نبودند تا به روابط عاشقانه ای که با جنس مخالف برقرار می کردند اعتماد کنند. نگرش آنها نسبت به ازدواج و روابط عاشقانه ، منفی بود. هر چند خیلی ها چنین نگرش بدبینانه ای را نوعی مکانیزم دفاعی قلمداد می کنند بنابراین زمانی که فرد قادر به برقراری رابطه عاطفی با جنس مخالف نباشد ، این امر میتواند روابط متقابل بین زنان و مردان را در این دسته از افراد تحت الشعاع قراردهد.

هورزاگ و کنی، نیز به تاثیر منفی طلاق بر روی روابط بین شخصی کودکان در زندگی آینده شان اشاره کرده اند. مطالعه آنها نشان داد که این دسته از کودکان از مهارتهای گوش دادن ضعیفی برخوردار بودند و در طول یک بحث و گفتگو نمی توانستند خونسردی خود را حفظ نمایند. طلاق غالباً موجب می شود تا کودک خود را رها شده، خشمناک، مظلوم و گناهکار و متفاوت ازهمسالان احساس کند. به هنگام تجربه کردن طلاق و و سازگاری نهائی با آن ، عناصر زیادی بر کودک تاثیر می گذارد. با کاستن از سنگینی باری که بر دوش کودکان است. می توان برخی از این عوامل راتغییرداد.متاسفانه عوامل دیگری وجوددارد که امکان تغییر آنهانیست به عنوان مثال در زمان طلاق، عناصر ثابتی نظیر جنسیت و سن کودک، سازگاری او را با فروپاشی خانواده ی هسته ای تحت تاثیر قرار می دهد. بنابراین یکی از عواملی که میتواند میزان شدت تاثیر عوامل فوق را بر روی کودکان تحت تاثیر خود قرا ردهد، سن کودکان در زمان وقوع طلاق والدین است.

کودکان زیر 12 سال زمانی که والدینشان از هم جدا می شوند آسیب بیشتری از این امر می بینند آنها همچنین بعدها تعارضات بیشتری را در زندگی زناشویی خود تجربه می کنند. تحقیقات نشان میدهد که با توجه به جنیست کودکان، تاثیرات روانشناختی ناشی از طلاق ، بر روی دختران بیشتر تاثیر می گذارد. آنها ممکن است در مقایسه با پسران، بیشتر درگیر افسردگی شوند.طلاق والدین میتواند زمینه را برای بروز افسردگی در دختران فراهم آورد و آنها نسبت به پسران، بیشتر در معرض خطر ابتلا به افسردگی هستند. پیامدهای ناشی از طلاق والدین ، صرفا منوط به دوره کودکی نیستند بلکه این پیامدها می توانند تا دوران بزرگسالی فرد نیز ادامه پیدا کنند. اگرچه برخی ها ممکن است مدعی باشند که تعارض های پی در پی والدین در محیط خانواده می تواند تاثیر مخرب تری بر روی کودک بر جای بگذارد تا جدائی و طلاق آنها.

همچنین مطالعات نشان می دهد که فرزندان طلاق در مقایسه با فرزندان خانواده های عادی، عملکردی پایین تری در آزمونهای پیشرفت تحصیلی از خود نشان می دهند آنها همچنین آشفتگی، ناآرامی و اختلالاتی را گزارش میدادند. که این تاثیرات در پسرها مستمرتر و متداوم تر از دختران بود. میزان شیوع افسردگی در کودکان و نوجوانان خانواده های متقاضی طلاق در مقایسه کودکان خانواده‌های عادی، بیشتر از سه برابر است. به خصوص آن دسته از کودکانی که به واسطه طلاق والدین، شرایط مالی دشواری را تحمل می کنند بیشتر مستعد ابتلا خواهندبود. زمانی که والدین از یکدیگر جدا می شوند ممکن است دیگر، کودک از امتیازات سابق برخوردار نباشد و به ناچار سطح خواسته‌ها و نیازهایش را تا حد زیادی کاهش دهد. چنین می توان استنباط نمود که کودکان و نوجوانان خانواده‌های متقاضی طلاق به دلیل شرایط خاص ودرگیری های مداوم پدرو مادر و نداشتن وضعیت مراقبت مناسب، بیشتر به افسردگی مبتلا می شوند. دلیل احتمالی دیگر، الگوهای دایمی و نامناسب است که ایجاد تنش و ناراحتی را برای کودکان و نوجوانان این خانواده‌ها افزایش میدهد درگیری والدین میتواند آنان را از داشتن رابطه عاطفی درست و مناسب با سایر کودکان باز میدارد.

در واقع ارتباط ناکافی والدین با کودکان از پیامدهای منفی ناسازگاری پیش از طلاقاست که بر کودکان تاثیر منفی دارد. از طرف دیگر یکی از دلایل بالا بودن نمره افسردگی در میان کودکان و نوجوانان خانواده‌های متقاضی طلاق، افسردگی خود والدین است. والدینی که خود  درگیری دایمی را تجربه می کنند به نوعی در معرض افسردگی قرار دارند و یا به دلیل افسردگی و عوارض آن دچار مشکلات خانوادگی هستند. بریور،طی مطالعه‌ای که بر روی افراد گوناگون انجام داد دریافت ، دخترانی که در دوران کودکی والدینشان از یکدیگر جدا شده اند در مقایسه با پسرانی که در کودکی چنین تجربه ای داشته اند، بیشتر درگیر افسردگی هستند. آماتو،در مطالعه خود نتیجه گرفت کودکان خانواده‌های طلاق در مقایسه با کودکانی که در خانواده های عادی زندگی می‌کنند نمره پایین‌تری در مقیاس‌های سلامت روانی کسب می کنند آنها معمولا از عملکرد تحصیلی پایین تری برخوردارند و مشکلات بیشتری در زمینه روابط بین فردی با سایرین دارند.

کودکان خانواده های مطلقه نسبت به کودکان خانواده های عادی، دارای مشکلات عاطفی ، رفتاری و تحصیلی بیشتری هستند و از سلامت روانی کمتری برخوردارند. همچنین آنها موفقیت های تحصیلی کمتری کسب می کنند، ناسازگاری های روانشناختی بیشتری از خود بروز می دهند و عزت نفس پایین و مشکلات اجتماعی بیشتری دارند.طی یک مطالعه فرا تحلیل که توسط آماتو، انجام گرفت وی 92 تحقیق و پژوهشی را که در مورد مسائل مربوط به کودکان طلاق صورت گرفته بود ، جمع آوری کرد. نتایج بررسی وی نشان داد که در 70 درصد این مطالعات، کودکان خانواده های مطلقه نسبت به کودکان خانواده های عادی از سطح رفاه کمتری برخوردارند. آماتو در سال 2001 مجددا 67 مطالعه جدید را نیز به این مجموعه اضافه کرد که اثر این مطالعات جدید به صورت طولی و با حجم نمونه های بسیار بالا انجام گرفته بودند. حتی برخی از مطالعات طولی، وضعیت کودکان را قبل و پس از طلاق والدین مورد بررسی قرار داده بودند.

بررسی نتایج این مطالعه فراتحلیل نیز نشان داد که کودکان خانواده های طلاق از مشکلات عاطفی و رفتاری بیشتری برخوردار بودند. میزان رشد عاطفی و اجتماعی کودکانی که در خانواده‌های طلاق بزرگ می شوند معمولا در مقایسه با سایر کودکانی که در خانواده‌های عادی رشد می‌کنند کمتر است.طلاق آثار منفی زیادی روی تمامی افراد خانواده به ویژه کودکان دارد. آثار مخربی که گاه جبران ناپذیر بوده و در تمامی ابعاد زندگی رد پایی از خود به جای می گذارد اضطراب ، افسردگی، اندوه و احساس گناه وناراحتی معمولا در خانواده ها ی طلاق دیده می شود. بررسی ها نشان میدهد که فرزندان خانواده های طلاق در مقایسه با کودکان و نوجوانان خانواده های عادی، بیشتر خواهان دریافت مشاوره و روان درمانی هستند. تحقیقات با توجه به چگونگی این تاثیر نشان میدهند که فرزندان مشکلاتی را بلافاصله پس از طلاق والدین در ماههای اولیه تجربه می کنند. حتی برای کودکانی که مشکلات کمتری را در آغاز تجربه می کنند و یا آنهایی که با استرس جدایی والدین شان مقابله می کردند مشکلات میتواند بعدا نمایان شود و آنها را با چالش های جدید و تکالیف رشدی مواجه سازد.

کودکان و نوجوانان خانواده‌های طلاق درمقایسه با کودکان و نوجوانان خانواده‌های عادی، مشکلات تحصیلی، اجتماعی و رفتارهای ضد اجتماعی بیشتری از خود نشان می دهند. اکثر آنها به خاطر اینکه تحت حمایت والدین پرتنش و پرخاشگری رشد کرده‌اند از مهارت های ارتباطی لازم برخوردار نیستند. همچنین در زمینه خود‌تنظیمی و مسئولیت‌پذیری با مشکلات عدیده‌ای مواجه هستند و به احتمال بیشتری ترک تحصیل می کنند. مطالعات نشان می دهد که برخی از آنها در مقایسه با نوجوانان خانواده‌های عادی، فعالیت های جنسی را در سنین پایین تری آغاز می کنند. این نوجوانان معمولا درگیر رفتار های بزهکارانه و سوء مصرف مواد می شوند. اما سوال اینجاست که تاثیرات منفی طلاق والدین در کودکانی که تحت تاثیر پیامدهای ناشی از این امر قرار گرفته اند تا چه مدت باقی خواهند ماند؟ واقعیت این است که نمی توان پاسخ دقیقی به این سوال داد.

چرا که برخی کودکان یک سال پس از طلاق والدین به راحتی با این مسئله کنار می آیند، در حالیکه اثرات جانبی ناشی از طلاق والدین در برخی از کودکان نیز ممکن است سال های سال پابرجا باقی بماند.کودکانی که شاهد طلاق بوده اند احتمالا پدر و مادرشان را غمگین، عصبانی، هراسان و آسیب پذیر دیده اند. از آنجا که بچه ها به والدین شان متکی هستند تا از آنها محافظت کنند زمانی که در می یابند که والدین شان نیز آسیب پذیر هستند، آنها را هوشیار و حتی وحشت زده می‌کند. والرستین و لوسین، طی انجام یک مطالعه بر روی افرادی که والدین شان در دوران کودکی از هم جدا شده بودند به این نتیجه رسیدند که آنها معمولا در بزرگسالی ویژگی های زیر را به خود می گیرند:

  •  حدود 60 درصد آنها دچار مشکلاتی در زمینه روابط بین فردی با دیگران خواهند شد؛
  •  به طور معمول، آنها در زندگی شان همواره انتظار شکست خوردن را می کشند.
  •  به طور کلی آنها ترس زیادی از تغییر کردن شرایط دارند.
  •  آنها از احتمال بی وفایی و خیانت همسرشان وحشت دارند؛
  •  علی رغم همه محافظه کاری که به خرج می دهند، برای عشق و ازدواج و والدگری ارزش قائل هستند.
  •  احتمالا رابطه بسیار نزدیکی با خواهر یا برادرشان برقرار خواهند کرد.
  •  در مقاطع تحصیلی بالاتر، موفقیت های کمتری به دست خواهند آورد.
  •  احتمال اینکه زندگی زناشوئی آنها نیز به طلاق منتهی شود، زیاد است است،
  •  آنها از طرد شدن، به خصوص از جانب معشوق شان می هراسند.

یقینا تبعات منفی طلاق بیش ازجنبه های مثبت آن است. طلاق باعث پرورش حس عدم امنیت در کودکان می گردد. 25 درصد بچه ها، پنج سال بعد از طلاق به راحتی خود را با شرایط بعد از طلاق وفق می دهند. 37 درصد آنها دچار آسیب می شوند. تمام بچه ها افسردگی را با شدت های مختلف از خفیف تا شدید تجربه می کنند. خشم، بخش لاینفک زندگی 23 درصد از این کودکان است که به افت تحصیلی و بزهکاری آنان منجر می شود. گرچه 17 درصد این بچه ها از بی توجهی مادرشان رنج می برند، اکثر آنان بعد از گذشت پنج سال، از بودن در کنار مادرشان احساس امنیت و راحتی می کنند. 30 درصد از این بچه ها از بی توجهی و بی اعتنایی پدران شان رنج می برند. 20 درصد از آنان گاهی  از غیبت پدرشان خوشحال می شوند و 25 درصد امیدی به دیدار با پدرشان ندارند. رابطه خوب پدر با فرزندان، عزت نفس بچه ها را افزایش می دهد . در سنین بالای 9 سال، پسرها وابستگی بیشتری به پدر و دخترها وابستگی بیشتری به مادرشان دارند. بچه هایی که پدران شان به ندرت به دیدن آنان می روند، احساس می کنند دوست داشتنی نیستند.به اعتقاد آماتو، اینکه طلاق می تواند برای یک کودک مفید واقع شده یا مضر باشد بستگی به سطح تنشی دارد که او پس از وقوع طلاق با آن مواجه خواهد شد. زمانی که با پایان یافتن زندگی زناشوئی والدین،از میزان تنش کودکان طلاق کاسته شود و طلاق والدین به نفع او بوده است.

شکی نیست که زندگی کودکان پس از طلاق والدین شان، تغییر می کند. قبح طلاق، روز به روز بیشتر نزد مردم می شکند و طلاق دیگر آن تابوی گذشته را ندارد. مطالعات نشان می دهد زمانی که والدین سعی می کنند با کمترین تعارض ممکن از یکدیگر جدا شوند و پس از این کار، شرایط حمایتی خوبی برای فرزندشان فراهم آورند، آسیب روانی کمتری به او وارد می سازند. تمامی دیدگاه هایی را که در رابطه با پیامدهای طلاق بر روی فرزندان وجود دارد، در چهار حیطه گنجاند:

  • اول اینکه طلاق، به علت از دست دادن ارتباط با یکی از والدین و همچنین به وجود آمدن مشکلات اقتصادی، ریشه بسیاری از استرس ها برای فرزندان است.
  • دوم اینکه طلاق، خطر ابتلا به مشکلات روانشناختی را در بین فرزندان افزایش می دهد.
  • سوم اینکه بر خلاف احتمال افزایش خطر، اغلب فرزندان خانواده های طلاق به خوبی فرزندان خانواده های عادی رفتار می کنند و در مواجهه با فشارهای چندگانه ای که توسط طلاق برآنها واردمی آید، انعطاف پذیر هستند،
  • چهارم اینکه فرزندان طلاق به رغم شایستگیهائی که ازخود نشان میدهند،شماری ازاحساسات دردناک ناشی از طلاق والدین، خاطرات ناخوشایند و مشکلات عاطفی که به تدریج شدیدتر می شوند را گزارش می کنند .

البته تحقیقات دیگری  نیز با نگاهی سطحی و کوته بینانه و بدون بررسی کامل علل مشکلات عاطفی و رفتاری کودکان طلاق ، جدائی والدین را عامل تمامی اختلالات رفتاری آنها ذکر کرده‌اند و باتوجه به این فرضیه نادرست ماتع جدایی بسیاری از خانواده های پرتنش شده اند . برخی مطالعات نشان می‌دهد که علت مشکلات عاطفی و رفتاری کودکان طلاق، جدا شدن والدین از یکدیگر یا زندگی کردن آنها با یک والدین نیست، بلکه تنش ها و درگیری‌های خانوادگی و تعارضات والدین قبل از طلاق، باعث ایجاد مشکلات روحی و روانی و متعاقبا مشکلات رفتاری در آنها می گردد. در این صورت میتوان گفت، زمانی تداوم یک زندگی زناشویی به حال کودک مفید خواهد بود که تعارضات و اختلافات والدین با یکدیگر شدید و آسیب‌زا نباشد چرا که در غیر این‌صورت تداوم یک زندگی زناشوئی پرتنش‌، نه تنها برای کودک سودی در بر نخواهد داشت بلکه باعث تشدید مشکلات عاطفی و رفتاری او نیز می گردد.

اما سوال اینجاست که آیا زمانی که زندگی مشترک زن و شوهر به بن‌بست می‌رسد، آیا آنها باید علی‌رغم درگیری های شدیدی که دارند الزاماً در کنار هم بمانند و به خاطر فرزندشان به زندگی زناشویی ادامه دهند؟ باید بگوئیم که برای یک کودک، زندگی کردن در یک خانواده از هم گسیخته بسیار بهتر از زندگی کردن در یک خانواده پر تنش ، و یا خانه ای که در آن سو رفتار یا مشاجره مداوم حاکم است و یا عشق و محبتی در آن وجود ندارد، می باشد البته تصمیم به جدائی و طلاق بدون داشتن مشکلات حاد زناشویی می تواند اثرات منفی بیشتری بر روی فرزندان بر جای بگذارد. مطالعات نشان میدهند که تنها 12 درصد از زوجینی که با یکدیگر اختلافات شدید دارند، پس از طلاق رابطه ای مسالمت آمیز و بدون درگیری خواهند داشت. حدود 50 درصد از انها حتی پس از طلاق نیز با یکدیگر اختلاف دارند بنابراین شاید بتوان اینگونه نتیجه گرفت که یک طلاق مسالمت آمیز بهتر از تداوم یک زندگی زناشویی بسیار پرتنش است.

تا قبل از دهه 70 میلادی ، اغلب والدین خود را موظف به تامین آرامش و سلامت عاطفی فرزندانشان دانسته و از این‌رو علی رغم اختلافات و درگیریهای شدید زناشویی، به زندگی زناشویی ادامه می دادند و حرفی از طلاق و جدائی به میان نمی آوردند. اما پس از آن ساختار ذهنی و فکری خانواده ها تغییرات زیادی کرد. عده ای معتقد بودند کودکانی که در خانواده های پر تنش و به سر می بردند در مقایسه با کودکان خانواده های طلاق، از لحاظ روحی و روانی، آسیب خیلی بیشتری می بینند البته این امر مستلزم فراهم کردن شرایط مسالمت آمیز برای کودکان طلاق پس از جدائی والدین است.

پژوهش‌ها نشان میدهد، کودکانی که پس از طلاق والدین بتوانند با هر دو والد خود ارتباط نزدیک و صمیمانه داشته‌باشند و با برخورد صحیح والدین و اطرافیان با این مسئله کنار آمده و به خوبی سازگار شوند، کمترین آسیب را از این امر خواهند‌دید.عواملی مانند مسائل حل‌نشده، تنش‌ها، خشم، تنهائی و بازگشت به گذشته، تقریبا سالها زنده می ماند. آنها اثرات جانبی شدید، واقعی و فعال طلاق هستند مجموع این عوامل کودکان طلاق را در معرض خطر مشکلات جسمی و هیجانی فوری و دراز مدت قرار میدهد. این مشکلات میتواند بر روحیه و نیز روابط اجتماعی و کاری آنها تاثیر منفی داشته باشد، طلاق را  نباید با سرنوشت شوم یکی دانست.

بسیاری از کودکان و نوجواناین که از فروپاشی خانواده، سالم سر برآورده اند در مواجهه با سختی های زندگی، قویتر عمل می کنند. آنها درد و رنج خود را به امکانات تبدیل کرده و نسبت به همسالانی که این تجربه را نداشته اند پخته تر عمل کرده اند. در برخی موارد آنها می بایست از یکی از والدین یا هر دوی آنها و خواهر یا برادرهای خود نیز مراقبت می کردند و مجبور به پذیرفتن مسئولیتهای اضافی بودند. به واسطه سختی هائی که متحمل شده اند، مشکلات مالی و اقتصادی را درک می کنند.یکی از متعاریف ترین احساس هایی که فرزندان در نتیجه جدائی و طلاق پدر و مادرشان تجربه می کنند احساس تنهائی و متفاوت بودن با کودکان دیگر است. تحقیقات نشان میدهد که نیمی از بچه ها دچار پریشانی و اضطراب شدید می شوند و احساس می کنند زندگی شان  در شرف نابودی است تنها تعداد کمی از بچه ها هستند که ازتصمی والدین شان مبنی بر طلاق، احساس آسودگی می کنند بعد از طلاف بسیاری از زنان مجبورند شغل جدیدی بیابند یا شغل پیشین خود را از سر گیرند اتفاقی که می افتد این است که بچه ها کمتر از قبل ، مادرشان را می بینند. مک‌کی، معتقد است که بچه ها بعد از طلاق با شش مشکل عمده مواجه می شوند:

  • احساس شدید فقدان : نیمی از بچه ها بعد از طلاق والدین، دایم گریه می کنندوعبوس و بداخلاق شده ویک سوم آنان دچارعوارض افسردگی بی خوابی بی قراری وعدم تمرکزمی شوند.
  • نگرانی و اضطراب : سه چهارم بچه ها نگرانند که نیازهای اصلی شان برآورده نشود یک سوم آنان میترسند مادرانشان تنهایشان بگذارند. اکثر آنها احساس می کنند تمام اتفاقات دنیا غیر قابل پیش بینی است. می ترسند تنها بمانند نگران وضعیت مالی و سلامت جسمی و روانی والدینشان هستند .
  • احساس طرد شدن: نیمی از بچه ها احساس می کنند از سوی یکی از والدین یا هر دوی آنها طرد شده اند.
  • تنهائی : دو سوم بچه ها از دوری پدرشان زجر می کشند و بسیاری از آنها در ذهن خود رویای آشتی کردن والدین شان را می پروانند در کل بچه ها توجه کمتری از سوی والدین شان دریافت می کنند.
  • خشم: یک چهارم بچه ها دایم دچار غلیان خشم و غضب می شوند یک سوم آنان بی نهایت احساس خشم می کنند. اکثر بچه ها خشم خود را از غیب پدرشان به شدت ابراز می کنند.
  • تعارض در وفاداری : دو سوم والدین در جلب محبت و وفاداری فرزندانشان با هم رقابت می کنند بچه ها همچون بندبازان بر روی طنابی باریک راه می روند و می ترسند که صمیمت و وفاداری به یک والد خیانت به والد دیگر محسوب شود.

منبع

عاصمی،زهرا(1394)، اثربخشی برنامه مداخله‌ای کودکان طلاق بر بهبود راهبردهای خودکنترلی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه پیام نور

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0